eitaa logo
کاروان دل
475 دنبال‌کننده
121 عکس
9 ویدیو
0 فایل
🔸کانال نوحه‌ها: ☑️ eitaa.com/nouheh 🔸کانال آثار: ☑️ eitaa.com/yusof_rahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸ز جسم کعبه جان رفت🔸 مسلمان نه! بگو دنیا پرستند که در بین حرم حُرمت شکستند به قصد خونت ای خون خداوند همه زیر عبا شمشیر بستند چه شامی سیرت و کوفی مرام‌اند که در مکه به فکر انتقام‌اند طواف کعبه تنها یک بهانه‌ست ببین که تشنهٔ خون امام‌اند به غیر از حب دنیا در میان نیست که در این مردم از غیرت نشان نیست همه در این حرم آسوده خاطر ولی جان حسینم در امان نیست خروش ناله‌ها تا آسمان رفت در اوج غربت آخر کاروان رفت غریبانه در آن تاریکی شب خداوندا ز جسم کعبه جان رفت ☑️ @karavanedel
علیه‌السلام 🔸کوچه‌های غربت🔸 شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌كس باور نداشت بار غربت را كسی از روی دوشش برنداشت در نگاهش كوفه‌كوفه غربت و دلواپسی عابر دلخسته جز تنهایی‌اش یاور نداشت بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش وقت استقبال از او جز سنگ و خاكستر نداشت می‌چكید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت سنگ‌ها کی در پی شَقّ القمر بودند؟ آه نسبتی نزدیک اگر این ماه با حیدر نداشت روی گلگون و لب پر خون و چشمان كبود سرگذشتی بین نامردان از این بهتر نداشت سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت ☑️ @karavanedel
هدایت شده از شعر هیأت
علیه‌السلام 🔹مردم بیعت‌فروش🔹 شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌كس باور نداشت بار غربت را كسی از روی دوشش برنداشت در نگاهش كوفه‌كوفه غربت و دلواپسی عابر دلخسته جز تنهایی‌اش یاور نداشت بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش وقت استقبال از او جز سنگ و خاكستر نداشت می‌چكید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت سنگ‌ها کی در پی شَقّ القمر بودند؟ آه نسبتی نزدیک اگر این ماه با حیدر نداشت روی گلگون و لب پر خون و چشمان كبود سرگذشتی بین نامردان از این بهتر نداشت سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت 📝 📗 @ShereHeyat
علیه‌السلام 🔹شوق شهادت🔹 یکباره از تعلق دنیا رها شدی خاک تو پاک بود و چنین کیمیا شدی در تو طلوع کرده یقین دوباره‌ای از جنس نور بودی و محو خدا شدی از بس که غرق چشمهٔ مهتاب شد دلت دیدم تو را که قبلهٔ آئینه‌ها شدی حق را چه عاشقانه اجابت نموده‌ای تو سربلند عرصهٔ قالوا بلی شدی در چشم‌هات شوق شهادت چه دیدنی‌ست آئینه‌دار حضرت خون خدا شدی یک مرتبه برای تو کم بود یا زهیر هر چند با تمام وجودت فدا شدی هرگز نخواستی بدن تو کفن شود وقتی شهید بی‌کفن نینوا شدی حتی سر تو از سر مولا جدا نشد تا شام و کوفه همسفر نیزه‌ها شدی ☑️ @karavanedel
علیه‌السلام 🔹أین الحبیب؟