💗#قصه_معراج💗
#قسمت_ششم
پيامبر از حجاب ها عبور مى كند و به ساحت قدس الهى مى رسد.
شما فكر مى كنيد اول كلامى كه خدا با حبيب خود مى گويد چه مى باشد؟
لحظه وصال فرا رسيده است و خدا با محبوب خويش خلوت كرده است !
گوش كن !
خداوند پيامبر را خطاب مى كند:
اى احمد !
آيا خداوند است كه پيامبر را صدا مى زند؟
اين صدا كه صداى على(ع) است ! !
اينجا حريم قدس الهى است و پيامبر هفت آسمان و عرش و ملكوت و هفتاد هزار حجاب را پشت سر گذاشته است.
پس چرا صداى على(ع) مى آيد !
پيامبر عرضه مى دارد:
بار خدايا !
تو با من سخن مى گويى يا اين على است كه با من سخن مى گويد؟
خطاب مى رسد:
من خداى تو هستم
من مثل و مانندى ندارم.
من تو را از نورِ خودم خلق كردم و على را از نور تو !
و اكنون كه به حضور من آمده اى به قلب تو نظر كردم و ديدم كه هيچ كس را به اندازه على، دوست ندارى !
براى همين با صدايى همچون صداى على با تو سخن مى گويم تا قلب تو آرام گيرد.
اما اكنون خدا مى خواهد اولين فرمان ملكوتى خود را به حبيب خود بدهد !
اى محمد !
اكنون به زمين نگاه كن !
چرا خدا چنين فرمانى مى دهد !
پيامبر، از زمين به اينجا آمده است !
مگر در زمين چه خبر است؟
و پيامبر نگاه مى كند !
بين پيامبر و زمين، هزاران هزار پرده و حجاب است.
همه اين پرده ها كنار مى رود !
درهاى هفت آسمان باز مى شود.
و پيامبر چه مى بيند؟
على(ع) را مى بيند كه نگاه خويش به سوى آسمان دارد !
خدايا من چگونه بنويسم؟
چه بگويم؟
در اين كار چه رازى نهفته است؟
آيا حضرت على(ع)، دلش براى پيامبر تنگ شده است؟
آيا خدا مى خواهد پيامبر خويش را خوشحال كند؟
شايد خدا مى داند كه هيچ چيز مثل ديدار حضرت على(ع)، پيامبر را خوشحال نمى كند براى همين مى خواهد دل حبيب خود را اين گونه شاد كند.
آيا موافقى سخن خود رسول خدا را برايت نقل كنم:
و على را ديدم كه سرش را به سوى من بالا گرفته است !
نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان
🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#داستان_ظهور💗
#قسمت_ششم
نزديك اذان صبح است و همه ياران امام زمان، براى خواندن نماز آماده مى شوند.
نماز برپا مى شود. نسيم مىوزد. وقت مناجات با خداى مهربان است.
بعد از نماز، ياران مى خواهند با ايشان بيعت كنند و پيمان ببندند.
امام كنار درِ كعبه مى ايستد و دست راست خود را باز مى كند.
آيا آن نور سفيد را مى بينى كه در دست راست امام مى درخشد؟
اين نور بسيار زيبا و خيره كننده است، ولى با اين حال هيچ چشمى را آزار نمى دهد.
دقّت كن ! در دست ديگر امام چه مى بينى؟ گويا يك نامه در دست امام است.
آرى، اين عهد و پيمانى است كه پيامبر براى امام زمان نوشته است.
پيامبر اين پيمان را به حضرت على(ع) داده است. سپس اين پيمان نامه را امام حسن(ع) به ارث برده است و همين طور از امامى به امام ديگر و اكنون به امام زمان رسيده است.
امام در حالى كه دست راست خود را باز كرده است مى فرمايد: اين دست خداست.
آيا مى دانى كه منظور امام از اين سخن چيست؟
امام اين آيه را مى خواند:(إنَّ الذينَ يُبايِعُونَكَ إنَّما يُبايِعُونَ اللهَ) ; "و هر آن كس كه با تو دست بيعت بدهد با خدا بيعت كرده است".
آرى، دست امام، دست خداست.
خوب نگاه كن آيا مى توانى اوّلين كسى را كه با امام دست مى دهد بشناسى؟
اين جبرئيل است كه خم مى شود و دست مبارك امام را مى بوسد و با او بيعت مى كند و بعد از آن همه فرشتگان با امام بيعت مى كنند.
اكنون نوبت بيعت ياران است.
امام رو به آنان مى كند و مى گويد: "شما بايد از گناهان و زشتى ها دورى كنيد و همواره امر به معروف و نهى از منكر كنيد و هيچ گاه خون بى گناهى را به زمين نريزيد. از ثروت اندوزى و تجمّل گرايى خوددارى كنيد، غذاى شما، نان جو باشد و خاك بالشت شما".
البته اگر ياران امام، اين شرايط را بپذيرند، امام هم قول مى دهند كه هرگز همنشينى غير از آنان انتخاب نكند.
ياران اين شرايط را قبول كرده و با امام بيعت مى نمايند.
همسفرم! در اين سخنان كمى فكر كن !
درست است كه اين سيصد وسيزده نفر در آينده نزديك، فرمانروايان دنيا خواهند شد و هر كدام از آنان بر كشورى حكومت خواهند كرد; امّا عهد كرده اند كه تمام عمر بر روى خاك بخوابند !
بى جهت نيست كه آنان به چنين مقامى رسيده اند و يار امام شده اند.
نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان
🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#هفت_شهر_عشق💗
#قسمت_ششم
امام وضو مى گيرد و از خانه خارج مى شود. بيا ما هم همراه آن حضرت برويم؟
امام به سوى "مسجد الحرام" مى رود. همه ياران، همراه آن حضرت مى روند. نگاه كن! امام كنار درِ خانه خدا به نماز مى ايستد و بعد از نماز، دست هاى خود را به سوى آسمان مى برد و چنين مى گويد: "خدايا، آن چه خير و صلاح مسلمانان است براى ما مقدّر فرما".
