eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
228 دنبال‌کننده
24.4هزار عکس
23.5هزار ویدیو
190 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠
شاخص هنر اسلامی 

🔹
پایگاه اطلاع رسانی اسراء
، آیت الله العظمی جوادی آملی: مهم‏ ترین شاخص هنر اسلامی توان در كسوت محسوس و قدرت تصویر غیب در جامه شهادت است. هنرهای غیر اسلامی چون جایی در جهان معقول و ملكوت ندارند و از عقل منفصل بی بهره و از مثال منفصل بی نصیب اند و فقط از وهم و خیال متصل استمداد می كنند، هرگز مایه عقلی نداشته و ندارند. زیرا مكتبی كه ماده را اصیل می داند و موجود غیر مادی را خرافه می‏ پندارد و نشئه تجرّد و غیب را افسانه تلقی می كند،هیچ‏گاه پیامی از عالم عقل و غیب ندارد و هرگز هدفی جز وهم و خیال نخواهد داشت. 🔹 اوج عروج یك انسان از دیدگاه هنرمند مادی همانا مقام مثال متصل و وهم به هم آمیخته است و آن‏جا كه سخن از نام و نان و وام و دانه نباشد، هنرمند مادی را راهی نیست و آن‏جا كه از تشویق و تقدیر و ثنا و سپاس و یادنامه و مانند آن اثری نباشد، هنرور مادی را باری نخواهد بود، زیرا قلمرو پرواز هنرپرداز مادی همانا منطقه بسته خیال و مدار محدود وهم است. 🔹 ولی كه عوالم سه گانه طبیعت و مثال و عقل را ثابت می ‏كند و هر یك را مظهر نامی از نام‏ های جلال و جمال الهی می ‏داند و برای مرزی نمی ‏بیند و لقاء الله را كه هماره بیكران بوده و هست و خواهد بود، مائده و مأدبه سالك صالح و عارف واصل و شاهد عاشق می داند، بحر تیار و دریای موّاج هنرورزی را فراسوی هنرمند اسلامی قرار می ‏دهد تا پیام ‏های گوناگون را كه از و از ورای حجاب‏ های نوری و ظلمانی دریافت كرده است، به قلمرو مثال منفصل درآورده، از آن پایگاه به مرحله وهم و خیال تنزل داده، سپس به منصه حسّ و صحنه صورت، نازل كند تا بادیه نشینان تشنه حس را بر بال ‏های ظریف هنر نشانده، از خاكدان طبیعت به دامنه مثال و خیال رسانده، از آن‏جا به و مقام منیع غیب واصل كند. 📚 پیام به ستاد همایش بررسی آرا و اندیشه‏ های شهید آوینی تاریخ: فروردین 1381 🌐 http://esra.ir 🆔 @a_javadiamoli_esra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🌸🌼✨☀️🌼🌸💐 ٢٠٣ در آمستردام امام جماعت مسجدی هر جمعه بعد از نماز همراه پسرش که ده سال سن داشت به یکی از محله ها میرفتند و کارتهایی را که در آن نوشته شده بود «راهی به سوی بهشت » درمیان مردم غیر مسلمان پخش میکردند تا بلکه سودمند واقع شود و برای تحقیق درمورد اسلام و قبول آن اقدام کنند. 🆔 @dastanayekhobanerozegar در یکی از روزهای جمعه، هوا خیلی سرد و بارانی بود، پسر لباسهای گرمی پوشید تا سرما را احساس نکند، و گفت: پدرجان من آماده ام !َ پدر پرسید: آماده برای چه چیزی ؟ پسرگفت: برای اینکه برویم و این جمعه هم مانند جمعه های گذشته نوشته ها را پخش کنیم پدر جواب داد: هوا خیلی سرد و بارانیست امروز ممکن نیست. پسر با اصرار از او خواست که بروند و گفت : مردم در بیرون به طرف آتش میشتابند. پدر گفت: من در این سرما نمیتوانم بیرون بروم‌ . پسر گفت: پس اجازه دهید من بروم‌ و کارتها را پخش کنم؟ بعد از کمی، بالاخره پدر راضی شد و او را فرستاد و پسر از او تشکر کرد. و پسر با اینکه فقط ده سالش بود در آن خیابانها تنها کسی بود که در آن هوای سرد در بیرون بود او درِ همه خانه ها را میزد و کارت رابه مردم میداد. بعد از دو ساعت راه رفتن زیر باران فقط یک کارت باقی مانده بود ومیگشت دنبال کسی که آن کارت آخری را به او بدهد ولی کسی را نیافت، نگاهش به خانه روبرو افتاد و رفت که کارت رابه اهل آن خانواده بدهد زنگ آن خانه را به صدا در آورد ولی جواب نشنید دوباره زنگ رابه صدا درآورد و چند باردیگر هم‌ تکرار کرد تا بالاخره پیرزنی اندوهگین در را باز کرد و گفت: پسرم چه میخواهی در این باران ؟ کاری هست که برایت انجام دهم ؟ پسر با چشمانی پرامید و پاک و با لبخندی دلنشین گفت : ببخشید باعث اذیت شما شدم فقط میخواستم بگویم که خداشما را واقعا دوست دارد و به شما توجه عنایت کرده ومن آمده ام آخرین کارت که مانده رابه شمابدهم کسی که شما را از همه چیز آگاه خواهد ساخت خداوند است و غرض از خلق انسان و همه چیز این است که رضای او بدست آید .... سپس کارت را به او داد و رفت بعد از یک هفته و بعد از نماز جمعه، پیرزن ایستاد و گفت: هیچ کدام از شما ها مرا نمیشناسید و من هرگز قبلا به اینجا نیامده ام و تا جمعه گذشته مسلمان هم نبوده ام و فکرش راهم نمیکردم که مسلمان شوم ماه گذشته شوهرم فوت کرد و مراترک نمود و من تنها ماندم در دنیایی که کسی را نداشتم و جمعه گذشته در حالیکه باران میبارید و هوا خیلی سرد بود میخواستم که خودم را بکشم، چون هیچ امید و آرزویی در دنیا نداشتم ... برای همین یک چهار پایه آوردم و طناب را از سقف آویزان کردم و آن را درگردن انداختم سپس آنرا در گردنم محکم کردم تنها و غمگین بودم و داشتم آخرین افکارم را مرور‌ میکردم‌ و با خود کلنجار میرفتم که دیگر بپرم وخود را خلاص‌کنم !!! .. که ناگهان زنگ به صدادر آمد من هم که منتظر کسی نبودم کمی صبر کردم تا شاید دیگر در نزند ولی دوباره تکرار شد و چندین مرتبه زنگ را به صدا در آورد اینبار با شدت در را کوبید و زنگ راهم میزد بار دیگر گفتم که کیست ؟!!! به ناچار طناب را از گردنم‌ باز کردم و رفتم تا بدانم کیست که اینگونه با اصرار در را میکوبد وقتی در را باز کردم چشمم به پسر کوچکی افتاد که با اشتیاق و لبخند به من نگاه میکند چهره ای که تابحال آنرا ندیده بودم ! و حتی توصیفش برایم مشکل است کلمات قشنگی که بر زبانش آورد، قلبم را که مرده بود بار دیگر به زندگی برگرداند و با صدایی قشنگ گفت: خانم؛ آمده ام که به شما بگویم که خدا شما را دوست دارد و به تو عنایت کرده وسپس کارتی را بدستم داد! کارتی که روی آن نوشته بود ! پس در رابستم و چیزهایی که در کارت نوشته شده بود را خواندم ... سپس طناب را از سقف باز کردم و همه چیز راکنار گذاشتم ... چون‌ من دیگر به آنها نیاز نداشتم و من پروردگار حقیقی و محبت واقعی راپیدا کردم ... اسم این مرکز اسلامی هم روی کارت نوشته شده بود بنابراین آمدم اینجا تابگویم : الحمدلله و سپاس برای شما به خاطر تربیت چنین فرزندی که در وقت مناسب سراغم آمد و من را از رفتن به جهنم باز داشت ! َ چشمان نماز گذاران‌ پر از اشک شد و همه باهم تکبیر گفتند... ... ... . امام که پدر آن پسر بود از منبر پایین آمد و پسرش را که در صف اول نماز گذاران بود ، با گریه ای که نمی توانست جلوی آنرا بگیرد درآغوش می فشرد ... ... ــــــــــــــــ ☑ 👇 @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
٢٠٣ ┄┅─✵🍃🇮🇷 🍃✵─┅┄ 🔘 اگر ۱۰۰ مورچه سیاه و ۱۰۰ مورچه قرمز را در یک شیشه بریزید، هیچ اتفاقی نمی‌‌افتد 🔹اما اگر شیشه را تکان دهید، مورچه‌ها شروع به کشتن یکدیگر می‌کنند. 🔹مورچه‌‌های قرمز معتقدند سیاه دشمن است، در حالی که سیاهان معتقدند قرمز دشمن است. 🔹اما دشمن واقعی کسی است که شیشه را تکان داده است. 🔹در جامعه ما هم همینطور است. قبل از شروع مبارزه با یکدیگر، باید از خود بپرسیم: چه کسی شیشه را تکان داد؟ ┄┅─✵🍃🇮🇷 🍃✵─┅┄ کانال 👇👇👇 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌸🌸🌸🌸﷽🌸🌸🌸🌸 ٢٠۴ /دندانپزشک ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺩﻧﺪﻭﻧﭙﺰﺷﮑﯽ ﺭﻓﺘﯿﻦ؟ ﺍﻭﻝ ﺩﮐﺘﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﻮﺯﻥ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺗﻮ ﻟﺜﻪ ﺗﻮﻥ، ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻥ ﻣﺘﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﺩﺳﺘﺶ ... 🆔@dastanayekhobanerozegar ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺳﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺭﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﻓﺸﺎﺭﻣﯿﺪﯾﻢ ﻭﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻣﻮﻥ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﺸﻪ ... ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯿﺰﻧﯿﻦ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﺶ؟! ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻫﻮﺍﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟! ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﺭﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ، ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺯﻥ ﻭ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﻭ ﻣﺘﻪ ﻭ ﺍﻧﺒﺮ ﻭ ... ﺧﻮﺏ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﺑﻬﺶ ! ﭼﺮﺍ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ: ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟! ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ " ﺩﻧﺪﻭﻧﭙﺰﺷﮏ" ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ...؟ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺩ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﻣﯿﺸﻪ، ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﻢ ﯾﻪ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﻩ... "ﺧﻮﺏ ﺧﺪﺍ ﻫﻢﺣﮑﯿﻤﻪ ... "ﺍﺻﻼ ﻗﺒﻼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ؛ ﺣﮑﯿﻢ ... ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺣﮑﻤﺖ ﺍﺳﺖ. ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺭﻧﺠﯽ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ، ﺍﺯﺵ ﺗﺸﮑﺮﮐﻨﯿﻢ، ﺑﮕﯿﻢ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﺶ؟ ﺭﻧﺞ ﺑﻌﺪﯼ؟ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﻣﺪﺭﮎ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟ ﺣﺘﯽ ﻗﺪ ﯾﻪ " ﺩﻧﺪﻭﻥ ﭘﺰﺷﮏ "؟؟ "ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺮﻩ ﺍﻭﻥ ﺧﯿــﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﺧﺪﺍﺳﺖ..." ــــــــــــــــ ☑️ در👇 🆔┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
☀️☀️☀️﷽☀️☀️☀️ ٢٠۵ یک ﺗﺎﺟﺮ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎیی در ﻣﮑﺰیک ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﺎﯾﻖ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮﻯ ﺍﺯ ﺑﻐﻠﺶ ﺭﺩ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﻮﺵ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺎﻫﻰ ﺑﻮﺩ ! ﺍﺯ ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﻘﺪﺭ ﻃﻮﻝ ﮐﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﻯ؟ 🆔 @dastanayekhobanerozegar ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ : ﻣﺪﺕ ﺧﯿﻠﻰ ﮐﻤﻰ ! ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ : ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺻﺒﺮ ﻧﮑﺮﺩﻯ ﺗﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺎﻫﻰ ﮔﯿﺮﺕ ﺑﯿﺎﺩ؟ ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ : ﭼﻮﻥ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﺳﯿﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺍﻡ ﮐﺎﻓﯿﻪ ! ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ : ﺍﻣﺎ ﺑﻘﯿﻪ ﻭﻗﺘﺖ ﺭﻭ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻰ؟ ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ : ﺗﺎ ﺩﯾﺮﻭﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻢ ! ﯾﮏ ﮐﻢ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮﻯ ﻣﯿﮑﻨﻢ ! ﺑﺎ ﺑﭽﻪﻫﺎﻡ ﺑﺎﺯﻯ ﻣﯿﮑﻨﻢ ! ﺑﺎ ﺯﻧﻢ ﺧﻮﺵ ﻣﯿﮕﺬﺭﻭﻧﻢ ! ﺑﻌﺪ ﻣﯿﺮﻡ ﺗﻮ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﻣﯿﭽﺮﺧﻢ ! ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﮔﯿﺘﺎﺭ ﺯﺩﻥ ﻭ ﺧﻮﺷﮕﺬﺭﻭﻧﻰ ! ﺧﻼﺻﻪ ﻣﺸﻐﻮﻟﻢ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﻉ ﺯﻧﺪﮔﻰ ! ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ : ﻣﻦ ﺗﻮﯼ ﻫﺎﺭﻭﺍﺭﺩ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﻧﺪﻡ ﻭ ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ ! ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮﻯ ﺑﮑﻨﻰ ! ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻣﯿﺘﻮﻧﻰ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﯾﮏ ﻗﺎﯾﻖ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺑﺨﺮﻯ ! ﻭ ﺑﺎ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺍﻭﻥ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻗﺎﯾﻖ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ ﺑﻌﺪﺍ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻣﯿﮑﻨﻰ ! ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﯾﮏ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﻗﺎﯾﻖ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮﻯ ﺩﺍﺭﻯ ! ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ : ﺧﺐ ! ﺑﻌﺪﺵ ﭼﻰ؟ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ : ﺑﺠﺎﻯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎﻫﻰﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺑﻔﺮﻭﺷﻰ، ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻭ ﻣﺴﺘﻘﯿﻤﺎ ﺑﻪ ﻣﺸﺘﺮی ها ﻣﯿﺪﻯ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺩﺕ ﮐﺎﺭ ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﮑﻨﻰ... ﺑﻌﺪﺵ ﮐﺎﺭﺧﻮﻧﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻯ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮﻟﯿﺪﺍﺗﺶ ﻧﻈﺎﺭﺕ ﻣﯿﮑﻨﻰ... ﺍﯾﻦ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺗﺮﮎ ﻣﯿﮑﻨﻰ ﻭ ﻣﯿﺮﻯ ﻣﮑﺰﯾﮑﻮ ﺳﯿﺘﻰ ! ﺑﻌﺪﺵ لس آنجلس ! ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﻧﯿﻮﯾﻮﺭﮎ... ﺍﻭﻧﺠﺎﺱ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﻯ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﻫﻢ ﻣﯿﺰﻧﻰ... ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ : ﺍﻣﺎ ﺁﻗﺎ ! ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﻃﻮﻝ ﻣﯿﮑﺸﻪ؟ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ : ﭘﺎﻧﺰﺩﻩ ﺗﺎ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ! ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ : ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪﺵ ﭼﻰ ﺁﻗﺎ؟ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ : ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﻫﻤﯿﻨﻪ ! ﻣﻮﻗﻊ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﮐﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻭﻣﺪ، ﻣﯿﺮﻯ ﻭ ﺳﻬﺎﻡ ﺷﺮﮐﺘﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﯿﻠﻰ ﺑﺎﻻ ﻣﯿﻔﺮﻭﺷﻰ ! ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﻣﯿﻠﯿﻮﻧﻬﺎ ﺩﻻﺭ ﺑﺮﺍﺕ ﻋﺎﯾﺪﻯ ﺩﺍﺭﻩ ! ﻣﮑﺰﯾﮑﻰ : ﻣﯿﻠﯿﻮﻧﻬﺎ ﺩﻻﺭ؟؟؟ ﺧﺐ ﺑﻌﺪﺵ ﭼﻰ؟ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﻰ : ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻰ ! ﻣﯿﺮﻯ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺩﻫﮑﺪﻩ ﺳﺎﺣﻠﻰ ﮐﻮﭼﯿﮏ ! ﺟﺎﯾﻰ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻰ ﺗﺎ ﺩﯾﺮﻭﻗﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﻰ ! ﯾﮏ ﮐﻢ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮﻯ ﮐﻨﻰ ! ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻧﺖ ﺧﻮﺵ ﺑﺎﺷﻰ ! ﻭ... ﻣﮑﺰﯾﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﺐ ﻣﻦ ﺍﻻﻧﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﻤﯿﻨﮑﺎﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨﻢ !!! ﺳﺮﮔﺸﺘﻪ ﭼﻮ ﭘﺮﮔﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮ ﺩﻭﯾﺪﯾﻢ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻘﻄﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ 🆔 @dastanayekhobanerozegar 🔹ﺷﻌﺮﯼ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺯﻳﺒﺎ ﺍﺯ ﺍﻗﺒﺎﻝ ﻻﻫﻮﺭی👇 ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻭ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ی ﺍﻗﺒﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺧﻮﺩﺕ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻧﺨﻮﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻠﻢ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻗﺸﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﺑﯽ ﻏﻢ ﻭ ﻣﻨﺖ ﻣﻨﺖ ﻧﮑﺶ ﺍﺯ ﻏﯿﺮ ﻭ ﭘﺮ ﻭ ﺑﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺍﮔﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﯽ ﮔﺬﺭﺍﻧﯽ ﭘﺲ ﺷﺎﮐﺮ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﻭ ﻫﺮ ﺳﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ــــــــــــــــــ کانال ☑️ 👇 🆔┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar به برکت
هدایت شده از صبحانه ای با شهدا
‍ 📌ماجرای اتکای روس‌ها به حاج قاسم در جریان محاصره حلب چه بود؟ 🔹دکتر اکبری، سفیر اسبق ایران در لیبی:از ابتدا معروف بود که هرکس حلب را بگیرد، سوریه برای او خواهد بود. مردم، فرودگاه و بخش‌هایی از حلب مدت‌ها در محاصره تکفیری‌ها قرار داشتند تا اینکه بالاخره نیروهای محور مقاومت این محاصره را شکستند و حلب را آزاد کردند. ◇ زمانی که حلب آزاد شد، عملیات‌های بیرون راندن تکفیری‌ها در سوریه به سمت غوطه غربی و غوطه شرقی و اطراف دمشق آزاد شد و در همین راستا المیادین و دیرالزور و بسیاری از شهرهای سوریه از محاصره تروریست‌های تکفیری خارج شدند. ◇ پس از شکسته شدن محاصره حلب، روس‌ها که دیدند معادلات میدانی در حال عوض شدن است به حاج قاسم اتکا کردند و وارد میدان شدند. ◇ روس‌ها می‌دانستند که تدبیر و مولفه‌های قدرت حاج قاسم در صحنه مبارزه کارساز است. ◇ روس‌ها تقریبا از اواخر سال ۲۰۱۵ که مطمئن شده بودند پیروزی در سوریه از آن جبهه مقاومت است و آمریکایی‌ها در طرح‌های خود شکست خورده‌اند، وارد ماجرا شدند و به بقیه پیروزی‌های جبهه مقاومت کمک کردند./ روایت نصر. 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال صبحانه‌ای باشهدا را با کیک بر روی آدرس زیر پیگیری و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
به گروه دوستان یا حسین ع گو دعوت کنید دوستان و عزیزان دیگر را سلام علیکم https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نشست خبری ایران - آمریکا باید بهترین عملکرد دفاعی خود را داشته باشیم کارلوس کی‌روش: اعتقاد داریم که می‌توانیم فوتبال خوبی بازی کنیم 🔻 جام جهانی ۲۰۲۲ قطر @Qatar2022_Fa
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌸🍃🌸🍃 ٢٠۶ مسلمانان به مسابقات اسب دوانی، شتردوانی، تیراندازی و امثال اینها خیلی علاقه نشان میدادند؛ زیرا اسلام تمرین کارهایی را که دانستن و مهارت در آنها برای سربازان ضرورت دارد، سنت کرده است. خود ، که رهبر جامعه اسلامی است، عملا در این گونه مسابقات شرکت می‌کردند و این بهترین تشویق برای یاد گرفتن فنون سربازی بود. تا وقتی این سنت معمول بود و پیشوایان اسلام عملا مسلمانان را در این امر تشویق می‌کردند، روح شهامت، شجاعت و سربازی در جامعه ی اسلامی محفوظ بود. رسول اکرم ص گاهی اسب و گاهی شتر، سوار می‌شدند و شخصا با مسابقه دهندگان مسابقه می‌دادند. آن حضرت شتری داشت به نام «عضباء» که به دوندگی معروف بود و با هر شتری که مسابقه میداد برنده کم کم این فکر در برخی ساده لوحان پیدا شد که شاید این شتر از آن جهت که به رسول اکرم ص تعلق دارد، از همه جلو می‌زند. بنابراین ممکن نیست در دنیا شتری پیدا شود که با این شتر برابری کند، تا آن که روزی یک اعرابی بادیه نشین با شترش به مدینه آمد و مدعی شد حاضرم با شتر پیامبر مسابقه بدهم. اصحاب پیامبر، با اطمینان کامل برای تماشای این مسابقه ی جالب آمدند. رسول اکرم ص و اعرابی روانه شدند و از نقطه ای که قرار بود مسابقه از آن جا شروع شود، شتران را به طرف تماشاچیان به حرکت درآوردند. هیجان عجیبی در تماشاچیان پیدا شده بود، اما بر خلاف انتظار مردم، شتر اعرابی شتر پیامبر ص را پشت سرگذاشت. آن دسته از مسلمانان که درباره ی شتر پیامبر ص عقاید خاصی پیدا کرده بودند، از این پیشامد بسیار ناراحت شدند. قیافه هاشان در هم شد. رسول اکرم ص به آنها فرمودند: این که ناراحتی ندارد، شتر من از همه ی شتران جلو می‌افتاد، به خود بالید و مغرور شد و پیش خود گفت: من بالادست ندارم؛ اما روی هر دستی، دست دیگری پیدا شود و پس از هر فرازی، نشیبی برسد و هر غروری در هم شکسته شود! به این ترتیب رسول اکرم ص، ضمن بیان حکمتی آموزنده، آنها را به اشتباهشان واقف ساخت. ۱۰۲. ۱۰۰/۲ ؛ به نقل از: الانوار ۱۴/۶۳ ؛ وسائل الشیعه ۲/ ۴۷۲. .┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ کانال @dastanayekhobanerozegar از تو، توفیق رفاقت با به برکت
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌸🍃🌸🍃 ٢٠۶ مسلمانان به مسابقات اسب دوانی، شتردوانی، تیراندازی و امثال اینها خیلی علاقه نشان میدادند؛ زیرا اسلام تمرین کارهایی را که دانستن و مهارت در آنها برای سربازان ضرورت دارد، سنت کرده است. خود ، که رهبر جامعه اسلامی است، عملا در این گونه مسابقات شرکت می‌کردند و این بهترین تشویق برای یاد گرفتن فنون سربازی بود. تا وقتی این سنت معمول بود و پیشوایان اسلام عملا مسلمانان را در این امر تشویق می‌کردند، روح شهامت، شجاعت و سربازی در جامعه ی اسلامی محفوظ بود. رسول اکرم ص گاهی اسب و گاهی شتر، سوار می‌شدند و شخصا با مسابقه دهندگان مسابقه می‌دادند. آن حضرت شتری داشت به نام «عضباء» که به دوندگی معروف بود و با هر شتری که مسابقه میداد برنده کم کم این فکر در برخی ساده لوحان پیدا شد که شاید این شتر از آن جهت که به رسول اکرم ص تعلق دارد، از همه جلو می‌زند. بنابراین ممکن نیست در دنیا شتری پیدا شود که با این شتر برابری کند، تا آن که روزی یک اعرابی بادیه نشین با شترش به مدینه آمد و مدعی شد حاضرم با شتر پیامبر مسابقه بدهم. اصحاب پیامبر، با اطمینان کامل برای تماشای این مسابقه ی جالب آمدند. رسول اکرم ص و اعرابی روانه شدند و از نقطه ای که قرار بود مسابقه از آن جا شروع شود، شتران را به طرف تماشاچیان به حرکت درآوردند. هیجان عجیبی در تماشاچیان پیدا شده بود، اما بر خلاف انتظار مردم، شتر اعرابی شتر پیامبر ص را پشت سرگذاشت. آن دسته از مسلمانان که درباره ی شتر پیامبر ص عقاید خاصی پیدا کرده بودند، از این پیشامد بسیار ناراحت شدند. قیافه هاشان در هم شد. رسول اکرم ص به آنها فرمودند: این که ناراحتی ندارد، شتر من از همه ی شتران جلو می‌افتاد، به خود بالید و مغرور شد و پیش خود گفت: من بالادست ندارم؛ اما روی هر دستی، دست دیگری پیدا شود و پس از هر فرازی، نشیبی برسد و هر غروری در هم شکسته شود! به این ترتیب رسول اکرم ص، ضمن بیان حکمتی آموزنده، آنها را به اشتباهشان واقف ساخت. ۱۰۲. ۱۰۰/۲ ؛ به نقل از: ۱۴/۶۳ ؛ وسائل الشیعه ۲/ ۴۷۲. .┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ کانال @dastanayekhobanerozegar از تو، توفیق رفاقت با به برکت
هدایت شده از روشنگری
وقتی به بچه فامیل رو میدی🤦🏻‍♂😂😂 🆘 @Roshangari_ir 🆘 rubika.ir/Roshangariir
هدایت شده از عرفان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐نام زینب خاک را زر می کند 🎊دخت حیدر کار حیدر می کند 💐نام زینب دلنشین و دلرباست 🎊دختر مشکل گشا مشکل گشاست 💐پیشاپیش میلاد 🎊حضرت زینب کبری 💐سلام الله علیها و 🎊روز پرستـار مبارک 🎉💐 🌴 کانال عرفان👇 @erfan1212
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
💦☘💦🍀💦💚💚💦🍀💦☘💦 ٢٠٧ ❇️ علامه حسن زاده آملی و  رؤیت روح میرزا جواد اقا ملکی تبریزی❇️ :  تامدتها فکر می کردم قبر مرحوم در نجف اشرف است ، تا این كه در شبى از نیمه دوم رجب ١٣٨٨(نیمه دوم مهر ۱۳۴۷) در حدود سه ساعت از شب رفته(گذشته بود) ، با جناب آیه الله آقا سید حسین قاضى طباطبایى تبریزى برادرزاده مرحوم آقاى حاج سید على آقاى قاضى ، در كنار خیابان ملاقات اتفاق افتاد. با جناب ایشان در اثناى راه از مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملكى سخن به میان آوردم و سؤال از تربتشان كردم ، فرمودند: قبر ایشان همین شیخان قم نزدیكى قبر مرحوم میرزاى قمى صاحب قوانین است و لوح قبر دارد. من به محض شنیدن این كه لوح قبر دارد از ایشان نپرسیدم كه در كدام سمت قبر میرزاى قمى و چون با جناب آقاى آسید حسین قاضى خداحافظى كردم شتابان به سوى شیخان قم رفتم كه مبادا در را ببندند، رفتم به شیخان و بسیارى از الواح قبر را نگاه كردم كه بعضى را تا حدى تشخیص دادم . بعضى را چون شب بود و برق هاى آن جا هم ضعیف بود تشخیص دادن بسیار دشوار بود؛ با خود گفتم حالا كه شب است و تاریك است باشد تا فردا، داشتم از شیخان به در مى آمدم ولى آهسته آهسته كه باز هم نظرم به الواح قبور بود كه دیدم شخصى ناشناس از درب شرقى شیخان وارد قبرستان شده است و مستقیم به سوى من مى آید تا به من رسیده گفت : آقا قبر میرزا جواد آقاى ملكى را مى خواهید؟ و مرا در كنار قبر آن مرحوم برد و از من جدا شد و به سرعت به سوى درب غربى شیخان رهسپار شد كه از قبرستان به در رود، من بى اختیار تكانى خوردم و مضطرب شدم و ایشان را بدین عبارت صدا زدم گفتم :  آقا من كه قبر ایشان را مى خواستم اما شما از كجا مى دانستید؟ آن شخص در همان حال كه به سرعت به سوى درب غربى شیخان مى رفت، صورت خود را برگردانید و نیم رخ به سوى من نموده گفت : ✨  .✨ 📚 . 🌐 كانال عرفان أهل البيت عليهم السلام🌐 ✨به نيت هديه به و گراميتان وكسب با ذڪر صلوات پستها را با دوستان خود به اشتراڪ بگذارید✨ 🔽🔽🔽👇براى عضويت👇🔽🔽🔽 @dastanayekhobanerozegar
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @dastanayekhobanerozegar بما هم راعطا کن به برکت