🔹 دست در دستِ باد می‌ریزد به روی شانه گیسوان سپید موج در موج می‌تراود نور از دو چشمش، دو چشمه‌ی خورشید همدم روزگار دلتنگی آشنای قدیمی مولا دل او از ازل گره خورده به سر زلف سیدالشهدا ساحل چشم‌های بارانی‌ست با نگاهی صمیمی و مأنوس مثل عباس، کاشف الکرب است چشم‌هایش شبیه اقیانوس وسعت دشت نینوا آن شب گرمِ نجوای عاشقانه‌ی او پیر روشن‌دل سپاه حسین بیرق کربلا به شانه‌ی او موعد جان فشاندنی شیرین تشنه‌ی كوثر شهادت بود می‌خروشید و دشت حیران از آن همه شوکت و شهامت بود سنگ‌ها گرم سجده‌ای خونین بین محراب سرخ ابرویش زخم تیر و جراحت شمشیر لاله لاله دمیده بر رویش... لحظه‌ای بعد ناگهان دیدند پیش چشمانِ سرخِ عاشورا دست در دست کوفیان می‌گشت سرِ خونین سیدالقُرّا مُحرم حج کربلا آن روز تا که کامل کند طوافش را با سرش هفت مرتبه چرخید قبله‌اش، کعبه‌اش، مطافش را از لبِ تشنه‌ی امام غریب داشت أمن یجیب می‌بارید می‌شکست و از عمق چشمانش آه! «أین الحبیب» می‌بارید ☑️ @karavanedel
علیه‌السلام 🔸حسن و حماسه🔸 در نگاهت فروغ توحید است چشم‌هایت دو چشمه خورشید است هر نگاه پر از صلابت تو در حرم روشنای امید است کوه عزم و اراده‌ای قاسم! در دلت شور عشق، جاوید است نورِ حُسن و حماسهٔ مولا بر قد و قامت تو تابیده‌ست با تماشای قامت تو حسین پدرت را کنار خود دیده‌ست صلوات و سلام اهل سما بر تو، ای مجتبای کرببلا مشق کردی خروش ایمان را این شکوه بدون پایان را آفریدی میانهٔ میدان رزم مولایی نمایان را پسر تکسوار صبح جمل زیر و رو کرده‌ای تو میدان را صد چو أزرق غبار یک قدمت بنگر این لشکر گریزان را تیغ اگر بر کشی شبیه عمو به لجام آوری تو طوفان را قامت تو اگر چه بی‌زره است تیغت آن ابروان پر گره است کام خشکت پر از عسل شده است چشم تو چشمهٔ غزل شده است شیوه‌های نبرد حیدری‌ات طرحی از عرصهٔ جمل شده است مادرت «إن یکاد» می‌خواند پسر مجتبی چه یل شده است شوق پرواز را همه دیدند در نگاهی که بی‌بدل شده است در هوای امام لب تشنه جان‌فشانی تو مثل شده است از ازل با خدات یکدله‌ای تا وصالش نمانده فاصله‌ای راوی داغ تو نسیم شده پیکرت دشت یا کریم شده بی‌کران است وسعت قلبت داغ‌هایت اگر عظیم شده چیزی از پیکرت نمانده دگر بسکه دلجویی از یتیم شده همه با اسب‌های تازه نفس! چقَدَر دشمنت رحیم شده! اتفاقات تازه‌ای افتاد نعل هم آمده سهیم شده پیکرت گرچه ارباً اربا بود چشم‌هایت هنوز هم وا بود ☑️ @karavanedel
علیه‌السلام 🔹دو راهی🔹 این اشک‌های سر زده خواهی نخواهی است یعنی تمام شعرم اسیر دو راهی است این واژه‌های تب‌زده غرق تلاطم‌اند در های و هوی تشنگی و العطش گم‌اند باید ز هرم آه دلی شعله ور کنیم با چلچراغ اشک شبی را سحر کنیم باید دخیل دل به پر جبرئیل بست آری به قلب معرکه باید سفر کنیم پس از کدام حادثه باید شروع کرد پس از کدام واقعه صرف نظر کنیم میدان پر از صدای کف و طبل و هلهله است خیمه اسیر شیون و آشوب و ولوله است آرام دیدهٔ تری از دست می‌رود صبر و قرار مادری از دست می‌رود بی‌تاب می شود ز تلظی اصغرش با دیدن کبودی لب‌های پرپرش در مشک‌های تشنه نَمی هم نمانده است آبی به غیر اشک دمادم نمانده است این اشک‌های سر زده خواهی نخواهی است بانوی دل شکسته اسیر دو راهی است ماتم گرفته کودکش آخر چه می‌شود لب‌های خشک سورهٔ کوثر چه می‌شود یک جرعه آب گرچه دگر در خیام نیست او را توان خواهش آب از امام نیست با دست عمه هر گرهی باز می‌شود قلب علی هواییِ پرواز می‌شود تا عرش دست‌های پدر پر کشیده تا ... تا قلّه‌های عشق و شهادت رسیده تا ـ محشر به پا کند همه جا با صدای خود این بار با صدای رجز گریه‌های خود اما سپاه کوفه جوابش شنیدنی‌ست تصویر آب دادن این غنچه دیدنی‌ست چشمان تیر محو سیپیدی حنجرش رحمی کند خدا به دل خون مادرش ای وای التهاب سه‌شعبه چه می‌کند؟ با این گلو شتاب سه‌شعبه چه می‌کند؟ تیری که روی دست پدر کرد پرپرش حالا دخیل بسته به رگ‌های حنجرش این اشک‌های سر زده خواهی نخواهی است حالا امام خسته اسیر دو راهی است این گونه عاقبت پسر از دست می رود بیرون کشد سه‌شعبه سر از دست می رود «یک گام رو به پیش و یکی رو به پس رود حالا مردد است به سوی چه کس رود» دیده میان قلب حرم اضطراب را دیده کنار خیمه غروب رباب را دیدند پشت خیمه پدر قبر می‌کند قبری برای این دل بی‌صبر می‌کند اما چگونه خاک بریزد بر این گلو بر چشم‌های بی‌رمق و نیمه باز او بهتر که پشت خیمه‌ای آرام خفته است بهتر که آیه‌های نحیفش نهفته است بر مصحف تنش که جسارت نمی‌شود این سوره عصر واقعه غارت نمی‌شود دیگر به شام شوم تماشا نمی‌رود دیگر سرش به نیزهٔ اعدا نمی‌رود تا شام و کوفه همسفر آفتاب نیست بر نیزه‌ها مقابل چشم رباب نیست این اشک‌های سر زده خواهی نخواهی است شاعر هنوز هم به سر این دو راهی است گفتند که نیامده دشمن به سوی او سرنیزه‌ای نبوده پی جستجوی او اما چه کرد کینهٔ این قوم با تنش شد سینهٔ شکستهٔ ارباب مدفنش * ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ * در باب محل دفن پیکر مطهر حضرت علی اصغر علیه‌السلام در مقاتل اختلاف نظر وجود دارد. اما با توجه به شواهد و قرائنی که وجود دارد و همین طور با تکیه به نظر علما در دوران مختلف تاریخی، قول ذکر شده بر سایر اقوال رجحان دارد. ☑️ @karavanedel
علیه‌السلام 🔹شوق وصال🔹 تو در تجلّیاتِ الهی چنان گمی دنبال مرگ می‌روی و در تبسمی هر لحظه در سلوک مقامات نوبه‌نو پیغمبرانه با خود حق در تکلمی باز از مسیح حنجرهٔ خود اذان ببار بر این کویر تشنه بنوشان ترنمی شوق وصال می‌چکد از هر نگاه تو لبریز عشق و شور و خروش و تلاطمی وقتی که پیش پیش به معراج رفته‌ای مبهوت مانده‌ام که تو در عرشِ چندمی با آخرین سلام تو جدّ تو آمده در دست کوثری و به لب‌ها علیکمی... ☑️ @karavanedel
علیه‌السلام 🔸خورشید علقمه🔸 باید حسین دم بزند از فضائلت وقتی حسینی است تمام خصائلت تعبیرهای ما همه محدود و نارساست در شرح بی‌کرانی اوصاف کاملت بی‌شک در آن به غیر جمال حسین نیست آئینه‌ای اگر بگذاری مقابلت ای کاشف الکروب عزیزان فاطمه غم می‌بری ز قلب همه با شمایلت در آستانه‌ی تو گدایی بهانه است دلتنگ دیدن تو شده باز سائلت با زورق شکسته‌ی دل، سال‌های سال پهلو گرفته‌ایم حوالی ساحلت چشم امید عالم و آدم به دست توست باب الحسین هستی و پرچم به دست توست تو آمدی و روشنی روز و شب شدی از جنس نور بودی و زهرا نسب شدی در قامتت اگرچه قیامت ظهور داشت الگوی بندگی و وقار و ادب شدی هم چشم‌های روشنت آئینه‌ی رجاست هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدی در هیبت و رشادت و جنگاوری و رزم تو اسوه‌ی زهیر و حبیب و وَهب شدی در دست تو تلاطم شمشیر دیدنی ست فرزند مرتضایی و شیر عرب شدی فرمانده‌ی سپاهی و آب آور حسین ای نافذ البصیره ترین یاور حسین فردوس دل همیشه اسیر خیال توست حتی نگاه آینه محو جمال توست تو ساقی کرامت و لطف و اجابتی این آب نیست زمزمه‌های زلال توست ایثار و پایمردی و اوج وفا و صبر تنها بیان مختصری از کمال توست در محضر امام تو تسلیم محضی و والاترین خصائل تو امتثال توست فردا همه به منزلتت غبطه می‌خورند فردا تمام عرش خدا زیر بال توست باب الحوائجی و اجابت به دست تو تنها بخواه، عالم هستی مجال توست بی‌شک خدا سرشته تو را