فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چالش آینده‼️
🇮🇷 ایران و بحران پیری جمعیت💣
📣 جمعیت شناسان معتقدند که در 30 سال آینده،
ایران جزو 4 کشور پیر جهان خواهد بود.
☝️ آنها وضعیت «پنجره جمعیتی» حال حاضر ایران را فرصتی طلایی برای برون رفت از این بحران دانسته
که تا دیر نشده باید کاستی های جمعیتی در ایران را جبران نمود.
📣 بر اساس گزارش مرکز آمار کشور،
نرخ باروری در ایران در سال 1399 به ۱.۶
و رشد جمعیت به ۰.۶درصد کاهش پیدا کرده
که کمترین میزان در طول تاریخ ایران است.
┄┄┅✿❀💞❀✿┅┄┄
#جمعیت #فرزندآوری
#تولیدی #کشکول_زندگی🦋
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد قرائتی
و دروغ شااااااااخدار.....😍😍👌😂😂
👌ببینید و نشر بدین☺️
#فرزندآوری #استاد_قرائتی
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 فیلم کوتاه: از پدر به پسر (با موضوع الگوپذیری فرزندان)
🔻امیرالمومنین #امام_علی علیه السلام:
🔹إِنَّما قَلبُ الحَدَثِ كَالارضِ الخاليَةِ ما اُلقىَ فيها مِن شَىْ ءٍ قَبِلَتهُ
🔸دل کودکان و نوجوان مانند زمين آماده است كه هر بذرى در آن افشانده شود، مى پذيرد.
📗نهج البلاغه، نامه ۳۱
#فرزندپروری #فرزندآوری
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دهه نودیهای وحشتناک!🤣😂😂
میگه دوست داری خواهر و برادر داشته باشی؟! یه هم بازی....😍
اما جواب... 😳😂
#خنده #بچه #فرزندآوری
🆔️ @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱رابطه فرزندآوری و ظهور
⁉️ آیا نگاه دربحث فرزندآوری فقط جوانی جمعیت ایران هست؟!
#امام_زمان #فرزندآوری #جمعیت
🆔️ @kashkul_zendegi
◽️برای ثبت نام فرزندم به مدرسه می روم، معاون مدرسه، فرمی را روی میز مقابلم میگذارد! شروع به پر کردن فرم میکنم؛به قسمت مشخصات مادر می رسم:
نام:
نام خانوادگی:
کد ملی:
شغل:
در میان گزینه های این قسمت، گزینه ای به شغل مادری اختصاص داده نشده؛ فقط در گزینهی آخر نوشته: خانه دار!
به برگه خیره میشوم و ناگاه خودم را در خانه میبینم!
صبح زود رسیده؛ جاذبهی رختخواب در این ساعات روز به حداکثر میزان خود می رسد! پتو را روی سرم میکشم تا به مبارزه با نور خورشید که نیزه های بیداری را به سوی چشمم روانه کرده، بروم!
اما با خیال خانواده ام که با صداهای ریز و درشت به وقت ظهر، سمفونی گرسنه ام به راه میاندازند، شیطان را لعنت کرده و از جا بر میخیزم!🥱
زیر لب، بسم الله می گویم و برای آغاز مجدد مادری و خانه داریم، وضویی به قصد قربت می گیرم و روانهی آشپزخانه میشوم! 💪
کارها یکی پس از دیگری مقابلم قد میکشند:
جمع کردن رختخواب ها ودم کردن چای، پختن ناهارو شستن ظرف های صبحانه، رسیدگی به گلدان ها و اتو کشی لباس ها، رسیدگی به فرزندان و خدا قوتی پیامکی به پدرِ فرزندان، دم کردن برنج و جمع کردن هال و پذیرایی، جمع کردن سفره ناهار و فیصله دادن به جر و بحث فرزندان، رسیدگی به اتاق ها و پهن کردن لباس ها، شستن ظرف های ناهار و آماده سازی ملزومات شام!...
خوش و بش با خانواده و حل مشکلاتشان، شستن و آماده سازی میوه ها و پذیرایی از خانواده با کیک دستپخت مادر!
شب میشود، نوبت قصه ی وقت خواب و لالایی آخر شب!
روز پرکاری بود، تقریبا همهی روزهای مادریم پرکار است، تمام تن وجسم و حتی فکر و اعصابم خسته است، اما...
وقتی همه خوابند و چشم های نازشان را در خواب ناز میبینم، لبخندی می زنم و زیر لب می گویم:
خدایا امروز هم، مادریم را قبول کن!
▫️از خیال بیرون می آیم، مجدد نگاهی به برگه ی روی میز می اندازم!
در میان گزینه های شغل ،گزینه ی مادری را نمی بینم!
شغلی که ۲۴ ساعته و بدون استراحت و مرخصی است؛ شغلی مادام العمر برای تربیت تمامی شاغلان در هر شغل و لباس و جایگاهی!
پس خودکار را در دست میگیرم و بالای گزینه ها اضافه می کنم:
شغل :
۱.مادری خانه دار، با افتخار
فرم را تحویل معاون مدرسه می دهم و زیر لب زمزمه میکنم:
شغل : مادری خانه دار؛ با افتخار!
✍آينــــــــــﮫ
#ازدواج #مادر #فرزندآوری
🆔️ @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ان شالله همینجوری برکت زندگیتون لحظه به لحظه بیشتر بشه...
اونقدری که نتونید پولاتونو جمع کنید😁
به قول رفقا اینقدر پولدار شید که اگه یه تیکه آناناس ته رانی موند اصلا ناراحت نباشید 😂
یکی از راه های افزایش رزق #فرزندآوری
یکی از راه ها رفتن #زیارت اباعبدالله
و یکی هم رفتن به #حج
ان شالله روزی هممون بشه🤲
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💓 #لبخند
قشنگ ترین قایم موشک دنیا😍
ان شاء الله خونه هیچ کس از این نمکدون ها خالی نباشه
#فرزندآوری ❤️
#تربیت_فرزند 🌹
🆔 @kashkul_zendegi
📣 تولد نوزاد ۷ کیلویی در مشهد
رمضانپور، متخصص زنان و زایمان بیمارستان رضوی:
🔸مادری در بارداری پنجم خود، با سابقه دیابت بارداری کنترل نشده و وزن حدود ۱۰۰ کیلوگرم نوزادی به دنیا آورد که وزن او ۶ کیلو و ۹۰۰ گرم است.
🔸رکورد سنگین وزن ترین نوزاد دنیا متعلق به یک نوزاد برزیلی با وزن حدود ۸ کیلوگرم است.
#کودک #فرزندآوری #جمعیت
🆔 @kashkul_zendegi
✨بسم الله النور✨
💥 #کابوس_غربالگری 🩺
📖 قسمت سوم
✍ یاد روزی افتاد که دکتر با دیدن آزمایشات اولیه نگاه سردی به او کرد و گفت:
«احتمالا بچه مشکل داره. شاید مجبور باشیم سقطش کنیم. برات یکسری دیگه آزمایش مینویسم سریع اقدام کن که اگه دیر بشه مشکل قانونی پیدا میکنی و دیگه نمیتونم کاری بکنم.»
با حرف دکتر، دنیا دور سرش چرخید. دلش لرزید و بیاختیار گفت:
«یا صاحب الزمان...»
و بعد...
آغاز فشارها و ناآرامیها... و فقط خدا میداند که آن روزها به او چه گذشت!!!
به توصیه دکتر، آزمایشات تکمیلی را هم انجام داد و نتیجه همانی شد که دکتر پیشبینی کرده بود.
تشخیص «سندروم داون» و اصرار پزشک برای سقط جنین.
فضای خانه بهم ریخت. چیزی نبود که مخفی کند. کمکم خبر به گوش خانوادهها رسیده، حرف و حدیثها آغاز شد و ترحم اطرافیان که به جای آرامش، سوهان روح او شده بود.
یک هفته بیشتر فرصت نداشت. ضعف و بیحالی، مشکلات گوارشی و... از یک سو، اضطراب و دل نگرانی از آيندهی نامعلوم این بارداری از سویی دیگر، نمیگذاشت درست فکر کند.
چطور میتوانست طفلی که برای سومین بار بهشت را زیر قدمهایش پهن کرده و چند روزی بود با تکانهای ریزش با او حرف میزد، را رها کند. کاش رها میکرد. باید طفل معصوم زنده، قطعه قطعه شده و از بدن او خارج میشد، کاری شبیه زنده به گور کردن...
با این افکار به شدت آشفته شده، ترس و وحشت تمام وجودش را میگرفت و با خودش تکرار میکرد: «بای ذنب قتلت؟!»
مصطفی هم آن روزها حال خوشی نداشت. ترجیح میداد سکوت کرده و تصمیم نهایی را به او واگذارد. فقط یکبار که حال نزار همسرش را دید کنار او نشست و گفت:
«عاطفه! ما بیحساب تصمیم نگرفتیم که بیحساب میدون خالی کنیم. ذرهای راضی به از بین بردن بچه نیستم. این قتل نفسه. اونم کشتن یک بچه مسلمون. مطمئنم آتش اینکار اول از همه دامن خودمون رو میگیره و بدبختیهاش خیلی بیشتر از نگهداری یک بچه عقب مانده است. بازم تصمیم با خودته...»
👈 ادامه دارد...
✍ ملیحه طهماسبی
#رمان #کابوس_غربالگری #فرزندآوری
🆔️ @kashkul_zendegi
✨بسم الله النور✨
💥 #کابوس_غربالگری 🩺
📖 قسمت چهارم
✍ روزها به سرعت میگذشت و او برای گرفتن تصمیم درست، اول باید به آرامش میرسید.
مثل همیشه توسل به حضرت زهرا (س) شد چاره درماندگی...
از زمانی که یادش میآمد، فاطمیه که میشد، مادر، خانه را سیاهپوش میکرد و پدر خدا بیامرزش، بساط روضهخوانی راه میانداخت. مادرش معتقد بود، هر چه دارد به برکت روضههای بیبی است.
او هم بارها و بارها در بنبستهای زندگی دست به دامان بیبی شده و گره از کارش باز کرده بود.
سه شنبه بود. نیمه شب از جا برخاست. وضو گرفت و دعای توسلی خواند و بعد با درماندگی، دلش را گره زد به چادر خاکی بیبی و گریست و گریست... آنقدر گریه کرد تا سر سجاده خوابش برد.
با صدای شوهرش، که دخترها را برای نمازصدا میزد، بیدار شد. نماز صبح را خواند و به قرآن پناه برد.
آیات نور به او جان دوباره میبخشید...
قرآن را که بست پرتوهای طلایی خورشید از گوشهی پنجره روی سجادهاش افتاده بود... از جا بلند شد. تکانهای ظریف طفل همراهیاش کرد. احساس تهوع صبحگاهی سراغش آمد. توجهی نکرده، به طرف آشپزخانه رفت. آبی به صورت زد و به هال برگشت. گوشه مبل نشست. دلش آرام بود و از آشفتگیهای روزهای گذشته خبری نبود. در فکر فرورفت. فقط سه روز فرصت داشت.
دو راه شفاف پیش رو میدید. طفل را نگهداشته و تا پایان عمر با سختیهای پرورش کودکی عقبمانده سرکند و یا به ظاهر، خود را خلاص کرده و با قتل نفس عواقب روحی و جسمی اسقاط جنین را به جان بخرد.
تصور راه دوم، آشوبی در دلش به پا میکرد. حرمت کار و عقوبتی که در انتظارش بود، را میدانست. باز یاد عهدی افتاد که قبل از بارداری با امام زمان(عج) بسته بود. عهد بسته بود اگر خدا به او پسری عطا کند، او را به قصد سربازی آقا بزرگ کند. با خودش گفت:
«یا صاحب الزمان! من بر سر عهدم هستم. ولی چه کنم سربازت بیمار است. نیاز به مراقبت دارد. نمیتوانم رهایش کنم. شاید او نتواند برایت سربازی کند، ولی من میتوانم پرستار سپاهت باشم و از او پرستاری کنم».
دیگر تکلیف روشن بود. فصل جدیدی از زندگی آغاز و مأموریتی جدید برای او و مصطفی تعریف شده بود. نباید جا میزد و از این تکلیف شانه خالی میکرد.
مصطفی را صدا زد و از تصمیمش گفت. همسرش دستش را گرفته، از سر مهر لبخندی زد و گفت:
«عاطفه! از تو انتظاری جز این نداشتم. فقط نگران حالت بودم و دعا میکردم هرچه زودتر از این اضطرار نجات پیدا کنی. زندگی جریان دارد، تنها نوع امتحاناتش تغییر میکند. ما وارد یک عرصه جدید شدیم، نباید کم بیاریم.»
آن روز یک تصمیم دیگر هم گرفت، اینکه صبر کند و دیرتر برای ویزیت برود تا فرصت قانونی سقط بگذرد...
👈 ادامه دارد...
✍ ملیحه طهماسبی
#رمان #کابوس_غربالگری #فرزندآوری
🆔️ @kashkul_zendegi
✨بسم الله النور✨
💥 #کابوس_غربالگری 🩺
📖 قسمت پنجم
✍ یک هفتهای گذشت. پرونده را برداشته، راهی مطب شد. پس از ساعتی انتظار وارد اتاق شد. سلامی کرد و آهسته روی صندلی نشست. دکتر با دیدن نتایج آزمایش تکمیلی جا خورد و گفت:
«چرا اینقدر دیر اومدی؟ مگه نگفتم دیر بیای مشکل قانونی پیدا میکنی و دیگه کار سخت میشه».
تأملی کرد و با آرامش و محکم جواب داد:
«میخوام نگهش دارم».
دکتر نگاه تعجب آمیزی کرد و گفت: «خودت میدونی». بعد هم برگهای از قفسهی کنار میز برداشته، جلویش گذاشت و ادامه داد:
«پس بیا اول این برگه رو امضا کن که بعدا مدعی نشی. بعدش رو تخت دراز بکش...»
معاینات تمام شد. موقع خروج، منشی که در جریان کارها بود، آهسته گفت:
«بازم فکراتو بکن. اگه نظرت عوض شد با یک دستکاری تو تاریخها میشه سن حاملگی رو کمتر نشون داد. حالا این دکتر نشد دکتر دیگه سراغ دارم که کارت رو راه بندازه. یکم خرج داره ولی خلاص میشی!».
با این حرف طاقت نیاورده، نگاه تندی به منشی انداخت و گفت:
«من فکرامو کردم. کاش شما هم یک کم فکر کنین ببینین دارین چکار میکنین!»
و با ناراحتی مطب را ترک کرد. همانطور که از پلهها پایین میآمد، با خودش گفت:
«باید دنبال یک دکتر دیگه باشم. شکر خدا دکتر باوجدان کم نداریم».
وارد خیابان شد. لحظهای ایستاد. نفس عمیقی کشید. احساس رضایت داشت. یاد حرف پدر مصطفی افتاد که میگفت:
«دخترم! هیچ چیزی مثل حق آدم رو آروم نمیکنه، چی بگی، چی عمل کنی».
زیر لب الحمدللهی گفت و راهی منزل شد.
از آن روز سعی میکرد با آرامش خود فضای خانه را آرام نگهدارد تا این طفل معصوم بیش از این در فشار و اضطراب نباشد...
👈 ادامه دارد...
✍ ملیحه طهماسبی
#رمان #کابوس_غربالگری #فرزندآوری
🆔️ @kashkul_zendegi
✨بسم الله النور✨
💥 #کابوس_غربالگری 🩺
📖 قسمت ششم
✍ با حرکت بچه، از افکار گذشته بیرون آمده، چشمانش را باز کرد. لبخندی زد و گفت:
«انگار تو هم خسته شدی!».
نگاهی به ساعت انداخت. یک ساعت گذشته بود و هنوز خبری نبود. خواست برخیزد که پرستار به همراه دختر جوان وارد شد. سلامی کرد و سینی وسایل را روی میز گذاشت تا برای عمل آمادهاش کند.
دختر جوان بیتفاوت کنار تخت منتظر ایستاده بود تا کار پرستار تمام شود. به محض اتمام کار، با سردی گفت:
«بلند شو. باید بریم»
و اورا به طرف اتاق عمل برد.
رنگ سبز و بوی مخصوص اتاق عمل برایش آشنا بود. با اینکه بارها این فضا را تجربه کردهبود، کمی اضطراب و نگرانی سراغش آمد. با خودش گفت:
«کاش مصطفی اینجا بود یا مادرم!».
یاد مامای مهربان افتاد. امیدوار بود او را مجدد بیند.
با راهنمایی پرستار سبزپوش اتاق عمل، لباس مخصوص عمل را پوشید. بسته کوچکی که از بخش همراهش آورده بود به پرستار سپرد. بسم اللهی گفت و آرام و با احتیاط روی تخت عمل قرار گرفت.
یک پرستار مشغول آماده کردن وسایل بود و دیگری با آنژیوکت او ورمیرفت.
نگاهش را به سقف دوخت و زیرلب آیه الکرسی را زمزمه کرد و بعد هم دعای فرج و خودش را سپرد به اهل بیت.
دلش آرام شدهبود. این حالت را دوست داشت. احساس رهایی میکرد.
حسی مبهم که خیلیها روی تخت عمل، قبل از بیهوشی دارند. حس تمام شدن. احتمال میدهی برای همیشه بروی، به همین خاطر فرصت را تمام میبینی و خودت را دربست به خدا میسپاری...
دوباره زبان به ذکر گشود و به سوره یس پناه برد. به آیه «سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبّ رَحِیم» که رسید، چند نفر وارد اتاق عمل شدند. سرچرخاند. خانم دکتر درمانگاه، مامای مهربان و سومی که حدس زد متخصص بیهوشی باشد.
با دیدن ماما لبخندی روی لبش نقش بسته، بیاختیار سلام کرد.
دکتر بیهوشی کنارش آمد و بعد از معرفی خودش، اسمش را پرسید و چند سوال دیگر و بعد مشغول کار شد و او دیگر هیچ نفهمید...
👈 ادامه دارد...
✍ ملیحه طهماسبی
#رمان #کابوس_غربالگری #فرزندآوری
🆔️ @kashkul_zendegi
✨بسم الله النور✨
💥 #کابوس_غربالگری 🩺
📖 قسمت هفتم
✍ سرش سنگین بود. صداهایی به گوشش میرسید. پلکهایش را به زحمت گشود. در ریکاوری روی یک برانکارد دراز کشیده بود. کسی دور و برش نبود. سنگینی و درد محل عمل آزارش میداد.
سروصدا از اتاق کناری بود. بیشتر بحث بود، نه یک گفتگوی معمولی. دقت کرد.
صدای دکتر بود که با عصبانیت حرف میزد:
«... به هرحال نمیشه به خاطر یک مورد استثنا همه رو کنار گذاشت. برای غربالگری کلی تحقیقات شده. پیشرفته ترین مراکز زنان در دنیا با همین شیوهها کار میکنند.»
گوشهایش تیزتر شد.
صدای مامای مهربان را شنید که در جواب دکتر گفت:
«خانم دکتر! مشکل ما اینه که گاهی از اینطرف بام میافتیم، گاه از اونطرف. ما فقط دنبال اجراییم. کیفیت کار و خطاهاش رو در نظر نمیگیریم. به روشهایی تکیه کردیم که نتایج مثبت کاذب و حتی منفی کاذبش بالاست. بعد هم همه مادرها رو میرسونیم و مجبور میکنیم که به اون تن بدن. میدونین الان علاوه بر هزینههای سنگین غربالگری، چه فشار روحی و روانی رو مادرامونه.»
بعد ادامه داد:
«همین دو هفته پیش که شما مرخصی بودین، دقیقا یک خانمی مثل مریض امروز اومده بود. اونم بچهاش سالم بود. میگفت که چندماهه دارم از فشار دیوانه میشم.»
با شنیدن این حرف دلش لرزید. خواست بلند شود، درد و سنگینی محل عمل مانع شد. قلبش تند تند میزد. زبان خشکش را روی لبها کشید و ماما را صدا زد. به جای ماما، پرستار اتاق عمل با نوزادی در آغوش وارد شد...
👈 ادامه دارد...
✍ ملیحه طهماسبی
#رمان #کابوس_غربالگری #فرزندآوری
🆔️ @kashkul_zendegi
✨بسم الله النور✨
💥 #کابوس_غربالگری 🩺
📖 قسمت هشتم
✍ نگاه کنجکاوش روی پارچه سبزی که دور نوزاد پیچیده شدهبود، متوقف شد. دست کوچک نوزاد از پارچه بیرون زده بود. پرستار خندهای کرد و گفت:
«اینم گل پسر عاطفه خانم. صحیح و سالم. بگو کی گفته بود بچه منگوله، خودم برم سر وقتش»
به ناگاه خشکش زد. قلبش تندتند میزد. ناباورانه به پرستار نگاه کرد. دوست داشت فریاد بزند. دستش را به طرف نوزادش دراز کرد و خواست خودش را به او برساند که باز درد او را میخکوب کرد. چهره درهم کشیده، نالهای کرد و بلندبلند گریست...
همین موقع مامای مهربان از راه رسید. سلام بلندی کرد و به تخت نزدیک شد. دستی به سرش کشید و با مهربانی گفت:
«حق داری، روزهای سختی داشتی. گریه کن عزیزم! بذار عقدههات خالی بشه. باز هم خدا رو شکر»
و بعد نوزاد را از پرستار گرفت. پارچه را کمی کنار زد. صورت نوزاد نمایان شد. چشمانش باز بود و دستش را میمکید.
ماما خندهای کرد و گفت:
«مبارکه. اسمش قراره چی باشه؟»
عاطفه در حالیکه اشکهایش را پاک میکرد گفت:
«مهدی، شاید هم مهدیار..»
پرستار که ساکت ایستاده و صحنه را تماشا میکرد، بسته کوچکی را از جیبش درآورد و در دست عاطفه گذاشت و گفت:
«اینم امانتیات».
بعد روبه ماما کرد و گفت:
«عاطفه خانم تحویل شما، دو ساعت گذشته، شیرش که داد بگید ببرنش بخش».
با رفتن پرستار، از مامای مهربان خواست قبل از شیر دادن اذان و اقامهای در گوش نوزاد بگوید و بعد بسته کوچک را به دست ماما داد و گفت: «تربت امام حسینه، دوست دارم قبل از شیر کامش به تربت آقا برداشته بشه».
ماما که محو صفای او شده بود، بیدرنگ نوزاد را در آغوش گرفت و در گوشش اذان گفت و بعد دستها را شسته، بسته را باز کرد. تربت را بویید و سلامی به آقا داد و اندکی از تربت را به دهان نوزاد گذاشت.
سپس آرام او را در آغوش گرم مادر جای داد و شیرینترین صحنه برای «مهدیار» رقم خورد.
نوزاد با ولع شیر میخورد و مادر عاشقانه او را نگاه میکرد. آهسته دست کوچکش را بین انگشتان گرفت و به طرف لبها برد و غرق بوسه کرد. یاد نذر مصطفی افتاد که گفته بود:
«عاطفه، نذر کردم اگه همه چیز ختم به خیر بشه یک گوسفند برای شیرخوارگاه قربانی کنم...».
👌 پایان
✍ ملیحه طهماسبی
#رمان #کابوس_غربالگری #فرزندآوری
🆔️ @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ استاد محمد شجاعی:
🤱 از فرزندآوری به خاطر مخارج آن نترسید زیرا که در روایت آمده فرزندان خرج و مخارج پدر و مادر را میرسانند نه اینکه پدر و مادر خرج فرزندان را.
🌷 بالاترین کمک به امام زمان در این زمان افزایش فرزندان است .
#فرزندآوری #امام_زمان #استاد_شجاعی
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤱 لذت مادر شدن ☺️
🔹این تصاویر را از دست ندهید 😍
🔹فرزند آوری یک مجاهدت است
👌 خانمها امروز زمان جهاد شماست.
┅🟣🍃🌼🍃🟣┅
#فرزندآوری #مادرانه #رهبر_انقلاب
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥وقتی به بچه فامیل رو میدی😂
#خنده #رهبر_انقلاب #فرزندآوری
🆔 @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت #اربعین خانواده ۱۱ نفره 😇
اتفاقا اربعین باید بچه ها رو ببری....
#خانواده #فرزندآوری
🆔️ @kashkul_zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑هشدار ...!
✍تنها وزیری که اسمش توسط حضرت آقا در دیدار هیئت دولت برده شد وزیر بهداشت بود.... اونهم با موضوع ضرورت ویژه جلوگیری از پیری #جمعیت❤️🩹
🚨نگرانی آقا از پیری جمعیت هست!
🚨حواس تون هست مومنین ولایتمدار؟!
#فرزندآوری
#خبر_فوری_سراسری
🆔️ @kashkul_zendegi