💗#گامهای_عاشقی💗
#قسمت_چهلم
روی تختم دراز کشیده بودم و داشتم واسه امتحان فردا درس میخوندم
که یه دفعه صدایی از داخل حیاط شنیدم
بلند شدم و پرده اتاق و کنار زدم دیدم امیرو رضا داخل حیاط کنار حوض نشستن ،دارن میگن و میخندن
چقدر دلم برای خنده هاش تنگ شده بود
سارا: به به ،چشم چرونی تو روز روشن
برگشتم نگاهش کردم: یه جوری میگی چشم چرونی که اینگار رفتم توی خونه شون توی اتاقش بهش زل زدم...
سارا: حالا هر چی ،درکل اسمش همینه
- به جای این کارا بشین درستو بخون فردا امتحان داریم
سارا:آخ آخ یادم ننداز،هیچی تو مخم نمیره ،اصلا این هاشمی انگار بلد نیست چه جوری تدریس کنه ....
- خنگ بودن خودت و تقصیر هاشمی ننداز
سارا: چی شده که حالا طرفدارش شدی
- من طرفدار حرف حقم ،درسته اخلاقش صفره ولی تدریسش عالیه ، راستی یه چیز بگم شاخ در میاری
سارا: نگفته شاخم دراومده ،چی شده؟
- امیرو هاشمی با هم دوستن
سارا: چی میگی؟ از کجا میدونی؟
- امیر روز عقدتون اومد دانشگاه دنبالم که هاشمی رو میبینه و کلی با هم بگو و بخند میکنن ،تازه جالبش اینه که امیر میگه هاشمی خیلی شوخ طبعه
سارا: من که باور نمیکنم
- فک کنم به خاطر اینکه ابهتش پیش دانشجوها کم نشه اینقدر سیاستی باشه
سارا: نمیدونم ،حالا بیا بریم ناهار و آماده کنیم
- تو برو من میام
بعد از رفتن سارا دوباره برگشتم پرده رو کنار زدم دیدم کسی تو حیاط نیست
اه سارا گندت بزنن که مثل شوهرت خروس بی محلی با شنیدن صدای اذان رفتم وضو گرفتم و برگشتم توی اتاقم سجاده مو پهن کردم و شروع کردم به خوندن نماز بندگی بعد از خوندن نماز رفتم سمت آشپز خونه مامان در حال کشیدن برنج داخل دیس بود
- مامان ،کجا رفتی؟
مامان: خونه عموت بودم
- آها
صدای باز شدن در خونه رو شنیدم از آشپز خونه رفتم بیرون ببینم کیه
دیدم بابا اومده رفتم نزدیکش
- سلام بابا جون ،روز تعطیلی هم باید کارکنین؟
بابا: سلام بابا، مشتری زنگ زد ،باید میرفتم
همین لحظه سارا و امیر هم از اتاقشون اومدن بیرون
سارا: سلام آقاجون
بابا: سلام دخترم
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
💗#گامهای_عاشقی💗
#قسمت_چهل_ویکم
بعد همه باهم رفتیم سمت آشپز خونه
سارا هم پشت سرم میاومد
یعنی چپ میرفتم همرام میاومد ،راست همرام می اومد کلافه ام کرده بود
وسیله ها رو روی میز گذاشتیم
همه نشستن منم رفتم پیش بابا بشینم که سارا هم اومد کنارم نشست
- سارا جان ،من امیر نیستمااا ،امیر اونجا نشسته برو پیشش بشین
چیه مثل آهنربا هر جا میرم میای دنبالم
سارا قرمز شدو چیزی نگفت
مامان: عع آیه ،چیکارش داری ،بزار راحت باشه
- مامان جان ،آدم در کنار شوهرش باید راحت باشه نه کنار خواهر شوهرش
با گفتن این حرف امیر زد زیر خنده
- کوفت ، مگه جوک گفتم میخندی ؟
بشقاب سارا رو گرفتم گذاشم کنار بشقاب امیر
- سارا جان پاشو برو پیش امیر بشین
سارا یه نگاهی به بابا کرد
- بابا جان سارا داره نگاهتون میکنه ،اجازه میخواد...
بابا خندید و چیزی نگفت
ولی با خنده بابا سارا بلند شد و رفت کنار امیر نشست بعد از خوردن ناهار با سارا ظرفا رو شستیم و بماند که حین ظرف شستن چقدر فوحش نثارم کردبعد ازظرف شستن رفتم سمت اتاقم ،سارا هم رفت اتاق امیر تمرکزمو گذاشتم روی درسم که فردا گند نزنم جلوی هاشمی
نفهمیدم کی زمان گذشت و غروب شد
در اتاق باز شد سارا وارد اتاق شد
- جایی میخواین برین
سارا: اره میخوایم بریم خونه ما
- چه زود ؟ لااقل چند روزی بودی!
سارا: کیف و کتابمو نیاوردم ،باز چند روز دیگه میام
-باشه ،به خانواده سلام برسون ،درستم بخون فردا آبروت نره
سارا خندید : باشه ،چشم
- در ضمن ،شیرینی هم یادت نره ،کل دانشگاه فهمیدن تو شوهر کردی ،نیاری پوستت و میکنن
سارا: چشم،باز دستور دیگه ای نداری ؟
- چرا ،شبم زود بخوابین که فرداصبح دیر نکنین
سارا: لووووس ،خداحافظ
- به سلامت
اولین شبی بود که امیر خونه نبود ،و خونه سوت و کور شده بود...
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
💗#گامهای_عاشقی💗
#قسمت_چهل_ودوم
صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم
با چشمای نیمه باز نگاه کردم امیر بود
- بله
امیر: سلام ساعت خواب!مگه دانشگاه نباید بری؟
- ساعت چنده؟
امیر: ۶ و نیم
- یا خدااا چیشده سحر خیز شدی تو ؟
امیر: راستش آیه تا صبح نخوابیدم
(زدم زیر خنده): چرا مگه شکنجه ات کردن
امیر : فک کنم جام عوض شده نتونستم بخوابم
-اشکال نداره،عادت میکنی ؟
امیر: راستی میخواستم بگم ،باش میایم دنبالت
- نه نمیخواد ،خودم یه جا کار دارم بعد میرم دانشگاه
امیر: باشه ،پس بمونین بعد کلاس میام دنبالتون
- بابا زن زلیل
امیر: کاری نداری
- نه قربونت برم
امیر: خداحافظ
- خداحافظ
بلند شدم ،دست و صورتمو شستم و لباسامو پوشیدم کیفمو برداشتم رفتم سمت آشپز خونه
- سلام صبح بخیر
مامان: سلام ،چه عجب زود بیدار شدی ؟
- یه مزاحم صبح زنگ زد بیدارم کرد!
مامان: مزاحم ،کی بود؟
- گل پسرت
مامان: وااا این موقع صبح واسه چی زنگ زده
- دیونه است دیگه مثل زنش ،،بی خوابی میزنه به سرشون میان سراغ من بدبخت بیخوابم میکنن...
مامان: خدا نکشتت آیه
- بابا کجاست؟
مامان: داره لباسشو میپوشه الان میاد
بعد چند دقیقه بابا هم اومد کنارمون نشست
- سلام بابا
بابا: سلام
بعد از خوردن صبحانه
از بابا و مامان خداحافظی کردم از خونه زدم بیرون
سوار تاکسی شدم و رفتم سمت دانشگاه
بعد از مدتی رسیدم دانشگاه کرایه رو حساب کردم و از ماشین پیاده شدم
از خیابون رد شدم و رفتم سمت دانشگاه که یه دفعه یکی اسممو صدا کرد
برگشتم نگاه کردم
رضا بود ،از دیدنش این موقع صبح اینجا شوکه شده بودم
رضا: سلام
- س...سلام ،اتفاقی افتاده ؟
رضا: نه ،میخواستم اگه وقتشو داری باهات صحبت کنم همین لحظه یه ماشین جلومون ایستاد نگاه کردم هاشمی بود
سرمو به نشونه سلام تکون دادم
ولی هاشمی با دیدنم چهره اش یه جوری بود
کنار ایستادیم که هاشمی از کنارمون گذشت و وارد دانشگاه شد
یه نفس عمیقی کشیدمو به رضا نگاه کردم
رضا: میتونیم بریم صحبت کنیم؟
- من زیاد وقت ندارم باید برگردم ،اگه میشه بریم همین پارک نزدیک دانشگاه
رضا: باشه ،بفرمایید بریم ....
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🔸✍رهبر معظم انقلاب اسلامی :
‹•🌿•›
خـدای متعـال به اخـلاص بنـدگـان
مخـلصش بـرکت می دهـد ،
کار برکت پیـدا میـکنـد،
رشـد و نمـو پـیدا میـکنـد ،
کار به نحـوی میشـود که اثـر آن به همـه میرسـد . برکـات آن در میـان مـردم باقـی
مـی مـانـد.
ایـن نـاشـی از [ اخـلاص] اسـت.
‹•🌿•›
#رهبرانھ
https://eitaa.com/kelidebeheshte/6784
29.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سخنرانی_کوتاه با موضوع سبک زندگی #امام_خمینی
🌹1⃣ محبت به ...
🌹2⃣ حساسیت به ...
🌹3⃣ عبادت به ...
🦋 راز قدرت، محبوبیت و شجاعت سید روحالله؟
🦋 بیت المال یا بیت الحال؟
🦋 علت ترک مصاحبه مهم با چهارصد خبرنگار خارجی؟
#ویژه_دهه_فجر
#نمازاول#وقت
https://eitaa.com/kelidebeheshte/6784
👌 #تلنگر
#موفقیت هایی که نصیب افراد #صبور میشود همان موفقیت هایی هستند که توسط افراد #عجول رها شده اند.
•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈•
https://eitaa.com/kelidebeheshte/6814
•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈•
📲 #با_ما_همراه_باشید
8820821560394.mp3
367.3K
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ↻
⏯ #سرود_انقلابی
🎙بوی گل سوسن و یاسمن آید
#دهہ_فجر
https://eitaa.com/kelidebeheshte/6814
📝#رسول_اللّه صلى الله عليه و آله: كابِدُوا اللَّيلَ بِالصَّلاةِ، وَ اذكُرُوا اللّهَ كَثيرا؛ يُكَفِّر عَنكُم سَيِّئاتِكُم.
👈🏻 #پيامبر_خدا صلى الله عليه و آله: رنج شبزندهدارى با #نماز را تحمّل كنيد، و خداى را بسيار ياد كنيد تا گناهانتان را از شما بزُدايد.
📚 بحار الأنوار ، جلد ۸۲ ، صفحه ۲۲۳.
نماز شب امشب هدیه به روح شهدا و امام شهدا 🌹
https://eitaa.com/kelidebeheshte/6814
💖نماز شب را با ما تجربه کنید.💖
‼️شک در وضو پس از نماز
🔷س 5482: اگر کسی بعد از #نماز #شک کند که #وضو گرفته یا نه، وظیفه او چیست؟
✅ج: نماز خوانده شده صحیح است ولی باید برای نماز های بعدی وضو بگیرد.
#احکام_وضو #شک_در_وضو
‼️انجام بازی های قماری رایانه ای
🔷س 5479: آیا انجام بازی هایی که حکم #قمار را دارند (مانند #پاسور) به وسیله #کامپیوتر یا مانند آن در نت نیز حرام می باشد؟
✅ج: بازی هایی که به دلیل قمار بین دو طرف، حرام بوده اگر از طریق رایانه و به تنهایی باشد و برد و باختی در آن نباشد، فی نفسه جایز است.
#احکام_مسابقات #احکام_قمار
ali-fani-8.mp3
21.06M
#قرارهرصبح
❤️ منتظران بقیه الله (ارواحنا فداه) ❤️
ان شاء ا... هر روز صبح
همراه باشید با قرار تجدید بیعت روزانه
با 🌺امام زمان (عج)🌺
❗️چله دعای عهد❗️
روز18
جهت یادآوری فراموش نشه ها☺️😇
#علی_فانی🎤
https://eitaa.com/kelidebeheshte/6370
امام باقر عليه السلام:
با پرهيز از حرص، در آستانِ قناعت بار افكن و با برگزيدن قناعت، كوه حرص را پس بزن
انزِلْ ساحَةَ القَناعَةِ باتِّقاءِ الحِرصِ، و ادفَعْ عَظيمَ الحِرصِ بِإيثارِ القَناعَةِ
ميزان الحكمه جلد9 صفحه582
#حدیث_روز🌷
https://eitaa.com/kelidebeheshte/6830
{🌿✨}
°[ چہ سادھ لـوحاند...
آنـان ڪہ مےپندارنـد
عڪس #تـو را
بہ دیـوار هاے خانہام آویختہام
و نمےداننـد ڪہ مـن...
دیـوار هاے خانہام را
بہ عڪس #تـو آویختہام! ]°
#رهبراݩھ😍
https://eitaa.com/kelidebeheshte/6830
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ استاد شجاعی
🔰 اگه نسبت به دشمنان امام زمان علیه السلام کینه نداری پس حتما منافقی
⁉️ شیعه هستی و آمریکا را دشمن نمیدونی؟
👌 حتما ببینید و نشر دهید
#دهه_فجر_مبارک
https://eitaa.com/kelidebeheshte/6830
💗#گامهای_عاشقی💗
#قسمت_چهل_وسوم
اولین باری بود که در کنار رضا دونفری قدم میزدم
احساس خوبی داشتم
بعد از ده دقیقه رسیدیم پارک
پارک خلوت بود ،رفتیم روی یه نیمکت نشستیم
نمیدونستم چی میخواد بگه ،استرس شدیدی گرفتم
قلبم تن تن میزد
چند دقیقه ای گذشت و چیزی نگفت
- آقا رضا نمیخواین حرفی بزنین؟
رضا: چرا ،ولی نمیدونم چه جوری بگم
- درباره چیه،؟
رضا : درباره خودمون
(با شنیدن این کلمه قند تو دلم آب شد )
- خوب بگین گوش میدم
رضا: مطمئنم که شما هم میدونین که الان چند ساله که خانواده هامون دارن درباره منو شما تصمیم میگیرن ،من اویل فکر میکردم همه چی شوخیه ،ولی هر چی که گذشت فهمیدم که جدی جدی دارن برای آینده منو شما تصمیم میگیرن
نمیدونم چه جوری باید بگم
شما برای من مثل معصومه هستین ،مطمئنم که شما هم همین حس و نسبت به من دارین
الان چند وقته که بابا و مامان پا پیچم شدن که حتما باید با شما ازدواج کنم
آیه خانم ،من به دختر دیگه ای علاقه دارم ،نمیدونم اینو چه جوری به خانواده ام بگم ،اومدم اینجا که از شما کمک بخوام ،کمکم کنین این بازی مسخره رو که چندین ساله شروع شده رو تمامش کنیم
( باشنیدن این حرفا ،تمام وجودم خشک شد،احساس میکردم الاناست که بمیرم ،نکنه دارم کابوس میبینم ،آروم یه نیشگونی به دستم گرفتم،نه کابوس نیست واقیعته ،بیدار بیدارم ،باورم نمیشد این همه سال ،با تمام احساسم بازی شده بود ،عشقی که اصلا وجود نداشت ،زبونم بند اومده بود ،نمیدونستم چی باید بگم )
رضا: آیه ،حالت خوبه؟
- هاا...
رضا: میگم خوبی؟
- اره خوبم ،من باید برم امتحان دارم دیرم شده
از جام بلند شدمو چند قدم رفتم
رضا: آیه؟
سر جام ایستادم ولی بر نگشتم ،میدونستم اگه نگاهش کنم ،بغضم میشکنه
رضا: تو هم منو مثل امیر میبینی نه؟
اشکام جاری شد
تنها چیزی که فقط میتونستم بگم همین بود :
اره زود ازش دور شدم و رفتم سمت دانشگاه...
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte