eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷🌷
298 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقی ویکم نیما زنگ رو میزنه و بعد باهم وارد خونه میشیم مامان نیما با نگرانی به سمتمون میاد ــ چرا اینقد دیر کردید من چند قدم به عقب میرم و بعد پشت سرنیما قایم میشم.نیما میگه ــ خب رفتیم خرید دیگه ــ پنج ساعـــــتـ؟اونم تو ــ بعله مادر نیما نگاهی غضب الود به من میندازه... ــ چی خریدین؟ نیما مجال حرف زدن رو ازم میگیره و میگه ــ چادر عروس مادر با تعجب به ما خیره میشه و دوباره رو به من میگه ــ ببین روشنا! تو خانواده ی ما جای این امل بازی ها نیست من ــ کدوم امل بازی مامان ؟؟ بده که من نمیخوام بهرجزنیما کسی زیبایی هام رو نبینه؟ ــ من این حرفا حالیم نمیشه...وقتی همه اقوامم پاشدن اومدن اینجا نمیخوام اینطوری ببیننتون. نیما ــ قرار نیست کسی پاشه بیاد اینجا ــ چی؟ ــ من و روشنا تصمیم داریم به جای جشن عروسی بریم ماه عسل.. چشمام از زور تعجب گرد میشه..ـ ما کی این قرارو گذاشتیم که من یادم نیست مامان ــ من کلی ارزو برا تو دارم...؛حرف روشناست نه؟ نیماــ حرف هرودومونه مامان ــ ببین نیما اگه بخوای روی حرف من و بابات حرف بزنی نه خبری از ارث هست نه خبری از اون خونه که قراره به نامت بزنیم نه از ماشین... نیما ــ مهم نیست اروم توی پهلوی نیما میزنم که دوباره اخمای مامان توی هم میره ــ مثه اینکه عروس خانوم برای این پولا دندون تیز کرده بودن .مگه نه؟ یاسمین مهرآتین خواندن قسمت های قبلی و رمان به کانال ما بیاید👇👇👇 عاشقی چادرم رو روی سرم مرتب میکنم.دلم نمیخواد این روز آخری  مامان بابای نیما از دستم ناراحت باشند. باید آخرین تلاشم رو بکنم. به سمت در خونه میرم. دررو باز میکنم.مامان و بابای نیما روی مبل رو به روی تلوزیون نشستند. ــ سلام... جوابی نمیشنوم.سمت مبل کنارشون میرم و میشینم. بابا ــ اومدی اینجا چیکار؟ الان باید ارایشگاه باشی نه؟   مامان ــ مگه نمیدونستی...؛تو دین و ایمون اینا ارایش اونم تو شب عروسی حرومه.. من ــ نیومدم برای این حرفای تکراری...؛امشب عقد من ونیماست دوست ندارم نیماتو بهترین شب زندگیش تنها باشه مامان نیما نیشخندی میزنه ــ عاشق دلخسته اش که پیشش هست نبایدم تنها باشه البته اگه بعدا همین یار و یاورش نشه بلای جونش.... من ــ این حرفاهم تکراریه.... من اگه اومدم اینجا فقط و فقط بخاطر نیماس . نه این حرفای خاله زنکی. ــ  به حرف حق که رسید میشه  حرفای خاله زنکی؟ از جام بلند میشم به زور بغض توی گلوم رو میخورم به سمت در میرم که صدای بابا باعث توقفم میشه ــ چیه زبونت رو موش خورد من ـ اگه من زبون ندارم به جاش شما هم زبون دارین هم نیش زبون.تا حالا شده یه بار پیش خودتون فکر کنید چرا من اینهمه رو حجابم پافشاری میکنم؟من و نیما قراره مال هم باشیــم.بعد شما توقع دارین تو بهترین روز زندگیمون که این باهم بودن با دوماه انتظار رسمی میشهـ... من تو ملاعام جلوه گری کنم. درسته به زبون حرفی زده نمیشه ولی اگه من بااون تیپ و قیافه بیام جلوی اون همه نامحرم فقط یه جمله رو جار میزنه   من فقط متعلق به نیما نیستم.متعلق به هربی سر وپایی هستم که منو نگاه کنه از زیبایی هام لذت ببره.نیماهم همینو میگه ــ من و روشنا بعد از کلی بدبختی به هم رسیدیم.حالا جوگیر شدم و میخوام زنم رو شریک زندگیم رو به خوشگلترین حالت ممکن درست کنم .بزارم تا شما نگاه کنید و کیفشو ببرید... دیگه منتظر جواب نمیمونم و از خونه خارج میشم یاسمن مهرآتین