کلک خیال / علی هاجری
#مرزبان_نامه
#عمود_۴
اینجا خوزستان، همان کربلای ایران...
سرزمین هنرمندان و هنردوستان...
هنر حسینی سالها در خون خوزستانیهاست. از نابغه هنری همه فن حریف، مرحوم عبدالرضا حیاتی تا صدای بیبدیل دهه ۶۰، حاج صادق آهنگران، از راوی حماسهها، مرحوم حبیبالله معلمی تا مربی مخلص گروههای سرود مرحوم خسرو مرادی...
هنرمندان خوزستانی را ببین. هم در مرز هم در تمام مسیر مشایه خیمههای هنرشان برپاست... تعزیهخوانها هر چه در طبق اخلاص داشتند رو کردند... دمزنان ریتم جنگ مینوازند...مداحان، مدح حسین و یارانش را فریاد میزنند...سرودخوانان نوجوان به بانگ هل من ناصر پاسخ میدهند...طراحان، طرح حسینی میکشند و راویان از خون حسین مینویسند...
اینان همه از نسل حیاتی و آهنگران و معلمی و مرادیاند که به وقت جنگ، سربازان هنرمندند...
اربعین است و جلوهای دیگر از حماسهسرایی خوزستانیها. اینجا هنر حسینی در جریان است... اینجا مهد تعزیه است...
جهاد با استعمار و استبداد، دفاع مقدس، راهیان نور و اربعین...
خوزستان همچنان دین خود را به اسلام ادا میکند.
۲ روز مانده تا اربعین
✍ علی هاجری
#خوزستان
#اربعین
#هنر_حسینی
#آهنگران
#عبدالرضا_حیاتی
#حبیب_الله_معلمی
#خسرو_مرادی
#مداحی
#تعزیه
@kelkkhiyal
#مرزبان_نامه
#عمود_۵
و حسین پنجمین تن از آل عبا و پنجمین نفر از ۱۴ معصوم است... حسین، ثارالله و کشتی نجات است... حسین پنجمین عمود است...
این اربعین هم به پایان رسید. یکی، یک هفته سر مرز بود، یکی دو هفته و بعضی هم یکی دو ماه در خدمت تدارک سفر زائران...
همه خادمی کردند... همه سنگ تمام گذاشتند و اجرشان را از اباعبدالله گرفتند...
حال همه برمیگردند به دیار خویش و ادامه حیاتشان تا سال بعد...
اما فقط مرزبان است که میماند... فقط مرزبان است که همچنان ایستاده، همچنان سراپا گوش و چشم...همچنان بیدار بیدار... چون مرز تا ابد خانه اوست... هم دیروز هم امروز و هم فردا..
مثل جوان عرب خوزستانی، علی هاشمی، حمید رمضانی، مجید سیلاوی و همه بچههای قرارگاه سری نصرت که قفل جنگ را شکستند و تا آخرین نفس مرزبان ایران ماندند...
اینجا، همیشه، نخلها ایستاده میمیرند...
آری اینجا خوزستان، همان تا ابد مرزبان زمینی و دریایی ایران...
به پایان آمد این نامه اما حکایت حماسههای خوزستان همچنان باقیست...
✍ علی هاجری
#خوزستان
#شلمچه
#چذابه
#مرزبان
@kelkkhiyal
کلک خیال / علی هاجری
مگر جوانان اهواز مردهاند؟!
شیپور جنگ که در ۳۱ شهریور نواخته شد، پیشروی عراق هم شروع شد. با ۱۲ لشکر مرزهای خوزستان را یکی پس از دیگری گذراند و سراغ شهرها رفت. روز اول تا روز ششم، بستان و سوسنگرد اشغال شد و بعثیها به حمیدیه رسیدند.
هفت مهر بود که شهید بهشتی برای سرکشی به اهواز آمد و پیام نزدیکی سقوط اهواز را از طرف بچههای سپاه برای امام برد. پاسخ امام یک جمله بود: مگر جوانان اهواز مردهاند؟!
شنیدن همین یک جمله از تماس تلفنی شهید بهشتی به علی شمخانی در رساندن پیام امام، خون ۳۰ نفر از بچههای سپاه اهواز که عصر ۸ مهر ۱۳۵۹ در مقر سپاه توی منطقه چهارشیر بودند را به جوش آورد و همان لحظه راهی حمیدیه کرد. بیسلاح آنچنانی، بیتاکتیک و بیتجربه اما با غیرت و ایمان...
شب فرا رسید و طبق معمول لشکر کلاسیک عراق حرکت نمیکرد. گروه اول بچههای سپاه در نزدیکی دشمن کمین کردند و مشغول بررسی شدند.
مدتی گذشت تا فرشته نجات رسید. علی غیور اصلی معروف به غیور. تکاور ارتش و مسئول آموزش سپاه اهواز. دو چیز آورده بود. یکی نقشه توی ذهنش و دیگری هم تنها ۷ سلاح آر پی جی.
بچهها را نشاند و یک جمله گفت: امشب اگر خوابیدیم فردا دشمن توی اهواز به مادر و خواهر و زنهای ما رحم نخواهد کرد...
همین یک جمله برای حدود ۴۰ نفر از بچههای سپاه اهواز کافی بود تا با ژ۳ و همین ۷ آرپیجی و با تقسیم شدن به دستههای دو نفره، طبق نقشه غیور به ۲ لشکر تا بن دندان مسلح با بیش از ۵۰۰ تانک حمله ببرند و صبح آنها را ۹۰ کیلومتر به عقب نشینی وادار کنند.
بله درست ۴۳ سال قبل در همین شب که ما میخوابیم حدود ۴۰ نفر از بچههای سپاه اهواز اولین عملیات جنگ را تحت عنوان *شبیخون غیور اصلی* انجام دادند و با جلوگیری از سقوط اهواز سرنوشت جنگ را تغییر دادند و رویای فتح ۳ روزه خوزستان را بر سر صدام خراب کردند...
متاسفانه غیوراصلی نماند تا از مغز متفکرش که توانسته بود یک تاکتیک بینظیر جنگی را در کمتر از ۲۴ ساعت اجرا کند در دیگر مراحل جنگ بهره ببریم و فردای این پیروزی در تصادف شبانه توی تاریکی مطلق به شهادت رسید اما تا پایان جنگ تمام عملیاتهای سپاه با تاسی از شبیخون او در شب انجام شد.
پ.ن: جای روایت شبیخون غیور اصلی و نبرد جانانه غیور، سیافزاده، غلامپور، علمالهدی، مراداسکندری، جعفری، جراحزاده. عبافروش و همه بچههای آن روز سپاه اهواز در سینما، آثار هنری و ادبی کاملا خالیست.
✍ علی هاجری
#سپاه_اهواز
#شبیخون_غیور_اصلی
#شهید_علی_غیور_اصلی
@kelkkhiyal
کلک خیال / علی هاجری
غیر منتظره
(به بهانه رونمایی کتاب پیک سحر)
باز هم من و سید جبار. ملاقاتی دیگر با پدر کار تربیتی خوزستان، پدر لشکر قدس. باز هم فروتن، باز هم بی ادعا، باز هم مرد اما این بار نه مثل همیشه... این را از عمق نگاهش می شد فهمید.
این بار سید مثل قبل لبخندی بر چهره نداشت. کمی ناامید بود. با عصا آمد استقبالم. جا خوردم! انتظارش را نداشتم. رفتیم داخل و نشستیم. جویای حالش شدم و علت را گفت...
سال گذشته بهم گفت بیمارستان اصفهان را ترک کرد، پای پیاده برای اربعین به خدمت ارباب رفت و عمل قلبش را رها کرد. دوباره که برای عمل رفته بود دکتر دیگر عملش نکرد و گفت دیر شده و آب پاکی را روی دستش ریخت و تمام...
اما باز هم حرفهای سید همان جذابیت قبل را داشت با همان خلوص با همان سادگی با همان صفا و با همان صمیمیت. میگفت و من مجذوب نگاهش میکردم و می نوشتم....
سید گفت ما خادم و نوکر ملتیم ما هیچی نیستیم. گفت اولین چیزی که بعد از مرگ ازت میگیرند اسمت است. چه دکتر باشی چه آیتالله چه مهندس و چه وزیر بهت میگویند جنازه.
اول میگویند جنازه سردخانس، برای غسل میگویند جنازه را بیاورید، برای نماز می گویند جنازه کجاس، برای دفن می گویند جنازه را بیاورید. هر کس باشی اسمت می شود جنازه.
شاید سید با این حرف داشت خودش را آماده....
سید بازهم از امام گفت. از روش هایش گفت. گفت پاهاتو خسته کن ولی زبانت را خسته نکن.
سید گفت هیچوقت بچهها را بدون سوره والعصر نمیفرستاد توی آب. چند سالی که بچهها را به استخر میبرد خودش یک بار هم لباسش را در نیاورد و هر چه بچهها اصرار کردند در آب نرفت. میگفت اگر لخت شوم دیگر حرفم برش ندارد و دیدن بدنش برای صحبتهایش افت پیدا میکند.
یک روحانی را بخاطر این که جلوی بچهها لباسش را درآورده بود و رفته بود در آب از لشکر قدس مرخصش کرده بود.
سید میگفت هیچوقت برای استخر از بچهها پول نمیگرفت به جای پول باید حدیث از حفظ میخواندند.
سید هیچوقت نمیگفت من مسئولم و خودش همه کارها را انجام میداد. برای اردوی بازدید از کارخانه، هم اتوبوس و هم ناهار را از خود کارخانه گرفته بود. بدون گرفتن یک ریال از بچهها.
با سید حالم خوب شد اما حال او نه. قرار دوشنبه و چهارشنبه هر هفته را با او بستم.
کاش سید باشد و برایمان باز هم بگوید تا بماند برای تاریخ تا برای مربیان آینده این مرز و بوم. دعا کنیم برای شفای همه مریضان و برای سید دوست داشتنی که به خاطر ارباب از اربعین دل نکند اما از عمل دلش، دل کند...
چهارشنبه ۱۷ مرداد ۹۷
پ.ن: یادداشت پس از اولین مصاحبه با سیدجبار موسوی برای گردآوری کتابش
✍ علی هاجری
#سید_جبار_موسوی
#لشکر_قدس
#اهواز
#تاریخ_شفاهی
@kelkkhiyal
کلک خیال / علی هاجری
بدون شرح...
۱۳۴۶- اعلام فتوای تحریم کالاهای اسرائیلی توسط آیت الله میرسیدعلی بهبهانی در اهواز- به علت جنگ اسرائیل با اعراب
۱۳۵۵-دیدار اعضای مکتب قرآن اهواز با امام موسی صدر جهت کمک مالی به شیعیان لبنان
۱۳۵۷- حضور یاسر عرفات در اهواز (۱۱ روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی) و افتتاح کنسولگری فلسطین در اهواز
۱۳۵۸-تشکیل لشکر قدس ویژه نوجوانان در اهواز
۱۳۵۹-شهادت محمدحسین اثنیعشری، جوان دزفولی شرکت کننده در انتفاضه فلسطین که داوطلبانه رفته بود
۱۳۶۲-حضور برخی از اعضای سپاه اهواز (من جمله سیدجبار موسوی) جهت کمک به شکلگیری حزب الله لبنان
۱۳۹۲-شهادت سیدمهدی موسوی اولین شهید مدافع حرم بسیجی خوزستان در دفاع از حرم
۱۵ مهر ۱۴۰۲-خوشحالی مردم اهواز به مناسبت طوفان الاقصی و پیروزی چشمگیر محور مقاومت در فلسطین
خوزستان از دیرباز با محور مقاومت بوده، هست و خواهد بود....
اوضاع سخت انقلاب را میدیدم، فشارهای اداره کشور را احساس میکردم، نابلدیها و ضعفها را میدانستم؛ ولی به رویای آزادی قدس باور پیدا کردم. به خودم میگفتم من هم باید برای این رویا کاری انجام بدهم. دودوتا چهارتا که کردم، دیدم اگر قرار باشد نسلی قدس را آزاد کند، همین کودکها و نوجوانهایی هستند که الان خیلی جدی گرفته نمیشوند. ایدهای در ذهنم جرقه زد: سازمان دهی تشکیلاتی که بچههای کوچک را جذب کند و با برنامهای چند ساله رشدشان دهد. همین بچهها میشوند ارتشی که قدس را آزاد میکند....
پیک سحر- روایت زندگی سیدجبار موسوی- صفحه ۳۴
✍️ علی هاجری
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
#خوزستان
#اهواز
#لشکر_قدس
@kelkkhiyal