eitaa logo
کتاب بُرش📃📚
132 دنبال‌کننده
54 عکس
40 ویدیو
1 فایل
کتاب برش فرصتی برای مطالعه، تفکر و استراحت در سايه سار کتاب. کتاب برش گامی برای آگاهی، اندیشیدن و آشنایی با اندیشه ها @Solimanshah
مشاهده در ایتا
دانلود
ابو امامه باهلی می‌گفت: به خدا سوگند، قدرت و موقعیت معاویه باعث نمی شود که من درباره علی علیه السلام حق را نگویم: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می‌فرمود:« علی از همه شما بافضیلت تر است، در دین خدا آگاهترین و داناترین، به سنت من بیناترین و به قرآن آشناترین شماست. بار خدایا من علی را دوست می دارم؛ تو نیز او را دوست بدار.» 📚 🖋 ✅ # ۳روز تا با ما همراه شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب: حالا چرا امام حسین این کار را بکند؟ چون زمینه انجام این واجب، در زمان امام حسین پیش آمد. اگر این زمینه در زمان امام حسین پیش نمی آمد؛ مثلا در زمان امام علی النقی علیه السلام پیش می آمد، همین کار را امام علی النقی علیه الصلاه والسلام می کرد و حادثه عظیم و ذبح عظیم تاریخ اسلام، امام علی النقی می شد. اگر در زمان امام حسن مجتبی یا در زمان امام صادق علیهم السلام هم پیش می آمد، آن بزرگواران عمل می کردند. در زمان قبل از امام حسین، پیش نیامد؛ بعد از امام حسین هم در تمام طول حضور ائمه علیهم السلام تا دوران غیبت، پیش نیامد. پس هدف، عبارت شد از انجام این واجب؛ که حالا شرح می دهم این واجب چیست. آن وقت به طور طبیعی انجام این واجب، به یکی از دو نتیجه می رسد؛ یا نتیجه اش این است که به قدرت و حکومت می رسد؛ اهلا و سهلا، امام حسین حاضر بود. اگر حضرت به قدرت هم می رسید، قدرت را محکم می گرفت و جامعه را مثل زمان پیغمبر و امیر المؤمنین اداره می کرد. یک وقت هم انجام این واجب، به حکومت نمی رسد، به شهادت می رسد. برای آن هم امام حسین حاضر بود. خداوند امام حسین و دیگر ائمه بزرگوار را طوری آفریده بود که بتوانند بار سنگین آن چنان شهادتی را هم که برای این امر پیش می آمد، تحمل کنند، و تحمل هم کردند. البته داستان مصائب کربلا، داستان عظیم دیگری است. حال اندکی قضیه را توضیح دهم. پیغمبر اکرم و هر پیغمبری وقتی که می آید، یک مجموعه احکام می آورد، این احکامی را که پیغمبر می آورد، بعضی فردی است و برای این است که انسان خودش را اصلاح کند؛ بعضی اجتماعی است و برای این است که دنیای بشر را آباد و اداره کند و اجتماعات بشر را به پا بدارد. مجموعه احکامی است که به آن نظام اسلامی می گویند. خب، اسلام بر قلب مقدس پیغمبر اکرم نازل شد. نماز را آورد، روزه، زکات، اتفاقات، حج، احکام خانواده، ارتباطات شخصی، جهاد فی سبیل الله، تشکیل حکومت، اقتصاد اسلامی، روابط حاکم و مردم و وظایف مردم در مقابل حکومت را آورد. اسلام، همه این مجموعه را بر بشریت عرضه کرد، همه را هم پیغمبر اکرم بیان فرمود. «یا أیها الناس و الله ما من شیء یقربکم من الجنه و یباعدکم من النار إلا وقد أمرتکم به »؛ پیغمبر اکرم صلی الله علی والله همه آن چیزهایی را که می تواند انسان و یک جامعه انسانی را به سعادت برساند، بیان فرمود. نه فقط بیان، بلکه آنها را عمل و پیاده کرد. خب؛ در زمان پیغمبر حکومت اسلامی و جامعه اسلامی تشکیل شد، اقتصاد اسلامی پیاده شد، جهاد اسلامی برپا و زکات اسلامی گرفته شد؛ یک کشور و یک نظام، اسلامی شد. مهندس این نظام و راهبر این قطار در این خط، نبی اکرم و آن کسی است که به جای او می نشیند. خط هم روشن و مشخص است. باید جامعه اسلامی و فرد اسلامی از این خط، بر روی این خط و در این جهت و از این راه حرکت کند؛ که اگر چنین حرکتی هم انجام گیرد، آن وقت انسانها به کمال می رسند؛ انسان ها صالح و فرشته گون می شوند، ظلم در میان مردم از بین می‌رود. 📚 🖋 با ما همراه شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب: همه‌ی ما می‌دانیم که زندگی، سخت و طاقت‌فرساست؛ ولی گاهی با انجام کارهایی پیش‌پاافتاده می‌توان به نتیجه‌ای دست یافت که زندگی را تحت تاثیر قرار دهد. عمل بسیار ساده‌ای مانند مرتب کردن تختخواب هم می‌تواند برای شروع یک روز نیروی انگیزشی شگفت‌آوری داشته باشد و رضایتی درونی برای به پایان رساندن یک روز خوب برای‌مان فراهم کند. برای تغییر جهان، اول تختوابت را مرتب کن . 📚 🖋 با ما همراه شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب: مشکلی نیست که عشق ناتوان از غلبه بر آن باشد / دردی نیست که عشق ناتوان از درمان آن باشد/ دری نیست که عشق ناتوان از گشودن آن باشد / رودی نیست که عشق ناتوان از برپایی پلی بر آن باشد / دیواری نیست که عشق ناتوان از فرو ریختن آن باشد و گناهی نیست که عشق ناتوان از شستن آن باشد. 📚 🖋 با ما همراه شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب: نام من میرزا حسین است و شغلم کتابت. چهارده ماه پیش به بیماری سختی دچار شدم که تمام طبیبان از درمانم عاجز ماندند. دست به دامان ائمه (ع) شدم که اگر از این بیماری نجات پیدا کنم، در چهارده ماه و هر ماه یک حکایت در وصف حال ائمه (ع) بنویسم. سیزده حکایت را نوشتم اما چهاردهمین حکایت را ، که در خورِ شأن ائمه باشد نیافتم. ناامید بودم که چطور نذرم را ادا کنم . تا اینکه یک روز مانده به تمام شدن مهلت به مجلسی دعوت شدم . رغبتی به رفتن نداشتم ، اما رفتم ، چون در جمع بودن مرا از خود خوری باز می‌داشت ، و عجیب آن که در آنجا حکایتی بسیار غریب شنیدم که برای مردی به نام محمود فارسی رخ داده بود و چون در جزئیات واقعه اختلاف نظر بود و من که از خوشی یافتن چهاردهمین حکایت سر از پا نمی‌شناختم، عزم جزم کردم که هرطور شده همان روز از زبان محمود فارسی ماجرا را بشنوم، بخصوص که فهمیدم منزلش در همان‌شهر و حتی در نزدیکی است. پس به اصرار ار مسلم که حکایت محمود فارسی را شرح داده بود، خواستم مرا به خانه او ببرد. حالا از مسلم انکار؛ که: « وقت گیر اورده ای …. مثلا ما مهمان هستیم و باشد فردا…. پاهایم رنجور است و ….» و از من اصرار که فردا دیر است و نذرم فنا می شود و…. عاقبت رضایت داد و به را افتادیم. راست می گوید پیرمردی است زنده دل، اما پاهایش رنجور است. هم آهسته می آمد هم قدم به قدم می ایستاد و با رهگذران خوش و بش می کرد. عاقبت طاقت نیاوردم و پرسیدم: «راه زیادی مانده؟» 📚 🖋 با ما همراه شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشیازکتاب: احنف بن قيس مى گويد: روزى بـه دربار معاويه رفتم ، وقت نهار آن قدر طعام گرم ، سرد، ترش و شيرين پيش من آوردند كه تعجّب كردم .آنگاه طعام ديگرى آوردند كه آنرا نشناختم پرسيدم : اين چه طعامى است ؟معاويه جواب داد ايـن طـعـام از روده هـاى مـرغـابى تهيّه شده آنرا با مغز گوسفند آميخته و با روغن پسته سرخ كرده و شكر نِيشكر در آن ريخته اند احنف بن قيس مى گويد:در اينجا بى اختيار گريه ام گرفت و گريستم… معاويه با شگفتى پرسيد: علّت گريه ات چيست ؟ گفتم : به ياد على بن ابيطالب عليه السّلام افتادم ، روزى در خانه او بودم ، وقت طعام رسيد فرمود : ميهمان من باش آنگاه سفره اى مُهر و مُوم شده آوردند.گفتم : در اين سفره چيست ؟فرمود: آرد جو (سويق شعير )گفتم : آيا مى ترسيد از آن بردارند يانمى خواهيد كسى از آن بخورد فـرمـود: نـه ، هـيـچ كدام از اينها نيست ، بلكه مى ترسم حسن وحسين عليهماالسلام بر آن روغنی بريزند… گفتم : يا اميرالمؤمنين مگر اين كار حرام است اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: نه ، بلكه بر امامان حق لازم است در طعام مانند مردمان عاجز و ضعيف باشند تا فقر باعث طغيان فقرا نگردد… هـر وقـت فـقـر بـه آنـها فشار آورد بگويند: بر ما چه باك ، سفره اميرالمؤ منين نيز مانند ماست. مـعـاويـه گـفـت : اى احـنـف مـردى را يـاد كـردى كـه فضـيـلت او قابل انكار نيست. 📚 🖋 ✅ ۲ روز تا با ما همراه شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب: به‌قدری این حادثه زنده است که از میان تاریکی‌های حافظه‌ام، روشن و پرفروغ مثل روز می‌درخشد. گوئی دو ساعت پیش اتفاق افتاده، هنوز در خانه اول حافظه‌ام باقی است. تا آن روزها که کلاس هشتم بودم خیال می‌کردم عینک مثل تعلیمی و کراوات، یک‌چیز فرنگی مآبی است که مردان متمدن برای قشنگی به چشم می‌گذارند. دائی جان میرزا غلامرضا که خیلی به خودش ور‌می‌رفت و شلوار پاچه تنگ می‌پوشید و کراوات از پاریس وارد می‌کرد و در تجدد افراط داشت، به‌طوری‌که از مردم شهرمان لقب مسیو گرفت – اولین مرد عینکی بود که دیده بودم. علاقه دائی جان در واکس کفش و کارد و چنگال و کارهای دیگر فرنگی مآبان مرا در فکرم تقویت کرد. گفتم هست و نیست، عینک یک‌چیز متجددانه است که برای قشنگی به چشم می‌گذارند. 📚 🖋 با ما همراه شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب: من آن‌وقت‌ها همین حرف‌ها را می‌خواندم و به همان اعتقاد قدیمی‌ها که خیال می‌کردند هر چه توی کتاب نوشته صحیح است، من هم گمان می‌کردم این حرف هم صحیح است؛ اما حالا که کمی چشم و گوشم وا شده، حالا که سروگوشم قدری می‌جنبد و حالا که تازه سری توی سرها داخل کرده‌ام می‌بینم که بیش‌تر از‌ آن حرف‌هایی هم که توی کتاب نوشته‌اند پر و پای قرصی ندارد. بیش‌تر از آن مطالب هم که ما قدیمی‌ها محض همین‌که توی کتاب نوشته‌شده ثابت و مدلل می‌دانستیم پاش به‌جایی بند نیست. از جمله همین ارسال‌المثل و ارسال المثلین که توی کتاب‌ها می‌نویسند استعمال نظم یا نثری است که غایت فصاحت و بلاغت مطبوع طباع شده و سر زبان‌ها افتاده؛ مثلاً بگیریم همین مثل معروف را که هر روز هزار دفعه می‌شنویم که می‌گویند: امان از دوغ لیلی ماستش کم بود آبش خیلی وقتی آدم به این شعر نگاه می‌کند، می‌بیند گذشته از این‌که نه وزن دارد و نه قافیه یک معنای تمامی هم ازش درنمی‌آید و از طرف دیگر می‌بینم که در توی هر صحبت می‌گنجد در میان هر گفتگو جا پیدا می‌کند یعنی مثلاً به قول ادبا مثل سایر است. 📚 🖋 با ما همراه شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب: ضِرار بن ضَمرَه که از یاران خاص علی(ع) بود به عنوان نماینده بر معاویه وارد شد. معاویه به وی گفت: علی را برایم توصیف کن. ضرار گفت: مرا معذور بدار. معاویه گفت: چاره ای نیست. ضرار گفت: حال اگر چاره ای نیست، [پس بدانید که ] به خدا سوگند، وی، دوراندیش و بسیار نیرومند بود، سخنی جدا کننده حق و باطل بر زبان می راند، عادلانه داوری می کرد، دانش از همه جوانبش می جوشید، و حکمت از اطرافش گویا بود. از غذاها سفت ترش را دوست می داشت و از پوشاک، کوتاهش را. به خدا سوگند، هرگاه او را می خواندیم، به ما پاسخ می داد و اگر چیزی از او درخواست می کردیم، اجابت می نمود. به خدا سوگند، با همه نزدیکی به وی، نمی توانستیم به خاطر هیبتش با او سخن بگوییم و به جهت بزرگی اش در دل و جانمان نمی توانستیم با او آغاز به سخن گفتن کنیم. وقتی که لبخند می زد، دندان هایش مروارید به رشته کشیده را می مانْد، دینداران را گرامی می داشت و به تهی دستان، رحم می کرد. در روز گرسنگی به یتیم خویشاوند و بینوای خاک نشین، غذا می داد. برهنگان را می پوشانید و دادخواهان را یاری می رساند. از دنیا و جلوه هایش کناره می گرفت و با شب و تاریکی انس داشت. گویا او را می بینم که شب، پرده هایش را پایین کشیده و ستارگانش فرونشسته و او در محرابش، محاسن خود را به کف گرفته و مانند مارگَزیده به خود می پیچد و به آهنگ سوزناک می گِرید و می گوید: «ای دنیا! جز مرا فریب ده. خود را به من عرضه می نمایی و مشتاق من گشته ای؟ هرگز، هرگز! فریب تو نزدیک مباد! من تو را سه طلاقه کرده ام و حقّ رجوع ندارم. عمرت کوتاه، و خوشی ات پست، و قدر تو ناچیز است. آه از کمی توشه و دوری مسافت و تنهایی راه!». آنگاه، معاویه به ضرار گفت: بیش از این از سخنانش برایم بگو. ضرار گفت: همیشه می فرمود: «شگفت ترین قسمت انسان، قلب اوست...». معاویه باز گفت: هرچه از سخن او می دانی، برایم بازگو. ضرار گفت: دور است که بتوانم هر آنچه شنیدم، بر زبان آورم. 📚 🖋 ✅ ۱روز تا با ما همراه شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ عید غدیر بر همه عاشقان مولا امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام مبارک. ✅ با ما همراه شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
هدایت شده از سیدرضا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰فرارسیدن عید سعید غدیرخم، عیدالله الاکبر را خدمت شما و خانواده محترمتان تبریک عرض می‌کنم.🎉 🤲«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین» التماس دعا
غدیر از آغاز هم برکه نبود. چشمه یا رود و حتی دریا هم نبود. غدیر اقیانوسی بود به ژرفای اندیشه و گستره زمان از گذشته تا امروز و از امروز تا آینده. غدیر دل به تو داده بود و منتظر، غدیر عاشق بود و چشم به راه، چشم به راه زمان، تا موعدش برسد و او را به تو پیوند بزند و وقتش که رسید و نامش که در نام تو گره خورد، اقیانوسی شد و عالم را از کران تا کران پر کرد. غدیر از آغاز غدیر نبود؛ از وقتی با تو همراه شد غدیر شد و چه قدري یافت غدیر خم آن روزی که فخر المرسلین دست فخرالاولیا را بالا برد و او را شرط قبولی نماز و روزه و حج و زکات معرفی کرد. آری غدیر جاری شد و قوت گرفت و همراه شد و همراه ساخت و تا دنیا دنیاست غدیر ادامه دارد و از حرکت باز نخواهد ایستاد. غدیر رمز حرکت، رمز ایستادگی، رمز جاودانگی، رمز ولایت پذیری و خدامحوری و خداباوری شد. غدیر اسم رمز شد؛ اسم رمزی برای شناخت؛ شناخت مومن از منافق. خدامحور از کدخدامحور. دوست از دشمن. و چه می دانیم ما که غدیر چيست؟ ✅ مبارک باد ✅ عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
غدیر آغاز راه بود و پايان حیرت. غدیر جوانه ای بود در دل تفدیده کویر حیرت. ستاره ای بود راهنما، روشن و امیدآفرین در شبي تار و پر وحشت لمع البرق من الطور و آنست به فلعلی لک آت بشهاب قبسی (حافظ) آن زمان که سیاهی همه چیز را در خود فرو برده بود و هیچ نشانی از نور و روشنی نبود. ستاره ای درخشید. ماه مجلس شد و خود خورشیدی شد عالم افروز. ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را انیس و مونس شد (حافظ) اکنون که عمر زمینی این ستاره در آستانه خاموشی قرار گرفته بود و خناسان، صاحبان زر و زو و تزویر خود را برای جانشینی او آماده می کردند. درخششی دیگر چشم ها را خیره کرد. همه نگاه ها به سمت او چرخید. و نقشه های خناسان نقش بر آب شد. فرمان جدیدی از رب العالمین. جبرئیل، فرشته وحی. یا محمد ابلاغ کن آن چیزی را که باید ابلاغ کنی و اگر نه رسالتت کامل نشده. نباید درنگ کرد. تعلل روا نیست. باید فرمان توقف صادر شود؛ بایستید. حرکت نکنید. بمانید. آنها که پیشتر رفته اند باز گردند و آنها که نیامده اند زودتر خود را برسانند. امر مهمی پیش آمده، کار ناتمامی بر زمین مانده. نجواها شروع شد؛ گروهی به پچ پچ افتادند. حتما باید برگردیم؟ چيست این فرمان؟ نمی شود ما بمانیم تا همه برسند ما که از همه جلوتریم. خسته راهیم. حیواناتمان خسته اند. تشنه اند. گرسنه اند. فرسنگ ها بیابان در پیش است. گرما سوزان است. آفتاب بی رحم است. بمانیم هلاک می شويم. سایه مهربان درختی، نوازش مادرانه نسیمی، پناه پدرانه دیواری، خنکای جرعه آبی، چیزی که با آن بتوان از تیغ آفتاب جان به در برد نیست. منادی مرتب تکرار می کرد. بمانید. باز گردید. خود را برسانید. نزدیکان ماندند. رفتگان باز آمدند بازمانده ها رسیدند. ستاره بر بلندی رفت . ستاره دیگر هم. دو ستاره در یک قاب. محمد و علی دست علی در دست محمد. هر کس که من ولی و صاحب اختیار و سرپرست او بودم و هستم اینک این شما و این علی. او را دوست بدارید و گوش به فرمانش باشید تا خیر دنیا و آخرت نصيب شما گردد. به این توصیه نیز اکتفا نفرمود. دعایی مستجاب. دعایی از صمیم جان. دعایی برای آنها که صدایش را می شنیدند و کسانی که هنوز چشمشان به دنیا باز نشده بود. دعایی در حق حاضرین و آیندگان. دعا. دعایی مستجاب به سبکی بال کبوتران؛ بار خدایا دوست داشته باش و دوستی کن با دوستانش و دوست دارانش. دشمن باش و دشمنی کن با دشمنانش و هر آنکه دشمنی کند با او. دعا تمام شد فرشتگان دعا را در طبق هایی از نور بالا بردند. دعا مستجاب شد ولي رسالت هنوز تمام نشده است. هنوز سخنی هست. حرف نگفته ای. سفارشی برای آنها که بودند و شنیدند، حاضران این پیام را به غایبان برسانند. تکلیف. وظیفه. ادای دین. امری بر ذمه. تکلیف آیندگان هم روشن شد. اکنون آزاد و رها به شهر و دیار خود بروید و گیتی را از عطر غدیر پر کنید و عالم را گلستان کنید از گلی که در غدیر شکوفا شد. ✅ مبارک باد ✅ عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب: واقعه‌ى عجیبى که به عنوان یک معجزه، امضاى الهى را بر خطوط پایانى واقعه‌ى غدیر ثبت کرد ماجراى «حارث فهرى» بود. در آخرین ساعات از روز سوم، او با دوازده نفر از اصحابش نزد پیامبر آمد و گفت: اى محمد! سه سؤال از تو دارم: آیا شهادت به یگانگى خداوند و پیامبرى خود را از جانب پروردگارت آورده‌اى یا از پیش خود گفتى؟ آیا نماز و زکات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده‌اى یا از پیش خود گفتى؟ آیا اینکه درباره‌ى على بن ابى طالب گفتى: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیّ مَوْلاه...»، از جانب پروردگار بود یا از پیش خود گفتى؟ حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند: «خداوند به من وحى کرده است و واسطه‌ى بین من و خدا جبرئیل است و من اعلان کننده‌ى پیام خدا هستم و بدون اجازه‌ى پروردگارم خبرى را اعلان نمى کنم.» حارث گفت: خدایا، اگر آنچه محمد مى‌گوید حق و از جانب توست سنگى از آسمان بر ما ببار یا عذاب دردناکى بر ما بفرست. تا سخن حارث تمام شد و به راه افتاد خداوند سنگى از آسمان بر او فرستاد که از مغزش وارد شد و از دُبُرش خارج گردید و همانجا او را هلاک کرد. بعد از این جریان، آیه‌ى {سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ...} نازل شد. پیامبر به اصحابشان فرمودند: آیا دیدید و شنیدید؟ گفتند: آرى. با این معجزه، بر همگان مسلّم شد که «غدیر» از منبع وحى سرچشمه گرفته و یک فرمان الهى است. از سوى دیگر، تعیین تکلیف براى همه‌ى منافقان آن روز و طول تاریخ شد که همچون حارث فهرى فکر مى‌کنند و به گمان خود خدا و رسول را قبول دارند و بعد از آنکه مى‌دانند ولایت على بن ابى طالب از طرف خداست صریحاً مى‌گویند ما تحمل آن را نداریم!! این پاسخ دندان شکن و فورى خداوند ثابت کرد که هر کس ولایت على (ع) را نپذیرد، خدا و رسول را قبول ندارد و کافر است. 📚 🖋 با ما همراه شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب: به عقیده من بیشتر مردم، بیشتر وقتها دروغ می‌گویند. نه بیشتر مردم، که همه مردم همه وقتها دروغ می‌گویند! فقط وقتهایی که تنها هستند، ممکن است راست هم بگویند. اما به ندرت! چون آدم وقتی هم که تنها می‌شود، تنهایی‌اش پر است از دروغهایی که در میان جماعت و با دیگران گفته بوده. حق هم دارند که دروغ بگویند، ارباب؛ چون که حقیقت آدم را دیوانه می‌کند! این است که آدمها دروغ می‌گویند و عیبی هم نیست. چه عیبی دارد؟ وقتی که همه به هم دروغ می‌گویند دیگر عیب این کار در کجاست؟ 📚 🖋 با ما همراه شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب: بچه ها مثل مارمولک به قالی نیمه بافته چسبیده بودند. روی رنگ ها کله می کشیدند. چشم ها در تاریک روشن قالیباف‌خانه برق می زند. چشم ها درشت و سیاه بودند و از ته گودی صورت های زرد، نخ را می پاییدند. نگاه ها و پنجه ها خسته و دقیق درگیر ساخت و پرداخت گل های ریز و درشت، سرخ و زرد و شاخ و برگ های سبز قالی بودند. صدای گامپ گامپ کلوزا و پاکی، پچ پچ دخترها و گریه بچه ای شیر خوار با صدای یکنواخت و غم آور« نقش گو» همراه بود نقش گفتن بیشتر ناله بود زمزمه بود تا گفتن. 📚 🖋 با ما همراه شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب: شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند، اگر به هوش باشی بهتر. من جواب گفتم که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند. جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را به افزاید. گفتم که من این را از کجا آرم. گفت جوینده یابنده باشد، و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت. چون از خواب بیدار شدم، آن حال تمام بر یادم بود برمن کار کرد و با خود گفتم که از خواب دوشین بیدار شدم باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم. 📚 🖋 با ما همراه شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب: از پله دکان دلاک بالا رفت. دلاک تازه دکانش را باز کرده بود و محمد مشتری اولش بود. سلام و علیک رد و بدل شد. دلاک که داشت تیغش را رو سنگ‌ساب تیز می‌کرد، از دیدن محمد یکه خورد. او را هیچ وقت به این سر و ریخت ندیده بود. محمد مثل همیشه آرام و خندان بود، اما رختش نو شده بود. تفنگش را آرام از روی دوشش برداشت و نشست رو صندلی و تفنگ را خواباند تو دامنش و تو آیینه جلوش خیره شد و به خودش نگاه کرد. خودش را با این لباس تو آیینه ندیده بود. پیراهنش را که زیر بند قطارش چروک شده بود صاف کرد. موهای صورتش بلند بود. کمی سر و گردن و شانه‌هایش را عقب کشیده و به عکس نیم‌تنه‌اش که تو آیینه بزرگ دکان افتاده بود نگاه کرد. لب‌هایش را جمع کرد و رو غبغبش فشار آورد و تو چشمان خودش خیره شد. گوشه چپ آیینه یک بلبل و چند تا گل سرخ رنگ و ورانگ نقش شده بود و رطوبتی که از پشت جیوه آیینه را خورده بود آن را کدر ساخته بود. به‌نظرش آمد رنگ صورتش تاسیده شده بود. به ته ریش خارخاری خود نگاه کرد و به دلاک گفت: - اوسّا، دسّات درد نکنه. زودتر بجنب می‌ترسم جهاز حرکت کنه.» 📚 🖋 با ما همراه شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب: پیرمرد، گردن کوتاه خود را میان شانه‌های پهنش فرو برده و خاموش بود. نه حال، که همیشه بی زبان و بی کلام بود. گاهی، تنها گاهی تک کلمه ای از میان لب‌ها به بیرون پرتاب میکرد. نه به جهتی و مقصودی. نه. کلمه را در هوا رها میکرد. می‌پراند. از خود دورش میکرد. مثل اینکه از جانش لبریز شده باشد. فزون از گنجایش. و این بیشتر وقت‌ها نه کلمه، که صدا بود. صدایی نامفهوم. صدایی که خود پیرمرد میتوانست بداند چیست. اما چه اهمیتی داشت؟ کلمه، صدا، یا هر چیز دیگر، در نظر پیرمرد همان کاربرد معمول را نداشت. تکه ای زیادی بود که پیرمرد از روح خود بیرونش می‌انداخت. یک جور واکنش. انگار یک حرکت ناگهانی دست، بالا انداختن شانه، یا تکان دادن سر. پرهیز از خروش بود. دور ماندن از انفجار. سنگ صبوری کو؟ 📚 🖋 با ما همراه شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب: از عشق سخن باید گفت ، همیشه از عشق سخن باید گفت . عشق در لحظه پدید می آید ، دوست داشتن در امتداد زمان . این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است . عشق ، معیارها را در هم می ریزد ؛ دوست داشتن بر پایه ی معیارها بنا می شود . عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد ، دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه می گیرد . عشق ، قانون نمی شناسد ، دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی ست . عشق ، فوران می کند - چون آتشفشان ، و شره می کند - چون آبشاری عظیم ؛ دوست داشتن ، جاری می شود. 📚 🖋 با ما همراه شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب: محمد(ص) دلایل دیگر آورد و سعی کرد حقانیت دینش را بر ما اثبات کند. من تا حدودی قانع شده بودم اما تردید داشتم تا آن را به زبان آورم. پیدا بود که اسقف لجاجت می کند و کوتاه نخواهد آمد و تن به دین محمد نخواهد داد. در نهایت او پیشنهادی داد که بین اعراب هم مرسوم بود. او گفت: «بهتر است مباهله کنیم چون هردو اهل کتابیم، از خدا بخواهیم که دروغگو را مجازات کند.» 📚 🖋 با ما همراه شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه است هوایت نکنم می میرم یادی از صحن و سرایت نکنم می میرم ✅ با ما همراه شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب: صدایش به ناله شبیه شده بود و من، که سروصدای ماشین نمی گذاشت صدایش را بشنوم، سرم را خیلی نزدیک به او برده بودم. فهمید. ماشین در یک دست انداز افتاد. سخت تکان خورد. او روی صندلی جابه جا شد. نگاهی از آینهٔ جلوی ماشین به صورت شوفر کرد و ادامه داد: «همهٔ اونایی که تا دیروز محل سگم بهشون نمی گذاشتیم، امروز برای خودشون آدمی شدند و برامون پشت چشم نازک می کنند. من اگه می دونستم شوفر ماشین این یارو است، اصلا سوار نمی شدم. وقتی هم که دونستم، فقط به خاطر همسفری با شما بود که بلیطمو پس ندادم. خیلی ها خودشونو رفیق و هم مسلک ما جا می زدند. این سرشونو بخوره، خودشونو نوکر و چاکرمونم می دونستند. اما الآن لابد دیدند که در بابل روزنومه و مجله رو چه جور پخش می کردیم... باز پرت شدم. از اونوقت تا حالا کار من اینه. گاهی اهوازم، گاهی اصفهان و تهران و گاهی هم میآم اینجا، چند روزی هستم و باز برمی گردم...» 📚 🖋 با ما همراه شوید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7