از گل حسین سقای با فضیلت و دریادل حسین   از کار عشق این گره بسته وا نشد باب الحوائج همه حاجت روا نشد بستند راه‌های حرم را به روی او می‌خواست تا حرم ببرد آب را نشد دستان او جدا شده از پیکرش ولی یک لحظه مشک از کف سقا رها نشد ناگاه مشک آب اباالفضل را زدند یعنی فرات قسمت آل عبا نشد با مشک پاره پاره به سوی حرم نرفت راضی به دل‌شکستگی بچه‌ها نشد با صورت آفتاب حرم بر زمین فتاد آن بازوی قلم شده مشکل‌گشا نشد... دیگر نصیب اهل حرم خسته‌حالی است بزم شراب جای علمدار خالی است ☑️ @karavanedel
علیه‌السلام 🔸دخیل سیوف🔸 تا باز کرد در شب روضه لهوف را در خون تپیده دید تمام حروف را می‌دید واژه‌ها همه فریاد می‌زنند داغی عظیم و مرثیه‌های مخوف را می‌دید تیرها که نشانه گرفته‌اند «خورشید چشم‌های امام رئوف را» آمادهٔ هجوم به قلب مطهرش پر کرده‌اند نیزه به نیزه صفوف را این دشنه‌های تشنه به تصویر می‌کشند بر مشعر‌الحرام گلویش وقوف را انگار از ضریح تنش باز می‌کنند با نعل‌های تازه دخیل سیوف را ☑️ @karavanedel
علیه‌السلام 🔸خورشید در تنور🔸 ماجرا هر چه بود پایان یافت هر کسی بود عازم کویش زنی انگار چشم در راه است از سفر، چه می‌آورد شویش لحظه‌ها بی‌قرار و دلواپس غصه‌هایش بدون حد می‌شد مرد او از سفر نیامده بود شب هم از نیمه داشت رد می‌شد آسمان تار و تیره و خونبار آه آن شب نبود معمولی نیمهٔ شب پرید زن از خواب آمده بود از سفر خولی گفت خولی بگو چه آوردی که چنین غرق تاب و تب شده‌ام چیست سوغات تو که این‌گونه دل‌پریشان و جان‌به‌لب شده‌ام گفت هر چند تحفهٔ خولی زر و سیم و طلا و درهم نیست ولی این بار گنجی آوردم که نظیرش به هر دو عالم نیست چیزی از ماجرا نمی‌دانست چشمش اما اسیر شیون بود متحیر شد و سراسیمه دید آخر تنور روشن بود رفت با واهمه به سمت تنور به سر و سینه زد نشست و گریست ناگهان دید صحنه‌ای خونبار آه این سر، سر بریدهٔ کیست؟ به سر او مگر چه آمده است شده این‌گونه غرق خون، پرپر بر لبش آیه‌های قرآن است می‌دهد عطر زمزم و کوثر سر او را گرفت بر دامن خاک و خون پاک کرد از رویش گفت بیچاره مادرت، اما ناگهان حس نمود پهلویش ـ ـ بانویی قد خمیده، آشفته که گرفته‌ست دست بر پهلو ضجه که می‌زند همه عالم روضه‌خوان می‌شود ز شیون او * گفت بانو تو کیستی که غمت قاتل این دلِ پر از محن است گفت من دختر پیمبرم و این سر غرق خون، حسین من است با دو چشم ترش روایت کرد یک جهان درد و داغ و ماتم را گفت از نیزه‌ها که بوسیدند بوسه‌گاه نبی اکرم را گفت از خیمه‌های آل الله گفت از ماجرای غارت‌ها گفت با چشم‌های خونبارش از شروع همه مصیبت‌ها: آتشی که گرفت راه حرم پیش از این در مدینه برپا شد پشت در که شکست بازویم پای دشمن به خیمه‌ها وا شد گفت غصه اگر چه بی‌پایان ولی این قصه انتها دارد می رسد وارثی به خون‌خواهی خونِ مظلوم خونبها دارد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ * همسر خولی، از محبان اهل‌بیت پیامبر صلوات‌الله‌علیه‌وآله بود و گویا در اینجا چشم بصیرت او بینا می‌شود و این حقایق را مشاهده می‌کند. این ماجرا با اختلاف روایت‌هایی، در منابع و مقاتل مختلفی از جمله: مقتل ابی‌مخنف، ص۱۶۸؛ مقتل الحسین علیه‌السلام، ص۳۹۲، بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۲۵ و ۱۷۷؛ الدمعة‌الساکبة، ج۵، ص۵۲ و ۳۸۴؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۵ آمده است. (به نقل از: خورشید بر فراز نیزه‌ها، نوشته سیدمحی‌الدین موسوی). البته بعضی از گفت‌وگوهایی که در این شعر آمده است از باب زبانحال است. ☑️ @karavanedel
علیه‌السلام 🔸معراج عاشقانه🔸 بعد از سه روز جسم عزیزش کفن نداشت یوسف‌ترین شهید خدا پیرهن نداشت او رفت تا که زنده کند رسم عشق را از خود گذشته بود، غم ما و من نداشت آنقدر عاشقانه به معراج رفته بود آنقدر عاشقانه که سر در بدن نداشت خورشیدِ شعله‌ور شده بر روی نیزه‌ها کنج تنور رفتن و افروختن نداشت هر کس شنید غربت او را سؤال کرد بعد از سه روز جسم عزیزش کفن نداشت؟! ☑️ @karavanedel
علیه‌السلام 🔸مسیحا نفسی می‌آید🔸 دید از دور مسیحا نفسی می‌آید دید با قافله فریادرسی می‌آید صحنه‌ای دید در آن قافله اما جانکاه بر سر نیزه سری دید، سری همچون ماه این سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟ صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟ از سر هر مژه‌اش معجزه بر می‌خیزد با طنینش همه آفاق به هم می‌ریزد با نسیم از غم دل گفت به صد شیون و آه به ادب نافه‌گشایی کن از آن زلف سیاه گرچه این شیوۀ رندان بلاکش باشد حیف از این زلف که بر نیزه مشوش باشد با دلی سوخته آمد به طواف سر ماه پاره پاره دلش از داغ لب پرپر ماه گفت ای جان جهان نذر غمت! جانم باش امشبی را ز سر لطف تو مهمانم باش ماه را همره خود با دلِ بی‌تاب آورد نذر لب‌های ترک خورده کمی آب آورد خون از آن چهره که می‌شُست، دلش خون می‌شد حال او منقلب و دیده دگرگون می‌شد اشک در چشم پر از شیون راهب می‌خواند روضه می‌خواند از آن اوج مصائب می‌خواند روضه می‌خواند: همه عمر در این چرخ کبود بین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهود نشنیدم که سرِ نیزه سری را ببرند یا که در سلسله بی بال و پری را ببرند آه از سوز و گدازی که در آن محفل بود عشق می‌گفت به شرح، آن‌چه بر او مشکل بود گفت: عالم شده حیرانِ پریشانی تو! کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو! ناگهان ماه،‌ چه جانکاه دمی لب وا کرد محشری در دل آن سوخته‌دل، برپا کرد گفت: من کشتۀ لب‌تشنۀ عاشورایم زینت دوش محمد، پسر زهرایم دید راهب به دلش شعله و شور افتاده‌ست شعلۀ‌ آتشی از نخلۀ طور افتاده‌ست تشنۀ عشق شد از غصه نجاتش دادند ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند صورتش را به روی صورت خونین حسین... و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آیین حسین... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ * در این شعر بعضی از ابیات به شیوه‌های مختلفی تضمین شده است. ** این ماجرا، با تفاوت‌هایی در منابع زیر نقل شده است: - بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۸۴ - لهوف، ص۱۳۶ - عبرات المصطفین فی مقتل الحسین(علیه‌السلام)، ج۲، ص۲۵۸ - مقتل الحسین(علیه‌السلام) مقرم، ص۴۴۶ - تذکرة الخواص، ص۱۵۰ (به نقل از کتاب «خورشید بر فراز نیزه‌ها» نوشته آقای سیدمحی‌الدین موسوی، ص۸۸ تا ۹۵) ☑️ @karavanedel
علیهاالسلام 🔸دخترت را می‌شناسی؟🔸 اگرچه مثل گل مثل پری بود ولی بال و پرش نیلوفری بود گِلش را با غم زهرا سرشتند دو چشم نیلی ارث مادری بود نظر کن بر دل خونبار زینب که افتاده گره در کار زینب سه‌ساله گم شده در بین صحرا ببین می‌بینی‌اش سالار زینب نمانده جان برای آه و ناله مسیر قافله شد دشت لاله امان از این همه خار مغیلان چه خونی رفته از پای سه‌ساله ندارد همدمی جز اشک و ناله شده چشم کبودش باغ لاله چه می‌خواهد خدایا تازیانه مگر از جان زهرای سه ساله نگاه پرپر او حرف می‌زد همه بال و پر او حرف می‌زد سکوتش بود یک دنیا مصیبت تمام پیکر او حرف می‌زد گل اشک از نگاهم چیده بودم یتیمی را دگر فهمیده بودم به من گفتند بابایت سفر رفت ولی من نیزه‌ها را دیده بودم غریبی، بی‌قراری، آه سخت است غمِ چشم انتظاری، آه سخت است بفهمی که در این دنیای تاریک دگر بابا نداری، آه سخت است اگر غم را، ز چشمانم نخوانی چه باید کرد با بی‌همزبانی تو که رفتی شبی تا دیر راهب بیا یک شب خرابه میهمانی شبم بی تو نگردد طی! می‌آیی؟ بگو خورشید روی نی! می‌آیی؟ شدم جان بر لب از داغ تو بابا به دیدار رقیه کی می‌آیی؟ پدر جان! کوثرت را می‌شناسی؟ گل نیلوفرت را می‌شناسی؟ نگاهی کن به حال و روزم امشب ببینم دخترت را می‌شناسی! ز خاطر برده‌ام چشم ترم را همه گلزخم‌های پیکرم را از آن وقتی که دیدم نیمهٔ شب کبودی‌های روی مادرم را تحمّل دارد این چشمان تر؟ نه تحمل دارد اما اینقدر! نه به لب آمد دگر جان رقیه بیا بابا ولی حرفِ سفر! نه نمانده راه چاره آه بابا نگاهم پر ستاره آه بابا اگر می‌پرسی از حال رقیه نپرس از گوشواره آه بابا چه دلگیر است بی‌تو بی‌پناهی نگاهی کن به حال من، نگاهی برای پر زدن از این خرابه بهانه دارم امشب تا بخواهی انیس شیون و آهِ رقیه شدی بر نیزه‌ها ماهِ رقیه ببر با خود مرا، خیری ندارد پس از تو عمر کوتاهِ رقیه نگاهی نیمه‌جان و بی‌رمق داشت دو چشم خونجگرتر از شفق داشت چه کرده خیزران با قلب دختر اگر جان داد از داغ تو حق داشت گل نیلوفر تنها، رقیه شهید غربت بابا، رقیه گرفتاران عالم دم بگیرید: «رقیه یا رقیه یا رقیه» گرفتم، از خودِ زهرا گرفتم نه یک حاجت که یک دنیا گرفتم به لطف دست‌های کوچک تو من امشب کربلایم را گرفتم ☑️ @karavanedel
علیهاالسلام 🔸زخم سیب🔸 دارد به دل صلابت کوه شکیب را از لحظه‌ای که بوسه زده زخم سیب را هر چند دست‌بسته... رقم زد چه با شکوه در کربلا حماسهٔ أمن یجیب را با کاروان نیزه چهل منزل آمده این راه پر فراز بدون نشیب را کوبید صبح قافله بر طبل روزگار رسوایی اهالی شام فریب را با خطبه‌های ناله و اشکش غروب‌ها تفسیر کرد غربت «شیب الخضیب» را جانش رسید بر لبش از دست خیزران طاقت نداشت طعنهٔ تلخ رقیب را می‌ریخت عطر سیب نفس‌های خسته‌اش در جان باغ، وعدهٔ صبحی قریب را ☑️ @karavanedel
هدایت شده از کاروان دل
علیه‌السلام 🔸کوچه‌های غربت🔸 شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌كس باور نداشت بار غربت را كسی از روی دوشش برنداشت در نگاهش كوفه‌كوفه غربت و دلواپسی عابر دلخسته جز تنهایی‌اش یاور نداشت بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش وقت استقبال از او جز سنگ و خاكستر نداشت می‌چكید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت سنگ‌ها کی در پی شَقّ القمر بودند؟ آه نسبتی نزدیک اگر این ماه با حیدر نداشت روی گلگون و لب پر خون و چشمان كبود سرگذشتی بین نامردان از این بهتر نداشت سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت ☑️ @karavanedel
علیهاالسلام 🔸صبح امید قافله!🔸 بر تلّ پایداری خود ایستاده‌ای در کربلای دوم خود پا نهاده‌ای از این به بعد بیرق نهضت به دوش توست دریای استقامت و کوه اراده‌ای! با پرچم سحر به سوی شام می‌روی صبح امید قافله! خورشید زاده‌ای! نشناخته صلابت زهرایی تو را هر کس که فکر کرده تو از پا فتاده‌ای هر چند خم شده قدت از داغ کربلا تو در مصاف کوفه و شام ایستاده‌ای ☑️ @karavanedel
علیهاالسلام 🔸امانت🔸 هرچند پای خستۀ زینب توان نداشت هرچند بین قافله جانش امان نداشت بار امانتی که به منزل رسانده است چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت جز گیسوان غرق به خون روی نیزه‌ها در آتش بلا به سرش سایه‌بان نداشت آیا به جز حوالی گودال، ساربان، راهی برای رفتن این کاروان نداشت؟ یک شهر چشم خیره و... بگذار بگذریم شهری که از مروّت و غیرت نشان نداشت آری هزار داغ و مصیبت کشیده بود اما تنور و تشت طلا را گمان نداشت دیگر لب مقدس قرآن کربلا جایی برای طعنۀ آن خیزران نداشت! ☑️ @karavanedel
علیهاالسلام 🔸صبح امید قافله!🔸 بر تلّ پایداری خود ایستاده‌ای در کربلای دوم خود پا نهاده‌ای از این به بعد بیرق نهضت به دوش توست دریای استقامت و کوه اراده‌ای! با پرچم سحر به سوی شام می‌روی صبح امید قافله! خورشید زاده‌ای! نشناخته صلابت زهرایی تو را هر کس که فکر کرده تو از پا فتاده‌ای هر چند خم شده قدت از داغ کربلا تو در مصاف کوفه و شام ایستاده‌ای ✍🏻 ☑️ @karavanedel ☑️ @Yusof_Rahimi
هدایت شده از کاروان دل
علیه‌السلام 🔸کوچه‌های غربت🔸 شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌كس باور نداشت بار غربت را كسی از روی دوشش برنداشت در نگاهش كوفه‌كوفه غربت و دلواپسی عابر دلخسته جز تنهایی‌اش یاور نداشت بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش وقت استقبال از او جز سنگ و خاكستر نداشت می‌چكید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت سنگ‌ها کی در پی شَقّ القمر بودند؟ آه نسبتی نزدیک اگر این ماه با حیدر نداشت روی گلگون و لب پر خون و چشمان كبود سرگذشتی بین نامردان از این بهتر نداشت سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت ☑️ @karavanedel
علیه‌السلام 🔸 حرم تشنۀ یاری‌ست🔸 هرچند عیان است ولی وقت بیان است عشق تو گران‌قدر‌ترین عشق جهان است این عشق، همان است که قیمت‌شدنی نیست این عشق، همان است که هم‌قیمت جان است «موجیم که آسودگی ما عدم ماست» با عشق تو عمری‌ست که دل در هیجان است هرکس سخن از عشق تو گفته‌ست بیاید روی سخنم با همۀ مدعیان است! گفتیم: بیایید که خط غرق به خون است گفتند: بمانید... چنین است و چنان است... مجنون غمت کیست؟ به‌جز عابسِ عاشق معنای جنون چیست؟ همین رزم عیان است پای علمت هر قدمی خون شهیدی‌ست خون شهدا آبروی عصر و زمانه‌ست هرکس که شهید تو نشد طعمۀ مرگ است هرکس که فدای تو نشد غرق زیان است هرکس بزند حرف امان‌نامه و تسلیم «هیهات منا الذله» فقط بر لبمان است بیزار ز نیرنگ فریبندۀ دنیا گفتیم فقط خیمۀ تو خطّ امان است جز بیرق سرخ تو نداریم به شانه «زیر علمت امن‌ترین جای جهان است» هنگام صلات آمد و قد قامت عشاق برخیز که هر گوشه پر از عطر اذان است برخیز برادر که حرم تشنۀ یاری‌ست برخیز که بر شانۀ ما بار گران است باید برسد آب به اهل حرم این‌بار برخیز که این العطش تشنه‌لبان است هنگام فداکاری انصار حسین است برخیز! علم دست علمدار حسین است ✍🏻 ☑️ @karavanedel ☑️ @Yusof_Rahimi