eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
84 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 #معرفی_کتاب شهاب، طلبه ای است که به اقتضای طلبگی و علاقه اش، باید برای تبلیغ دین، به منبر برود، اما هر وقت میخواهد برای جمعی صحبت کند دچار لکنت زبان شدید میشود و از ادامه سخنرانی باز می ماند. از سوی دیگر، پدر شهاب که با طلبه شدن پسرش مخالف بوده، با مشاهده ناتوانی او در منبر رفتن، طلبه شدن او را هم بی نتیجه یافته است و بهانه دیگری برای سرزنش کردن شهاب پیدا کرده است... 🔹 کتاب "کمیک استریپ های شهاب"، برگزیده جشنواره خاطره و داستان اشراق @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب شهاب، طلبه ای است که به اقتضای طلبگی و علاقه اش، باید برای تبلیغ دین، به منبر برود، ا
📌 آن روز غروب دلم شکست. خورد شد. لپ تاپ تمام غصه ام نبود. تیر خلاصم بود. قبلش تیرهای زیادی خورده بودم و این آخری، کارم را تمام کرده بود. نمازم را با هق هق گریه ای که شبیه سکسکه بود، خواندم. دیگر از همه چیز خسته شده بودم. تصمیم خودم را گرفتم. باید از این خانه میرفتم. هر گوری میرفتم، برایم بهتر از آنجا بود. بیست سال تحمل این خانه برایم بس بود. تصمیم گرفتم که برای همیشه آنجا را ترک کنم. یک مشت خرت و پرت و لباس و شانه و این جور چیزها را توی کیف لپ تاپم ریختم. مقداری از شهریه ام که مانده بود را هم گذاشتم توی جیبم. به لیلا فکر میکردم و اینکه الان دیگر همان خانواده درب و داغونم را هم میخواهم رها کنم و تنها بروم سراغش. آهسته درِ اتاق و بعد درِ هال را باز کردم. کفشم را پوشیدم و با قدم هایی آرام به طرف در حیاط رفتم. به در که رسیدم، دیدم بابا لنگرش را انداخته و قفلی کتابی به آن زده است... 〰〰〰〰 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی: 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam @ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب میگن عشق سن و سال نمی شناسه؛ راسته.. مهم اینه که طرفت کی باشه و تو قرار باشه تو این عشق چی نصیبت بشه. اگه به حرفی که زدم شک داری این کتاب رو بخون اگرم شک نداری بازم بخونش تا یقین قلب پیدا کنی. امام حسین(ع) در کربلا یک بار شهید نمیشود. او در تک تک یاران خویش به شهادت مینشیند و هر اذن جهادی انگار تکه ای از جگر امام است که کنده میشود و بر خاک تفتیده نینوا میفتد. و اکنون در محضر امام در میدان جنگ او پیرمردی هفتاد هشتاد ساله نیست، جوانی است در اوج رشادت و مردی که خود را به تمامی از یاد برده و لجامِ دل به دست عشق سپرده. پیرمردی که چهره گلگون و گیسوان رنگ شده بلندش از دور داد میزند #حبیب_بن_مظاهر است. @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب میگن عشق سن و سال نمی شناسه؛ راسته.. مهم اینه که طرفت کی باشه و تو قرار باشه تو این ع
📌 (1) خیال میکند من دل ندارم، بی دلم. من اگر چه سواد خواندن عشق را ندارم اما دل عاشق شدن دارم. دل که برای دوست داشتن نیاز به الفبا ندارد. بگذار ببوسم چشمهای تو را که تا ساعتی دیگر رو به معشوقم گشوده میشود. 〰〰〰〰〰 📌 (2) حبیب که کاروان را مغلوب و افرادش را منهزم و گریخته میبیند، غمگین و افسرده به سمت خیام امام میتازد. وقتی به خیام نزدیک میشود، عطر تلاوت قرآن امام که در فضا پیچیده است، به او جانی دوباره میبخشد؛ اما همچنان احساس شرم میکند از اینکه تنها و تهی بازگشته است... پروا را کنار میزند و چشمه اشک در زیر پای امام میگشاید و هق هق گریه اش فضای خیمه را بر میدارد. اما امام و فقط یک کلام امام، انگار دنیا را در قلب او فرو میریزد و تسکينش میبخشد: "لاحول ولا قوه الا بالله".... ➖➖➖➖ @ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب جستجوگران شمشیر عدالت، داستان #تخیلی تاریخی است که در سرزمین جینجات ها رخ میدهد. آدم ها و جنیان با هم زندگی بسیار خوبی دارند تا اینکه شیطان از قدرت طلبی یکی از بزرگان آنها استفاده کرده و او را تبدیل به اژدهاکی خون خوار میکند و دنیا چهره سخت خود را به اهالی این سرزمین نشان میدهد. افریدو و آیریک و جی جی، برای رهایی مردم سرزمینشان از ستم این اژدهاک، به سفری پرخطر و ماجرا میروند و داستان #جذاب و آموزنده این کتاب را رقم میزنند. 👌 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب جستجوگران شمشیر عدالت، داستان #تخیلی تاریخی است که در سرزمین جینجات ها رخ میدهد. آدم
📌 در روزگاران بسیار دور و کهن در سرزمینی پر رمز و راز در مشرق زمین، پادشاهی عادل حکومت می کرد. نام او «شیداسپِ دادگر» بود. در آن سرزمین انسان ها در کنار «جینجات ها» در صلح و صفا زندگی می کردند. جینجات ها موجوداتی با قدرت جادویی بودند، با گوش های بزرگ و تیز و چشمانی درشت و بدنی خِپِل و دست و پایی کوتاه. پادشاه جینجات ها «جی جم» نام داشت. شیداسپِ دادگر، شمشیری داشت که آن را شمشیر عدالت می نامیدند؛ شمشیری با قبضه ای تزیین شده از جواهرات سرخ و فیروزه ای و... 