eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
84 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
چقــدر امسال فاطمیه جای تو خالیست..... 🥀🖤 🔹مراسم عزاداری دانش آموزی 🔸ویژه ی دختران مقطع متوسطه ✨«دختـــران حـاج قاســم»✨ ⭕️ زمان: سه شنبه| 8 بهمن ساعت 15:30 ⭕️ مکان: مقر کتاب نطنز (مسجد الزهرا-جنب دفتر امام جمعه) ✨ @ketabekhoobam
۷ بهمن ۱۳۹۸
📚 کتاب حاضر دربردارنده ی سه خاطره درباره ی تجربه ی مرگ و حاصل مصاحبه رو در رو با افرادی است که حیات پس از مرگ را تجربه کرده، به برزخ رفته و برگشته اند. مجموعه ای بسیار جالب و حیرت انگیز که ممکن است بخش هایی از آن برای بیماران قلبی و روان های آسیب پذیر، نامناسب باشد. ⚡️ @ketabekhoobam
۸ بهمن ۱۳۹۸
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب کتاب حاضر دربردارنده ی سه خاطره درباره ی تجربه ی مرگ و حاصل مصاحبه رو در رو با افرادی
📌 (۱): _مرد جوانی، تنها در نمازخانه ایستگاه قطار، نشسته بود. با ظاهری خجالت زده، پریشان و پشیمان. او قصد داشت به خاطر گناهی که انجام داده بود، توبه کند. شیاطین، اطرافش جمع شده بودند. شبیه زنبورهایی که اطراف لانه شان گرد می آیند. همه می کوشیدند او را از تصمیمش منصرف کنند. صدای آزار دهنده ای از دهان هر کدام شان خارج می شد. صدایی بم و کشدار. مثل صدای ضبط شده ای که با دور کُند پخش شود. با وجود این، من می توانستم بفهمم که آن ها چه می گویند. _ چه می گفتند؟ _ به طور کلی، داشتند حرف های وسوسه انگیزشان را به ذهن او القا می کردند. مثلا یکی از شیاطین به او می گفت:" می خواهی توبه کنی و خودت را از گناهان لذت بخش محروم سازی؟ البته که یک وقت توبه می کنی، اما حالا، آن وقت نیست. همیشه روزهای دیگری وجود دارد. تو برای توبه به قدر کافی فرصت داری. به اندازه ی همه سال های پیش رویت فرصت داری. چرا نمی فهمی؟! تو هنوز خیلی جوانی؛ و خیلی سالم. زندگی یک جوان سالم، بدون گناه، هیچ جذابیتی ندارد. گناه، نمک زندگی است.،،، وانگهی، تو خیال می کنی که با زیر پا گذاشتن چند قانون، به جهنم خواهی رفت؟! مطلقا این طور نیست. خداوند، خیلی بخشنده و مهربان است. او در نهایتِ مهربانی با بندگانش رفتار می کند. آن ها را هر قدر هم که بد باشند، می بخشد... " خلاصه کنم: مرد جوان، مدتی با خود کلنجار رفت. عاقبت، تصمیم نهایی اش را گرفت. همان جا، در گوشه نمازخانه، به حالت سجده، خم شد و پیشانی اش را روی مُهر گذاشت؛ با بغض، با اخلاص و با شرم زیاد به خدا گفت:" خدایا، مرا ببخش. اشتباه کردم. قول شرف می دهم که دیگر تکرار نکنم. قول می دهم که دیگر (...). " ناگهان، نوری با صدای بلند، در نمازخانه ترکید. شیاطین را دیدم که نعره های مهیبی کشیدند، سپس به شکل پودر سیاهی درآمدند و رفته رفته، کاملا محو شدند. 