❤ بسم رب الشهدا ❤
#داستان_عاشقانه_مذهبی
❤️#بدون_تو_هرگز 💔
#قسمت_سی_وهشتم
#خدا_را_ببین
💥اگر این حرف ها حقیقت داره ،به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه!
با قاطعیت بهش نگاه کردم...
❌–این من نبودم که تحقیرتون کردم،
شما بودید.شما بهم یاد دادید که نباید چیزی رو قبول کرد که قابل دیدن نیست...
👌عصبانیت توی صورتش موج می زد.
می تونستم به وضوح آثار خشم روی توی چهره اش ببینم و اینکه به سختی خودش
رو کنترل می کرد. اما باید حرفم رو تموم می کردم...
✔–شما الان یه حس جدید دارید.حس شخصی رو که با وجود تمام لطف ها و توجهش ،احدی اون رو نمی بینه ...
بهش پشت می کنن ...
بهش توجه نمی کنن ...
رهاش می کنن و براش اهمیت قائل نمیشن ...
🌟تاریخ پر از آدم هاییه که خدا و نشانه های محبت و توجهش رو حس کردن اما نخواستن ببینن و باور کنن...
شما وجود خدا رو انکار می کنید، اما خدا هرگز شما رو رها نکرده، سرتون داد نزده، با شما تندی نکرده...
🔷من منکر لطف و توجه شما نیستم.
شما گفتید من رو دوست دارید اما وقتی فقط و فقط یک بار بهتون گفتم احساس شما رو نمی بینم، آشفته شدید و سرم داد زدید.
💕خدا هزاران برابر شما بهم لطف کرده ، چرا من باید محبت چنین خدایی رو رها کنم و شما رو بپذیرم؟
✳اگر چه اون روز، صحبت ما تموم شد، اما این، تازه آغاز ماجرا بود...
اسم من از توی تمام عمل های جراحی های دکتر دایسون خط خورد.
چنان برنامه هر دوی ما تنظیم شده بود که به
ندرت با هم مواجه می شدیم.
💟تنها اتفاق خوب اون ایام ، این بود که بعد از 1 سال با مرخصی من موافقت شد.
می تونستم به ایران برگردم و خانواده ام رو ببینم. فقط خدا می دونست چقدر دلم برای تک تک شون تنگ شده بود.
💮بعد از چند سال به ایران برگشتم.
سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت.حنانه دختر مریم، قد کشیده
بود وکلاس دوم ابتدایی بود اما وقار و شخصیتش عین مریم بود.
💔از همه بیشتر دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود...
توی فرودگاه، همه شون اومده بودن.
همین که چشمم بهشون افتاد، اشک، تمام تصویر رو محو کرد.
خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم.
شادی چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت...
💢با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن. هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت.حنانه که از 1 سالگی، من رو ندیده بود، باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید. محمدحسین که اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم.
🔶خونه بوی غربت می داد ...
حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه
غریبه تبدیل می شدم ...
♨اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن اما من فقط گاهی اگر وقت و فرصتی بود ،اگر از شدت خستگی روی مبل،نشسته خوابم نمی برد، از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم ...
🔷غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود.
فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم کمی آروم می شدم.چشمم همه جا دنبالش می چرخید.
💫شب همه رفتن و منم از شدت خستگی بی هوش...
برای نماز صبح که بلند شدم ،پای سجاده داشت قرآن می خوند...
رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش...
❤یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم ...
با اولین حرکت نوازش دستش بی اختیار اشک از چشمم فرو ریخت...
💘–مامان ...
شاید باورت نشه اما خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود...
و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
👈🏻با ما همراه باشید....❤️
💎ادامه دارد....💎
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🔴 فضیلت #شب_پانزدهم ماه #ذی_القعده
شب مبارکى است، خدا بر بندگان مؤمن خود نظر رحمت مى فرماید، و چنانکه در روایت نبوى آمده، کسى که در این شب به طاعت حق مشغول باشد، براى او اجر صد نفر روزه دارى است که ملازم مسجد بوده اند، آن هم روزه دارى که خدا را به اندازه چشم برهم زدنى معصیت نکرده باشد، پس این شب را غنیمت بشمار، و خود را به طاعت و عبادت و نماز و درخواست حاجات از خدا مشغول کن، روایت شده هرکه در این شب حاجتى از خدا بخواهد حتما به او عطا خواهد شد.
📚مفاتیح الجنان ، اعمال ماه ذی القعده
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
@dars_akhlaq.mp3
2.15M
🔊 #كليپ_صوتی
🎙🌸استادآيت الله #حق_شناس
موضوع: زن #نمازشب خوان و #دزد
🔊بسیار شنیدنی و #تأثیرگزار😍
#پیشنهاد_دانلود 💯💯💯
🙏نماز شب امشب را هدیه می کنیم به حضرت ام البنین (سلام الله علیها)
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨الهی امشب
🎋هر چی خوبیه
✨خدا براتون رقم بزنه
🎋آرامش مهمان همیشگی
✨خونه هاتون باشه
🎋شبتون گرم از نگاه خـدا
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🌺🍃🌸
🍃
🌸
#حدیث_روز
🌸 با قرآن چه كرديم 🌸
🕊 قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَا أَوَّلُ وَافِدٍ عَلَى الْعَزِيزِ الْجَبَّارِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ كِتَابُهُ وَ أَهْلُ بَيْتِى ثُمَّ أُمَّتِى ثُمَّ أَسْأَلُهُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ بِأَهْلِ بَيْتِى،
☀️ حضرت امام باقر عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: من نخستين كسى هستم كه روز قيامت بر خداى عزيز جبار وارد مي شوم و با كتابش و اهل بيتم ، سپس امتم (وارد شوند) پس از ايشان بپرسم چه كرديد با كتاب خدا و اهل بيت من ؟
📚.اصول كافى جلد ۴ ص / ۴۰۰ ح/ ۴
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🌺🍃🌸
🍃
🌸
#حدیث_روز
#برنامه_ریزی
#نظم
🌸 #نظم و #برنامه_ریزی 🌸
✍ اولیای بزرگ اسلام، رعایت نظم و برنامه ریزی در کارها را از جمله مهمترین مسائل در زندگی انسان شمرده، آن را مورد تاکید قرار داده اند .
💠 علی علیه السلام در ضمن وصیت خود، خطاب به امام حسن و امام حسین علیهما السلام می فرمایند:
✨ «اوصیکما وجمیع ولدی واهلی ومن بلغه کتابی بتقوی الله ونظم امرکم; (۱)
☀️ شما و همه فرزندانم و هر کس که نامه ام به او می رسد را به ترس از خدا و نظم در کارهایتان سفارش می کنم .»
✅ برای هر انسانی شایسته است در همه کارهای زندگی #برنامه منظمی داشته باشد تا بتواند از عمر خویش بهترین بهره را ببرد . یکی از نشانه های نظم این است که انسان اوقات شبانه روز را بر نیازمندیهای خویش تقسیم کند و زیر بنای زندگی را که نظم است، محکمتر سازد و از بی نظمی که ضایع کننده عمر و بر باد دهنده استعدادهاست، دوری کند .
💠 علی علیه السلام در این باره می فرمایند:
✨ «للمؤمن ثلاث ساعات، فساعة یناجی فیها ربه وساعة یرم معاشه وساعة یخلی بین نفسه وبین لذتها فیما یحل ویجمل . ولیس للعاقل ان یکون شاخصا الا فی ثلاث، مرمة لمعاش او خطوة فی معاد او لذة فی غیر محرم; (۲)
☀️ برای مؤمن [در شبانه روز] سه ساعت [و زمان] وجود دارد، زمانی که در آن با پروردگار خویش مناجات می کند و زمانی که هزینه زندگی را تامین می کند و زمانی برای واداشتن نفس به لذتهایی که حلال و مایه زیبایی آن است . خردمند را نشاید جز آن که در پی سه چیز شاخص باشد، تامین زندگی یا گام نهادن در راه آخرت یا [به دست آوردن] لذتهای حلال .»
✅ #نظم و برنامه، سامان دهنده زندگی و وسیله ای برتر برای رسیدن به اهداف بزرگ است . با #برنامه_ریزی صحیح در زندگی می توان ساعات عمر را پربار و از اتلاف عمر جلوگیری کرد .
✅ بهره گیری از زندگی یکی از میوه های #نظم و#برنامه_ریزی است . یکی از شاگردان حضرت امام خمینی رحمه الله می گوید: «#نظم دقیق در زندگی از ویژگیهای معروف امام است . به راستی عجیب بود که حتی برای مطالعه و قرائت #قرآن و کارهای مستحب و حتی زیارتها و دعاهایی که در وقت خاص هم وارد نشده بود، وقت خاص را تنظیم کرده بودند و هر کاری را بر طبق همان زمان بندی و تنظیم خاص انجام می دادند، بطوری که برای هر کس که مدتی با ایشان مانوس و معاشر می شد، مشخص بود که در چه ساعتی، مشغول چه کاری و انجام چه عملند، اگر چه در حضور ایشان نباشد و فرسنگها از محضرشان دور و جدا باشد . (۳) » ثمره این #نظم دقیق را در زندگی امام امت مشاهده کرده ایم .
💠 امام علی علیه السلام با توجه به تاثیر #نظم در نتیجه بخشی کارها، بر انجام امور روزانه در وقت خود به مالک اشتر سفارش می کند که:
✨ «وامض لکل یوم عمله فان لکل یوم ما فیه; (۴)
☀️ کار هر روز را در همان روز انجام ده [و آن را به روز بعد موکول مکن] زیرا برای هر روز کار خاصی است [که مجال انجام عقب افتادگیها را نمی دهد] .»
--------------------
۱) همان، نامه 47 .
۲) همان، حکمت 390 .
۳) پا به پای آفتاب، امیررضا ستوده، ج 2، ص 170، نشر پنجره .
۴) نهج البلاغه، نامه 53 .
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
✨💖✨💖✨
#لب هیچ کسی از لبخند زدن زخمی نمیشه
ولی #دل خیلیها از طعنه زدن زخمی میشه
💔💘
همیشه لبخند بزن ... مجانی هم هست😉💛
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دخترا حواستون به شیطان باشه😭
خدایاخودت هوای دخترامونوداشته باش😭🥀
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🔴 حجابی که بوی حیای #زهرایی نمیدهد✋ ✋ ✋
💠 حضرت زهرا سلام الله علیها از نابینا رو میگرفتند.
❌ اگر چادری باشی و صدای قهقه هات رو نامحرم ها بشنون
❌ اگر چادری باشی و بوی عطرت تا چند تا خیابون اونطرف تر بیاد...
❌ اگر چادر سر کنی و همزمان با چادر پوشیدن با آرایش عجیب ...برا اینکه نشون بدی به اصطلاح مذهبی ها هم شیک و باکلاس وتمیزن ...شالهای رنگارنگ قرمزو... سر کنی..
❌ اگر چادر سر کنی وبا نامحرم های فامیل راحت باشی ... به بهانه اینکه نظر خواهر وبرادری به هم دارین..باهش بگو وبخند کنی..وداداشی صداش کنی وخودمونی باشی....
❌ اگه چادر سر کنی و تو فضای مجازی با عکسهای پروفایلت?👥 با ژست های خاص وهزار ناز وعشوه دلبری بکنی از نامحرم؟😰
❌ اگر چادر سر کردی و با ادا واطوار جلوی جمع نامحرم راه رفتی...😐 😐
❌ اگر چادر سر کردی ومعیارت برای ازدواج پول وثروت😒 ☹️ ️ وموقعیت شغلی خواستگارت بود..
❌ واگه چادری بودی وتو دانشگاه زل زدی تو چش نامحرم 😦 وباهاش حرف زدی وبه اسم همکلاسی وبرادر دانشگاهی باهاش هم کلام شدی...😕 😕
❌ و اگر و اگر...چادر پوشیدنت بوی حیا نداد ...
این چادر پوشیدنت زهرایی نیست..👇 👇
یکم فکر کن...
چادر حرمت دارد برای جلوه گری نیست.
#چادر_حرمت_دارد
#چادر_زیباست_زیبایی_نیست
🌼 ❤️ ️🌼 ❤️ ️🌼 ❤️ ️🌼
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
❤ بسم رب الشهدا ❤
#داستان_عاشقانه_مذهبی
❤️#بدون_تو_هرگز💔
#قسمت_سی_ونه
#شبیه_پدر
❤دستش بین موهام حرکت می کرد و من بی اختیار، اشک می ریختم.
غم غربت و تنهایی،فشار و سختی کار، واین حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم....
⁉–خیلی سخت بود؟
–چی؟
–زندگی توی غربت.
سکوت عمیقی فضا رو پر کرد.
قدرت حرف زدن نداشتم و چشم هام رو بستم.حتی با چشم های بسته،نگاه مادرم رو حس می کردم.
👌–خیلی شبیه علی شدی.اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت.
بقیه شریک شادی هاش بودن.
حتی وقتی ناراحت بود می خندید که مبادا بقیه ناراحت نشن...
🌟اون موقع هاجوون بودم اما الان می تونم حتی از پشت این چشم های بسته ،حس دختر کوچولوم رو ببینم...
ناخودآگاه با اون چشم های خیس خنده ام گرفت!دختر کوچولو!
✔چشم هام رو که باز کردم.
دایسون اومد جلوی نظرم.
با ناراحتی، دوباره بستم شون.
–کاش واقعا شبیه بابا بودم.
اون خیلی آروم و مهربون بود.
چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شدولی من اینطوری نیستم.
♨اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم ،نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم.من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم.خیلی...
💫سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم.اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت ...
♨دلم برای پدرم تنگ شده بود و داشتم کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم ...
علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم و جواب استخاره رو درک نمی کردم...
❌زمان به سرعت برق و باد سپری شد.
لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم.نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم.
نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم.
هواپیما که بلند شد ،مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم...
💢حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود.
حالتش با من عادی شده بود.
حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم.
هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید،
اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد،
نه فقط با من ، با همه عوض می شد...
🔘مثل همیشه دقیق ،اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود.
ادب... احترام... ظرافت کلام و برخورد...
هر روز با روز قبل فرق داشت.
💠یه مدت که گذشت ،حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد.دیگه به شخصی زل نمی زد.
در حالی که هنوز جسور و محکم بود اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد.
✳رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن.بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود،در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم...
🔷شیفتم تموم شد، لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد.
–سلام خانم حسینی ...
امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟می خواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم...
💕وقتی رسیدم ،از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید. نشستیم.سکوت عمیقی فضا رو پر کرد...
🔶–خانم حسینی ...
می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم.اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم...
💞این بار مکث کوتاه تری کرد.
–البته امیدوارم اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید،مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
👈🏻با ما همراه باشید...❤️
💎ادامه دارد......💎
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte