#لیست_مطالب #دسترسی_سریع
شروع فعالیت:۱۴۰۱/۱۰/۹
خب از همین اولِ شروع لیست مطالب کانال رو میذارم و سنجاقش میکنم و همراه با گذاشتن مطالب جدید این لیست آپدیت میشه اینجوری دسترسی به مطالب مورد نظر براتون خیلی آسون میشه😊💚
شاعر :
#شهریار
#فاضل_نظری
#مولانا
#حسین_منزوی
#فروغ_فرخزاد
#حسین_پناهی
#مهدی_اخوان_ثالث
#پروین_اعتصامی
#فریدون_مشیری
#وحشی_بافقی
#قاآنی
#رهی_معیری
#شاملو
#پی_دی_اف / #pdf :
#گتسبی_بزرگ
#هنر_زن_بودن
#تفکرات_تنهایی
#طاعون
#زنان_کوچک
#مصباح
#ناقوس
#عشق_سالهای_وبا
#آیدا_در_آینه
#قلعه_حیوانات
#مادام_بواری
#کافکا_در_کرانه
#روزهای_برمه
#چهار_اثر
#کوری
#بادبادک_باز
#پیرمرد_و_دریا
#ماهی_سیاه_کوچولو
مشاهیر :
#حاج_قاسم_سلیمانی
#علی_صفایی_حائری
#برتراند_راسل
#شهید_چمران
#الهی_قمشه_ای
#داستایفسکی
#کتاب_صوتی :
#مغازه_خودکشی
#نحسی_ستاره_های_بخت_ما
#مردی_به_نام_اوه
#دختر_پرتقالی
#شبهای_روشن
#یادداشت_های_زیر_زمینی
و...:
#مبینا_هنرمند
#حکایت
#دانستنی_کتابی
#پیشنهاد_کتابینا
#پندانه
📚 ⃟ 🌱◗کمی متفاوت 🙂◖
‹ایـنرامنبهجوانهامیگویم؛
دنـبالتعلقـاتپَست
نبـاشیم،همـهٔما،راهیـهبه
یکسمـتهستـیم!
#حاج_قاسم_سلیمانی
#کتابینا📚 در ایتا و روبیکا👇:
@ketab_ina
#دلنوشته
احساسی درون من هست که هیچوقت نفهمیدم اسمش چیه شاید اگر اون رو با کلمات ساده براتون توصیف کنم شما «حس ششم» بنامیدش ولی این حس خیلی عمیق تر از حس ششمه. اونقدر عمیق که ساعتها برای توصیفش فکر کردم ولی کلمه ها غاصرن از توصیف اون و فقط از طریق تجربه کردن درک این حس ممکنه. اما... اما میتونم بگم که وقتی این احساس به سراغم میاد چه حالی میشم. کلافه، بیتاب، شاید هم کمی دیوانه! تمام این حالتها وقتی در من رخ میده تنها یک چیز رو به من میگه اون هم اینکه :«اتفاق بدی خواهد افتاد»...
این رو هیچکس نمیدونست اماچند نفر از نزدیکانم بعد از مرگ عمو فهمیدنش چون اون شب هم من ... بگذریم نمیخوام با خوندن این متن داغ دل دختر عموی عزیزم که این مطالبم رو میخونه، تازه بشه.
به شرح مطلب قبلی میپردازم، اون شب هم یکی از این شبها بود. شبی شوم که تا پایان عمر هم از خاطرم پاک نمیشه.
اون شب من رفتم توی رختخواب تا استراحت کنم اما تا ساعتها بیدار بودم و به سقف نگاه میکردم. حس بدی داشتم و میدونستم قراره اتفاق بدی بیفته ولی اتفاق بدی که دوزش از قبلی ها خیلی بالاتر بود! سپیده که زد رفتم سراغ مامانم و گفتم که قراره یه اتفاقی بیفته مامانم نگاهم کرد و گفت:« باورم نمیشه!» گفتم :«مگه چی شده؟» و اون گوشیش رو بهم نشون داد. چشمم به صفحه قفل شد و صدای ذهنم میگفت :« توی تلگرام هر مطلب چرتی رو میذارن، باور نکن!» ولی انگار حرف قلبم کاملاٌ در تضاد با اون بود و من میجنگیدم تا قلبم رو سرکوب کنم. گوشیمو برداشتم و توی اینترنت سرچ زدم اما انگار خبر صحت داشت... حالا مغزم هم با قلبم همسو شده بود و من به تنهایی یه طرف میدون مونده بودم. سخت میجنگیدم تا پیروز بشم چون این پیروزی خیلی اهمیت داشت. پیروزی برای همه حائز اهمیته اما این پیروزیه ی ایران بود...
ثانیه هایی نگذشته بود که فهمیدم بازنده ی این بازی منم و وقت تسلیم شدنه... باید میپذیرفتم که یک سری چیز ها با جنگیدن هم قابل تغییر نیستن.
سردرد عجیبی گرفتم و متوجه شدم که چرا دوباره اون احساس مزخرف به سراغم اومده بود. اون شب و روز با سردرد و بی خوابی گذشت و مدام تصویر این تیتر از جلوی چشم من رد میشد «سردار رشید اسلام، حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسید» ...
حوالی همین ساعات...
#حاج_قاسم_سلیمانی
#مبینا_هنرمند
#کتابینا📚 در ایتا و روبیکا👇:
@ketab_ina