گمنام ز همه عالم:
خاطره ای از شهید عبدلعلی بهروزی🍃🕊🍃🕊🍃
شهيد عبدالعلي بهروزي و شهيد خداداد اندامي جهت كسب اطلاعات به محور عراقيها رفته بودند.چون به زبان عربي مسلط بودند،شكل و شمايل خود را هم مثل عراقيها كرده بودند.اين دو فرمانده شجاع بين فرماندهان عراقي نفوذ كرده بودند،هنگام صرف شام يكي از فرماندهان عراقي در حضور اين دو شهيد بزرگوار مي گويد: « در عملياتي كه تدارك ديده ايم بايد مادر بهروزي،اندامي و غلامي را به عزايشان بكشانم.»
با تدبيري كه اين دو فرمانده شجاع داشتند،عمليات عراقيها با شكست روبه رو شد و همان فرمانده عراقي كه گفته بود:« بايد مادر بهروزي،اندامي و غلامي را به عزايشان بكشانم.» اسير شد و شهيد بهروزي او را شناخت و به او گفت:« آيا بهروزي،غلامي و اندامي را مي شناسي؟!»
در اين لحظه بود كه فرمانده عراقي متوجه مي شود و انگشت تعجب در دهان،كه آن شب بين بهروزي ،غلامي و اندامي بوده كه اين حرفها را به آنها زده بود.
التماس دعا.....🍃🌹
مدافع.فدای بانوی دمشق🌷 خادم الشهدا:
مدافع 🌷🌷🌹🌹:
سلام خدمت اعضای محترم کانال
لطفا دوستان خودرا دعوت کنید
تا از مطالب ارزشمند شهدایی
استفاده کنند و شما در این ثواب سهیم باشید
لینک کانال
👇 تا مکتب جبهه خوب معنا نشود
بار دگر، آن روحیه پیدا نشود
یاران به جا مانده مراقب باشیم
خون شهدا فرش ره ما نشود
کانال خاطرات شهدایی 🌷🌷🌷🌷🌷
https://eitaa.com/katrat
🌷🌷🌷🌷🌷
#لالههای_آسمونے 🌹
🍃اگر نیرویش زخمی می شد، حتما می کشیدش عقب، یک تنه.
وقتی عقب نشینی شود، کسی زخمی را با خود نمی آورد . طرف می ماند با سلاح و خستگی اش😞.
🍃ولی عمار برای هر کدام وقت می گذاشت. برای تک به تکشان حوصله به خرج می داد.
🍃روز به روز روی خودش کار می کرد تا روی نیرو بیشتر تاثیر بگذارد. نیرو قبول می کرد که عمار پایش می ایستد. ✌️
🍃به جای اینکه بگوید برویید، می گفت بیایید.
خیلی هوای نیرویش را داشت♥️ مسئول گروهان بود.
برای همین اداره کردن نیرو را خوب می دانست.
او را با عنوان #فدایینیروها می شناختند.🕊
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
شادی روحش بلندش صلوات🌹
هدیه قرآن🌸
حول و حوشه ۱۲ سال پیش بود که قرانی رو بهم هدیه کرد صفحه ی اول این قران برام نوشت...🍃
بچه که بودم فقط بسم الله الرحمن الرحیم شنیده بودم ولی حاج مهدی نوشته بود #بسم_رب_شهداء🕊🌹
خیلی تعجب کردم چون تاحالا نشنیده بودم..
اون موقع معنای لغوی شو فهمیدم ولی سالها گذشت تا بفهمم چرا نوشت بسم رب شهداء و چرا اینقدر به شهداء اهمیت می داد👌
از همون سالها که یادمه خیلی با شهداء بود و اصلا خودشم زمینی نبود یه مرد آسمونی با چهره ی آسمونی بود..✨
کاشکی خدا مارو دوباره سر راه حاج مهدی قرار بده...
#به_نقل_ازبرادرشهید
مهدی عسگری🌹
#سالروزشهادت🕊
#شعر
#زبان_حال_مدافع_حرم
《زیبایی عشق را نشان خواهم داد》
《دل را به نگار رایگان خواهم داد》
《در قلب من احساس پشیمانی نیست》
《گر زنده شوم دوباره جان خواهم داد》
#یازینب
میگفت یک بار اسیر داعشی گرفتیم👹. دیدیم قاشق به گردنش آویزان است به او گفتیم این قاشق چیست؟ گفت زودتر مرا خلاص کنید. زودتر مرا بکشید بروم ناهارم را با پیامبر اسلام بخورم😍...😒 این قاشق را هم برای این آویزان کردم. این جهالت و وقاحت دواعش خندهآور است. آنقدر روی مغزشان کار کردند که به خرافات ایمان دارند.
💠 همسرم میگفت جنگ سوریه با جنگ ایران و عراق خیلی فرق دارد. در سوریه سرباز اسلام که در شهر قدم میزند نمیداند بچهای که با توپ بازی میکند⚽️ آیا تا چند لحظه دیگر به طرف او شلیک میکند؟! یا زنی که چادر به سر و زنبیل به دست است و خرید خانهاش را انجام میدهد شاید داعشی است و نارنجک به دست دارد💣. جنگ داخلی خیلی سخت است.
راوی: همسر #شهید_مدافع_حرم
عبدالله حسینی🌹
بسم رب الشهدا
#مجنون_من_کجایی؟
#قسمت_سی_نهم
تو ترمینال راه آهن منتظر قطار بودیم
وای من که رو پا بند نبودم
-سیدم
سید:جانم خانم
-پس چرا این قطار نمیاد
سید:آخه یادش نبود من یه فنقلی همراهمه
-خخخخ
آخه این سفر فرق داره
من و دلبر میریم پیش حضرت دلبر
سید: من فدای خانمم بشم
بالاخره قطار اومد
سوار شدیم بعداز ۷-۸ساعت به مشهد رسیدیم
رفتیم هتل بعداز غسل زیارت
لباسمون پوشیدیم
رفتم سمت سید شال سبزش انداختم رو شانه اش
و دستی ب محاسنش کشیدم
مجتبی خیلی دوست دارم
سید: منم خیلی دوست دارم
چادرمو سر کردم
و دست به دست مجتبی به سمت حرم راه افتادیم
چشم که به حرم🕌 خورد اشک تو چشام جمع شد تو دلم غوغا بود دست سیدم رو بیشتر از پیش توی دستام میفشردم ارامش دل بی قرارم بود💞
از باب الجواد وارد شدیم
از صحن جامع رضوی گذشتیم
وارد صحن اصلی شدیم
روبه روی ایوان طلا نشستیم
اشک از چشمام جاری شد
آقا ازتون ممنونم که مجتبی بهم دادید
آقا یه دنیا ازت ممنونم
مجتبی سرم کشید به سینه اش
_مگه من مردم که گریه میکنی رقیه جان
-توروخدا دیگه هیچ وقت اینو نگو 😔
پاشدم راه برم
سرم گیج رفت
مجتبی:رقیه رقیه جان
خانمم
-هیچی نیست توکه از ضعف من خبر داری
حالا بیا یه سلفی بندازیم
چیک 📷
حالا بیا یه قلب رو گنبد 📸
سید از کارام خندش گرفته بود
روبهم کرد و گفت رقیه جان تو باید عکاس میشدی😅
ماشاالله صدتا ژست گرفتیم خخخخ
با عکس گرفتن و حرفای سید حال و هوام عوض شد😊
نویسنده بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید
بسم رب الشهدا
#مجنون_من_کجایی
#قسمت_چهلم
برای نماز صبح،ظهر و مغرب میرفتیم حرم
بهترین روزای عمرم بود
خیلی مزه میداد
سید:رقیه بانو
بریم بازار دو دست لباس بخریم
برای نماز
-😍😍😍فدای ایده های سیدم بشم
سید:خدانکنه
یه عبایی سفید یه چادر عبایی سفید
برای نماز خریدیم
ماکه از سفر برگشتیم
محدثه و سیدمحمد
فرحناز و مهدوی
حسنا و حسین
همگی با یه پرواز رفته بودن کربلا
سیدمجتبی وقتی فهمید گفت من خیلی شرمنده خانم شدم
نشد بریم کربلا
منم پرو پرو گفت منو با جوجه هامون ببر
سید- ای به چشم
رقیه جان
از فردا بریم کانون بگو خانم راد فر هم تشریف بیارن
-چشم حتما
به مطهره زنگ زدم گفتم بیا بریم مکان کانون ببینیم
مطهره و منو سید،
-أه مجتبی اینجا چقدر کثیفه
سید:خانم ببخشید دیگه ۳-۴ ساله تمیز نشده
-أه خونه کیه؟
سید:خونه مامان بزرگم
بعداز فوتش دست نزدیم همینجوری مونده
خانم رادفر بچه ها کی میان؟
مطهره :سه روز دیگه
سید:رقیه جان فعلا باید خودمون شروع کنیم تمیز کاری تا بچه ها بیان
مطهره:آقای حسینی منم میام کمک
سید:ممنونم
ما سه نفری شروع کردیم به تمیزکاری
الحمدالله تا بچه ها بیان آشغالها جمع شد
مونده بود رنگ آمیزی که
قرار شد مطهره و دوستاشم بیان رنگ آمیزی
آقایون هم سقف هارو رنگ کنن
نویسنده بانو....ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#شهید_محرم_ترک
اولین شهید مدافع حرم♥️
محرم عشق و علاقه وافری به رهبری داشت،و پیرو رهبری بود👌
همه صحبتهای ایشان را دنبال میکردند.
حتی یکی از اهدافش برای دفاع از حرمین صحبتهای حضرت آقا بود. ❗️
🍃 به نظر من که این عشق و علاقه دو طرفه بوده و این برداشت را از این جمله رهبر معظم انقلاب دارم، که فرمودند؛
✨شهدای مدافع حرم✨ هم مجاهد هستند و هم مهاجر☝️ و این ارجحیت را به شهدای حرمین دادند که نشان از عشق دو طرفه رهبر انقلاب به شهدا و شهدا به رهبر معظم انقلاب است.
#یاد_شهدا_باصلوات🌷
گفت اگه روزی من نباشم تو بازم همین چادر وحجابت رو داری؟
با تعجب نگاهی به صورتش کردم وگفتم:
من به چادرم افتخار میکنم معلومه که همیشه باچادر میمونم اقای مهربونم♥️
مگه از اول نداشتم؟
گفت : دلـم میخواد به یقین برسم ، دلم میخواد خاطرم رو جمع کنی خانومم.♥️
دلــم میخواد مرواریدی باشی که تو صدفه✨ بانوی من 😌
گفتم : مطمئن باش من همون جوری زندگی میکنم که تو بخوای
حرفهایش به وصیت شبیه بود.📜
بار اخری بود که از لاسجرد میرفتیم تهران.
چند روز بعد از آن برای آخرین بار رفت جبهه و من را با یک وصیت نامهی شفاهی تنها گذاشت ....😔
راوی : همسر شهید اسماعیل معینیان🌹
⚘﷽⚘
💠برای محمودرضا / دو :
🌷هیچوقت «التماس دعا» نمیگفت، هیچوقت «قبول باشه» نمیگفت، میدانستم شهادتش حتمی است برای همین یکی دو باری از او طلب شفاعت کردم اما سکوت کرد و هیچوقت از سر شکسته نفسی نگفت «ما لایق نیستیم» یا «ما را چه به این حرفها»، هیچوقت در مورد معنویات حرف نزد، اهل ادا نبود، تا جائیکه میتوانست آدم را میپیچاند که حرفی از زبانش راجع به معنویات نکشی، سلوک معنویش بسیار مکتوم بود و از هر حرف یا هر حرکتی که کوچکترین حکایتی از تقوای او داشته باشد همیشه پرهیز کرد. معاملهای که با خدا کرده بود را تا آخر برای همه کتمان کرد و زهدی به کسی نفروخت. و بالاخره اینکه همه را رنگ کرد و رفت!
#سوره_درمانے
💰👑💎مال عظيم💎👑💰
✨هر کس《سوره تکاثر》را
روز دوشنبه یا چهارشنبه
۴۰ بار بخواند،
مال عظیم یا خیری به او رسد
که در ذهن و تصوّرات
او نگنجد✨
📚 کشکول افشاری، ص ۱۱