eitaa logo
کلک خیال / علی هاجری
43 دنبال‌کننده
28 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یک مرد جنگی به از صد هزار... فرق می‌کند پذیرش هوافضای دانشگاه آمریکا را بگیری ولی پزشکی را به دلیل خدمت بیشتر به مردمت انتخاب کنی. فرق می‌کند سالها دانشگاه شیراز درس بخوانی و برای ماندن و رفتن به جاهای بهتر پیشنهاد داشته باشی ولی خوزستان خودت را برای خدمت انتخاب کنی. فرق می‌کند خدمتت در جنگ تمام شود ولی بازهم برای مردمت تا آخر جنگ در بیمارستان اهواز بمانی و جایی نروی. فرق می‌کند از چشم پزشکی که علاقه‌ات بود بگذری و به‌خاطر نیاز مملکت بیهوشی را انتخاب کنی. فرق می‌کند نفر اول بورد بیهوشی بشوی و بازهم کنار رزمندگان بمانی و نیاز جبهه را تامین کنی. فرق می‌کند توی دانشگاه اهواز بمانی و ۴۰۰ شاگرد مثل خودت برای خودکفایی‌مان در بیهوشی تربیت کنی. و فرق می‌کند ارشد ۴ فرشته نجات باشی و فقط برای خودکفایی ایران و ایرانی بجنگی. اینها بخشی از افتخارات دکتر محمدرضا پیپل‌زاده است که دو سال کنارش، خاطرات غرور آفرینش را مرور کردم و من هم به داشتن چنین هم استانی ارزشمندی به خود بالیدم. باشد که همچنان برای پیشرفت ایران از او و یارانش در تاریخ این مملکت بشنویم و به خود ببالیم. روزت مبارک آقای دکتر... ✍️ علی هاجری @kelkkhiyal
همه‌رفیق ۷ شهریور ماه، هفتمین سالگرد آسمانی شدن آقا مصطفی است. همیشه می‌گفتند شهدا مال این زمان نبودند، شهدا فرشتگانی بودند که به بهشت برگشتند، شهدا آسمانی‌هایی بودند که به آسمان برگشتند و... اما حکایت آقا مصطفی با همه فرق می‌کند. لااقل برای من این‌طور بود که آقا مصطفی مال همین دوران بود. آقا مصطفی مثل ما می‌خورد مثل ما می‌پوشید و مثل ما تفریح می‌کرد. شاید تنها فرقش این بود که حواسش به همه چیز بود و هوای همه را داشت. آقا مصطفی از مغازه‌های سر کوچه‌اش خرید می‌کرد. می‌گفت: این بندگان خدا بخاطر ما آمدند در این محل کاسبی زدند اگر ما برویم جای دیگر خرید کنیم نون این‌ها آجر می‌شود. به همین راحتی... رفیقش گفت: چقدر لباست قشنگ است. در جا پیراهن را درآورد و بهش داد. به همین راحتی یک دفتر داشت که تاریخ تولد فک و فامیل و دوست و آشنا را تویش نوشته بود. روز تولد هر کس که می‌رسید برایش یک پیام تبریک می‌فرستاد. به همین راحتی... هر روز به پدر و مادرش سر می‌زد و کارهایشان را می‌کرد. بقیه خواهر و برادرها هم برای این کار شیفت بندی کرده بود. به همین راحتی... پایه اصلی پیک‌نیک‌ها و گردش‌های شهری و استانی و کشوری فامیل بود و همه را با خودش همراه می‌کرد.‌به همین راحتی... ظاهر آدم‌ها برای آقا مصطفی فرقی نمی‌کرد. هر کس با آقا مصطفی رفیق بود فکر می‌کرد او از همه با مصطفی صمیمی‌تر است. به همین راحتی... بله آقا مصطفی کاملا زمینی بود، مثل همه ما. حالا آقا مصطفی در جمع ما نیست اما کاملا نظاره‌گر ماست. او همه‌رفیق بود و من نارفیق... به زودی دفتر خاطرات آقا مصطفی منتشر می‌شود و شما می‌مانید به خواندن همین خاطرات به همین راحتی... پ.ن: ان‌شاالله اگر در طریق کربلا هستی چند قدمی هم به نیت آقا مصطفی بردار که کربلا رفتن امروز را مدیون او و رفیقش حاج حمید تقوی‌فر هستیم... ✍ علی هاجری @kelkkhiyal
اینجا خوزستان، کربلای ایران.... دروازه ورود تشیع، زادگاه سلمان فارسی، قدمگاه ورود شاه خراسان و سرزمین غیرت...از مبارزه با استعمار و استبداد تا همین اربعین... همان‌ها که رگ غیرتشان جلوی قوای بریتانیا قد علم کرد. با اینکه رژیم وقت ایران در جنگ جهانی اول اعلام بی‌طرفی کرده بود و قاعدتا اتفاقات و اشغال کشورهای مسلمان، برایش مهم نبود و ربطی نداشت‌ اما غیور مردان عرب خوزستان بودند که به فرمان مرجعیت دینی لبیک گفته و جانشان را کف دست گرفتند و جلوی انگلیسی ایستادند که فقط می‌خواست از خوزستان رد شود و عثمانی را که کشور مسلمان دیگری بود اشغال کند. خوزستان، سرزمین بی‌بی‌مریم بختیاری و یارانش که هیچ‌گاه جلوی استعمار و استبداد سر تعظیم فرود نیاورد و عزت و شرف و غیرتش را به دشمن نفروخت و پناه بی‌پناهان و اسکان‌دهنده مبارزان بود... خوزستان، همسایه ۱۳ ساله امام خمینی(ره) در تبعید نجف که بی سروصدا و با همه خطرها، رنج ورود اعلامیه‌ها، پیام‌ها و نوارهای امام را از مرزش، خالصانه و گمنام به جان خرید و در سراسر کشور توزیع کرد تا اسلام ناب جایگزین اسلام آمریکایی شود. خوزستان، سرزمینی که همیشه دلاوری‌های زنان و مردانش از صفحات تاریخ ایران پاک می‌شود اما هیچ‌گاه دست از حماسه‌سازی برنداشته و نمی‌دارد. حالا هم تاریخ دیگری دارد رقم می‌خورد. گوش کن می‌شنوی...نگاه کن می‌بینی...شامه‌ات را تیز کن، بویش را می‌فهمی... اربعین است و جلوه‌ای دیگر از حماسه‌سرایی خوزستانی که هیچگاه دین را تنها نگذاشته و نمی‌گذارد...چون غیرت دینی‌اش اجازه نمی‌دهد... جهاد با استعمار و استبداد، دفاع مقدس، راهیان نور و اربعین... خوزستان همچنان دین خود را به اسلام ادا می کند. ۵ روز مانده تا اربعین حسینی ✍علی هاجری @kelkkhiyal
اینجا خوزستان، کربلای ایران... سرزمین نخل و نفت و صنعت، با دو یادگار دفاع مقدس، شلمچه و چذابه... همان‌جا که بارها آغشته به خون جوانان وطن شدند اما وجبی از خاک را به دشمن ندادند... همچون حسین علم‌الهدی‌ها و جهان‌آراها تا آخرین قطره خون ایستادند... مردها در خط مقدم و زنان در منطقه جنگی پشتیبان بودند... از ننه قربون‌های رختشورخانه اهواز بگیر تا داغری‌های رختشورخانه بیمارستان کلانتری اندیمشک که روزها و سال‌ها به لباس‌های خونی رزمنده‌ها چنگ می‌زدند و می‌شستند. نفس می‌کشیدند و شیمیایی می‌شدند اما لحظه‌ای خسته نمی‌شدند... منزل شهیدان اسکندری، منزل شهید آل‌رضا، منزل شهید آل‌عمران، منزل شهیدان فرجوانی و یا منزل شهید لر فرقی نمی‌کرد. خانه‌ها همه محل پشتیبانی بودند. از پخت نان و کلوچه بگیر تا مربا و غذا، حتی بسته‌بندی حبوبات و سبزیجات هم انجام می‌دادند. خیاطی و بافتنی تا اسکان رزمندگان برایشان فرقی نداشت این ها فقط گوشه‌ای از کارهای پشتیبانی دائمی ۸ سال جنگ تحمیلی بود. حال چشم باز کن، خوزستانی‌ها را ببین. محیای سفر عشق که شدی، پایت که به خوزستان رسید، همان پشتیبانان جنگ، امروز هم منتظرت هستند. حالا قد و قامت‌ها فرق کرده کمی خمیده‌تر اما چون نخل استوار، این‌بار فرزندان کوچکشان که حالا قد کشیده‌اند در همین مسیر ایستاده‌اند. ایستگاه راه‌آهن، فرودگاه، ترمینال یا سه راه خرمشهر فرقی نمی‌کند، راننده‌ها برای بردنت به مرز به انتظار ایستاده‌اند... از سفر عشق که برگشتی بمان، عجله نکن، خانه‌ها و مساجد و حسینیه‌ها برای استراحتت محیاست. از ماه پیش برایت آماده کرده‌اند. مهمان روی سرشان جا دارد. هر شهر و روستایی که دلت خواست بمانی جا هست. التماست می‌کنند، بمان، خستگی در کن، پذیرایی شو و بعد با آسودگی خاطر به سمت خانه‌ات بازگرد. اربعین است و جلوه‌ای دیگر از حماسه‌سرایی خوزستانی‌ها. پشتیبانان همیشگی منتظرتان هستند... اینجا پشتیبانی دائمیست... جهاد با استعمار و استبداد، دفاع مقدس، راهیان نور و اربعین... خوزستان همچنان دین خود را به اسلام ادا می‌کند. ۴ روز مانده تا اربعین ✍ علی هاجری @kelkkhiyal
اینجا خوزستان، کربلای ایران... خط اول صدور انقلاب اسلامی تا خط شکن‌های مدافع حرم... از سیدجبار موسوی، مسئول نوجوانان لشکر قدس اهواز که انقلاب را به نوجوانان لبنان صادر کرد‌... تا شهید سیدمهدی موسوی که اولین مدافع حرم بود و شهید حاج‌حمید تقوی‌فر، موسس حشدالشعبی که راه کربلا را برای زوار باز کرد... جاده‌های منتهی به مرز را ببین. شهرها و روستاها را از نظر بگذران، توقف کن، چه می‌بینی؟ اینان همان مردم خوزستانند که ۸ سال ایستادند اما دیارشان را تخلیه نکردند. عزیزانشان را دادند اما هیچ‌گاه نرفتند. حتی اشغال و محاصره شهرهایشان هم نتوانست به رفتن مجابشان کند. حالا همین‌ها هستند که مواکب را برپا کرده‌اند. موکب‌های خوزستان کوچک و بزرگ ندارد. از کودکان بگیر تا پیرمردها همه موکب می‌زنند. نه یک روز و دو روز. اینجا مواکب دو ماه کامل برپاست...‌ آب و شربت در این گرمای طاقت فرسا با یخ می‌چسبد و چای‌لیمو و قهوه روی منقل هیزمی... اربعین است و جلوه‌ای دیگر از حماسه‌سرایی خوزستانی‌ها. مواکب در تمام شهرها برپاست... آری اینجا پایتخت موکب‌هاست...... جهاد با استعمار و استبداد، دفاع مقدس، راهیان نور و اربعین... خوزستان همچنان دین خود را به اسلام ادا می‌کند. ۳ روز مانده تا اربعین ✍ علی هاجری @kelkkhiyal
اینجا خوزستان، همان کربلای ایران... سرزمین هنرمندان و هنردوستان... هنر حسینی سالها در خون خوزستانی‌هاست. از نابغه هنری همه فن حریف، مرحوم عبدالرضا حیاتی تا صدای بی‌بدیل دهه ۶۰، حاج صادق آهنگران، از راوی حماسه‌ها، مرحوم حبیب‌الله معلمی تا مربی مخلص گروه‌های سرود مرحوم خسرو مرادی... هنرمندان خوزستانی را ببین. هم در مرز هم در تمام مسیر مشایه خیمه‌های هنرشان برپاست... تعزیه‌خوان‌ها هر چه در طبق اخلاص داشتند رو کردند... دم‌زنان ریتم جنگ می‌نوازند...مداحان، مدح حسین و یارانش را فریاد می‌زنند...سرودخوانان نوجوان به بانگ هل من ناصر پاسخ می‌دهند...طراحان، طرح حسینی می‌کشند و راویان از خون حسین می‌نویسند... اینان همه از نسل حیاتی و آهنگران و معلمی و مرادی‌اند که به وقت جنگ، سربازان هنرمندند... اربعین است و جلوه‌ای دیگر از حماسه‌سرایی خوزستانی‌ها. اینجا هنر حسینی در جریان است... اینجا مهد تعزیه است... جهاد با استعمار و استبداد، دفاع مقدس، راهیان نور و اربعین... خوزستان همچنان دین خود را به اسلام ادا می‌کند. ۲ روز مانده تا اربعین ✍ علی هاجری @kelkkhiyal
و حسین پنجمین تن از آل عبا و پنجمین نفر از ۱۴ معصوم است... حسین، ثارالله و کشتی نجات است... حسین پنجمین عمود است... این اربعین هم به پایان رسید. یکی، یک هفته سر مرز بود، یکی دو هفته و بعضی هم یکی دو ماه در خدمت تدارک سفر زائران... همه خادمی کردند... همه سنگ تمام گذاشتند و اجرشان را از اباعبدالله گرفتند... حال همه برمی‌گردند به دیار خویش و ادامه حیاتشان تا سال بعد... اما فقط مرزبان است که می‌ماند... فقط مرزبان است که همچنان ایستاده، همچنان سراپا گوش و چشم...همچنان بیدار بیدار... چون مرز تا ابد خانه اوست... هم دیروز هم امروز و هم فردا.. مثل جوان عرب خوزستانی، علی هاشمی، حمید رمضانی، مجید سیلاوی و همه بچه‌های قرارگاه سری نصرت که قفل جنگ را شکستند و تا آخرین نفس مرزبان ایران ماندند... اینجا، همیشه، نخل‌ها ایستاده می‌میرند... آری اینجا خوزستان، همان تا ابد مرزبان زمینی و دریایی ایران... به پایان آمد این نامه اما حکایت حماسه‌های خوزستان همچنان باقیست... ✍ علی هاجری @kelkkhiyal
مگر جوانان اهواز مرده‌اند؟! شیپور جنگ که در ۳۱ شهریور نواخته شد، پیشروی عراق هم شروع شد. با ۱۲ لشکر مرزهای خوزستان را یکی پس از دیگری گذراند و سراغ شهرها رفت. روز اول تا روز ششم، بستان و سوسنگرد اشغال شد و بعثی‌ها به حمیدیه رسیدند. هفت مهر بود که شهید بهشتی برای سرکشی به اهواز آمد و پیام نزدیکی سقوط اهواز را از طرف بچه‌های سپاه برای امام برد. پاسخ امام یک جمله بود: مگر جوانان اهواز مرده‌اند؟! شنیدن همین یک جمله از تماس تلفنی شهید بهشتی به علی شمخانی در رساندن پیام امام، خون ۳۰ نفر از بچه‌های سپاه اهواز که عصر ۸ مهر ۱۳۵۹ در مقر سپاه توی منطقه چهارشیر بودند را به جوش آورد و همان لحظه راهی حمیدیه کرد. بی‌سلاح آنچنانی، بی‌تاکتیک و بی‌تجربه اما با غیرت و ایمان... شب فرا رسید و طبق معمول لشکر کلاسیک عراق حرکت نمی‌کرد. گروه اول بچه‌های سپاه در نزدیکی دشمن کمین کردند و مشغول بررسی شدند. مدتی گذشت تا فرشته نجات رسید. علی غیور اصلی معروف به غیور. تکاور ارتش و مسئول آموزش سپاه اهواز. دو چیز آورده بود. یکی نقشه توی ذهنش و دیگری هم تنها ۷ سلاح آر پی جی. بچه‌ها را نشاند و یک جمله گفت: امشب اگر خوابیدیم فردا دشمن توی اهواز به مادر و خواهر و زن‌های ما رحم نخواهد کرد... همین یک جمله برای حدود ۴۰ نفر از بچه‌های سپاه اهواز کافی بود تا با ژ۳ و همین ۷ آرپی‌جی و با تقسیم شدن به دسته‌‌های دو نفره، طبق نقشه غیور به ۲ لشکر تا بن دندان مسلح با بیش از ۵۰۰ تانک حمله ببرند و صبح آن‌ها را ۹۰ کیلومتر به عقب نشینی وادار کنند. بله درست ۴۳ سال قبل در همین شب که ما می‌خوابیم حدود ۴۰ نفر از بچه‌های سپاه اهواز اولین عملیات جنگ را تحت عنوان *شبیخون غیور اصلی* انجام دادند و با جلوگیری از سقوط اهواز سرنوشت جنگ را تغییر دادند و رویای فتح ۳ روزه خوزستان را بر سر صدام خراب کردند... متاسفانه غیوراصلی نماند تا از مغز متفکرش که توانسته بود یک تاکتیک بی‌نظیر جنگی را در کمتر از ۲۴ ساعت اجرا کند در دیگر مراحل جنگ بهره ببریم و فردای این پیروزی در تصادف شبانه توی تاریکی مطلق به شهادت رسید اما تا پایان جنگ تمام عملیات‌های سپاه با تاسی از شبیخون او در شب انجام شد. پ.ن: جای روایت شبیخون غیور اصلی و نبرد جانانه غیور، سیاف‌زاده، غلام‌پور، علم‌الهدی، مراداسکندری، جعفری، جراح‌زاده. عبافروش و همه بچه‌های آن روز سپاه اهواز در سینما، آثار هنری و ادبی کاملا خالیست. ✍ علی هاجری @kelkkhiyal
غیر منتظره (به بهانه رونمایی کتاب پیک سحر) باز هم من و سید جبار. ملاقاتی دیگر با پدر کار تربیتی خوزستان، پدر لشکر قدس. باز هم فروتن، باز هم بی ادعا، باز هم مرد اما این بار نه مثل همیشه... این را از عمق نگاهش می شد فهمید. این بار سید مثل قبل لبخندی بر چهره نداشت. کمی ناامید بود. با عصا آمد استقبالم. جا خوردم! انتظارش را نداشتم. رفتیم داخل و نشستیم. جویای حالش شدم و علت را گفت... سال گذشته بهم گفت بیمارستان اصفهان را ترک کرد، پای پیاده برای اربعین به خدمت ارباب رفت و عمل قلبش را رها کرد. دوباره که برای عمل رفته بود دکتر دیگر عملش نکرد و گفت دیر شده و آب پاکی را روی دستش ریخت و تمام... اما باز هم حرفهای سید همان جذابیت قبل را داشت با همان خلوص با همان سادگی با همان صفا و با همان صمیمیت. می‌گفت و من مجذوب نگاهش می‌کردم و می نوشتم.... سید گفت ما خادم و نوکر ملتیم ما هیچی نیستیم. گفت اولین چیزی که بعد از مرگ ازت می‌گیرند اسمت است. چه دکتر باشی چه آیت‌الله چه مهندس و چه وزیر بهت می‌گویند جنازه. اول می‌گویند جنازه سردخانس، برای غسل می‌گویند جنازه را بیاورید، برای نماز می گویند جنازه کجاس، برای دفن می گویند جنازه را بیاورید. هر کس باشی اسمت می شود جنازه. شاید سید با این حرف داشت خودش را آماده.... سید بازهم از امام گفت. از روش هایش گفت. گفت پاهاتو خسته کن ولی زبانت را خسته نکن. سید گفت هیچوقت بچه‌ها را بدون سوره والعصر نمی‌فرستاد توی آب. چند سالی که بچه‌ها را به استخر می‌برد خودش یک بار هم لباسش را در نیاورد و هر چه بچه‌ها اصرار کردند در آب نرفت. می‌گفت اگر لخت شوم دیگر حرفم برش ندارد و دیدن بدنش برای صحبت‌هایش افت پیدا می‌کند. یک روحانی را بخاطر این که جلوی بچه‌ها لباسش را درآورده بود و رفته بود در آب از لشکر قدس مرخصش کرده بود. سید می‌گفت هیچوقت برای استخر از بچه‌ها پول نمی‌گرفت به جای پول باید حدیث از حفظ می‌خواندند. سید هیچ‌وقت نمی‌گفت من مسئولم و خودش همه کارها را انجام می‌داد. برای اردوی بازدید از کارخانه، هم اتوبوس و هم ناهار را از خود کارخانه گرفته بود. بدون گرفتن یک ریال از بچه‌ها. با سید حالم خوب شد اما حال او نه. قرار دوشنبه و چهارشنبه هر هفته را با او بستم. کاش سید باشد و برایمان باز هم بگوید تا بماند برای تاریخ تا برای مربیان آینده این مرز و بوم. دعا کنیم برای شفای همه مریضان و برای سید دوست داشتنی که به خاطر ارباب از اربعین دل نکند اما از عمل دلش، دل کند... چهارشنبه  ۱۷ مرداد ۹۷ پ.ن: یادداشت پس از اولین مصاحبه با سیدجبار موسوی برای گردآوری کتابش ✍ علی هاجری @kelkkhiyal
بدون شرح... ۱۳۴۶- اعلام فتوای تحریم کالاهای اسرائیلی توسط آیت الله میرسیدعلی بهبهانی در اهواز- به علت جنگ اسرائیل با اعراب ۱۳۵۵-دیدار اعضای مکتب قرآن اهواز با امام موسی صدر جهت کمک مالی به شیعیان لبنان ۱۳۵۷- حضور یاسر عرفات در اهواز (۱۱ روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی) و افتتاح کنسولگری فلسطین در اهواز ۱۳۵۸-تشکیل لشکر قدس ویژه نوجوانان در اهواز ۱۳۵۹-شهادت محمدحسین اثنی‌عشری، جوان دزفولی شرکت کننده در انتفاضه فلسطین که داوطلبانه رفته بود ۱۳۶۲-حضور برخی از اعضای سپاه اهواز (من جمله سیدجبار موسوی) جهت کمک به شکل‌گیری حزب الله لبنان ۱۳۹۲-شهادت سیدمهدی موسوی اولین شهید مدافع حرم بسیجی خوزستان در دفاع از حرم ۱۵ مهر ۱۴۰۲-خوشحالی مردم اهواز به مناسبت طوفان الاقصی و پیروزی چشم‌گیر محور مقاومت در فلسطین خوزستان از دیرباز با محور مقاومت بوده، هست و خواهد بود.... اوضاع سخت انقلاب را می‌دیدم، فشارهای اداره کشور را احساس می‌کردم، نابلدی‌ها و ضعف‌ها را می‌دانستم؛ ولی به رویای آزادی قدس باور پیدا کردم. به خودم می‌گفتم من هم باید برای این رویا کاری انجام بدهم. دودوتا چهارتا که کردم، دیدم اگر قرار باشد نسلی قدس را آزاد کند، همین کودک‌ها و نوجوان‌هایی هستند که الان خیلی جدی گرفته نمی‌شوند. ایده‌ای در ذهنم جرقه زد: سازمان دهی تشکیلاتی که بچه‌های کوچک را جذب کند و با برنامه‌ای چند ساله رشدشان دهد. همین بچه‌ها می‌شوند ارتشی که قدس را آزاد می‌کند.... پیک سحر- روایت زندگی سیدجبار موسوی- صفحه ۳۴ ✍️ علی هاجری @kelkkhiyal
گنج‌های پیدا نشده سیزده آبان امسال هم گذشت و مثل هر سال موج شدید دانش‌آموزانی که خواسته و ناخواسته در آن شرکت کردند به چشم خورد! هر سال این چرخه تکرار می‌شود. دانش‌آموزانی که پرچم‌ها و پلاکارد مدرسه را از کادر می‌گیرند و جلوی صف با غرور راه می‌روند و سال بعد پلاکارد را به نسل آینده می‌سپارند و می‌روند سراغ ماجراجویی‌های شخصی‌شان و می‌شوند آیندگان مملکت. این پلاکاردها سال‌هاست دست به دست می‌شوند و البته با تأسیس مدارس جدید بیشتر و بیشتر... اما او اکنون نمی‌داند که میراث‌دار چه کسانی بوده‌است! سال قبل پلاکارد دست که بوده و حتی سال‌های قبل‌تر!؟ دانش‌آموزان سال‌های دور مدرسه‌اش که بوده‌اند؟ برای سیزده آبان چه‌ها کرده‌اند؟ و الان کجا هستند؟ کسی برایش نگفته است... جایی نخوانده است... درباره‌شان فیلمی ندیده...حتی خبری از عکس‌های سیزده آبان‌های گذشته هم روی در و دیوار مدرسه نیست... بچه‌های دبیرستان‌های پسرانه شاپور، منوچهری، کریم فاطمی، سعدی و دبیرستان‌های دخترانه هدف، نظام‌وفا، فرشته ریاضی، ۲۲ بهمن و... که روزگاری در مدرسه اعلامیه پخش می‌کردند، با ساواک درگیر می‌شدند، با معلمان چپ بگو مگو می‌کردند، حلقه مطالعاتی تشکیل می‌دادند، شکنجه و زندانی می‌شدند و یا بچه‌هایی که بعد از انقلاب گروه سرود و گروه تئاتر داشتند، تنور پشتیبانی جبهه را گرم کردند، عازم جبهه شدند و شهید و جانباز و اسیر برگشتند الان کجایند؟! معلم هایشان که بودند و چه کردند؟ روزهای حساس و مهم و اتفاقات تاریخی مدرسه چه بود؟ جشنواره‌هایی که برنده شدند و مقام گرفتند چه بود؟ عکسهای قدیم مدرسه کجاست؟... و هزارن قصه و خاطره تلخ و شیرینی که تاریخ این مدارس را رقم زده و اکنون در سینه دانش‌آموزان و معلمان قدیمی آکبند مانده و یا با فوتشان زیرخاک رفته توسط چه کسانی و کجا ثبت و ضبط شده است؟ کدام کتاب، کدام فیلم، کدام رسانه از خاطرات و تاریخ مدارس اهواز برای دانش‌آموزان فعلی آن مدرسه سخن می‌گوید؟ اصلا دانش آموزان و معلمان قدیمی آن مدرسه در طول سال هرزگاهی به مدرسه برای بیان خاطراتشان دعوت می‌شوند؟! آقای آموزش و پرورش آیا وقت آن نرسیده تا همین دانش‌آموزان در کنار هزاران فوق برنامه دیگر، آموزش مصاحبه تاریخ شفاهی هم ببینند و به سراغ گذشتگان مدرسه‌شان بروند و خاطراتشان را ثبت کنند و بعد از دل همان قصه‌ها هزاران کتاب و مجله و هزاران فیلمنامه مستند و داستانی بلند و کوتاه در بیاورند؟! درست مثل دانش‌آموزان مدارس آمریکا که زنگ تاریخ شفاهی دارند و باید در کنار همه تکالیف دیگر به سراغ قدیمی‌ها بروند و خاطراتشان را ثبت کنند و حتی بر اساس کارشان نمره هم بگیرند! و تاریخ آمریکا را اول خودشان بفهمند و تاثیر بگیرند و بعد هم برای نسل‌های بعدی حفظ کنند. آیا تاریخ پر از ارزش و مفاهیم دینی مدارس ایران ارزش حفظش از تاریخ پر از خالی آمریکا کمتر است؟!... پ.ن: تصاویر حضور دانش‌آموزان اهواز در راهپیمایی ۱۳ آبان ۱۴۰۲ ✍️ علی هاجری @kelkkhiyal
پایتخت پزشکی دفاع مقدس امروز روز پرستار است. قاعدتا تصویری که در ذهن شما نقش می‌بندد مربوط به پرستاران امروز است که واقعا کار بسیار سخت و طاقت فرسایی دارند. مظلومیتشان در ایام کرونا بیش از پیش بود و رشادت‌های زیادی به خرج دادند و تا آخرین نفس ایستادند. اما برای من، پرستار معنی دیگری هم دارد که شما را به گذشته می‌برد. پرستاران جان بر کف دوران دفاع مقدس... اهواز تنها شهر جنگی ۸ سال دفاع مقدس بود که بیش از ۱۰ بیمارستان فعال داشت که پرستاران زیادی در هر کدام ایستاده و شهر جنگی را تخلیه نکردند و در خط مقدم درمان ماندند. بیمارستان سینا، بقایی، گلستان، امام خمینی(ره)، رازی، طالقانی، آپادانا، نفت، رجایی و بیمارستان ارتش، ۱۰ بیمارستان فعال دوران جنگ در اهواز بودند. تازه به این لیست می‌توان درمانگاه‌ها و نقاهتگاه‌های زیادی از جمله درمانگاه جهاد سازندگی، نقاهتگاه بانک ملی در خیابان نادری، فرودگاه و... را هم اضافه کرد. ۸ سال کامل هزاران پرستار، پزشک، امدادگر، بهیار و کمک بهیار دست در دست هم با حداقل امکانات جانانه ایستادند و شبانه روزی به مداوای رزمندگان پرداختند. گاهی آنقدر ترافیک مجروح زیاد بود که کادر درمان دو روز کامل هم بدون استراحت سرپا در اتاق عمل ایستاده بودند و حتی فرصت خوردن غذا و خواندن نماز هم نداشتند و با دست خونی لقمه‌ای در دهان گذاشتند و سرپا با لباس خونی، بدون وضو بالای سر مجروح نماز خواندند. با این تفاسیر اکنون باید اهواز قطب سینمای پزشکی دفاع مقدس می‌شد و ده ها فیلم مستند و داستانی را شاهد بودیم. سالانه حداقل ۱۰ کتاب داستان، خاطره و تاریخ شفاهی از خاطرات همین پرستاران و سایر کادر درمان منتشر می‌شد. سالانه هزاران نفر از کاروان‌های راهیان نور از این بیمارستان‌ها بازدید می‌کردند و پای روایت کادر درمان می‌نشستند. بخشی از همه این بیمارستان‌ها تبدیل به موزه‌های جنگ برای بازدید عموم و همین‌طور نسل جدید کادر درمان بود تا هر روزی که وارد محل کار می‌شدند می‌فهمیدند میراث‌دار چه کسانی هستند. ولی اکنون که این متن را در این روز می‌نویسم باید بگویم که متاسفانه انجام هر کدام از این موارد چیزی در حد صفر بوده است... نه خبری از فیلم سینمایی، مستند کوتاه یا بلند فاخر هست! نه خبری از حداقل ۱۰ کتاب فاخر در طول این همه سال، چه برسد به هر سال! نه خبری از حضور راهیان نور در بیمارستان‌ها و نه خبری از موزه‌های پزشکی دفاع مقدس.... بله حال که ۴۳ سال از شروع جنگ در اهواز می‌گذرد خوب است که دانشگاه علوم پزشکی، سپاه و ارتش پاسخی بدهند که برای ثبت نقش این بیمارستان‌های تحت امرشان در جنگ چه کرده‌اند؟ هنرمندان و نویسندگان بگویند چند فیلم فاخرساخته و چند کتاب فاخر نوشته‌اند؟ میراث فرهنگی و حفظ آثار چندتا از این بیمارستان‌های قدیمی را حفظ و بخشی را تبدیل به موزه کرده‌اند؟ ستاد راهیان نور سالانه چند نفر را به بازدید از بیمارستان‌ها برای فهمیدن نقش پزشکی اهواز در دفاع مقدس برده و پای روایت پرستاران نشانده است؟ خاطرات پرستاران و پزشکان و سایر کادر درمان از ۴۳ سال پیش تا الان توسط کدام نهاد ثبت شده و اکنون کجا آرشیو شده‌اند؟ اصلا چند نفر می‌دانستند اهواز ۱۰ بیمارستان فعال در دفاع مقدس داشته؟ چند پزشک و پرستار تاکنون فوت شده و خاطراتشان در خاک دفن شده؟ چند نفر سراغ هزاران پرستار و پزشک این ۱۰ بیمارستان برای ثبت رفته‌اند و یا بعد از خواندن این متن می‌روند؟ چند نفر بعد از این متن سراغ منابع موجود می‌روند و شروع به ساخت فیلم‌ها و کتابهای فاخر می‌کنند؟ اصلا کجا باید برای بدست آوردن آرشیوها رفت و مراجعه کرد؟.... پ.ن: تصویر بیمارستان با خاک یکسان شده آپادانای اهواز در دوران دفاع مقدس که بیش از ۲ سال است فقط دوست داشتند تخریبش کنند و همچنان به همین شکل مانده و برنامه‌ای هم برای ساختش نیست... ✍ علی هاجری @kelkkhiyal