eitaa logo
کتاب جمکران 📚
9.6هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2هزار ویدیو
122 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
ا❁﷽❁ا 📖آقای حاج شیخ : مرحوم آقا شیخ آدمی با حقیقت بود و زهد و تقوایش حقیقت داشت. او از نظر علمی، خیلی بالا نبود؛ ولی در تقوا و ورع بسیار بالا و بسیار پاک و منزّه بود. در یکی از شب‌ها وقتی به یکی از جلسه‌های آقا شیخ مرتضی رفتم دوسه نفر از دوستان به من گفتند: ای کاش دیشب (یا دو سه شب پیش) نیز آمده بودی؛ جایت خالی بود! یک آقایی اینجا بود و با آقا شیخ مرتضی بحث و مناظره داشت. او شخصی غیرشیعه بود. دوستان و رفقا می‌گفتند: آن آقا خیلی با آقا شیخ مرتضی به بحث و پرداخت و آقا شیخ مرتضی هم با و حوصله برای او استدلال و دلیل می‌آورد. ولی آن آقای مخالف، با هیچ حرف و و حدیثی قانع نمی‌شد و حرف‌های خودش را تکرار می‌کرد. بعد از دقایقی آقا شیخ مرتضی رو به آن آقای مخالف کرد و گفت: حالا که شما تا این حد بر روی افکار و اعتقاداتت پافشاری داری بیا هر دو نفرمان نیم ساعت هم دست‌هایمان را بر روی آتش بگذاریم و به این بحث و مناظره ادامه دهیم. آن‌گاه آقا شیخ مرتضی زاهد فوری منقلِ کرسی را که پر از ذغال‌های داغ و آتشین بود طلب کرد، سپس بلافاصله دست‌هایش را در ذغال‌های داغ و آتشین فرو برد! آن آقای مخالف و لجوج تا این صحنه را دید رنگش پرید و وحشت‌زده شد و بعد از لحظاتی بدون اینکه حرفی بزند باعجله بلند شد و رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد! 📙 🖋 🛒 http://ketabejamkaran.ir/4365 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
با حرف شیخ، حشرات موذی برای همیشه از خانه رفتند. 📖حاج شیخ : خانه مرحوم آقا شیخ دچار مشکل شده بود؛ حشراتی موذی (ساس) به این خانه هجوم آورده بودند. بچه‌ها و اعضای خانه هرچه تلاش و کوشش کردند تا این حشرات را از بین ببرند، موفق نشدند و نتوانستند از شرّ آن‌ها خلاص شوند! تا اینکه در یکی از شب‌ها، این حشرات بیش از اندازه اذیت و آزار کردند. در این هنگام اعضای خانواده مشاهده کردند که آقاشیخ مرتضی از جایش بلند شد و به سوی اتاقی که آن حشرات در آنجا بیشتر جمع شده بودند، رفت. در جلوی آن اتاق ایستاد و به آن حشرات گفت: «خداوند، دیگر به شما اذن و اجازه نداده ما را آزار دهید» از آن شب به بعد دیگر هیچ ساسی در این خانه دیده نشده است و برای ما معلوم نشد در آن شب، آن حشرات چگونه و کجا رفتند! و آقا شیخ مرتضی زاهد گفته است: من این امر را از مادرِ حضرت یاد گرفته‌ام! والده ماجده حضرت امام محمدباقر به دیواری که می‌خواست بر سرِ آن بانوی مکرّمه فرو ریزد خطاب فرمود: به حق المصطفی که خدا اجازه نداده بر سرِ من خراب شوی! پس آن دیوار همان‌طور منحنی و کج ایستاد، تا آن بانوی مکرّمه به سلامت گذشت. 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 http://ketabejamkaran.ir/4365 @ketabeJamkaran