#حکایت_داستان
حساب کتاب خیلی دقیقه!!!
🔷 یکی از دوستان عزیز نقل میکرد دیشب محضر یکی از اساتید عالم ، عامل و لامع بودم. ایشان ، نقل خاطراتی از یکی از برجستگان از اهل معنا داشتند.
در میان خاطرات ، دو خاطره شگفت آور و کمرشکن داشتند که فکر و ذکر آدمی را درگیر می کند.
آن بزرگوار ، از مکاشفات غیبیه خود برای استاد بزرگوار فرموده بودند. بدون اشاره به نام افراد ، از زبان ناقل ، لبّ مطلب آورده می شود:
🔶 یکی از عالمان وارسته را در برزخ گرفتار یافتم. سبب گرفتاری اش را پرسیدم. گفت: در رییس جمهور شدن فلانی (یکی از روسای جمهور معمم سالهای اخیر) نقش داشتم. عده ای را تشویق به رای دادن به او کردم. اینجا گرفتار شده ام.
🔶 برزخ یکی از علمای متنفذ و انقلابی را دیدم. گفت اوضاعم رو به راه است. فقط مانده رضایت "مشهدی حسن"!
گفتم مشهدی حسن کیست؟ رضایتش برای چیست؟
گفت مشهدی حسن همسایه روبروی ما بود. فرزندش را اوایل انقلاب به اتهام فعالیت در سازمان منافقین بازداشت کردند. روزی "مش حسن" مرا در کوچه دید. گفت: من از شما تقاضای دخالت برای آزادی فرزندم را ندارم. تنها درخواستم این است که سفارش کنید درباره فرزندم تفحص بیشتری شود. اگر پس از این تفحص تکمیلی ، او را مجرم دانستند ، من به اعدام او رضایت می دهم. من در جواب "مش حسن" فقط سکوت کردم. حالا بابت همان سکوت ، گرفتار شده ام.
خدای عظیم و حکیم ، به آبروی امیر مومنان به ما رحم کند و ما را از این همه ورطه سقوط ، رهایی بخشد.
روایت ها و حکایت ها
https://eitaa.com/joinchat/2786197731C88ffbcfb9c
#مشورت
#مشاوره
#یاری_ظالم
#معاونت_ظلم
#بی_تفاوتی
#یاری_مظلوم