کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_56 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• از زور سردرد سرمو روی میز گذاشته بودم که نفهم
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_57
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
یک ساعتی به همین منوال گذشت و کاری جز اشک ریختن از دستم برنمیومد
همون کاری که همیشه ازش فراری بودم
پروانه جعبه ی دستمال کاغذی و به سمتم گرفت
برگی ازش کندم و اشک چشمامو پاک کردم
احساس میکردمسرم به اندازه ی کوهی سنگین
شده و روی گردنم سنگینی میکنه
چشمام میسوخت و به زور باز نگهشون داشته بودم،شاید اتفاق خاصی نیفتاده بود اما برای آدمی در شرایط و وضعیت من فاجعه بود
فکر کردن به ۴ میلیونی بود که به عنوان حقوق
پیش پیش گرفته بودم و حالا باید پس میدادم
نه تنها حقوق بلکه هزینهگزاف قاب قیمتی که
به فنا داده بودم...
دیگه امیدی به اینجا موندن نداشتم،لباسامو عوض کردم و چادرمو سرمکردم
بی توجه به اصرارهای پروانه که ازممیخواست بمونم و باز هم از خانم معذرت خواهی کنم
از در خارج شدم
هنوز اشک چشمم خشک نشده بود و هر لحظه با یاداوری اتفاقی که افتاده بود مثل چشمه میجوشید
این حجم از گریه زاری و اشک برای همچین اتفاقی واقعا نوبر بود
خوب که با خودم فکر میکردم دلیل این گریه ها فقط شکستن قاب خاتم نبود
بخش قابل توجهیش مربوط به حس ترحمی بود که احسان نسبت بهم داشت
با فکر کردن به ترحمی که نسبت بهم شده بود
شدت اشکهام بیشتر شد و هق هق گریم بلند شد...
دستم روی شاسی در بود که صدای نفس بریده پروانه متوقفم کرد که یک بند صدا میزد: دیبا... دی..با....
وایسا... دیبا...
نمیخواستم و نمیتونستم چیزی بشنوم برای همین در رو باز کردم اما قبل از اینکه بیرون برم دستم با شدت از پشت کشیده شد و برگشتم سمتش...
چند تا نفس عمیق کشید و سرش رو به جلو خم کرد:
_خدا لعنتت کنه مردم...
نفسم برید...
بعد از چند ثانیه با صورت برافروخته لبخندی زد: بمیری الهی تو جفت شیش میاری نفس نفسشو من باید بزنم!!
ناباور نگاهش میکردم...
لبخندش عمیقتر شد:
_خانوم الان گفت برگردی...
خسارت قاب رو هم نمیخواد!!!
بی اختیار لبخندی زدم: چی شد؟!
+چمیدونم آقا راضیش کرد...
چمیدونم چطور!
نگاهم به سمت عمارت کشیده شد و بلافاصله پرده ی اتاق خواب خانم افتاد...
اما قبل از اون دیدمش...
دست به جیب ما رو تماشا میکرد...
علت کارش رو درک نمیکردم و ترحمش هم برام کمی گرون تموم میشی ولی در شرایطی نبودم که کمکش رو رد کنم...
با حسی بین شادی و غم دنبال پروانه راه افتادم سمت عمارت...
پروانه هم قدم به قدم توصیه هایی داشت که الان لابد خانم کلی بارم میکنه و باید هیچی نگم و عذرخواهس هم بکنم!
من هم که... دیگه عادت کرده بودم...
این وسط فقط دلسوزی احسان سوال بی جوابم بود...
چرا؟!
#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_58
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
پروانه تا لحظه ای که وقت داشت در حال نصیحت کردنم بود و فرصت رو از دست نمیداد...
ببین دیبا،الان که رفتی پیش خانم دوباره ازش معذرت خواهی کن حتما..
یادت نره ها
خانم دل نازکه،چیزی تو دلش نیست
با خنده نگاهش کردم،شک داشتم خودشم حرفایی که میزنه رو قبول داشته باشه
دیگه لباس هامو عوض نکردم و با چادری که روی سرم بود به طبقه ی بالا رفتم تا مجددا از خانم
عذر خواهی و تشکر کنم بابت بخشش!
دلمشور میزد...این زن شاید تنها کسی بود که تا این حد ازش حساب میبردم وشاید میترسیدم!
با انگشت سبابه ضربه ی آرومی به در زدم و اروم
وارد شدم ولی از درگاه جلوتر نرفتم...
زیر لب سلام دادم
پرغیض نگاهم کرد و سر تکون داد
+من...من
جهان تاخ خانم
واقعا از عمد نبود...
سرمو پایین انداختم تا اشک حلقه شده توی شمامو نبینه..
+من ازتون عذر میخوام واقعا...
ممنونم که اخراجم نکردید
اعتراف سخت بود ولی باید میگفتم
+من واقعا به اینکار احتیاج دارم...
و قطره اشکی که از چشمم چکید انگار بخشی از غرورم بود که پایین ریخت..
جهان تاج خانم مثل همیشه مغرور نگاهم کرد و پوزخند تلخی روی لباش نقش بسته بود..
-اگه به من بود که دوست نداشتم حتی یک لحظه ی دیگم اینجا باشی!
ولی نتونستم روی احسانمو زمین بندازم و کوچیکش کنم
اون ازم خواست که اجازه بدم برگردی چون خیلی مشکل داری!وبه اینکار احتیاج داری
لبخندی محو و تلخ روی لبهام نشست
چه خوش خیال بودم!
شده بودم سوژه ی جذاب ترحم دیگران و توهم عاشقی رهامنمیکرد!!!
+ممنون خانم
بله،احسان خان واقعا در حق من لطف بزرگی کردن...
خانم که انگار حوصله اش از بودن من سررفته باشه گفت
خب دیگه میتونی بری
و روشو از من برگردوند
سبک شده بودم...حس پر بی وزنی وداشتم که بی صاحب با باد به هرجا کشیده میشد
و حالا من که بی صاحب بودم و محکوم به ترحم و دلسوزی
از خودم بدممی اومد که انقدر ضعیف النفس و بی اراده بودم
کاش توان داشتمتا خسارتش رو پرداخت کنم و پا به فرار بزارم
اما هیچوقت زندگی به دلخواه ما پیش نمیره!...
🖋#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
✴️ پنجشنبه👈 13 آذر 1399
👈 17 ربیع الثانی 1442 👈 3 دسامبر 2020
🎇 امور دینی و اسلامی .
❇️ امروز روز شایسته ای است برای امور زیر :
✅ تجارت و داد و ستد .
✅ زراعت و امور کشاورزی .
✅ خواستگاری ، عقد ، ازدواج .
✅ کندن چاه و کانال .
✅ و ختنه نوزادنیک است .
📛 برای وام و قرض و اقدام به امور قضایی خوب نیست .
🤒 مریض امروز زود خوب می شود.
👶 مناسب زایمان و نوزادش خوشبخت و عمری طولانی خواهد داشت . ان شاءالله
🚘 مسافرت:
مسافرت خوب نیست ودر صورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭احکام نجوم.
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است .
✳️ زراعت و امور کشاورزی .
✳️ کندن چاه و کانال .
✳️ بذر افشانی .
✳️ درختکاری .
✳️ و خرید و فروش املاک و کالا نیک است .
👩❤️👩 انعقاد نطفه و مباشرت
مباشرت امروز ...# فرزند هنگام زوال ظهر هیچگونه انحراف و نادرستی در او نخواهد بود .ان شاءالله
💑 امشب: امشب (شبِ جمعه) ، فرزندش سخنوری توانا با بیانی زیبا و فصیح خواهد بود . ان شاء الله
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری ، میانه است .
💉💉حجامت فصد خون دادن .
#خون_دادن یا #حجامت و فصد باعث صحت بدن می شود .
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن:
09032516300
025 377 47 297
0912 353 2816
📛📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.بدون لینک نقل مطلب ممنوع و حرام است
📛📛📛📛📛📛📛
@taghvimehmsaran
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🕋 اوقات شرعی به افق یزد
🗓 پنج شنبه ۱۳ آذر ماه ۱۳۹۹
🕌 اذان صبح : ساعت َ۵:۱۲
🌅طلوع آفتاب: ساعت َ۶:۳۷
🕌 اذان ظهر: ساعت َ۱۱:۴۲
🌄 غروب افتاب: ساعت َ۱۶:۴۸
🕌 اذان مغرب: ساعت َ۱۷:۰۷
🌃 نیمه شب شرعی: ساعت َ۲۳:۰۰
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۱۳ آذر ۱۳۹۹
میلادی: Thursday - 03 December 2020
قمری: الخميس، 17 ربيع ثاني 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین (100 مرتبه)
- یا غفور یا رحیم (1000 مرتبه)
- یا رزاق (308 مرتبه) برای وسعت رزق
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️18 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️26 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️46 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️56 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️63 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| #کلیپ
🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه
➕حاج محمود کریمی
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
💠 گفتن بسم الله الرحمن الرحیم در آغاز هر کاری
آوردهاند كه، شيطان چاقي با شيطان لاغري ملاقات كرد. شيطان چاق به شيطان لاغر گفت: چرا اين چنين لاغر و ضعيف شدهاي؟
👺 شيطان لاغر گفت: من بر شخصي مسلطم كه در آغاز هر كاري، مانند خوردن، آشاميدن، خواندن و نوشتن و غيره «بسم الله» ميگويد. از اين رو از نفوذ در او و شركت در كارهاي او محرومم، اين موجب لاغري من است. اما تو بگو چرا چاق هستي؟
👹 شيطان چاق گفت: چاقي من ثمرهي شادي من است زيرا بر شخصي غافل مسلطم كه در هيچ كاري «بسم الله» نميگويد. هنگام ورود به خانه، زمان خروج از خانه و موقع خوردن و اشاميدن و نظاير آن ، چنان غافل و سرگرم است كه ، اصلاً در ياد خدا نيست.
☘داستانهایی از یاد خدا، ص۱۹
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🌺 رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید:
🌷 « قَالَ اللهُ تَبارَکَ و تَعالی کُلُّ أَمرٍ ذِی بَالٍ لا یُذکَرُ بسم الله فیه فَهُوَ أبتَرُ؛
🌹خداوند متعال می فرماید: هر کار مهمی که در آن «بسم الله» ذکر نشود، بی فرجام است.»
📚 تفسیر الامام العسکری(علیه السلام) ص 52
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
❇️ فضیلت بسمالله الرحمن الرحیم
🔹روزی عبداللهبن يحيى بر اميرالمؤمنين (ع) وارد شد.
🌷 حضرت امر فرمود كه بر آن كرسى بنشنيد. عبدالله نشست. لحظهاي نگذشت كه چيزى بر سرش افتاد و سرش شكست و خون جارى گشت.
🌹 حضرت فرمودند: «اى عبدالله! سپاس خدايى را كه گرفتاری ها را، كفاره گناهان پيروان ما، در دنيا قرار داده است؛ تا در فرمان بردن حق، سالم بمانند و سزاوار مزد و اجر شوند».
🔸 عبدالله عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! مجازات گناهان ما فقط در دنياست؟
🌸 حضرت فرمودند: «آرى؛ مگر نشنيدهاى گفته پيامبر (ص) را كه فرمودند:
«الدُّنيا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ و َ جَنَّةُ الْكافِرِ.» دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است.»
🔹عبدالله عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! استفاده كردم و به من آموختى؛ اگر به من مىفرموديد كه چه گناهى سبب محنت مجلس شد، بسيار نيكو بود كه ديگر مرتكب نشوم؟
🌷 حضرت فرمودند: «هنگام نشستن، بسمالله نگفتى، اين مصيبت كفاره گناهت گشت؛ مگر نمىدانى كه پيامبر از جانب خداوند مرا حديث كرد كه خداوند می فرمايد: هر كارى كه در آن بسمالله گفته نشود، آنكار ناتمام خواهد ماند.»
🔸 عبدالله عرض كرد: پدر و مادرم فداى شما! ديگر بسمالله را ترك نمىكنم.
📚تفسيرالبرهان، ج۱، ص۴۵
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_58 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• پروانه تا لحظه ای که وقت داشت در حال نصیحت کردن
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_59
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
توی آشپزخونه روبه روی پروانه نشسته بودم
دستمو دور لیوان چایی که پروانه جلوم گذاشته بود حلقه کرده بودم و به بخار لیوان خیره شده بودم...
پروانه دستشو روی دستم گذاشت
سرمو بلند کردم نگاهش کردم
چشماش پر از محبت و دلسوزی بود..
-دیبا جونم...انقدر ناراحت نباش
میدونم سخته!بهتر از توام میدونم
ولی چاره چیه
ناچاریم تحمل کنیم دیگه
لبخند محوی برای دلخوشیش زدم
+حالم خوبه پروانه...
این راهیِ که خودم انتخاب کردم
و حق ندارمکسی و در این باره شماتت کنم جز خودم
هر چند شماتت کردن خودمم دور از انصافه
چون من مجبور بودم...
و بغض کرده ادامه دادم:
راه دیگه ای نداشتم پروان
یا باید ذره ذره آب شدن مادرمو نگاه میکردمو دم نمیزدمیا باید کاری میکردمکه زودتر عملش کنن...
آهی کشیدم و با پشت دست اشک چشمامو پاک کردم و پوزخندی به خودم زدم
از اون دیبای سابق خاکستری بیشتر نمونده بود...
دیبایی که کسی پریشونی و حال بدشم ندیده بود
چه برسه به اشک ریختن و بغض کردن...
کاری برای انجام نبود و پروانه گفت امروز زودتر برم و استراحت کنم
اگه کسی سراغمو گرفت خودش توضیح میده
از خدا خواسته قبول کردم
چادرمو که روی شونه افتاده بود و سر کردم و بی حال از جا بلند شدم..
حالم خوب نبود و بدنم سنگین بود
هنوز پامو از در بیرون نزاشته بود که با صدای احسان خان که فامیلیمو و صدا میکرد ایستادم
-خانم شریف؟؟
به ارومی به سمتش برگشتم
+بله؟
نگاهی به ساعت مچی اش انداخت و گفت:
-خیلی زود دارید تشریف میبرید!
مشکلی پیش اومده؟؟
کمی من من کردم و بعد به پروانه که برای بدرقه ام اومده بود خیره شدم
پروانه:
آقا با اجازتون چون دیگه کاری نبود برای امروز
و دیبا هم حالش خوب نبود من گفتم امروز زودتر بره...
احسان خان با اخم کمرنگی نگاه گذرایی به پروانه انداخت
شاید میخواست حرفی بزنه اما حرمت پروانه رو نگه داشت و در حالی که قدمی به عقب برمیداشت با دست اشاره به در کرد و گفت:
امروز استثنائا بفرمایید تشریف ببرید
از فردا راس ساعت حاضر باشید
بدون تاخیر!
چشم ارومی زیر لب گفتم و با سرعت از پله های عمارت پایین رفتم
این اولین باری نبود که دوست داشتم از این عمارت فرار کنم!!
🖋#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_60
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
بی هدف توی خیابون راه میرفتم و با خودمحرف میزدم و فکر میکردم
دستی به چشمام کشیدمو نم اشکی که هنوز پایین نیومده بود و پاک کردم
سرمو به شیشه ی اتوبوس تکیه داده بودم و به تکاپوی مردمنگاه میکردم
به چهره های پر از شور و شوق زندگی...
به هیجان و رفت و آمدشون
آهی کشیدم و چشم از بیرون برداشتم
دلگیر بودم...از همه دلگیر بودم
به گنبد فیروزه ای روبه روم خیره شده بودم و اشک چشمام امون نمیداد که عرض سلامکنم
و فقط صدای هق هقم بود که توی حیاط خلوت
امامزاده میپیچید...
انقدر دلگیر و غمگین بودم که هر چقدر گریه میکردم آرومنمیشدم
و اشک پشت اشک راهشو پیدا میکرد
نمیدونم چقدر ایستاده گریه کردم...
تکیه ام رو از دیوار گرفتم و به سمت وضوخونه راهی شدم
وضو گرفتم و وارد امامزاده شدم
خنکای آب حالمو بهتر کرده بود اما هنوز قطرات اشک سرخود از چشمهام پایین می اومدن
زیارت کوتاهی کردم و کتاب دعا و برداشتم و گوشه ای نشستم
امین الله میخوندم ولی هیچی از معناش توی ذهنم تداعی نمیشد
تمام حواسم توی اون خونه و اتفاقات امروز میچرخید و هرچه میکردم از اسارت اون عمارت نجاتش بدم نمیشد...
با خجالت چشم از کتاب گرفتن و به ضریح سبز و نقره ای که مقابلم بود و برای نگاه آدمهای خستہ ای مثل من آغوش باز کرده بود دادم تا حواسم رو از اون ساختمان جهنمی و آدمهاش پس بگیرم!
کم کم اشکم راه پیدا میکرد و سینه م سبک میشد که تلفنم زنگ زد...
مامان بود... حتما نگران شده.. ولی حالم مساعد خونه رفتن نبود... حتی مساعد حرف زدن هم!
تماس رو قطع کردم و پیام دادم برای زیارت رفتم و دیرتر برمیگردمـ...
و گوشیم رو خاموش کردم... دلم آرامش میخواست... بریدن از همه چیز...
یک اتاق خالی گوشه ذهن و یک قاب سبز و نقره ای کہ نگاهم رو بهش گره بزنم...
و دیگر هیچ!...
🖋#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
✴️ جمعه 👈 14 آذر 1399
👈 18 ربیع الثانی 1442👈 4 دسامبر 2020
🏛مناسبت های دینی و اسلامی .
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی .
❇️ امروز روز مبارک و شایسته ای است برای امور زیر :
✅ معامله و تجارت .
✅ قرض و وام .
✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن .
✅ عقد عروسی خواستگاری .
✅ و زراعت خوب است .
✈️مسافرت :
مسافرت خوب و مفید و سودمند است .
👶 برای زایمان خوب و نوزادش زندگی خوبی خواهد داشت . ان شاء الله
🔭 احکام و اختیارات نجومی :
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی است و برای امور زیر نیک است.
✳️ درختکاری .
✳️ بذر افشانی .
✳️ خرید و فروش ملک .
✳️ و کندن چاه و ابراه نیک است .
🔲 این مطالب تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است اختیارات بیشتر را در تقویم بخوانید.
💑 انعقاد نطفه و مباشرت
👩❤️👩 مباشرت امروز....# فرزند پس از وقت فضیلت نماز عصر دانشمندی معروف و با شهرت جهانی گردد . ان شاء الله .
👩❤️👨 امشب : امشب ( شب شنبه ) ،برای مباشرت دستوری وارد نشده است .
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) ، باعث غم و اندوه خواهد شد.
💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن....
#خون_دادن یا #حجامت، زالو انداختن باعث قوت بدن است .
✂️ ناخن گرفتن
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.
✴️️ وقت استخاره
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است
❇️️ ذکر روز جمعه
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع مطالب
تقویم همسران
نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
09032516300
025 377 47 297
0912 353 28 16
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما همراه با لینک ارسال کنید.
📛📛📛📛📛📛📛📛
مطلب با حذف لینک ممنوع و حرام است
📛📛📛📛📛📛📛📛
@taghvimehmsaran
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🕋 اوقات شرعی به افق یزد
🗓 جمعه ۱۴ آذر ماه ۱۳۹۹
🕌 اذان صبح : ساعت َ۵:۱۲
🌅طلوع آفتاب: ساعت َ۶:۳۷
🕌 اذان ظهر: ساعت َ۱۱:۴۳
🌄 غروب افتاب: ساعت َ۱۶:۴۸
🕌 اذان مغرب: ساعت َ۱۷:۰۷
🌃 نیمه شب شرعی: ساعت َ۲۳:۰۰
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۱۴ آذر ۱۳۹۹
میلادی: Friday - 04 December 2020
قمری: الجمعة، 18 ربيع ثاني 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه)
- یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه)
- یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️17 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️25 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️45 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️55 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️62 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| #کلیپ
🔸دعای هفتم صحیفه سجادیه
➕حاج محمود کریمی
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
💠 فضیلت روز جمعه در کلام امیرالمومنین علی علیه السلام؛
🌺 امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در روز جمعه در حالی که خطبه مى خواند، فرمود:
🌹 «آگاه باشید خداوند این روز را براى شما عید قرار داده است و آن سید تمام روزها و برتر از تمام عیدهاى شماست. ..... نیت خود را براى عبادت در این روز خالص کنید و در روز جمعه زیاد گریه و زارى، دعا و طلب رحمت و آمرزش نمایید. براى این که خداوند دعاى کسى را که در این روز از خداوند چیزى بخواهد اجابت مى کند
🌷 و خداوند کسى را که در این روز نافرمانى او کند و از شرکت در عبادت او تکبر کند، وارد در آتش مى کند چون خداوند «عزوجل» فرموده: «(ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِى سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ)، مرا بخوانید تا اجابت کنم. به راستى کسانى که از روى تکبر دعا نمى کنند با صورت در آتش مى افتند».
🌷 در روز جمعه ساعتى مبارک است که هیچ بنده مؤمنى نیست که در آن ساعت از خداوند چیزى طلب کند، مگر این که خداوند، آنچه را که خواسته، به او می دهد».
📚 وسایل الشیعه، ج۵، ص۶.
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
#چگونه_امام_زمانمان_را_یاری_کنیم
⁉️چگونه خود را شبیه امام زمانمان کنیم؟! یعنی چه؟
👈یعنی #امام زمانمان هرکاری انجام داد ما هم انجام دهیم.
💬مثال⬅️حضرت عباس در روز عاشورا و در صحرای کربلا به برادرانش عرضه داشت تاما زنده ایم نباید بگذاریم آقا به میدان جنگ برود. ابتدا هم شما به میدان بروید و سپس من خواهم رفت .
⁉️یکی از برادران حضرت گفت من که میدونم تو از مرگ و #شهادت در راه خدا نمیترسی ؛ چرا این کار را میکنی؟
🌾 حضرت عباس فرمودند اون آقا رومیبینی (امام حسین (ع) را نشان دادند) گفتند او امروز داغ برادر میبیند. میخواهم در داغ برادر دیدن هم شبیه مولایم شوم .
❓حال سوالی پیش میاید؟
📌خوب ما چگونه در امورمان شبیه به مولایمان شویم ؟
👈هرکاری خواستیم انجام دهیم ابتدا فکر کنیم که اگر امام زمانمان در شرایط ما بود ٬ چه کار میکرد...
🌷بهتر بگویم که اگر هر عملی را خواستیم انجام دهیم ببینیم خدا و امام زمانمان راضی اند یاخیر؟
🍃راضی بودند انجام میدهیم و اگر راضی نبودند انجام نمی دهیم .
❌حواسمان باشد کاری به رضایت دیگران نداشته باشیم.
🌸سلامتی و تعجیل در فرج صلوات🌸
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
کشکول مذهبی محراب
♡﷽♡ #قــاب_خــاتـــم #قسمت_60 •┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈• بی هدف توی خیابون راه میرفتم و با خودمحرف میز
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_61
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
نمیدونم چه ساعتی بود که دل از خلوت وحال خوش حرم کندم و بیرون اومدم
به آسمون تیره وتاریک که چندلحظه یکبار ستاره ای سوسو میکرد خیره شدم...
آهی کشیدم و از عرض خیابون گذشتم
و دستمو برای تاکسی که میگذشت بلند کردم
توی تاکسی نشسته بودم و به موسیقی جانسوزی که از ضبط ماشین پخش میشد گوش سپرده بودم
حالم خیلی مساعد بود با شنیدن آهنگ انگار نمک روی زخمم پاشیده شده بود که دوباره اشکهام
شروع به جوشیدن کرد..
نفس عمیقی کشیدم و دستمال مچاله شده توی دستم و با شدت روی چشمام کشیدم که بس کنن و بیش از این خون به جگرمنکنن...
کرایه تاکسی و حساب کردم و از ماشین پیاده شدم
سلانه سلانه به سمت خونه روون شدم
هنوز کلید و توی قفل نچرخونده بودم که درباز شد و نگاهم به نگاه نگران مادر یکی شد
آه از نهادم بلند شد
ساعت زیادی بود که فقط به یک پیامبسنده کرده بودم و گوشی و خاموش کرده بودم
لبخند کم جونی و محوی زدم وسلامدادم
جواب سلامم وداد یانداد و متوجه نشدم
از جلوی در کنار رفت:
بیا تو...
دلم هزار راه رفت دختر
توکه انقدر خیره نبودی
و صدای گریه اش بلند شد
:من کیو دارم جز تو و خواهرت..
هان؟
چرا انقدر منه مادرو عذاب میدی؟
چه گناهی کردم مگه؟
میدونی چه حالی وقتی صب به صب پاتو از این درمیزاری بیرون تا وقتی برگردی؟
نه نمیدونی
مادر نیستی که بدونی...
دهنم بسته شد و بود و حتی نای دفاع کردن از خودمم نداشتم
اشکام مظلومانه روی گونه ام سر میخوردن و پایین میرفتند..
قدمی به سمت مامان برداشتم و خودمو توی بغلش انداختم
+خیلی خستم مامان
خیلی......
وصدای هق هقم سکوت شب رو شکست...
🖋#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
♡﷽♡
#قــاب_خــاتـــم
#قسمت_62
•┈┈••✾•☕️🍭☕️•✾••┈┈•
با کمکمامان رفتیم داخل و آبی به دست و صورتم زدم
مامان متوجه شده بود که حالم عادی نیست که به قول معردف درد خودشو فراموش کرده بود و دیگه حرفی بهم نمیزد
تا من از سرویس بیام مامان لحاف و بالشمو توی اتاق پهن کرده بود
فقط مقنعه رو از سرم دراوردم و باهمون لباسای سنگین بیرون خزیدم زیر لحاف..
مامان مبهوت نگاهم میکرد
داشتم کارایی میکردم که تو عمرم انجامنداده بودم
مامان:
دیبا!مامان
چرا لباساتو عوض کردی؟
خسته بودم و بی حوصله
ولی برای فرار از سوالای بعدی گفتم
یکم خستگیم دربره
عوض میکنم مامان
فعلا خیلی خستم
شب بخیر
و سرمو بردم زیر لحاف
وچند دقیقه بعد صرای مای مامانو شنیدم که دور شد...
حالمداشت از خودم بهم میخورد
احساس میکردم دیبایی که تا قبل از این بود دروغ و پوشالی بود
دیبای واقعی همینی بود که الان از شدت ضعف و بدحالی زیر لحاف میلرزید..
تا حالا فقط نقش یه آدم قوی و خودساخته رو بازی کرده بودم اما حالا که به جای سخت داستان رسیده بود وا داده بودم...
رمقی برای ادامه ی بازیگری نداشتم
حتی تمرکز نداشتم که خوب نقش بازی کنم!
ضعف و بی ارادگی در مقابل ادمای اون عمارت از پا انداخته بودم
🖋#بانومیم
#ادامهدارد
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab