eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷🌷
298 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
57 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁بسم رب الشهدا🍁 🌷🌷 🍃یکم فروردین 1345,درتهران چشم به جهان گشود. دانشجوی کارشناسی در رشته برق بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. ❣12 اسفند1365با سمت اطلاعات شناسایی بر اثر اصابت ترکش به قلب شهید شد. ❤️🕊 بخشی از وصیتنامه: آن چه از عمرم فهمیده ام اینست که باید همه چیز را با ناله برای خدا در دل نیمه‌های شب حل کرد. بهترین راه نجات را آدمی با تقوی پیدا می‌کند. اگر باتقوی باشیم، همه چیز حل است. 🌹یاد همه شهدا با ذکر صلوات 🌹 💐اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم💐
سید ابراهیم میگفت دفعه اول که به سوریه اعزام شدم در عملیات تدمر خمپاره درست خورد کنار من ولی به من نخورد.. گفتم شاید مشکل مالی دارم خدا نخواسته شهید بشم.. آمدم ایران و مباحث مالی خودم را حل کردم.. 🍃دفعه دوم که رفتم سوریه،باز خمپاره خورد کنار من و به من چیزی نشد.. گفتم شاید وابستگی به خانواده و بچه هاست که نمیذاره شهید بشم.. آمدم ایران و از بچه ها دل بریدم.. 🍃و برای بار سوم که به سوریه اعزام شدم در عملیاتی ترکش خوردم و مجروح شدم ولی شهید نشدم.. 🍃 به ایران که آمدم نزد عارفی رفتم و از او مشكلم را پرسیدم.. ایشان گفتند: "من كان لله كان الله له" تو برای خدا به جبهه نمیروی برای شهادت میروی.. نیتت را درست کن خدا تو را قبول میکند.. 🍃پدرش میگفت : این دفعه آخر مصطفی (سيدابراهيم) عجیب بال و پردرآوره بود دیگر زمینی نبود.. رفت و به آرزويش رسيد.. 🌷شهید مصطفی صدرزاده🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌خانم زینب سلیمانی: این پلاک را اولین‌بار که با هم به سوریه رفتیم به من دادید و گفتید بابا اینو به همراه داشته باش تا اگر اتفاقی برایمان افتاد، بدانند تو دختر من هستی... سکوت کردم و گفتم یعنی با هم شهید میشویم؟ گفتید: بله؛ با اینهمه اصرار برای کنار من ماندن در همه جا، آخر با من شهید میشوی... بعد مکثی کردید و گفتید: البته من خوشحال میشوم تو با من شهید شوی. ‌‌ هر سفر که با هم میرفتیم این پلاک را به همراه داشتم و منتظر لحظه شهادت با شما بودم... چه انتظار بی‌ثمری شد... آخر به شما نرسیدم... و شما پر کشیدید... شاید بالهای من برای پرواز و اوج با شما خیلی کوچک بود و باید میماندم تا بالهایم را قوی‌تر کنم تا اوج بگیرم... ‌‌ امسال تلخ‌ترین سال زندگیم شد و هر سال تلخ‌تر و تلخ‌تر خواهد شد... نمیدانم تا چند ساعت تا چند روز تا چند هفته تا چند ماه تا چند سال باید انتظار دیدن روی ماهتان را بکشم اما باور دارم در حال آماده شدن برای بازگشتید و با مهدی فاطمه خواهید آمد... ان روز دور نیست... ‌‌ سال نو را پیشاپیش بر تمامی مردم شریف و صبور این آب و خاک تبریک عرض میکنم. ‌‌ التماس دعا یقینا_کله_خیر
🥀 🌼دعـای هـر روزمـان این است ڪه خــدایــا... آن را بـراے ما بخـواه ڪه به صـلاح مـا و به دنبـال آن رضـایـت تـو و خشنـودے مـا باشد! 🍂چے میشہ روی قبر من نوشته شه یہ روز شهیـد راه ڪربلا 📋 شهید مدافع‌حرم عسکر زمانی 💐تاریخ ولادت: ۱۳۷۲/۱۱/۲۵ ✨محـل ولادت: روستای تیرازجان 💐تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۱۱/۱۶ ✨محـل شهادت: نُبُل‌و‌اَلزَّهرا سوریه 💐مزار: نورآباد ممسنی،روستای تیرازجان 🚨به مناسبت سالروز ولادت 🎁هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺🌼🌸🌺 🎊🎉🎈🎂🎈🎉🎊
در این شب شهادت امام هادی (ع)✨ میخوام دعا کنم براے اونایے کہ خیلےﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻥ خیلے ﺩﻟﺸﮑﺴﺘﻦ خیلےتنهان خیلے مریضن ﺧﺪﺍیا هواے ﺩﻻﺷﻮﻧﻮ داشتہ ﺑﺎﺵ ﺩﺳﺘﺸﻮﻧﻮ ﺑﮕﻴﺮ و حاجتشون رو برآورده کن
﴿ و گام هایماݩ را استوار ساز و ما را بر گروھ ڪافراݩ پیروز گرداݩ. ﴾ 💚🌿 🌱 | سورھ بقره آیه ۲۵۰ 🌿✾ • •
🔹️همسر شهید : یک سال ماه رمضان را کامل در سوریه بود، زنگ می‌زد و می‌گفت: به تغذیه بچه‌ها توجه کنم تا بتوانند روزه بگیرند و من سؤال کردم که اوضاع شما چطور است؟ از پاسخش متوجه می‌شدم که مواد غذایی به اندازه کافی ندارند و با سختی روزه می‌گیرند. لشکر شهید 🌿✾ • •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰اوج اخلاص شهید سیدمرتضی آوینی؛ جنگ می‌آمد تا مردانِ مرد را بیازماید جنگ آمده بود تا از خرمشهر دروازه‌ای به كربلا باز شود ... 🌿✾ • • • • •
💚 او حاضرو ما پنهانیم هرچند که از غیبت خود با این همه ای جاویدان تا فجر فرج منتظرت می 🦋صبحت بخیر آقا🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 ای شهیـد ... دعا کن برای عاقبت‌ بخیری ما؛ تویی که ختم به‌ خیر شد عاقبتت... 🤚 🍃 🕊
💢قسمتی‌از وصیت نامه🔰 🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 خداراشاکرم توفیق زیارت حرم امام رضا(ع) راپیداکرده ام وایام شهادت حضرت زهرا(س)بود واز آقا خواستم که برگه اعزام من را آماده ومادرش بادست شکسته امضا ومهر آن رابزند. که بحمدالله این خواسته به اجابت رسید ومن‌ممنون اهلبیت(علیهم‌السلام) ومادر پهلو شکسته اشان حضرت زهرا(س)هستم وتوفیق حضور در سوریه را برای مرتبه سوم که ان شاءالله امروز به من خبر دادند فردا دوشنبه آماده اعزام باشم۱۳۹۶/۱۱/۱۶ خدایا شکرت خانواده ام،مردم عزیزوتمامی دوستان حلالم کنید یک شنبه۱۳۹۶/۱۱/۱۵ مصطفی زاهدی : ۱۳۴۷/۳/۱۰ : ۱۳۹۶/۱۱/۲۹ :آران‌وبیدگل :سوریه محل خاکسپاری:گلزارشهدای‌هفت‌امام‌زاده‌بیدگل 🕊🕊🌷🌷
🔺شهادت ۳ تن از سربازان گمنام امام زمان (عج) 🔹روابط عمومی وزارت اطلاعات: به دنبال اقدامات اطلاعاتی بر روی یکی از باندهای جرائم سازمان یافته استان سیستان و بلوچستان، ۳ تن از سربازان گمنام امام زمان (عج) در اداره‌کل استان، در حین انجام وظیفه به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
❌جزئیات شهادت سه تن از نیروهای سپاه در نیکشهر قاسم حسن زاده، مسئول روابط عمومی قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه جنوب شرق کشور، با اشاره به اینکه سه تن از پاسداران انقلاب اسلامی در حمله افراد مسلح در نیکشهر به شهادت رسیده‌اند، بیان کرد: در ساعت 16 عصر روز گذشته دو دستگاه خودروی ناحیه مقاومت بسیج شهرستان نیکشهر که در مسیر اسپکه به نیکشهر در حال تردد بوده در سه راهی محور بمپور اسپکه مورد حمله یک دستگاه خودروی پژو ۴۰۵ قرار گرفتند. وی افزود: در این حادثه ۳ تن از پاسداران به شهادت رسیده و یک تن نیز مجروح شده‌ است /
: درک متقابل از شنيدن اين اسم خوشش نيومد ... - اون آدم خوبيه ... به اون پرونده هم که ارتباطي نداشت ... - با اون پرونده نه ... اما اشتباه نکن ... آدم خطرناکيه ... خيلي خطرناک ... از ماشين پياده شد و رفت سمت اداره ... هر چند بهم قول داد ته همه اطلاعات ثبت شده اش رو در مياره ... اما از چيزي که بهش گفته بودم اصلا خوشش نيومده بود ... اوبران از همون اوايل نسبت به ساندرز احساس خوبي داشت ... حالا ديگه نوبت من بود ... بايد از بيرون همه چيز رو زير نظر مي گرفتم ... مثل يه مامور مخفي ... تمام حرکات و رفت و آمدهاش ... تمام افرادي که باهاش در ارتباط بودن ... هر کدوم مي تونستن يه قدرت بالقوه براي بروز شرارت باشن ... قدرتي که با اون قدرت و تواناي خاص ساندرز مي تونست به يه فاجعه بزرگ تبديل بشه ... اوبران توي اين فاصله مي تونست تمام اطلاعات دولتي و اجتماعي اون رو در بياره ... اما نه همه چيز رو ... براي اينکه اون رو زير نظارت کامل اطلاعاتي بگيره بايد سراغ افرادي مي رفت ... که ظرف چند ثانيه همه چيز لو مي رفت ... اگه چيز خاصي وسط نبود زندگي يه انسان مي رفت روي هوا و نابود مي شد ... و اگه چيز خاصي وجود داشت، ساندرز مال من بود ... خودم پيداش کرده بودم و کسي حق نداشت پرونده رو از من بگيره ... و پرونده تروريست ها به دايره جنايي تعلق نداشت ... توي مسير برگشت به خونه ايده فوق العاده اي به ذهنم رسيد ... پرونده دو سال پيش ... گروه هکري که اطلاعات بانکي يه نفر رو هک کرده بودن ... و کارفرماشون بعد از تموم شدن کار ... براي اينکه ردي از خودش باقي نزاره، يه قاتل رو براي کشتن شون فرستاده بود ... دو نفرشون کشته شدن ... يکي شون راهي بيمارستان شد و رفت زندان ... و آخرين نفر ... کسي که در لحظات آخر از انجام کار منصرف شده بود و ازشون جدا شده بود ... اون هنوز آزاد بود ... و اون کسي بود که بهش احتياج داشتم ... رفتم جلوي در خونه اش ... توي زير زمينش کار مي کرد ... تمام وسائل و کامپيوترهاش اونجا بود ... در رو که باز کرد ... اصلا از ديدن من خوشحال نشد ... نگاهش يخ کرد و روي چهره اش ماسيد ... مثل زامبي ها به سختي به خودش تکاني داد ... از توي در رفت کنار و اون رو چهار طاق باز کرد ... لبخند معناداري صورتم رو پر کرد ... - سلام مايکل ... منم از ديدنت خوشحالم ... آبجوها رو دادم دستش ... و رفتم تو ... اون هم پشت سرم ... - هميشه از ديدن مهمون اينقدر ذوق مي کني؟ ... اونم وقتي دست خالي نيومده؟ ... چند قدم جلوتر تازه فهميده چرا اونقدر از ديدنم به هيجان اومده بود ... چند تا دختر و پسرِ عجيب و غريب تر از خودش ... مواد و الکل ... نيمه نعشه ... توي صحنه هايي که واقعا ارزش ديدن نداشت ... چرخيدم سمتش و زدم روي شونه اش ... - شرمنده نمي دونستم پارتي خصوصي داري ... من واست يکي بهترش رو تدارک ديدم ... نظرت چيه ادامه اين مهموني رو بزاري واسه بعد؟ ... توي چند ثانيه درک متقابل عميقي بين مون شکل گرفت ... با شنيدن اون جملات ... چهره اش شبيه گوسفندي شد که فهميده بود مي خوان سرش رو ببرن ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹
: پیشرفت رشته پزشکی بساط شون رو جمع کردن و از اونجا رفتن ... کمي طول کشيد تا اون قيافه هاي خمار، بتونن درست و حسابي مسير خروجي رو پيدا کنن ... - واقعا مي خواي جوونيت رو با اين همه استعداد اينطوري دود کني؟ ... ولو شد روي مبل ... گيج بود اما نه به اندازه بقيه ... - زندگي من به خودم مربوطه کارآگاه ... واسه چي اومدي اينجا؟ ... در يکي از آبجوها رو باز کردم و نشستم جلوش ... - دفعه قبل که پيشنهادم رو قبول نکردي بياي واسه پليس کار کني ... حالا که تو نيومدي ... اداره اومده پيش تو ... خودش رو يکم جا به جا کرده و پاش رو انداخت روي دسته مبل ... چنان چشم هاش رو مي ماليد که حس مي کردم هر لحظه دستش تا مچ ميره تو ... - اون وقت کي گفته من قراره باهاتون همکاري کنم؟ ... هيچ کس نمي تونه منو مجبور کنه کاري که نمي خوام بکنم ... کامل لم دادم به پشتي مبل ... و پاهام رو انداختم روي هم ... اونقدر کهنه بود که حس مي کردم هر لحظه است فنرهاش در بره و پارچه روي مبل رو پاره کنه ... حالت نيمه جدي با پوزخند مصممي ضميمه حالت قبليم کردم ... - بعيد مي دونم ... آخرين باري که يادم مياد بايد به جرم مشارکت توي دزدي اطلاعات و جا به جا کردن شون مي رفتي زندان ... اما الان با اين هيکل خمار اينجا نشستي ... مي دوني زندان به بچه هاي لاغر مردني اي مثل تو اصلا خوش نمي گذره؟ ... با شنيدن اسم زندان، کمي خودش رو جا به جا کرد ... اما واسه عقب نشيني کردنش هنوز زود بود ... صداش گيج و بم از توي گلوش در مي اومد ... - اما من که کاري نکردم ... - دقيقا ... تو از همه چيز خبر داشتي اما کاری نکردی و چيزي نگفتي ... گذاشتي خيلي راحت نقشه شون رو پياده کنن ... و ازشون حمايت کردي که قسر در برن ... تازه يادت رفته نوشتن يکي از اون برنامه ها کار تو بود؟ ... اگه فراموش کردي مي تونم به برگشت حافظه ات کمک کنم ... من عاشق کمک به پيشرفت رشته پزشکي ام ... خيلي نوع دوستانه است ... با اکراه خودش رو جمع و جور کرد ... پاش رو از روي دسته مبل برداشت و شبيه آدم نشست ... - دستمزدم بالاست ... از روي اون مبل قراضه بلند شدم ... ديگه داشت کمرم رو مي شکست ... رفتم سمتش ... دست کردم توي جيبم ... از توي کيف پولم دو تا 100 دلاري در آوردم و گرفتم سمتش ... - دويست دلار ... پول اون آبجوهايي رو هم که برات خريدم نمي خواد بدي ... باحالت تمسخرآميزي بهم خنديد ... و با پشت دست، دستم رو پس زد ... - فکر کنم گوش هات مشکل پيدا کرده ... يه دکتر برو ... بسته به نوع کاري که بخواي قيمت ميدم ... با اون صورت خمار و نيمه نعشه بهم زل زده بود ... ابروهام رو انداختم بالا و پوزخند تمسخرآميزش رو بهش پس دادم ... پول ها رو بردم سمت کيفم پول ... تظاهر کردم مي خوام برشون گردونم توش ... - باشه هر جور راحتي ... انتخابت براي کمک به پيشرفت علم پزشکي رو تحسين مي کنم ... واقعا انتخاب فداکارانه اي کردي ... مثل فنرهاي اون مبل از جا پريد و دويست دلار رو از دستم گرفت ... - فقط يادت باشه من هيچ چيزي رو گردن نمي گيرم ... تو پليسي و هر کاري مي خواي بکني گردن خودته ... چه خوب يا بد ... آبجوها رو از روي ميز برداشت و رفت سمت يخچال ... لبخند پيروزمندانه اي صورتم رو پر کرد ... قطعا خوب بود ... - مطمئن باش ... من هيچ وقت تو رو نديدم و اين صحبت ها هرگز بين ما رد و بدل نشده ... فقط يه چيزي ... برگشت سمتم ... - تا تموم شدن کار ... نه چيزي مي کشي ... نه چيزي مي خوري ... مي خوام هوشيارِ هوشيار باشي ... بايد کل مغزت کار کنه ... نه اينطوري دو خط در ميون ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹
: صحنه های کریه دو روز بعد، سر و کله اوبران با پرونده کامل دنيل ساندرز پيدا شد ... ريز اطلاعاتي که مي شد بدون ايجاد حساسيت يا جلب توجه پيدا کرد ... اما همين اندازه هم براي شروع کافي بود ... تمام شب رو روش کار کردم و فردا صبح ساعت 6 از خونه زدم بيرون ... چند بار زنگ زدم تا بالاخره در رو باز کرد ... گيج با چشم های بسته ... از ديدنش توي اون حالت خنده ام گرفت ... - سلام مايک ... خوب نيست تا اين وقت روز هنوز خوابي ... برگشت داخل ... اول فکر کردم گیج خوابه اما نمي تونست برگرده توي اتاقش ... پاهاش رو روي زمين مي کشيد ... رفت سمت مبل و روي سه نفره ولو شد ... رفتم سمتش و تکانش دادم ... توي همون چند لحظه دوباره خوابش برده بود ... مثل آدمي که مي خواد توي خواب از خودش يه مگس سمج رو دور کنه دستش رو روي هوا تکان مي داد ... - گمشو کارآگاه ... خواهش مي کنم ... فايده نداشت ... هر چي صداش مي کردم يا تکانش مي دادم انگار نه انگار ... ميز جلوي مبل رو کمي هل دادم کنار ... خم شدم ... با يه دست تي شرتش و با دست ديگه شلوارش رو گرفتم ... و با تمام قدرت کشيدم ... پرت شد روي زمين ... گيج و منگ پاشد نشست ... قهوه رو دادم دستش ... - خوبه بهت گفته بودم حق نداري توي اين فاصله بري سراغ اين چيزها ... خودش رو به زحمت دراز کرد و ليوان قهوه رو گذاشت روي ميز ... دستش رو به مبل گرفت و پا شد ... - تو چطور پليسي هستي که نمي دوني قهوه خماري رو از بين نمي بره ... دقيقا همون حرفي که من به اوبران مي گفتم ... رفت سمت دستشويي ... و من مثل آدمي که بهش شوک وارد شده باشه بهش نگاه مي کردم ... عقب عقب رفتم و نشستم روي مبل ... تازه فهميدم چرا آنجلا ولم کرد ... تصوير من توي مايک افتاده بود ... زندگي من ... و چيزهايي که تا قبلش نمي ديدم ... دنبال جواب بودم و اون رو به خاطر ترک کردنم سرزنش مي کردم ... اما اين صحنه ها کريه تر از چيزي بود که قابل تحمل باشه ... مردي که وسط خونه خودش و قبل از رسيدن به دستشويي بالا آورد ... و بوي الکل و محتويات معده اش فضا رو به گند کشيد ... باورم نمي شد ... من پليس بودم ... من هر روز با بدترين صحنه ها سر و کار داشتم ... هر روز دنبال حقيقت و مدرک مي گشتم ... تا به حال هزاران بار این صحنه ها رو دیده بودم ... اما چطور متوجه هیچ کدوم از نشانه ها نشدم؟ ... بلند شدم و رفتم سمتش ... يقه اش رو گرفتم و دنبال خودم تا حموم کشان کشان کشيدم ... پرتش کردم توي وان و آب سرد دوش رو باز کردم ... صداي فريادش بلند شده بود ... سعي مي کرد از جاش بلند بشه اما حتي نمي تونست با دستش دوش رو بگيره ... چه برسه به اينکه از دست من بکشه بيرون ... بامــــاهمـــراه باشــید🌹
شب 🌙قشنگترین اتفاقے هست! که تکرارمیشود تا آسمان زیبایش را به رخ زمین بکشد ستاره هاےآسمانت✨ را  سقف خانه دوستانم كن  تازندگيشان مانند ستاره بدرخشد🌟 شبتون قشنگ🌛 دلتون پراز زیبایے🙏🏼❤️ 😴
👇👇👇 ♨️سوال: 🔰 چه شبی است و چه اعمالی دارد ؟ ✍️پاسخ: ✅در فرهنگ دینی به اولین شب جمعه ماه رجب لیلة الرغائب می گویند. در میان فارسی زبانان از این شب به « شب آرزوها » هم یاد می شود ، یعنی انسان با دعا و مناجات به آرزوها و حاجات خود می رسد . در این شب فرشتگان الهی بر زمین نزول می كنند. ♻️برای این شب عملی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ذكر شده است كه فضیلت بسیاری دارد و بدین قرار است: 🔷در صورت امكان و بلامانع بودن روزه گرفته شود. 🔸چون شب جمعه شد؛ ما بین نماز مغرب و عشاءدوازده ركعت نماز اقامه شود كه هر دو ركعت به یك سلام ختم می شود و درهر ركعت یك مرتبه سوره حمد، سه مرتبه سوره قدر، دوازده مرتبه سوره توحید خوانده شود. . 💢و چون دوازده ركعت به اتمام رسید،هفتاد بار ذكر" اللهم صل علی محمد النبی الامی و علی آله"گفته شود. . 🔹پس از آن در سجده هفتاد بار ذكر" سبوح قدوس رب الملائكة والروح" گفته شود. . 🗞پس از سر برداشتن از سجده، هفتاد بار ذكر" رب اغفر وارحم و تجاوز عما تعلم انك انت العلی الاعظم" گفته شود. . 🔷در اینجا می توان حاجت خود را از خدای متعال درخواست نمود. البته بالاتر از همه دعاها ، دعا برای فرج و ظهور حضرت قائم (عج) هست . 💢ان شاء الله به استجابت می رسد. . 🗞پیامبراكرم صلوات الله علیه در فضیلت این نماز می فرماید: . 🔰كسی كه این نماز را بخواند، شب اول قبرش خدای متعال ثواب این نماز را با زیباترین صورت و با روی گشاده و درخشان و با زبان فصیح به سویش می فرستد. پس او به آن فرد می گوید: ای حبیب من، بشارت بر تو باد كه از هر شدت و سختی نجات یافتی. . 💠میّت می پرسد تو كیستی؟ به خدا سوگند كه من صورتی زیباتر از تو ندیده ام و كلامی شیرین تر از كلام تو نشنیده ام و بویی، بهتر از بوی تو نبوئیده ام. . 👈آن زیباروی پاسخ می دهد: من ثواب آن نمازی هستم كه در فلان شب از فلان ماه از فلان سال به جا آوردی. امشب به نزد تو آمده ام تا حق تو را ادا كنم و مونس تنهایی تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دمیده شود و قیامت بر پا شود، من سایه بر سر تو خواهم افكند.
🌱[وقتی در گنـاهی افتـادی کسی را خبـر نڪن..]🌱 🍃مردم رسوا میکنند و عذر را قبول نمی کنند و الله می پوشاند و میبخشد.....🖇•°•°•
؛ شهید مصطفی چمران : در عجبم از کسانی که هزاران گناه می‌کنند و معتقدند یک قطره اشک بر حسین ضامن بهشت آن‌هاست!
در تا جاییکه میتونید سوره توحید بخونید. این تلاوتهامونو هدیه میکنیم به امام حاضر و غائبمون. یه یاعلی بگید و در این روزها و شبهای پربرکت بیکار نشینید و برای خودتون توشه بفرستید. لطفا تعداد رو به ادمین اطلاع بدید.🌺🌺🌺🌺