سپس قلم و كاغذى مى طلبد و براى مردم كوفه نامه اى مى نويسد.
اكنون امام مى گويد: "بگوييد پسر عمويم، مسلم بن عقيل بيايد".
آيا مسلم بن عقيل را مى شناسى؟ او پسر عموى امام حسين(ع) است. مسلم، شخصى شجاع، قوّى و آگاه است و براى همين، امام حسين(ع) او را براى مأموريّتى مهم انتخاب كرده است.
امام به بزرگان كوفه رو مى كند و به آنها مى فرمايد: "من تصميم گرفته ام مسلم را به عنوان نماينده خود به شهر شما بفرستم و از او خواسته ام تا اوضاع آنجا را براى من گزارش كند. وقتى گزارش مسلم به من برسد به سوى كوفه حركت خواهم كرد".
بزرگان كوفه بسيار خوشحال مى شوند و به همديگر تبريك مى گويند. آنها يقين دارند كه مسلم با استقبال باشكوه مردم روبرو خواهد شد و بهترين گزارش ها را براى امام حسين(ع) خواهد نوشت.
همسفرم! آيا دوست دارى نامه اى را كه امام براى مردم كوفه نوشت برايت نقل كنم: "بسم اللَّه الرَّحمـن الرَّحيم; از حسين به مردم كوفه: من نامه هاى شما را خواندم و دانستم كه مشتاق آمدن من هستيد. براى همين، پسر عمويم مسلم را نزد شما مى فرستم تا اوضاع شهر شما را بررسى كند. هرگاه او به من خبر دهد، به سوى شما خواهم آمد".
امام، مسلم را در آغوش مى گيرد. صداى گريه امام بلند مى شود. مسلم نيز اشك مى ريزد. راز اين گريه چيست؟ سفر عشق براى مسلم آغاز شده است.
امام نامه را به دست او مى دهد و دستانش را مى فشارد و مى فرمايد: "به كوفه رهسپار شو و ببين اوضاع مردم شهر چگونه است. اگر آن گونه بودند كه در نامه ها نوشته اند، به من خبر بده تا به سوى تو بيايم و در غير اين صورت، هر چه سريع تر به مكّه باز گرد".
او نامه را مى گيرد و بر چشم مى گذارد و آخرين نگاه را به امام خويش مى نمايد و بعد از وداع با همسر و فرزندانش، به سوى كوفه حركت مى كند.
مسلم براى امنيّت بيشتر، تنها و از راه هاى فرعى به سوى كوفه مى رود. چرا كه اگر او با گروهى از دوستان خود به اين سفر برود، ممكن است گرفتار مأموران يزيد شود.
آن صد و پنجاه نفرى كه از كوفه آمده بودند، در مكّه مى مانند تا هم اعمال حج را انجام دهند و هم به همراه امام حسين(ع) به كوفه باز گردند. آنها مى خواهند امام با احترام خاصّى به سوى كوفه برود.
امروز، پانزدهم ماه رمضان است كه مسلم به سوى كوفه مى رود...
او راه مكّه تا كوفه را مدّت بيست روز طى مى كند و روز پنجم شوّال به كوفه مى رسد.
مردم كوفه به استقبال مسلم آمده و گروه گروه با او بيعت مى كنند.
نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان
🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#قصه_معراج💗
💗#قسمت_ششم💗
پيامبر از حجاب ها عبور مى كند و به ساحت قدس الهى مى رسد.شما فكر مى كنيد اول كلامى كه خدا با حبيب خود مى گويد چه مى باشد؟لحظه وصال فرا رسيده است و خدا با محبوب خويش خلوت كرده است !گوش كن !خداوند پيامبر را خطاب مى كند:اى احمد !آيا خداوند است كه پيامبر را صدا مى زند؟اين صدا كه صداى على(ع) است ! ! اينجا حريم قدس الهى است و پيامبر هفت آسمان و عرش و ملكوت و هفتاد هزار حجاب را پشت سر گذاشته است.پس چرا صداى على(ع) مى آيد !پيامبر عرضه مى دارد:بار خدايا !تو با من سخن مى گويى يا اين على است كه با من سخن مى گويد؟خطاب مى رسد:من خداى تو هستم من مثل و مانندى ندارم.من تو را از نورِ خودم خلق كردم و على را از نور تو !و اكنون كه به حضور من آمده اى به قلب تو نظر كردم و ديدم كه هيچ كس را به اندازه على، دوست ندارى !براى همين با صدايى همچون صداى على با تو سخن مى گويم تا قلب تو آرام گيرد.اما اكنون خدا مى خواهد اولين فرمان ملكوتى خود را به حبيب خود بدهد !اى محمد !اكنون به زمين نگاه كن !چرا خدا چنين فرمانى مى دهد !پيامبر، از زمين به اينجا آمده است!مگر در زمين چه خبر است؟و پيامبر نگاه مى كند !بين پيامبر و زمين، هزاران هزار پرده و حجاب است.همه اين پرده ها كنار مى رود !درهاى هفت آسمان باز مى شود.و پيامبر چه مى بيند؟على(ع) را مى بيند كه نگاه خويش به سوى آسمان دارد !خدايا من چگونه بنويسم؟چه بگويم؟در اين كار چه رازى نهفته است؟آيا حضرت على(ع)، دلش براى پيامبر تنگ شده است؟آيا خدا مى خواهد پيامبر خويش را خوشحال كند؟شايد خدا مى داند كه هيچ چيز مثل ديدار حضرت على(ع)، پيامبر را خوشحال نمى كند براى همين مى خواهد دل حبيب خود را اين گونه شاد كند.آيا موافقى سخن خود رسول خدا را برايت نقل كنم:و على را ديدم كه سرش را به سوى من بالا گرفته است !پس با او سخن گفتم و او هم با من سخن گفت !نمى دانم ميان پيامبر و حضرت على(ع)، چه سخنانى رد و بدل شد.و چون سخن آن دو تمام مى شود، خداوند، پيامبر را خطاب قرار مى دهد:اى محمد !من على را جانشين تو قرار دادم !همين الآن اين مطلب را به على بگو زيرا كه او اكنون سخن تو را مى شنود.پس پيامبر اين تصميم خداوند را به حضرت على(ع) اعلام مى كند.و آنگاه خداوند به همه فرشتگان دستور مى دهد به حضرت على(ع) سلام كنند و به او تبريك بگويند.و اينك بين خدا و حبيبش سخنانى رد و بدل مى شود:اى محمد، چه كسى از بندگان مرا بيشتر دوست دارى؟بار خدايا، تو خود بر قلب من آگاهى دارى.آرى، من مى دانم، ولى اكنون مى خواهم كه از زبان تو بشنوم !پسر عمويم على را بيش از همه دوست دارم.و اينجاست كه خداوند پيامبر را به دوست داشتن حضرت على(ع) امر مى كند و به او خطاب مى كند:آنانى كه على را دوست دارند دوست بدار.و اكنون خداوند وعده شفاعت شيعيان حضرت على(ع) را به پيامبرمى دهد.اينجاست كه پيامبر به سجده مى رود !نمى دانم چقدر وقت در سجده شكر باقى مى ماند.و بار ديگر خطاب مى رسد:اى محمد !من علىّ أعلى هستم، من بودم كه نام خويش را براى برادر تو برگزيده ام و او را على نام نهاده ام.اگر بنده اى از بندگان من، به مقدار بسيار زياد، عبادت مرا بكند اما ولايت على را قبول نكند، او را به جهنم مى افكنم.هر كس او را اطاعت كند مرا اطاعت كرده و هركس معصيت او كند معصيت مرا كرده است.على صاحب پرچم حمد در روز قيامت است !على صاحب حوض كوثر است !
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#حوادث_فاطمیه💗
💗#قسمت_ششم💗
روزهاى اندوه، روز اول ربيع الثانى تا 12 جَمادى الأولى سال 11 هجرى قمرى
73 ـ اعتراض فاطمه(عليها السلام) به غصب فدك
فاطمه(س) تصميم مى گيرد نزد خليفه برود و با او سخن بگويد:
ــ اى ابوبكر! تو كه ادّعا مى كنى خليفه پيامبر هستى، چرا فدك مرا غصب نموده اى و كارگزار مرا از فدك اخراج كرده اى؟
ــ مگر فدك، مالِ توست؟
ــ آيا نشنيده اى كه پيامبر فدك را به من بخشيد؟
ــ اى دختر رسول خدا، برو براى اين سخن خود شاهد بياور.
با آن كه حق با فاطمه(س) بود و لازم نبود شاهدى بياورد، زيرا فدك مدّت ها در تصرّف او بود، ولى در اينجا او قبول مى كند و مى رود تا شاهد بياورد. آن روز كه پيامبر، فدك را به فاطمه(س) داد اُم اَيمَن و على(ع)شاهد بودند.
74 ـ اُمّ اَيمن شهادت مى دهد
فاطمه(س) به خانه اُمّ اَيمَن مى رود و جريان را براى او تعريف مى كند.
اُم اَيمَن برمى خيزد و همراه با فاطمه(س) به مسجد مى آيد، على(ع)هم مى آيد.
اُم اَيمَن رو به ابوبكر مى كند و مى گويد:
ــ اى ابوبكر، من از تو سؤالى دارم.
ــ چه سؤالى؟
ــ بگو بدانم آيا شنيده اى كه پيامبر فرمود: "اُم اَيمَن، زنى از زنان بهشت است"؟
ــ آرى، شنيده ام.
ــ اگر قبول دارى كه من از اهل بهشتم، اكنون، شهادت مى دهم كه پيامبر فدك را به فاطمه(س) بخشيد.
على(ع) هم شهادت مى دهد كه پيامبر فدك را به فاطمه(س) داده است.
ابوبكر به فكر فرو مى رود، او ديگر در نزد مردم چاره اى ندارد و تصميم مى گيرد تا فدك را به فاطمه(س)برگرداند.
فاطمه(س) از ابوبكر مى خواهد تا سندى به او دهد كه همه بدانند فدك از آنِ اوست. ابوبكر كاغذى را مى طلبد و در آن مى نويسد كه فدك از آن فاطمه(س)است.
75 ـ عُمَر سند فدك را پاره مى كند
عُمَر از ماجرا باخبر مى شود، سريع به ميان كوچه مى دود، او مى خواهد هر چه زودتر خود را به فاطمه(س) برساند.
خداى من! او راه را بر فاطمه(س) مى بندد و مى گويد: "اين نوشته را به من بده". فاطمه(س)نامه را نمى دهد، عُمَر سيلى به صورت او مى زند و هر طور كه شده سند را مى گيرد و آن را پاره مى كند.
اشك در چشمان فاطمه(س) حلقه مى زند، چرا هيچ كس به يارى دختر پيامبر نمى آيد؟
76 ـ ترس از گريه فاطمه(عليها السلام)
فاطمه(س) ديگر از اين مردم خسته شده است، اين مردم به سخنان او گوش نكردند و دشمن او را يارى كردند، آنها على(ع)را خانه نشين كردند، فرزند او، محسن(ع) را كشتند.
فاطمه(س) ديگر از اين دنيا خسته است، بيمارى او شدّت يافته است، او شب و روز گريه مى كند. صداى گريه فاطمه(س)، فرياد مظلوميّت است.
او با گريه حق را يارى مى كند.
اكنون، فاطمه(س) به سوى قبر پدر مى رود. فاطمه(س) قبر پدر را در آغوش مى گيرد و مى گويد: "اى پدر، بعد از رفتن تو مردم ما را تنها گذاشتند، صبر من ديگر تمام شده است. بار خدايا! مرگ مرا سريع برسان كه زندگى دنيا براى من تيره و تار شده است".
او در كنار قبر پدر بى هوش مى شود. زنان مدينه به سوى او مى دوند، آب مى آورند و بر صورتش مى ريزند تا به هوش آيد.
همه از خود اين سؤال را دارند: "چرا بايد يگانه دختر پيامبر اين گونه گريه كند؟".
77 ـ اعتراض همسايه ها
گريه فاطمه(س) دل هر كس را به درد مى آورد. حكومت به اين نتيجه مى رسد كه هر طور هست بايد صداى گريه فاطمه(س) را خاموش كند. آنان نقشه اى مى كشند، با بعضى از همسايه ها سخن مى گويند...
چند نفر از همسايگان نزد على(ع) آمده اند و دارند با او سخن مى گويند.
ــ فاطمه هم شب گريه مى كند هم روز، ما از تو مى خواهيم سلام ما را به او برسانى و به او بگويى كه يا شب گريه كند و روز آرام باشد تا ما بتوانيم استراحت كنيم، يا روز گريه كند و شب آرام باشد، ما نياز به آرامش داريم.
ــ باشد، من به فاطمه مى گويم.
على(ع) به خانه خود حركت مى كند، سخن همسايه ها را به فاطمه(س)مى گويد، فاطمه(س)در پاسخ مى گويد: "على جان! من به زودى به ديدار خدا مى روم".
78 ـ گريه در بقيع
فاطمه(س) را از گريه كردن منع كردند، او ديگر نبايد به كنار قبر پيامبر بيايد و گريه كند. او اوّلِ صبح، از خانه بيرون مى رود و به سوى قبرستان بقيع مى رود. حسن و حسين (عليهما السلام) نيز همراه او هستند. او در گوشه اى از قبرستان مى نشيند و شروع به گريه مى كند. آنجا درخت كوچكى هست، فاطمه(س) زير سايه درخت مى نشيند و به گريه خود ادامه مى دهد.
چند نفر با تبر به سوى بقيع مى روند و آن درخت را قطع مى كنند.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#معجزه_دست_دادن💗
💗#قسمت_ششم💗
حتماً تا به حال به اين موضوع فكر كرده اى كه براى اين كه دعاهاى ما به اجابت برسد چه بايد بكنيم؟
در سخنان اهل بيت(عليهم السلام) راه هاى متعددى براى مستجاب شدن دعا مطرح شده است كه به بعضى از آن ها اشاره مى كنيم.
الف - يكى از آن مواردى كه براى استجابت دعا ذكر شده ختم قرآن است كه به فرموده امام حسين(ع) هر كس قرآن را ختم كند يك دعاى مستجاب دارد.
ب - يكى از اعمال ديگرى كه براى روا شدن حاجت بسيار سفارش شده است نماز جعفر طيّار است.
امام صادق(ع) در روايتى به يكى از ياران خود دستور مى دهد كه هر وقت حاجت مهمّى داشتى، اين نماز را با دعاى بعد از آن بخوان كه حاجتت برآورده مى شود.
شايد پيش خود بگويى كه من فرصت خواندن نماز جعفر طيّار را ندارم تا چه رسد به اين كه براى يك حاجتم يك بار قرآن را ختم كنم.
آيا مايل هستيد عملى را به شما معرّفى كنم كه اثر زيادى در استجابت دعاى شما داشته باشد و در عين حال كه زمان و مكان خاصّى لازم نداشته باشد و در عين حال وقت گير هم نباشد؟
بياييد به سخن رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) گوش فرا بدهيم كه راه نزديكى به خدا و استجابت دعا را در محبّت كردن به مردم معرّفى مى كند.
آرى اين افتخار دين ماست كه كمال معنوى و نزديكى به خدا را در نزديكى به مردم و محبّت به آنان بيان مى كند.
رسول خدا(ع) فرمود: "هرگاه دو مسلمان با يكديگر روبرو شوند و به يكديگر دست بدهند بر خداوند لازم است كه دعاى هر دوى آن ها را مستجاب گرداند".
و به راستى كه آن لحظه كه به ديدار برادر مؤمن خود مى رويد و دست در دست او قرار مى نهيد چقدر به خداى مهربان نزديك مى شويد! تا آنجا كه خداوند كلام شما را مى شنود و دعايتان را مستجاب مى كند.
بياييد همان طور كه براى روا شدن حاجت خود نماز مى خوانيم و قرآن ختم مى كنيم كنار آن اعمال زيبا، اين بار به متن جامعه برويم و با برادرانمان ديدار كنيم و از روى عشق و صفا دست در دست آنان بگذاريم و دعا كنيم و يقين كنيم كه خداى متعال با خشنود كردن قلب يك مؤمن و احترام گذاشتن از برادر مسلمان بيش از هر ذِكر ديگرى خوشحال مى شود، زيرا كه از دلِ مؤمن تا خالقِ دل، راهى بس كوتاه است!
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#خدای_قلب_من💗
💗#قسمت_ششم💗
وقتى كه تو را دارم، همه چيز دارم ولى بدون تو هيچ ندارم!
ممنون توام كه با ياد خودت آرامش را به من عطا كردى!
به راستى كه زندگى براى كسى كه مونسى چون تو نداشته باشد، چقدر سخت مى گذرد!
تو هستى كه در مسير زندگى راهنماى من هستى، دستم مى گيرى و به سوى خود هدايتم مى كنى.
به اعمال خود نگاه كردم و آن را بسيار ناچيز ديدم;
به خودم نظر كردم، ديدم كه ضعيف تر از آنم كه بتوانم شكر يكى از هزاران نعمت تو را بجاى آورم.
به ناچيزى اعمالم نگاه مكن، بزرگى مقام خود را ببين.
خداى من !
تاكنون كدامين اميدوار را نااميد كرده اى كه من نااميد شوم؟
كدامين گداى درِ خانه ات را بى جواب گذاشته اى كه من از تو دل بركنم؟
تو خود مرا به دعا كردن، دعوت كرده اى و وعده ام داده اى كه صدايم را بشنوى و دعايم را اجابت كنى!
اگر مرا به خودم واگذارى هلاك مى شوم.
و شيطان و هواى نفس بيچاره ام مى كنند.
اگر مرا به درِ خانه غير خود بفرستى، باعث خوارى من شده اى، چرا كه فقط گدايىِ درِ خانه تو است كه عزّت مى آرود و افتخار!
خداى من !
موقعى كه غصّه ندارم و ايّام به كامم است، تو را فراموش مى كنم و هرگاه كه برايم مشكل پيش آمد و همه نااميدم كردند به سوى تو مى آيم.
امّا از تو مى خواهم كه كارى كنى هميشه و در همه حال با تو باشم.
در روزهاى خوشى ام نيز همنشين ياد تو باشم.
خودم خوب مى دانم كه شايسته نيستم، حتّى صدايم را بشنوى چه رسد كه جوابم را بدهى.
امّا تو در قرآن فرمودى كه مرا بخوانيد و وعده فرمودى كه جواب مى دهى.
اكنون تو را مى خوانم و صدايت مى زنم، پس تو هم به وعده ات وفا كن.
خداى من !
وقتى به خودم نظر مى كنم، شرمنده مى شوم چون نافرمانى تو كرده ام امّا چون به تو فكر مى كنم، شاد مى شوم، چرا كه از تو جز زيبايى و مهربانى نديده ام.
ديدى كه من نافرمانيت مى كنم امّا باز هم به من مهربانى ها كردى و همواره روزى و نعمت خود را بر من ارزانى داشتى.
من تو را فراموش كرده بودم امّا تو همچنان به من لطف داشتى.
گناهم را پرده پوشى كردى و مردم را از بديم آگاه نكردى.به خودت قسم كه تو بهترين مولا هستى و من بدترين بنده!خداى من!اى كسى كه از همه به من مهربان ترى!اى كسى كه در تنهايى هايم به تو پناه مى آورم.اگر قرار باشد كه تو فقط جواب بندگان خوبت را بدهى پس گنهكاران چه كنند؟ به درِ خانه چه كسى بروند؟ مگر آنها خدايى جز تو دارند؟
مگر تو خودت دستور ندادى كه ما به يكديگر مهربانى كنيم پس چه كسى در مهربانى كردن شايسته تر است؟
به من نگاه كن و رويت را از من برمگردان
كه تو خود مى دانى كه من به مهربانى تو نيازمندم!
خداى من !
در فكر آن بودم كه چه چيزى را در درگاه تو واسطه و شفيع خود قرار دهم تا تو قبولم كنى.
ناگهان به ياد آن افتادم كه عشق تو به سينه دارم پس همان را واسطه بين خود و تو قرار دادم.
بزرگى تو بيش از اين است كه بخواهى مرا عذاب كنى.
اى كسى كه گناهان را مى بخشى و توبه بندگان را قبول مى كنى!
كجاست آن مهربانى هاى زياد تو؟
اى روشنى چشم من!
مى دانم هر كس كه تو را دوست بدارد. دوستش مى دارى.
خداى من !
من آن كسى هستم كه گناهان بزرگى انجام داد;
من از تو حيا نكردم;
شيطان فريبم داد و من نافرمانىِ تو را نمودم;
اكنون سخت شرمنده تو هستم و تو آن كسى هستى كه همواره به من خوبى كردى و گناهم را بخشيدى.
آرزوهاى مرا برآورده ساختى و دعايم را مستجاب كردى;
نعمت هاى فراوان به من دادى و مرا پيش ديگران عزيز كردى و بلاها را از من دور ساختى و همواره ياورم بودى.
خداى من !
بر قلبم الهام شده است كه تو خيلى آقا و بزرگوارى!
ديگر فهميده ام كه رحمت تو بسيار زياد است.
براى همين هرگز از درِ خانه تو نمى روم!
آن قدر درِ خانه تو را مى زنم;
آن قدر صدايت مى كنم تا دلت به رحم آيد، چرا كه جاى ديگرى را نمى شناسم كه به آن جا پناه ببرم!
فقط و فقط درِ اين خانه را مى شناسم.
فهميده ام كه هيچ كس از درِ اين خانه نااميد برنگشته است.
به مهربانى تو دل بسته ام و منتظر مى مانم تا نگاهم كنى!
خداى من!با ياد تو، اين دل من زنده است و با سخن گفتن با تو مى توانم ترس و وحشت را از خود دور كنم.اى مولاى من! اى اميد من! و اى نهايت آرزوى من!مى دانم كه تو مهربان بودن را بر خود لازم كرده اى، پس به آن مهربانيت، تو را قسم مى دهم، گناهم را ببخش و توبه ام را بپذير.
كارى كن كه هرگز تو را از ياد نبرم!قلب مرا خلوتگاه محبّت خود ساز و وجود مرا با ياد خود بار ديگر زنده كن.اى بهار دل من!
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#به_باغ_خدا_برویم💗
💗#قسمت_ششم💗
وقتى كه تو را دارم، همه چيز دارم ولى بدون تو هيچ ندارم!
ممنون توام كه با ياد خودت آرامش را به من عطا كردى!
به راستى كه زندگى براى كسى كه مونسى چون تو نداشته باشد، چقدر سخت مى گذرد!
تو هستى كه در مسير زندگى راهنماى من هستى، دستم مى گيرى و به سوى خود هدايتم مى كنى.
به اعمال خود نگاه كردم و آن را بسيار ناچيز ديدم;
به خودم نظر كردم، ديدم كه ضعيف تر از آنم كه بتوانم شكر يكى از هزاران نعمت تو را بجاى آورم.
به ناچيزى اعمالم نگاه مكن، بزرگى مقام خود را ببين.
خداى من !
تاكنون كدامين اميدوار را نااميد كرده اى كه من نااميد شوم؟
كدامين گداى درِ خانه ات را بى جواب گذاشته اى كه من از تو دل بركنم؟
تو خود مرا به دعا كردن، دعوت كرده اى و وعده ام داده اى كه صدايم را بشنوى و دعايم را اجابت كنى!
اگر مرا به خودم واگذارى هلاك مى شوم.
و شيطان و هواى نفس بيچاره ام مى كنند.
اگر مرا به درِ خانه غير خود بفرستى، باعث خوارى من شده اى، چرا كه فقط گدايىِ درِ خانه تو است كه عزّت مى آرود و افتخار!
خداى من !
موقعى كه غصّه ندارم و ايّام به كامم است، تو را فراموش مى كنم و هرگاه كه برايم مشكل پيش آمد و همه نااميدم كردند به سوى تو مى آيم.
امّا از تو مى خواهم كه كارى كنى هميشه و در همه حال با تو باشم.
در روزهاى خوشى ام نيز همنشين ياد تو باشم.
خودم خوب مى دانم كه شايسته نيستم، حتّى صدايم را بشنوى چه رسد كه جوابم را بدهى.
امّا تو در قرآن فرمودى كه مرا بخوانيد و وعده فرمودى كه جواب مى دهى.
اكنون تو را مى خوانم و صدايت مى زنم، پس تو هم به وعده ات وفا كن.
خداى من !
وقتى به خودم نظر مى كنم، شرمنده مى شوم چون نافرمانى تو كرده ام امّا چون به تو فكر مى كنم، شاد مى شوم، چرا كه از تو جز زيبايى و مهربانى نديده ام.
ديدى كه من نافرمانيت مى كنم امّا باز هم به من مهربانى ها كردى و همواره روزى و نعمت خود را بر من ارزانى داشتى.
من تو را فراموش كرده بودم امّا تو همچنان به من لطف داشتى.
گناهم را پرده پوشى كردى و مردم را از بديم آگاه نكردى.
به خودت قسم كه تو بهترين مولا هستى و من بدترين بنده!
خداى من !
اى كسى كه از همه به من مهربان ترى!
اى كسى كه در تنهايى هايم به تو پناه مى آورم
اگر قرار باشد كه تو فقط جواب بندگان خوبت را بدهى پس گنهكاران چه كنند؟ به درِ خانه چه كسى بروند؟ مگر آنها خدايى جز تو دارند؟
مگر تو خودت دستور ندادى كه ما به يكديگر مهربانى كنيم پس چه كسى در مهربانى كردن شايسته تر است؟
به من نگاه كن و رويت را از من برمگردان
كه تو خود مى دانى كه من به مهربانى تو نيازمندم!
خداى من !
در فكر آن بودم كه چه چيزى را در درگاه تو واسطه و شفيع خود قرار دهم تا تو قبولم كنى.
ناگهان به ياد آن افتادم كه عشق تو به سينه دارم پس همان را واسطه بين خود و تو قرار دادم.
بزرگى تو بيش از اين است كه بخواهى مرا عذاب كنى.
اى كسى كه گناهان را مى بخشى و توبه بندگان را قبول مى كنى!
كجاست آن مهربانى هاى زياد تو؟
اى روشنى چشم من!
مى دانم هر كس كه تو را دوست بدارد، دوستش مى دارى.
خداى من !
من آن كسى هستم كه گناهان بزرگى انجام داد;
من از تو حيا نكردم;
شيطان فريبم داد و من نافرمانىِ تو را نمودم;
اكنون سخت شرمنده تو هستم و تو آن كسى هستى كه همواره به من خوبى كردى و گناهم را بخشيدى.
آرزوهاى مرا برآورده ساختى و دعايم را مستجاب كردى;
نعمت هاى فراوان به من دادى و مرا پيش ديگران عزيز كردى و بلاها را از من دور ساختى و همواره ياورم بودى.
خداى من !
بر قلبم الهام شده است كه تو خيلى آقا و بزرگوارى!
ديگر فهميده ام كه رحمت تو بسيار زياد است.
براى همين هرگز از درِ خانه تو نمى روم!
آن قدر درِ خانه تو را مى زنم;
آن قدر صدايت مى كنم تا دلت به رحم آيد، چرا كه جاى ديگرى را نمى شناسم كه به آن جا پناه ببرم!
فقط و فقط درِ اين خانه را مى شناسم.
فهميده ام كه هيچ كس از درِ اين خانه نااميد برنگشته است.
به مهربانى تو دل بسته ام و منتظر مى مانم تا نگاهم كنى!
خداى من !
با ياد تو، اين دل من زنده است و با سخن گفتن با تو مى توانم ترس و وحشت را از خود دور كنم.
اى مولاى من! اى اميد من! و اى نهايت آرزوى من!
مى دانم كه تو مهربان بودن را بر خود لازم كرده اى، پس به آن مهربانيت، تو را قسم مى دهم، گناهم را ببخش و توبه ام را بپذير.
كارى كن كه هرگز تو را از ياد نبرم!
قلب مرا خلوتگاه محبّت خود ساز و وجود مرا با ياد خود بار ديگر زنده كن.
اى بهار دل من!
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#لطفا_لبخند_بزنید💗
💗#قسمت_ششم💗
آيا تا به حال به اين نكته فكر كرده ايد كه خداوند متعال كدامين كار نيكو را بيش از همه كارها دوست دارد؟
شايد اطلاع داشته باشيد كه بهترين كتاب حديثى نزد ما شيعيان، كتاب "أصول كافى" مى باشد.
مؤلف اين كتاب (شيخ كلينى) در قرن چهارم هجرى، به جمع آورى سخنان امامان معصوم(عليهم السلام) پرداخته است و دقت نظر او در نقل احاديث به گونه اى بوده است كه همواره از كتاب او به عنوان بهترين و معتبرترين كتاب حديثى شيعه نام مى برند.
من براى پاسخ دادن به اين سؤال، همه اين كتاب را بررسى كردم و ديدم دو كار به عنوان بهترين كارها نزد خدا معرفى شده است:
اوّل:. امام صادق(ع) فرمودند:
محبوب ترين كارها نزد خداوند، نماز مى باشد.
آرى، آن هنگام كه بنده به سوى پروردگار به نماز مى ايستد معراج او آغاز مى شود و لحظه به لحظه به خداى متعال نزديك و نزديك تر مى شود و براى همين است كه در اين حديث، بيان شده است كه خدا نماز را از همه كارها بيشتر دوست مى دارد.
دوم: رسول خدا در سخنى فرمودند:
محبوب ترين اعمال نزد خدا، شاد نمودن مؤمن مى باشد.
من تا به حال نمى دانستم كه شاد نمودن مؤمن، اين قدر نزد خدا ارزشمند مى باشد تا آنجا كه رسول خدا آن را به عنوان بهترين اعمال ذكر مى كند.
به راستى كه نماز و شاد نمودن مؤمن، نزد خداوند بسيار دوست داشتنى جلوه مى كند.
اين دو كار، دو بال براى كمال هستند، دروغ مى گويند كسانى كه ساعت ها به نماز شب مى ايستند اما دريغ از يك لبخند كه به روى همسر و فرزندان خود بزنند، همان كسانى كه با يك قيافه اخمو در ميان جامعه ظاهر مى شوند و كار را به آنجا مى رسانند كه بعضى از ساده لوحان خيال مى كنند هر كس بيشتر اخم كند و كمتر لبخند به لب بياورد ايمانش قوى تر است. الگوى ما پيامبرمى باشد، آن حضرت همواره لبخند به لب داشت.
ايمان واقعى آن است كه هر قدر نماز بيشترى بخوانى و اشك بيشترى در مقابل خدا بريزى به همان اندازه هم به شاد نمودن مردم همت بگمارى !
اگر فقط به نماز اكتفا كنى نمى توانى به اوج برسى !
آرى همان پيامبرى كه شبها تا به صبح نماز مى ايستاد چون در ميان مردم حضور پيدا مى كرد همواره تبسّم مى زد.
افسوس كه ما را از فهم واقعى دين خود محروم ساختند !
بياييد همانطور كه به نماز اهميت مى دهيم، به شاد نمودن دلهاى مردم مؤمن هم همّت گماريم. چون با آنان روبرو شديم لبخندى زيبا، هديه آنها كنيم و به اين وسيله بذر عشق و محبّت را در نهاد جامعه بيفشانيم.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
بسماللهالرحمنالرحیم
تقدیمبهساحتمقدسحضرتزینب(س)
#رمانزیبایعطرخدا
#قسمت_ششم
... گفتم:بااجازه بزرگترا بله ☺️
صدای دست زدن وکل کشیدن از گوشه گوشه اتاق می آمد 🎊🎉🎈
عاقد همین سوالات را از محمد هم پرسید اوهم جمله من را تکرار کرد وبله راگفت☺️
بزرگترها پیشنهاد دادند که با ماشین آقای داماد بریم گشت بزنیم 🚙
سریع چادرم را عوض کردم وسوار ماشین شدم☺️
محمد خبر نداشت که حال زهرا خوب نیست 😞
گفت:عروس خانم؟! نگرانی؟
گفتم:زهرا مریضه 😞دلم واسش میسوزه 😭اگه میشه بعد از گشت زدن بریم دنبالش 😔
گفت:چشم
باز هم ساکت شدیم
از آن جو سنگین بدم می آمد
باید کاری میکردم 😊
دل را به دریا زدم وگفتم:محمد 😍
تعجب کرده بود 😳
گفت:بله 😳
دوباره گفتم:محمد 😍
دوباره گفت:بله 😐
گفتم:محمد 😍نگاهم کرد وگفت:بله 😨
بهتر بود ولی دوست نداشتم
دوباره گفتم:محمد 😍
لبخند زد و گفت:بله ☺️
خوشم نیامد
گفتم:مممممحححححمممممددددد😍
ترمز زد،به سر رفتم داخل شیشه 🙄
فهمیده بود تا جوابم رانگیرم باید حالا حالا ها ناز بخرد 😅
گفت:جججاااااننننننن محمد 😍
گفتم:آفرین ☺️حالا شد 😘دوست دارم 😍
بعد گفت:ببخشید ترمز زدم 😅میخواستم تلافی کنم 😂
دقیقا منظورش را فهمیدم 😂
میخواست تلافی سفره عقد را در بیاورد 😜
گفتم:آقای داماد، نمیخوای عروس خوشگلت رو ببری پیش دخترش؟ داره دق میکنه😅
خندید و گفت:چشم عروس خوشگل من😂
رفتیم تابه خانه مرضیه رسیدیم🏠
خیلی عذر خواهی کردم وزهرا را داخل ماشین نشاندم 🚙
حرکت کردیم 💭🚙
محمد رانندگی میکرد🚙
من زهرا را نگاه میکردم 👀
زهرا وقتی متوجه نگاهم شد😅
گفت:زینب جون،آقا محمد مبارک باشه 😊
گفتم:فدات شم عزیزم ☺️
محمد هم گفت:خیلی ممنون زهرا خانم ☺️
دلم میخواست بغلش کنم 🤗
امام حیف صندلی عقب بود 😕
وقتی پیاده شدیم زهرا رابغل کردم 🤗
بعد رساندمش در خانه ورفتیم محمد من رادر خانه پیاده کرد و گفت:فردا کاری نداری؟🤨
گفتم:نه چطور؟🤔
گفت:میخوام ببرمتون بیرون 🙂
گفتم:نه، اتفاقا خیلی هم خوبه ☺️
گفت:پس تا فردا خدا حافظ 👋🏻تابه خانه رسیدم ساعت ۱٢ شب شده بود 🕛
تا شام خوردم ساعت از ١گذشته بود
🕜 بلند شدم تا طبق قولم به خدا نماز شب بخوانم 😍
نماز خواندم وبه تمام لحظاتی که قرار بود با محمد و وزهرا داشته باشم فکر میکردم 😃
خیلی لذت بخش بود 😍
ساعت از ٣ گذشته بود 😨
دیگر داشتم سردرد میشدم 🤕
رفتم که بخوابم اما خوابم نمیبرد 😰
ساعت حدودا ۴بود که خواب رفتم ودوباره نیم ساعت بعد برای نماز صبح بیدار شدم 😩
سرم درد میکرد...
نویسنده✍🏻: #کنیز_الزهرا
بسماللهالرحمنالرحیم
تقدیمبهساحتمقدسحضرتزینب(س)
#رمانزیبایعطرخدا
#قسمت_ششم
... گفتم:بااجازه بزرگترا بله ☺️
صدای دست زدن وکل کشیدن از گوشه گوشه اتاق می آمد 🎊🎉🎈
عاقد همین سوالات را از محمد هم پرسید اوهم جمله من را تکرار کرد وبله راگفت☺️
بزرگترها پیشنهاد دادند که با ماشین آقای داماد بریم گشت بزنیم 🚙
سریع چادرم را عوض کردم وسوار ماشین شدم☺️
محمد خبر نداشت که حال زهرا خوب نیست 😞
گفت:عروس خانم؟! نگرانی؟
گفتم:زهرا مریضه 😞دلم واسش میسوزه 😭اگه میشه بعد از گشت زدن بریم دنبالش 😔
گفت:چشم
باز هم ساکت شدیم
از آن جو سنگین بدم می آمد
باید کاری میکردم 😊
دل را به دریا زدم وگفتم:محمد 😍
تعجب کرده بود 😳
گفت:بله 😳
دوباره گفتم:محمد 😍
دوباره گفت:بله 😐
گفتم:محمد 😍نگاهم کرد وگفت:بله 😨
بهتر بود ولی دوست نداشتم
دوباره گفتم:محمد 😍
لبخند زد و گفت:بله ☺️
خوشم نیامد
گفتم:مممممحححححمممممددددد😍
ترمز زد،به سر رفتم داخل شیشه 🙄
فهمیده بود تا جوابم رانگیرم باید حالا حالا ها ناز بخرد 😅
گفت:جججاااااننننننن محمد 😍
گفتم:آفرین ☺️حالا شد 😘دوست دارم 😍
بعد گفت:ببخشید ترمز زدم 😅میخواستم تلافی کنم 😂
دقیقا منظورش را فهمیدم 😂
میخواست تلافی سفره عقد را در بیاورد 😜
گفتم:آقای داماد، نمیخوای عروس خوشگلت رو ببری پیش دخترش؟ داره دق میکنه😅
خندید و گفت:چشم عروس خوشگل من😂
رفتیم تابه خانه مرضیه رسیدیم🏠
خیلی عذر خواهی کردم وزهرا را داخل ماشین نشاندم 🚙
حرکت کردیم 💭🚙
محمد رانندگی میکرد🚙
من زهرا را نگاه میکردم 👀
زهرا وقتی متوجه نگاهم شد😅
گفت:زینب جون،آقا محمد مبارک باشه 😊
گفتم:فدات شم عزیزم ☺️
محمد هم گفت:خیلی ممنون زهرا خانم ☺️
دلم میخواست بغلش کنم 🤗
امام حیف صندلی عقب بود 😕
وقتی پیاده شدیم زهرا رابغل کردم 🤗
بعد رساندمش در خانه ورفتیم محمد من رادر خانه پیاده کرد و گفت:فردا کاری نداری؟🤨
گفتم:نه چطور؟🤔
گفت:میخوام ببرمتون بیرون 🙂
گفتم:نه، اتفاقا خیلی هم خوبه ☺️
گفت:پس تا فردا خدا حافظ 👋🏻تابه خانه رسیدم ساعت ۱٢ شب شده بود 🕛
تا شام خوردم ساعت از ١گذشته بود
🕜 بلند شدم تا طبق قولم به خدا نماز شب بخوانم 😍
نماز خواندم وبه تمام لحظاتی که قرار بود با محمد و وزهرا داشته باشم فکر میکردم 😃
خیلی لذت بخش بود 😍
ساعت از ٣ گذشته بود 😨
دیگر داشتم سردرد میشدم 🤕
رفتم که بخوابم اما خوابم نمیبرد 😰
ساعت حدودا ۴بود که خواب رفتم ودوباره نیم ساعت بعد برای نماز صبح بیدار شدم 😩
سرم درد میکرد...
نویسنده✍🏻: #کنیز_الزهرا
@zekrroozane ذڪرروزانہکیمیای صلوات قسمت ششم.mp3
زمان:
حجم:
12.95M
📚 مجموعه چهل قسمتی جذاب: «کیمیای صلوات»👇🎧 #قسمت_ششم
اندر فضائل بیانتهای ذکر شریف صلوات
🎙 اجرا و تهیه و تنظیم : مصطفی صالحی
#نشر = #صدقه_جاریه
#نذرظهور
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَ
┅❅⊰🌺⊱⊰🌺⊱⊰🌺⊱❅┅
@kelidebeheshte