🌼و اوست كسى كه شبانگاه روح شما را
🌼به هنگام خواب مى گيرد و آنچه را
🌼در روز به دست آورده ايد مى داند
🌼سپس شما را در آن بيدار مى كند
🌼تا هنگامى معين به سر آيد آنگاه
🌼بازگشت شما به سوى اوست
🌼سپس شما را به آنچه انجام مى داده ايد
🌼آگاه خواهد كرد (۶۰)
📚سوره مبارکه الأنعام
✍آیه ۶۰
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#قرآن #تلنگرانه #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ «دختر امام زمانی»
🔹 یه دختر امام زمانی سعی میکنه...
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#امام_زمان #روز_دختر #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
🌹🌹رمان #سجده_عشق
🖌 نویسنده : عذرا خوئینی
#قسمت_پانزدهم
🌺هنوز از پایگاه بیرون نیومده بودم که یکی از خانم ها صدام کرد
_خانم عباسی گفت تصمیمت قطعی شد زودتر اطلاع بده تا اسمت تو لیست نوشته بشه. سرم رو به تاییدحرفش تکون دادم
🍃باید اول مادرم رو در جریان میذاشتم هر چند مطمئن بودم راضی نمیشد اسم راهیان نور رو بارها شنیده بودم اما تا حالا برام پیش نیومده بود به همچین سفری برم ، یعنی واقعا شهدا منو طلبیده بودند؟ من که چیزی در موردشون نمی دونستم تنها شهیدی که می شناختم پدر سید بود.
🌸داشت بارون می اومد نفس عمیقی کشیدم تا از این طراوت و پاکی لذت ببرم یکی از دوستای دوران دبیرستانم رو دیدم از ماشین مدل بالاش پیاده شد با یاداوری گذشته اعصابم بهم ریخت. بخاطر رفاقت از درس و زندگیم میزدم تا کنارشون باشم اما درست از همون آدما ضربه خوردم بهترین لحظاتم به پوچی گذشت
🍂اولش منو نشناخت همش می پرسید گلاره خودتی؟ نگاهش به ظاهرم بود اصلا باورش نمی شد.
_اگه بابات پولدار نبود می گفتم حتما جایی استخدام شدی که تغییر لباس دادی. راستی هنوز هم ترس از رانندگی داری؟! خندش بیشتر حرصم رو درآورد ولی سعی می کردم آروم باشم ای کاش حداقل می گفت خودش باعث این ترسم شده! تو تصادفی که چند سال پیش داشتم مقصر بود. بعد از اون دیگه پشت فرمان نرفتم!
🌻جلوی اولین تاکسی رو گرفتم و سوار شدم تا کی می خواستم از گذشتم فرار کنم بالاخره بخشی از زندگیم بود باید کنار می اومدم نه اینکه خودم رو عذاب بدم گوشیم زنگ خورد کیفم رو زیر و رو کردم تا تونستم گوشیم رو پیدا کنم با دیدن اسم لیلا مردد موندم! تماس رفت رو پیغامگیر._ سلام گلاره جان من جلوی در خونتونم باید با هم حرف بزنیم. فقط اگه میشه زود بیا!.
❄دلهره به جونم افتاد اضطرابم بیشتر شد. نزدیک خیابونمون بخاطر تصادف ترافیک شده بود کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم و بقیه مسیر رو دویدم به کوچه که رسیدم دیگه نایی برام نمونده بود....
🍀چایی رو مقابلش گذاشتم و کنارش نشستم لبخندی زد و تشکر کرد چند لحظه ای به سکوت گذشت انگار هیچ کدوم تمایلی به حرف زدن نداشتیم دل تو دلم نبود همش می ترسیدم چیزی شده باشه!.
🌷بالاخره خودش سکوت رو شکست و گفت: _همون شبی که نذری داشتیم فرداش محسن می خواست راهی سفر بشه البته مامانم اطلاع نداشت قرار بود موقع رفتنش بگیم!. حرفش رو قطع کردم و عجولانه گفتم:_کجا می خواست بره؟!.
_سوریه برای دفاع از حرم ، خیلی وقت بود این تصمیم رو داشت چند باری هم سفرش جور نشد!.
🌾 کاملا گیج شدم اخه تو سوریه جنگ بود.
_بعد از اینکه تو با عجله رفتی محسن خیلی گرفته بنظر می رسید سوال پیچش کردم اولش طفره رفت اما بعدش بهم گفت ناخواسته باعث شده دلت بشکنه! می گفت صبر نکردی تا حرف هاش رو کامل گوش کنی.
🌷تا حالا اینطوری ندیده بودمش اصلا آروم و قرار نداشت!. نمی دونم چی بهت گفته فقط ازت می خوام حلالش کنی.
با چشمانی گرد شده بهش خیره شده بودم هضم چیزهایی که شنیدم برام سخت بود دلم گواهی خبر بدی میداد....
ادامه دارد...
#رمان #عشق
🆔 @kashkul_zendegi
🌹🌹#سجده_عشق
🖌 نویسنده : عذرا خوئینی
#قسمت_شانزدهم
🌺 لیلا موقع رفتن باز ازم خواست داداشش رو حلال کنم. با این حرفش خجالت زده شدم، سید کاری نکرده بود که من ببخشمش! فقط واقعیت رو برام روشن کرد مقصر خودم بودم که رویاپردازی کردم.
🍀_از وقتی این سفرش به مشکل خورده خیلی نا امید و سرخورده شده. چند روزیه ازش خبری نداریم قم هم برنگشته همه نگرانشیم...
🌹دلبسته کسی شده بودم که خاص و عجیب بود نمی تونستم درکش کنم چطوری می تونست از عزیزانش دل بکنه و راهی سفری بشه که معلوم نبود بازگشتی داره یا نه. الانم خدا می دونست کجا رفته فقط تنها دعام این بود صحیح و سلامت باشه تصور اینکه براش اتفاقی افتاده باشه دیوونه ام می کرد...
🌻روسریمو با سنجاق خوشگل لبنانی بستم گل سنجاق از دور خودنمایی می کرد چادرمو سرم کردم تو آینه به خودم لبخندی زدم و از اتاق بیرون اومدم.
بابام با لب تابش سرگرم بود مامانم هم طبق معمول با تلفن حرف میزد انگار نه انگار قرار بود بریم خونه عمو بهرام.
🍃تک سرفه ای کردم نگاهشون سمتم چرخید. از بی تفاوتیشون لجم گرفت گفتم:_ اینطوری نمی تونید نظرمو عوض کنید فقط دلم رو می شکنید. حالا که من زود آماده شدم شما بی خیال نشستید؟!.
🌾مامان تلفن رو قطع کرد و با لحن سردی گفت: _غروبی رفتیم سر زدیم، یه بهونه ای هم برای امشب اوردم!.
جلوتر رفتم اصلا نگام نمی کرد.
_بهونتون منم؟! مگه کار خلافی کردم.
❄_شاهکارت که یکی دو تا نیست. اولش چادری میشی بعد میگی می خوام برم راهیان نور! لابد فردا هم می خوای خانم جلسه بشی. تا وقتی که ظاهرت این شکلی باشه من باهات جایی نمیام!...
🍂به بابام نگاهی انداختم چقدر سرد و بی تفاوت شده بودند انگار که تو این خونه غریبه ام
دیگه مثل قبل نازم خریدار نداشت تحمل این فضا برام سخت بود.
🌿بی هدف تو خیابون قدم میزدم بعدِ سید حالا نوبت خانوادم بود که طردم کنند. بیشتر دوستام رو هم بخاطر این پوشش از دست دادم. تنها دلخوشیم به همین سفر بود شاید با کمک شهدا زندگیم به روال عادی برمی گشت
ادامه دارد...
#رمان #عشق
🆔 @kashkul_zendegi
♡﷽♡
❣ #سلام_امام_زمانم
🌱جمعه یعنی در سرت فکر نگارت آمده...
🍂جمعه یعنی وقت ناب انتظارت آمده...
🌱جمعه یعنی نام اوباشد فقط روی لَبَت...
🍂جمعه یعنی عشق اوباشد فرایند تَبَت...
🌱جمعه یعنی عطر نرگس درهوا سر میکشد...
🍂جمعه یعنی قلب عاشق سوی اوپر میکشد...
🌱جمعه یعنی روشن از رویش بگردد این جهان...
🍂جمعه یعنی انتطار مهدی صاحب الزمان...
┄✾☆⊰༻🤲༺⊱☆✾┄
#امام_زمان #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
🌷✨جمعه تون شاد و زیبا
🌸✨امـروز برای
🌷✨تک تکون از خدا میخوام
🌸✨در کنار خانواده و
🌷✨عزیزانتان بهتـرین
🌸✨آدینه را سپری کنید
🌷✨لحظه هایی شیرین
🌸✨دنیایی آرام و
🌷✨یه زندگی صمیمی
🌸✨آرزوی من برای شماست
🌷✨جمعه تون زیبا و در پناه خدا
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#حس_خوب #آرامش #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶 لالایی دوران غیبت...😭
لالایی گلِ رویا
تو این شبایِ دنیا
خیلی غریبه آقا...
اللـــــهم عجــــل لولــــیک الفـــــرج
#امام_زمان (عج) #جمعه #انتظار
🆔 @kashkul_zendegi
✍ روز آخر که روز 13خردادماه بود دکترها هم دیگر مأیوس شده بودند. برای این که هرچه دارو به کار میبردند، فشارخون بالا نمی آمد. آقایان دکترهاوچندتا ازدوستان این طرف وآن طرف باحالت ناراحتی نشسته بودند ونمیتوانستند چیزی بگویند. آقای دکترفاضل وآقای دکترعارفی یک جا نشسته بودند، من رفتم پیش شان گفتم چه خبراست؟ چرا اینطوری نشستهاید و زانوی غم بغل کردید؟
👨⚕دکترفاضل به من گفت:
فلانی، آقا تایکی دوساعت دیگر، بیشتر
نمیتوانندحرف بزنند. شمابرو هرچه میخواهی ازآقا بپرس...
🧔گفتم: خیلی خوب و رفتم دراتاق، دیدم صورت آقا نورانی شده وچهره ایشان گل انداخته است ودارند نمازمیخوانند.
😔آقا ازشب پیش نمازمیخواندند. یعنی ازساعت10شب قبل از روز فوتشان نمازمیخواندند وآن شب دیگر آقای انصاری ایشان رابرای وضو مهیانکرد. برای این که خودشان دیگر نگفتند که من وضو میخواهم، چون ازشب تاصبح بیدار بودند ونماز می خواندند. آقا هیچ کاری دیگری انجام نمی دادند، فقط نماز میخواندند...
😢ساعت3 بعدازظهر حالشان بدشد که دستگاهها شروع کردبه کار وساعت10 شب هم ایشان فوت کردند.
✍سیداحمدخمینی
فصل صبر|ص19و20
🖤سالروز ارتحال حضرت امام خمینی(ره) تسلیت باد.
┄┄┅✿❀🖤❀✿┅┄┄
#امام_خمینی #جمعه #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
♡﷽♡
❣ #سلام_امام_زمانم
🍁هرچند که غم سرآمده در جانم...
🍃تا آخر عمـر منـتظر می مانم...
🍁بی صبرم و هر لحظه برايش يارب...
🍃عجّل لوليک الفرج می خوانم...
┄✾☆⊰༻🤲༺⊱☆✾┄
#امام_زمان #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
🥀گل رفت و شمیم خوشش
▪️ اینجاست هنوز
🥀بلبل به هوا ی گل
▪️چه شیداست هنوز
🥀رفتی ز جهان اگر چه ای روح خدا
▪️لیکن علم مهر تو بر پاست هنوز
🥀سالروز رحلت
▪️امام خمینی(ره) و قیام
۱۵ خرداد تسلیت باد.
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#رحلت_امام_خمینی #امام_خمینی #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
❓چرا امام خمینی-رحمت الله علیه- را دوست داریم؟
⏪ چون قدرت و توان جذب حداکثری داشتن.
❇️اصولاً طرح شعار یا شعارهای ملموس، محسوس، زنده و اشباعکننده که بتونه دربرگیرندهی خواستهها و آرمانهای همهی اقشار، احزاب، سازمانها و گروههای ملی کشور باشه، از ضروریترین وظایف رهبری کارآزموده و ژرفبینه که میخواد نیروها رو در صف واحد و زیر یه پرچم، متحد و متشکل کنه و با پشتیبانی متحد و یکپارچهی اونا با دشمن مقابله و مبارزه کنه.
با نگاهی به تلگرافها و نامههای امام توی غائلهب "انجمنهای ایالتی و ولایتی" میفهمیم که امام به بهترین وجه این رسالت رو انجام دادن؛ تا جایی که قشر دانشگاهی و بعضی از احزاب و گروههای سیاسی هم با روحانیت همصدا شدن و قانونشکنیهای دولت ارتجاعی علم رو محکوم کردن.
📚 نهضت امام خمینی، ج۱، ص۲۰۸
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#امام_خمینی #رحلت_امام_خمینی #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☆ جواد منصوری :
آقا کار خیلی سنگین شده!
☆ امام خمینی (ره) :
بذار پس یه چیزی بهتون بگم ...
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#رحلت_امام_خمینی #امام_خمینی #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
♡﷽♡
❣ #سلام_امام_زمانم
📖 السَّلاَمُ عَلَى شَمْسِ الظَّلاَمِ وَ بَدْرِ التَّمَامِ...
🌱سلام بر مولایی که با طلوع شمس وجودش، مجالی برای ظلم و ظلمت باقی نخواهد ماند.
سلام بر او و بر لحظهای که با دیدن روی ماهش، زمین و زمان غرق سرور خواهد شد.✨
📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس
┄✾☆⊰༻🤲༺⊱☆✾┄
#امام_زمان #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 آیت الله جوادی آملی
💢 دو شرط بهشتی شدن!!!
🔸کوتاه و شنیدنی👌
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#آیت_الله_جوادی_آملی #اخلاق #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
🍀 پانزده خرداد؛ مبدأ نهضت اسلامی
✍️ نهضت از حوزۀ علمیۀ قم ـ مرکز فقاهت راستین ـ برخاست و برقآسا در سایر حوزههای علمیه و دانشگاهها و در تهران و سایر شهرها، قشرهای عظیمِ ملّت را فرا گرفت و همه را به میدان مبارزه کشید و در سالهای اخیر که حوادث به دنبال حوادث به وجود آمد و ملّتِ بزرگ با شعار اسلام و فریاد اللهاکبر و نور ایمان و وحدت کلمه بنیاد پهلوی را از بن کند و ملّت ما این روز را عزیز میشمارد و من روز پانزدهم خرداد را برای همیشه عزای عمومی اعلام میکنم.
📚 صحیفۀ امامخمینی، ج 8، ص 51؛ پیام به مناسبت پانزده خرداد (12/3/1358).
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#امام_خمینی #رحلت_امام_خمینی #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️امام خمینی(ره):
😢خدا میداند که مرا اوضاع ۱۵ خرداد کوبید...
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#امام_خمینی #رحلت_امام_خمینی #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
♡﷽♡
❣ #سلام_امام_زمانم
🍂ای آخرين مسافر و ای آخرين سوار!
🍃تا کی در انتظار تو؟... تا کی در انتظار؟...
🍂در ايستگاه آخر دنيا نشستهايم
🍃تا کی میآيد از سفر آن آخرين قطار
🍂تا کی پياده میشوی و میتکانی از
🍃شال بلند يشمیات ـ ای مهربان! ـ غبار
┄✾☆⊰༻🤲༺⊱☆✾┄
#امام_زمان #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 آیت الله فاطمی نیا رحمةالله علیه
💢حاضر جواب نباشید!!!
🔸کوتاه و شنیدنی👌
🌹شادی روح استاد فاطمی نیا صلوات
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#استاد_فاطمی_نیا #اخلاق #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ششـم ذیقعده
💫روز بزرگداشت
🌸 حضرت احمد بن موسی (ع)
💫" شاهچـراغ "
🌸 و دهه کرامت گرامی باد 💐
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#دهه_کرامت #شاهچراغ #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
🔸گناهـانی کـه دعـا را رد می کنند:
🌸#امام_سجاد(ع):
گناهانى كه دعا را رد مى كنند، عبارت انداز:
🌸#بدى_نيّت شامل نیت های غیرالهی وشوم
🌸#بد_ذاتـــــى
یعنی فرد دعاکننده، خیرخواه مردم نباشد
حالت حسودی و یا خوشحالی از گرفتاری
مردم داشته باشد
🌸#نفـــــاق
یعنی با خدا و مردم دوروئی داشته باشد
🌸یقین نداشتن به #اجــابت_دعـــا
باید آنچنان یقین به اجابت داشته باشد
گویا حاجات او همین الآن آماده است و به سرعت برآورده می شود
🌸به تأخير انداختن #نمازهاى_واجب و تقرّب نجستن به خدا با نيكى و صدقه
🌸#بدزبانـــى و ناســـزا گفتن:
فحش و ناسزا نکته ای که مردم خیلی کم
به آن توجّه دارند
📚معانى الأخبار، ص۲۷۱
🆔 @kashkul_zendegi
😂زمانی که نه فتوشاپی بود و نه فیلتر اسنپ چت و اینستاگرام عکاس ها با یک تیم خیاط و طراح دکور و دستیار و ... می نشستند کلی صحنه تولید می کردند تا چنین عکسی از سه مرغ فرانسوی بگیرند.
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#نوستالژی #خنده #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
🌹🌹#سجده_عشق
🖌 نویسنده : عذرا خوئینی
#قسمت_هفدهم
🌺قبل سفر فکر همه چیز رو کرده بودم از خوراکی گرفته تا چند دست لباس همه رو تو ساک جمع کردم باتری اضافی هم برای گوشیم برداشتم چون مسیر طولانی بود باید خودم رو سرگرم می کردم. هیچ ذهنیتی از این سفر نداشتم فقط می دونستم پر از فضای معنویه که من خیلی احتیاج داشتم.
🌷بیشتر بچه ها از پایگاه خودمون بودند خوشبختانه خانم عباسی هم با ما همسفر شد
🌿موقع اومدن نتونستم با مامان و بابام خداحافظی کنم چون زودتر از من رفته بودند. شاید فکر می کردند اینطوری بهتر تنبیه میشم!با اینکه از بی محلی و لحن سردشون خیلی ناراحت می شدم اما این دلیلی نمی شد از اعتقادم و قولی که به خدا داده بودم برگردم تنبیه از این بدتر هم نمی تونست نظرم رو عوض کنه.
🌾بعد 18 ساعت تو مسیر بودن بلاخره به منطقه ای برای اسکان رسیدیم البته بین مسیر توقف داشتیم ولی کوتاه بود. از خستگی زیاد خیلی زود خوابم برد نزدیکای صبح برای اذان بیدار شدم نماز جماعت رو که خوندیم به سمت مناطق عملیاتی رفتیم خانم عباسی از زندگینامه شهید آوینی برامون گفت چیزهایی که برای اولین بار می شنیدم
🌷هنوز تو بهت بودم با هر قدمی که برمیداشتم حس و حال عجیبی پیدا می کردم به قول خانم عباسی شهدا یه روزی از همین جا عبور کردند باید بدونیم جا پای چه کسانی میذاریم.
🌸بعضی ها پابرهنه راه می رفتند و تو حال و هوای خودشون بودند. راوی خیلی قشنگ از شهدا یاد می کرد صدای گریه ها بلند شده بود روایتی از جنگ می گفت که دل ادم به درد می اومد زمانی که خانواده ام تو بهترین شرایط درس می خوندند و زندگی می کردند یه عده برای همین ارامش جونشون رو کف دستشون میذاشتند و مردونه می جنگیدند.
🍂همه جا تا چشم کار می کرد انبوه غبار بود و خاک. روی خاک افتادم از درون خالی شدم برای لحظه ای همه تعلقات دنیایی از دلم رفت من بودم و این زمین پاک و اسمان خدا که حالا به من نزدیک تر بود...
🌿روز بعد به سمت شلمچه حرکت کردیم شلمچه پر از حرف های نگفته بود تنها اسمی که از این سفر زیاد شنیده بودم و عطر خوش و حس قشنگی که هنوز نرسیده وجودم رو پر کرد
🌻با حرف های راوی انگار به گذشته پرتاب می شدیم تو دوره ای که نبودیم اما حالا اون لحظه ها برامون زنده میشد...
🌹هر کسی گوشه ای با خدای خودش مشغول راز و نیاز بود عده ای هم مشغول سینه زنی بودند با سربندهای یا حسین ، شعرهای قدیمی رو می خوندند و گریه می کردند
اینجا همه یک دل و یک رنگ شده بودند بوی بهشت رو می شد استشمام کرد
🍃من هم کفش هام رو دراوردم و روی این خاک شوره زار اهسته قدم میزدم یک نفر با فاصله زیادی از بقیه روی خاک ها نشسته بود چفیه ای جلوی صورتش گرفته بود چنان گریه می کرد که تمام وجودم لرزید، دیدن این صحنه اون هم در این فضا طبیعی به نظر می رسید اما نمی دونم چرا توجهم رو جلب کرد نزدیک تر رفتم قلبم تو سینه بی قراری می کرد.....
ادامه دارد ...
#رمان #عشق
🆔 @kashkul_zendegi