کلک خیال / علی هاجری
۳۹۹ به علاوه ۱ نفر
پرده اول:
-حاجآقا سوار شو بریم. محاصره شدیم. اگر الان نریم اسیر میشیم...
-من با این بچهها بودم پیش اینا هم میمونم. مگر خون من از خون اینا رنگینتره؟!
ماشین فرماندهی در حال دور شدن بود و حاجآقا اسلحه بدست به طرف خاکریز میرفت...
پرده دوم:
مرداد ۶۷ بود و اوج گرما که در باز شد. ۳۹۹ نفر از لشکر ۷۷ خراسان به همراه یک روحانی از اهواز را وارد سالن کردند و در بسته شد. نه خبری از کولر هست و نه خبری از پنکه! هیچ محفظهای هم برای ورود و خروج هوا وجود ندارد.
مرداد ۶۷ بود و اوج گرما...
سالن نه حمام دارد و نه جایی برای سرویس بهداشتی. یک شیر آب است که قطره قطره آب از آن میچکد و ۴۰۰ نفر توی صف یکییکی دستشان را زیر شیر آب گرم میگیرند تا کمی آب بخورند. نفر پشت سری آنقدر تشنه است که تا دو قلپ خوردی هلت میدهد و تو باید بکشی کنار و دوباره بری به انتهای صف ۴۰۰ نفره
مرداد ۶۷ بود و اوج گرما...
صبحانه، نهار و شام فرقی نمیکند فقط یک نان صمون خالی (نصف نان باگت امروزی) که خمیر درونش هم نپخته است و اگر کامل نخوری تا وعده بعد هی گرسنه هستی و اگر کامل بخوری از خمیر نپخته دچار اسهال میشوی در جایی که خبری از توالت نیست.
تازه شانس هم بیاوری مریض نشوی. اینجا نه خبری از دکتر هست، نه یک قرص معمولی
مرداد ۶۷ بود و اوج گرما...
شب موقع خواب جایت نبود کامل دراز بکشی چون پایت به سر پایینی میخورد، عرض شانهات هم نهایتا باید ۳۰ سانت جا بشود والا تا صبح اذیتی. اگر هم جا گیرت نمیآمد باید میرفتی توی طاقچه و دستت را به میله پنجره میگرفتی تا شاید خوابت ببرد. تازه شانس بیاوری و شب وسط خواب دستشوییات نگیرد چون اگر رفتی کارت را کنی وقتی برگشتی یکی دیگر از توی پنجره آمده و جایت خوابیده. بماند که اگر کنار مدفوعهای روی هم جمع شده هم جا گیرت آمد غنیمت است
مرداد ۶۷ بود و اوج گرما...
پرده سوم:
فقط یک راه برای خلاصی از این شرایط خیلی سخت وجود دارد. میخواهی از این سالن خفه خلاص شوی؟ میخواهی حمام بروی؟ میخواهی یک جرعه آب خنک بنوشی؟ میخواهی غذای بهتری گیرت بیاید؟ میخواهی برای بیماریات دارو بگیری؟
راهش فقط یک چیز است. یک مرگ بر خمینی بگو و خودت را خلاص کن. به همین سادگی.
پرده چهارم:
و این یک نفر حاجآقا بزاز بود که هر وقت یکی از این ۳۹۹ نفر میخواست خودش را تسلیم کند تا از این شرایط رها شود مثل فرشته نجاتی با کلامش به صبر دعوتش میکرد و آنقدر مقاومت را در دل همه کاشت تا بعد از ۴ ماه دشمنی که میخواست اینان را به زانو دربیاورد، به زانو درآورد و از آن سالن مرگ نجات داد.
بنظرتان اگر ما روزی در این سالن مرگ باشیم چند روز دوام میآوریم؟!
✍️ علی هاجری
#آزادگان
#حاج_آقا_بزاز
#تاریخ_شفاهی
#اهواز
@kelkkhiyal
برای امعلی
میگویند دعای مادر شهید حتما ادا میشود. این را من محقق تاریخ شفاهی خوب میفهمم...
زن عرب را که میخواهند خطاب کنند یک پسوند شیر هم قبلش میگذارند. این را فقط مای خوزستانی خوب میفهمیم...
علی که مفقود شد زخمزبانهای دوست و دشمن هم شروع شد. این رنج را فقط امعلی، ۲۲ سال، خوب فهمید...
پیکر علی که برگشت، زخمزبان گویان دیروز را از خانه بیرون کرد. این را هم فقط شیرزن عرب، خوب میفهمید...
آغاز خیلی از کارهای فرهنگی، خانه امعلی و با نفس حق او شد. این را فقط فعالان فرهنگی خوب میفهمند...
حاج قاسم که پر کشید امعلی گفت: اینبار، برای پسر دومم داغدار شدم. این را فقط مادران شهدا خوب میفهمند...
میگویند دعای مادر شهید حتما ادا میشود. این را فقط حاجقاسم خیلی خوب فهمید...
میگویند دعای مادر شهید حتما ادا میشود. این را من محقق تاریخ شفاهی خیلی خوب میفهمم...
✍ علی هاجری
#مادر_شهید_علی_هاشمی
#ام_علی
#شهید_علی_هاشمی
#سردار_هور
#حاج_قاسم
@kelkkhiyal
📌هاجری: اگر بخواهیم برای آینده حوزه تاریخ شفاهی استان قدمی برداریم باید به سمت ناشرانی که توزیع کشوری دارند برویم و از کار با ناشرانی که توزیع ارگانی و استانی دارند؛ بپرهیزیم.
📍اینجا چند کلامی در باب وضعیت خوزستان گفتم. دوست داشتید بخوانید:
🌐لینک خبر:
https://artkhuzestan.ir/fa/pages/newsdetail/162373
@kelkkhiyal
کلک خیال / علی هاجری
قصههای پیشرفت/اهواز
این روزا تو صنف ما، بازار کتابا و سوژههای پیشرفت کاملا داغه. هر روز سوژه و کتابی رو بورس میآد و دهن به دهن و قلم به قلم معرفی میشه و عدهای رو ترغیب به خرید.
اهواز ما هم تو قصه پیشرفت حرفای زیادی برا گفتن داره که این بار فقط میخوام یکیشو بهتون معرفی کنم. بله، درست خوندید، اهواز ما. نه تنها تو انقلاب اسلامی و دفاع مقدس قصههای زیادی داره، تو حوزه پیشرفت هم حرفای زیادی برا گفتن داره.
اما قصه پیشرفتی که ایندفعه میخوام براتون بگم از جنس صنعتی و پزشکی و مهندسی و اینا نیست. یعنی اصلا جدید نیست. این سوژه ی قصه خیلی خاصه که مربوط به 40 سال پیشه. یعنی همون دوران جنگ که ما مشغول حماسههای مختلف بودیم همزمان تو کار پیشرفت هم بودیم ولی مثل همیشه کسی بهش فکر هم نکرده بود.
آره قصه پیشرفت ما مربوط به کارهای *تربیتی مسجدی* میشه. نبابا، طرح صالحین رو نمیگم که از اهواز شروع شد. اونم پیشرفت حساب میشه ولی گفتم قصه این بار ما مال 40 سال پیشه....
اون قصه چیزی نیست جز لشکر قدس و سوژه ما هم کسی نیست جز سیدجبار موسوی.
مردی که بیش از 70 مسجد تو اهواز رو با تشکیلات لشکر قدس میچرخوند. میرفت میگشت تو کوچه پس کوچههای شهر و بدترین بچهها رو که کسی حسابشونم نمیکرد میآورد تو مسجد و همینا رو سرگروه میکرد. بعدم کلی برنامه جذاب براشون داشت بدون اینکه ریالی ازشون پول بگیره. استخر، فوتبال، اردو، گروه تئاتر، گروه سرود، کلاسهای عقیدنی، کلاسهای درسی و...
طرح لشکر قدس با سیدجبار انقدر خوب پیش رفت که اونو بردن جنوب لبنان و همین کارو برای بچههای اونجا هم انجام داد و قصه پیشرفت ما بینالمللی شد. یک پیشرفت جهانی مسجدی که از اهواز شروع شد که کاملا قابل الگوبرداریه.
بله این قصه پیشرفت اهواز ما اخیرا تو کتاب پیک سحر جمع شده. حالا اگه دوست داری بیشتر از حال و هوای این قصه بفهمی و به بقیه هم معرفیش کنی برو بخر و بخون.
پ.ن: راستی از الان به بعد خواستید سیرمطالعاتی پیشرفت بدید به بقیه و یا جشنوارههای پیشرفت برگزار کنید، پیک سحر رو حتما تو لیستتون بزارید. میگید چرا؟ خوب برید بخونید تا خودتون بفهمید من چی میگم....
✍ علی هاجری
#روز_جهانی_مساجد
#اهواز
#لشکر_قدس
#سید_جبار_موسوی
#تاریخ_شفاهی
@kelkkhiyal
یک مرد جنگی به از صد هزار...
فرق میکند پذیرش هوافضای دانشگاه آمریکا را بگیری ولی پزشکی را به دلیل خدمت بیشتر به مردمت انتخاب کنی.
فرق میکند سالها دانشگاه شیراز درس بخوانی و برای ماندن و رفتن به جاهای بهتر پیشنهاد داشته باشی ولی خوزستان خودت را برای خدمت انتخاب کنی.
فرق میکند خدمتت در جنگ تمام شود ولی بازهم برای مردمت تا آخر جنگ در بیمارستان اهواز بمانی و جایی نروی.
فرق میکند از چشم پزشکی که علاقهات بود بگذری و بهخاطر نیاز مملکت بیهوشی را انتخاب کنی.
فرق میکند نفر اول بورد بیهوشی بشوی و بازهم کنار رزمندگان بمانی و نیاز جبهه را تامین کنی.
فرق میکند توی دانشگاه اهواز بمانی و ۴۰۰ شاگرد مثل خودت برای خودکفاییمان در بیهوشی تربیت کنی.
و فرق میکند ارشد ۴ فرشته نجات باشی و فقط برای خودکفایی ایران و ایرانی بجنگی.
اینها بخشی از افتخارات دکتر محمدرضا پیپلزاده است که دو سال کنارش، خاطرات غرور آفرینش را مرور کردم و من هم به داشتن چنین هم استانی ارزشمندی به خود بالیدم.
باشد که همچنان برای پیشرفت ایران از او و یارانش در تاریخ این مملکت بشنویم و به خود ببالیم.
روزت مبارک آقای دکتر...
✍️ علی هاجری
#روز_پزشک
#دکتر_پیپل_زاده
#بیهوشی
#اهواز
#تاریخ_شفاهی
@kelkkhiyal
کلک خیال / علی هاجری
همهرفیق
۷ شهریور ماه، هفتمین سالگرد آسمانی شدن آقا مصطفی است.
همیشه میگفتند شهدا مال این زمان نبودند، شهدا فرشتگانی بودند که به بهشت برگشتند، شهدا آسمانیهایی بودند که به آسمان برگشتند و...
اما حکایت آقا مصطفی با همه فرق میکند. لااقل برای من اینطور بود که آقا مصطفی مال همین دوران بود. آقا مصطفی مثل ما میخورد مثل ما میپوشید و مثل ما تفریح میکرد. شاید تنها فرقش این بود که حواسش به همه چیز بود و هوای همه را داشت.
آقا مصطفی از مغازههای سر کوچهاش خرید میکرد. میگفت: این بندگان خدا بخاطر ما آمدند در این محل کاسبی زدند اگر ما برویم جای دیگر خرید کنیم نون اینها آجر میشود. به همین راحتی...
رفیقش گفت: چقدر لباست قشنگ است. در جا پیراهن را درآورد و بهش داد. به همین راحتی
یک دفتر داشت که تاریخ تولد فک و فامیل و دوست و آشنا را تویش نوشته بود. روز تولد هر کس که میرسید برایش یک پیام تبریک میفرستاد. به همین راحتی...
هر روز به پدر و مادرش سر میزد و کارهایشان را میکرد. بقیه خواهر و برادرها هم برای این کار شیفت بندی کرده بود. به همین راحتی...
پایه اصلی پیکنیکها و گردشهای شهری و استانی و کشوری فامیل بود و همه را با خودش همراه میکرد.به همین راحتی...
ظاهر آدمها برای آقا مصطفی فرقی نمیکرد. هر کس با آقا مصطفی رفیق بود فکر میکرد او از همه با مصطفی صمیمیتر است. به همین راحتی...
بله آقا مصطفی کاملا زمینی بود، مثل همه ما. حالا آقا مصطفی در جمع ما نیست اما کاملا نظارهگر ماست. او همهرفیق بود و من نارفیق...
به زودی دفتر خاطرات آقا مصطفی منتشر میشود و شما میمانید به خواندن همین خاطرات به همین راحتی...
پ.ن: انشاالله اگر در طریق کربلا هستی چند قدمی هم به نیت آقا مصطفی بردار که کربلا رفتن امروز را مدیون او و رفیقش حاج حمید تقویفر هستیم...
✍ علی هاجری
#شهید_مصطفی_رشید_پور
#مدافعان_حرم
#اهواز
#تاریخ_شفاهی
@kelkkhiyal
کلک خیال / علی هاجری
#مرزبان_نامه
#عمود_۱
اینجا خوزستان، کربلای ایران....
دروازه ورود تشیع، زادگاه سلمان فارسی، قدمگاه ورود شاه خراسان و سرزمین غیرت...از مبارزه با استعمار و استبداد تا همین اربعین...
همانها که رگ غیرتشان جلوی قوای بریتانیا قد علم کرد. با اینکه رژیم وقت ایران در جنگ جهانی اول اعلام بیطرفی کرده بود و قاعدتا اتفاقات و اشغال کشورهای مسلمان، برایش مهم نبود و ربطی نداشت اما غیور مردان عرب خوزستان بودند که به فرمان مرجعیت دینی لبیک گفته و جانشان را کف دست گرفتند و جلوی انگلیسی ایستادند که فقط میخواست از خوزستان رد شود و عثمانی را که کشور مسلمان دیگری بود اشغال کند.
خوزستان، سرزمین بیبیمریم بختیاری و یارانش که هیچگاه جلوی استعمار و استبداد سر تعظیم فرود نیاورد و عزت و شرف و غیرتش را به دشمن نفروخت و پناه بیپناهان و اسکاندهنده مبارزان بود...
خوزستان، همسایه ۱۳ ساله امام خمینی(ره) در تبعید نجف که بی سروصدا و با همه خطرها، رنج ورود اعلامیهها، پیامها و نوارهای امام را از مرزش، خالصانه و گمنام به جان خرید و در سراسر کشور توزیع کرد تا اسلام ناب جایگزین اسلام آمریکایی شود.
خوزستان، سرزمینی که همیشه دلاوریهای زنان و مردانش از صفحات تاریخ ایران پاک میشود اما هیچگاه دست از حماسهسازی برنداشته و نمیدارد.
حالا هم تاریخ دیگری دارد رقم میخورد. گوش کن میشنوی...نگاه کن میبینی...شامهات را تیز کن، بویش را میفهمی...
اربعین است و جلوهای دیگر از حماسهسرایی خوزستانی که هیچگاه دین را تنها نگذاشته و نمیگذارد...چون غیرت دینیاش اجازه نمیدهد...
جهاد با استعمار و استبداد، دفاع مقدس، راهیان نور و اربعین...
خوزستان همچنان دین خود را به اسلام ادا
می کند.
۵ روز مانده تا اربعین حسینی
✍علی هاجری
#خوزستان
#اربعین
#جهاد_عشایر_عرب
#بی_بی_مریم_بختیاری
#انقلاب
@kelkkhiyal