🍂🌷🍃 📌 (۲): _ در زمان دانشجویی، یک دوست تبریزی داشتم. پسر خوبی بود. او کتابی از کتابخانه دانشگاه به امانت گرفته بود. یک کتاب ارزشمند و کمیاب، و مرتبط با رشته دانشگاهی مان. یک روز،،، سرش را با ندامت پایین انداخت: _ یک روز، آن کتاب را از او دزدیدم و به خانه بردم. _ چرا؟ _ چون می دانستم که همواره در طول تحصیل به آن کتاب احتیاج خواهم داشت. پس از دزدیدن کتاب، بارها گرفتار عذاب وجدان شدم؛ اما نه به حدی که باعث شود کتاب را به او پس بدهم. حتی در سال های بعد، سعی نکردم کتاب را به کتابخانه دانشگاه برگردانم. در وادی حق الناس، وکیل دوستم مرا به خاطر دزدیدن کتاب، بازخواست کرد. متاسفانه، در این مورد، او تنها بازخواست کننده من نبود. من، وکلای صدها دانشجو را دیدم که همه، مرا به خاطر عمل زشتم توبیخ می کردند. عده ای از آن وکلا، وکلای هم کلاس های خودم بودند؛ اما عده ای وکلای دانشجویانی بودند که در سال های بعد به دانشگاه رفته بودند. 🍂🌹🍃 📌 (۳): _ یادتان هست امروز موقع صرف صبحانه به من چه گفتید؟ گفتید وقتی کتابتان چاپ شد، نسخه ای از کتاب را برایم می آورید. به خاطر دارید که من چه گفتم؟ عرض کردم:" اگر واقعا این کار را خواهید کرد، می توانید به من وعده بدهید. در غیر این صورت، هیچ قولی، هیچ قولی به من ندهید. " می دانید چرا این را گفتم؟ چون اگر شما به کسی وعده بدهید، درواقع، برایش حقی ایجاد کرده اید. چنانچه به وعده خود عمل نکنید، این حق را از او گرفته اید. در نتیجه، در عالم برزخ معذب خواهید بود. ➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚 @ketabekhoobam
۸ بهمن ۱۳۹۸
📚 #معرفی_کتاب اگر شنیده ­اید که دوران شاه خیلی بهتر از حالا بوده است و مردم آن زمان خیلی بهتر زندگی می­کرده ­اند،😑این رمان را بخوانید و به خیال آن زمان شما هم لذت ببرید...😐😐😐 #تالار_پذیرایی_پایتخت #محمد_علی_گودینی 🕸 @ketabekhoobam
۱۳ بهمن ۱۳۹۸
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب اگر شنیده ­اید که دوران شاه خیلی بهتر از حالا بوده است و مردم آن زمان خیلی بهتر زندگی
📌 (۱): پس از دو ساعت حرکت در جاده ی خاکی پر دست انداز و خیس از آب باران، کامیون ارتشی مقابل حوزه ی سنگ شهر متوقف شد. گروهبان سبیل کلفت بدزبانی، با فحاشی به استقبال مشمول ها آمد. بعد از شمارش مشمول ها و گرفتن آمار، با تندخویی همه را مانند گله ی گوسفند فرستاد توی کاهدان بزرگ پشت اصطبل حوزه. غیر از سی و پنج نفر مشمول اعزامی از پاسگاه باغ ده، صد نفری هم از محال اطراف، ساعتی جلوتر از ما رسیده بودند و زودتر از گروه ما آن ها را هم فرستاده بودند داخل کاه دان. در اول کار، همه ساکت بودند. کاهدان سرد بود؛ بدون پنجره و نیمه تاریک. زیر راه آب ناودان هایش ریخته بود. پر از سوراخ های بزرگ بود؛ همه دور از دسترس آدم ها. زیر سقف تیر چوبی اش پُر بود از لانه ی گنجشک. آب باران از محل سوراخ های زیر ناودانی برگشته بود تو. کاه ها جا به جا خیس شده بودند و بوی کاه گل پیچیده بود توی کاه دان. در میان ما، چهار یا پنج بچه ی کوچک و بزرگ بودند و پیدا بود یا سرباز فراری اند یا از آن دسته مشمول هایی که از اول با کفالت و یا با تمارض به بیماری معافی گرفته اند. 🍁🍂🍁 📌 (۲): هفت_ هشت نفر از زن ها و دخترهای بی حجاب کارمند و کارگر با شتاب از در کارخانه خارج شدند؛ پیچیدند و رفتند طرف مینی بوس. آقای مزلقانی با دیدن دختری چادری در میان آن ها، ناگهان دست از سر کارگرهای سرویس برداشت، سرش گشت به آن دست و رو به دختر چادری داد زد:" آهای ی ی خانم ابراهیم آباد... این چه ریختی است؟ عین کلاغ سیاه افتادی وسط خانم ها و همین طوری آمدی بیرون؟ دیروز آن همه دهانم کف کرد تا شماها را توجیه کنم. خانم منیژه ی ابراهیم آباد، حالا باز تو با این ریخت و شمایل آمدی بیرون؟ امروز حجاب و اُمل بازی در آوردن چه معنایی دارد؟ _ کارگرها گوش خوابانده بودند به هارت و پورت های استوار مزلقانی به طرف خانم ابراهیم آباد. _ زود باش آن چادر را از روی سرت برش دار تا بیش تر عصبانی نشدم! " منیژه ابراهیم آباد در برابر کلمات پی در پی استوار مزلقانی، جلو رکاب مینی بوس مبهوت مانده بود. نه دل آن را داشت و می توانست جوابی بدهد و نه جرات برگشتن و "نه" گفتن را در خود می دید. ➖➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚 @ketabekhoobam
۱۳ بهمن ۱۳۹۸
📚 #معرفی_کتاب شنیدید میگن یه نفر از این رو به اون رو شده! قمار برایش حلال بود، شراب برایش حکم آب داشت. حرام برایش شیرین بود و کلا رنگ زندگی اش را خودش انتخاب می کرد. اما ته دلش یک قطره خون بود که او را گاهی حالی به حالی می کرد و آخر هم… #طیب #شهید_طیب_حاج_رضایی #نشر_شهید_ابراهیم_هادی 🌹 @ketabekhoobam
۱۵ بهمن ۱۳۹۸
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب شنیدید میگن یه نفر از این رو به اون رو شده! قمار برایش حلال بود، شراب برایش حکم آب دا
📌 (۱): طیب: وقتی در بیمارستان بیزن بشری بودم خونریزی داخلی پیدا کردم. آنجا باید می مردم. همان شب در عالم بیهوشی دیدم سید نورانی به من گفتند: "دو روز دیگه محرم شروع می شه، پاشو برو هیئت رو راه بنداز." من وقتی به هوش آمدم دیگر هیچ مشکلی نداشتم. حتی دکتر هم باور نمی کرد که من خوب شده باشم. این دفعه دیگه توبه واقعی کردم دیگه سراغ نجاست نمی رم چون این دفعه آقا امام حسین رو توی خواب دیدم که به من گفت:”طیب،بسه دیگه!” 🍃🌼🍃 📌 (۲): در مقابل ساختمان شهربانی تهران، طیب خان پیاده شد. مسئول کلانتری از او اجازه گرفت و یک دستبند و یک پابند به او زدند. طیب خان در طبقه بالا پشت در اتاق تیمسار نصیری ایستاد آنجا یکی دیگر از دوستان طیب نیز حضور داشت. این دو نفر را نیم ساعت پشت در اتاق معطل کردند بعد هم که وارد شدند نصیری رو به دوست طیب کرد و شروع کرد به فحش دادن. طیب خان سرش را بالا آورد و گفت: “….فکر نکنم حق داشته باشی به ما فحش بدی.” نصیری بلند شد و گفت: مثلا اگر به توی فلان فلان شده فحش بدم چه غلطی می کنی؟ یک دفعه دیدیم طیب خان به سمت نصیری حمله کرد و گفت: به گور پدرت خندیدی و بعد … 🍃🌼🍃 📌 (۳): داشت از کوچه رد می شد، دید کلی اسباب و وسایل کنار خیابون گذاشته اند. با تعجب پرسید اینها چیه؟ گفتند:« مال این آقاست. اجاره نداشته بده، صاحب خونه اثاث ها رو ریخته کنار خیابون.» فهمید که مستأجر از سادات است بعد با عصبانیت درب خانه را به صدا در آورد صاحب خانه در را باز کرد، طیب با چهره ای در هم گفت: تو خجالت نکشیدی؟ برا چی اثاث این سید اولاد پیغمبر رو ریختی تو خیابون؟…..خونه ات چند می ارزه؟ صاحب خانه مکثی کرد و قیمتی گفت، طیب هم ادامه داد: همین الان اثاث این سید رو می بری داخل. پول خونه رو هم تا عصری برات میفرستم که سند رو به نام این سید کنی. ➖➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚 @ketabekhoobam
۱۵ بهمن ۱۳۹۸
📖 پاتوق کتاب نطنز یه کانال برای شناختن و خریدن کتاب های جذاب و مفید که حال شما رو خوب میکنه 📚📚📚 🛍 در ضمن از طریق این کانال محصولات فرهنگی ای مثل دفترچه، سرسوییچی، پیکسل، کیف و... هم به فروش میرسه که همه ش ایرانیه 🇮🇷😎 📚📚📚 آدرس کانالمون هم بدین شرحه👇 @ketabekhoobam برای سفارش کتاب و محصولاتمون هم میتونید به ادمین کانال مراجعه کنید👇 @sefaresh_ketabekhoobam
۱۹ بهمن ۱۳۹۸
📚 من کار می کنم، تو کار می کنی، او کار می کند… این خیلی خوب است. اما اگر “ما” نشویم، خودمان را ببینیم و جمع و کار تشکیلات را نبینیم فایده ندارد، در طوفان ها حذف و جذب می شویم. برای باقی ماندن، تشکیلاتی شوید، تشکیلاتی بمانید و تشکیلاتی کار کنید. 💡 @ketabekhoobam
۱۹ بهمن ۱۳۹۸
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب من کار می کنم، تو کار می کنی، او کار می کند… این خیلی خوب است. اما اگر “ما” نشویم، خ
📌 (۱): یک کار تشکیلاتی،یک کار جمعی،خصوصیتش این است که فرد باید خودش را در جمع حل کند،گم کند،که این گم کردن عین بازیافتن به نحو درست است. 🍂🌷🍃 📌 (۲): اگردرجایی احساس کردید مسئولیت شما موجب این است که کارها راکد بشود حتما مسئولیت را واگذار کنید. 🍂🌹🍃 📌 (۳): مادامی که شما ایمان و تقوا وعمل صالح را برای خودتان حفظ میکنید تمام قدرت خدا،تمام نوامیس طبیعت وتمام امکانات یک گروه برگزیده در اختیار شماست. 🍂🌷🍃 📌 (۴): تشکیلات یکی از فرایض هر گروه مردمی است که یک هدفی را دنبال می کند. تشکیلات یک چیز خوب بلکه یک چیز ضروری است. هیچ کاری در دنیا بدون تشکیلات پیش نمی رود. 🍂🌹🍃 📌 (۵): اگر تشکیلاتی به وجود آمد، اما هدف روشنی نداشت، یا هدف داشت لیکن برنامه ریزی برای رفتن به سمت آن هدف انجام نگرفت و تشکیلات بی کارماند به خودی خود تشکیلات از هم می پاشد. ➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚 @ketabekhoobam
۱۹ بهمن ۱۳۹۸
📚 #معرفی_کتاب ماجرایی زیبا از تنیدن زندگی پدر و پسری در درخت انقلاب... #بچه_های_سنگان #حسین_فتاحی #رمان_نوجوان 🇮🇷 @ketabekhoobam
۲۱ بهمن ۱۳۹۸