〰〰〰〰 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی: 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam @ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب راوی این داستان یک پروفسور مرد است که خود سرپرست گروهی از باستان شناسان است. داستان از این قرار است که گروهی از باستان شناسان در جزیره ای حوالی مصر مشغول حفاری و جستجوی بقایای انسان بودند که جسد زنی را در آنجا پیدا میکنند که در حالی که مربوط به صدها سال قبل از میلاد مسیح است ولی سالم باقی مانده است. معمای این داستان همین است که چگونه بعد از گذشت سال ها جسد کاملاً سالم است! به همین منظور گروهی از باستان شناسان ایرانی از طرف یونسکو دعوت میشوند که به همراه این پروفسور، این معما را حل کنند. در جستجوهای انجام شده، لوح هایی از این زن پیدا میشود و قصه زندگی این زن از لابه لای این لوح ها روایت میشود. @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب راوی این داستان یک پروفسور مرد است که خود سرپرست گروهی از باستان شناسان است. داستان ا
📌 (1) زنی آرام و زیبا در حالی که بدنش سالم و تازه بود درون تابوت خوابیده بود، انگار که زنده بود. رنگ پوست تازه و زیبا، موهای بلند و مشکی. جای انگشتر هنوز روی انگشتش بود. جای یک گردنبند روی گردنش نقش انداخته بود. دکتر گفت: انگشتر و گردنبند پوسیده است. اما جای آنها روی جسد زن باقی مانده است. 〰〰〰〰 📌 (2) انگار یادم رفته بود که آدم های زیادی دور و برم ایستاده اند و جلو ده ها دوربین نشسته ام. فضا برایم خالی شد. در یک خلاء عظیم فرو رفتم. زن، جان گرفت. نشست. اشک ریخت. سخن گفت. زیبایی اش را به رخم کشید. موهایش را دور دستانم حلقه کرد و گفت: ”هللویاه!” دیگر نفهمیدم چه شد. وقتی به خود آمدم که دیدم پرفسور ایلخانی، نگران، نگاهم میکند. خانم کسائی به صورتم آب میپاشید. بدنم یخ کرده بود. ➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی: 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam @ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب اگر دنبال کتابی برای آرامش روح، برای پیدا کردن راه یا حتی برای هدیه دادن به عزیزانتان هستید، این کتاب یکی از بهترین انتخاب هاست. از آن دست کتاب هایی که میشود ساعت ها با آن خندید و روزها با آن اشک ریخت. از آن دست کتاب هایی که دوست نداری تمام شود؛ از آن دست کتاب هایی که وقتی به آخر میرسی، نمیدانی اول راهی یا آخر راه! فقط میشود گفت باران کلمات که می بارد، دلمان برایشان تنگ میشود. @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب اگر دنبال کتابی برای آرامش روح، برای پیدا کردن راه یا حتی برای هدیه دادن به عزیزانتا
📌 سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمیخوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا اینطور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!» گفت: «کاش میشد صداتو ضبط میکردم با خودم میبردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست می مونم، منو بی خبر نذار». با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم؛ لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون (س) هر کجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ میزنم، فقط یه چیزی، از که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای بگو یادت باشه! من منظورت رو میفهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله ها را که پایین میرفت برایم دست تکان میداد و با همان صدای دلنشینش چند باری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم: «یادم هست! یادم هست.» 〰〰〰〰 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی: 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam @ketabekhoobam
🔹 ماجرایی که رهبر انقلاب از کتاب "یادت باشد" تعریف کردند: یک کتابی تازه خوانده ام که خیلی برای من جالب بود. دختر و پسر جوان -زن و شوهر- متولّدین دهه 70، مینشینند برای اینکه در جشن عروسی شان گناه انجام نگیرد، نذر میکنند سه روز روزه بگیرند! به نظر من این را باید ثبت کرد در تاریخ که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی شان ناخواسته خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد، به خدای متعال متوسّل میشوند، سه روز روزه میگیرند. پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب(س) میشود؛ گریه ناخواسته این دختر، دل او را میلرزاند؛ به این دختر -به خانمش- میگوید که گریه تو دل من را لرزاند، امّا ایمان من را نمیلرزانَد! و آن خانم میگوید که من مانع رفتن تو نمیشوم، من نمیخواهم از آن زن هایی باشم که در روز قیامت پیش فاطمه زهرا سرافکنده باشم! ببینید، اینها مال قضایای صد سال پیش و دویست سال پیش نیست، مال سال 94 و 95 و مال همین سالها است، مال همین روزهای در پیش [روی] ما است؛ امروز این است. در نسل جوانِ ما یک چنین عناصری حضور دارند، یک چنین حقیقت های درخشانی در آنها حضور دارد و وجود دارد؛ اینها را باید یادداشت کرد، اینها را باید دید، اینها را باید فهمید. فقط هم این [یک نمونه] نیست که بگویید «آقا! به یک گل بهار نمیشود»؛ نه، بحث یک گل نیست؛ زیاد هستند از این قبیل. این دو -زن و شوهری که عرض کردم- هر دو دانشجو بودند که البتّه آن پسر هم بعد میرود شهید میشود؛ جزو شهدای گرانقدر دفاع از حریم حضرت زینب (س) است. وضعیّت این جوری است. 1397/06/15 @ketabekhoobam