eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
84 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 #معرفی_کتاب شنیدید میگن یه نفر از این رو به اون رو شده! قمار برایش حلال بود، شراب برایش حکم آب داشت. حرام برایش شیرین بود و کلا رنگ زندگی اش را خودش انتخاب می کرد. اما ته دلش یک قطره خون بود که او را گاهی حالی به حالی می کرد و آخر هم… #طیب #شهید_طیب_حاج_رضایی #نشر_شهید_ابراهیم_هادی 🌹 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب شنیدید میگن یه نفر از این رو به اون رو شده! قمار برایش حلال بود، شراب برایش حکم آب دا
📌 (۱): طیب: وقتی در بیمارستان بیزن بشری بودم خونریزی داخلی پیدا کردم. آنجا باید می مردم. همان شب در عالم بیهوشی دیدم سید نورانی به من گفتند: "دو روز دیگه محرم شروع می شه، پاشو برو هیئت رو راه بنداز." من وقتی به هوش آمدم دیگر هیچ مشکلی نداشتم. حتی دکتر هم باور نمی کرد که من خوب شده باشم. این دفعه دیگه توبه واقعی کردم دیگه سراغ نجاست نمی رم چون این دفعه آقا امام حسین رو توی خواب دیدم که به من گفت:”طیب،بسه دیگه!” 🍃🌼🍃 📌 (۲): در مقابل ساختمان شهربانی تهران، طیب خان پیاده شد. مسئول کلانتری از او اجازه گرفت و یک دستبند و یک پابند به او زدند. طیب خان در طبقه بالا پشت در اتاق تیمسار نصیری ایستاد آنجا یکی دیگر از دوستان طیب نیز حضور داشت. این دو نفر را نیم ساعت پشت در اتاق معطل کردند بعد هم که وارد شدند نصیری رو به دوست طیب کرد و شروع کرد به فحش دادن. طیب خان سرش را بالا آورد و گفت: “….فکر نکنم حق داشته باشی به ما فحش بدی.” نصیری بلند شد و گفت: مثلا اگر به توی فلان فلان شده فحش بدم چه غلطی می کنی؟ یک دفعه دیدیم طیب خان به سمت نصیری حمله کرد و گفت: به گور پدرت خندیدی و بعد … 🍃🌼🍃 📌 (۳): داشت از کوچه رد می شد، دید کلی اسباب و وسایل کنار خیابون گذاشته اند. با تعجب پرسید اینها چیه؟ گفتند:« مال این آقاست. اجاره نداشته بده، صاحب خونه اثاث ها رو ریخته کنار خیابون.» فهمید که مستأجر از سادات است بعد با عصبانیت درب خانه را به صدا در آورد صاحب خانه در را باز کرد، طیب با چهره ای در هم گفت: تو خجالت نکشیدی؟ برا چی اثاث این سید اولاد پیغمبر رو ریختی تو خیابون؟…..خونه ات چند می ارزه؟ صاحب خانه مکثی کرد و قیمتی گفت، طیب هم ادامه داد: همین الان اثاث این سید رو می بری داخل. پول خونه رو هم تا عصری برات میفرستم که سند رو به نام این سید کنی. ➖➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚 @ketabekhoobam
📖 پاتوق کتاب نطنز یه کانال برای شناختن و خریدن کتاب های جذاب و مفید که حال شما رو خوب میکنه 📚📚📚 🛍 در ضمن از طریق این کانال محصولات فرهنگی ای مثل دفترچه، سرسوییچی، پیکسل، کیف و... هم به فروش میرسه که همه ش ایرانیه 🇮🇷😎 📚📚📚 آدرس کانالمون هم بدین شرحه👇 @ketabekhoobam برای سفارش کتاب و محصولاتمون هم میتونید به ادمین کانال مراجعه کنید👇 @sefaresh_ketabekhoobam
📚 من کار می کنم، تو کار می کنی، او کار می کند… این خیلی خوب است. اما اگر “ما” نشویم، خودمان را ببینیم و جمع و کار تشکیلات را نبینیم فایده ندارد، در طوفان ها حذف و جذب می شویم. برای باقی ماندن، تشکیلاتی شوید، تشکیلاتی بمانید و تشکیلاتی کار کنید. 💡 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب من کار می کنم، تو کار می کنی، او کار می کند… این خیلی خوب است. اما اگر “ما” نشویم، خ
📌 (۱): یک کار تشکیلاتی،یک کار جمعی،خصوصیتش این است که فرد باید خودش را در جمع حل کند،گم کند،که این گم کردن عین بازیافتن به نحو درست است. 🍂🌷🍃 📌 (۲): اگردرجایی احساس کردید مسئولیت شما موجب این است که کارها راکد بشود حتما مسئولیت را واگذار کنید. 🍂🌹🍃 📌 (۳): مادامی که شما ایمان و تقوا وعمل صالح را برای خودتان حفظ میکنید تمام قدرت خدا،تمام نوامیس طبیعت وتمام امکانات یک گروه برگزیده در اختیار شماست. 🍂🌷🍃 📌 (۴): تشکیلات یکی از فرایض هر گروه مردمی است که یک هدفی را دنبال می کند. تشکیلات یک چیز خوب بلکه یک چیز ضروری است. هیچ کاری در دنیا بدون تشکیلات پیش نمی رود. 🍂🌹🍃 📌 (۵): اگر تشکیلاتی به وجود آمد، اما هدف روشنی نداشت، یا هدف داشت لیکن برنامه ریزی برای رفتن به سمت آن هدف انجام نگرفت و تشکیلات بی کارماند به خودی خود تشکیلات از هم می پاشد. ➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚 @ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب ماجرایی زیبا از تنیدن زندگی پدر و پسری در درخت انقلاب... #بچه_های_سنگان #حسین_فتاحی #رمان_نوجوان 🇮🇷 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب ماجرایی زیبا از تنیدن زندگی پدر و پسری در درخت انقلاب... #بچه_های_سنگان #حسین_فتاحی
📌 (۱): حس کردم کارها دارد مشکل می شود. هر روز که می گذشت، مسئله ی تازه ای پیش می آمد؛ حادثه ی وحشتناکی اتفاق می افتاد و بیشتر توی دلم خالی می شد. پاک امیدم را از دست داده بودم، فکر کردم: «اگر پدرم این کار را کرده باشد، دیر یا زود پیدایش می کنند و بعد …» اصلاً نمی خواستم فکرش را هم بکنم. در دل آرزو می کردم که خدا کند دیشب کسی متوجه آمدن و رفتن پدر نشده باشد. 🌷🌷🌷 📌 (۲): خیلی دلم می­ خواست بدانم آن­جا چه خبر است؛ گاز اشک­ آور چیست؟ چرا لاستیک آتش زده ­اند؟ این بود که دنبال آن­ها دویدم. به نزدیک میدان که رسیدم، دیدم بیشتر کسانی که آن­جا هستند، تکه­ ای روزنامه را آتش زده ­اند و گرفته ­اند جلو صورت­شان. چشمان همه اشک ­آلود بود. انگار همه گریه می­ کردند. وسط خیابان، این­جا و آن­جا، لاستیکی را گذاشته بودند و آتش ­زده بودند. یکدفعه حس کردم چشمانم دارد می­ سوزد. اشکم جاری شد: پس گاز اشک ­آور، یعنی این؟! 🌹🌹🌹 📌 (۳): جوانی که کنار تخت پدر ایستاده بود، گفت: «روز جمعه آورده بودنش که به مردم شلیک کند؛ ولی او برگشته و فرمانده ش را به رگبار بسته، افسر دیگری هم او را هدف گرفت و زد. خیلی حالش بد بود که افتاد دست ما!.» خیلی برایم عجیب بود؛ از یک طرف، بدن پدر، و از طرف دیگر، سرباز رفیعی، آن هم در این حال! او دیگر با پدر دشمن نبود. ➖➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی:👇 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚 @ketabekhoobam
🔹مراسم جشن ولادت حضرت زهرا(س) 🔸ویژه ی دختران مقطع متوسطه 💕«دختـــران مـــادری»💕 ⭕️ زمان: شنبه| 26 بهمن ساعت 15:45 ⭕️ مکان: کانون شهید مطهری (مدرسه آزادگان) ✨ @ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب داستانی دفاع مقدسی اما متفاوت و جذاب... دیده ای بعضی ها در اوج غم می خندند و بعضی ها در اوج شادی اشک می ریزند ؟ وقتی کتاب را می خواندم با چشمان اشکبار می خندیدم و با لبخند اشک می ریختم. شوری اشکم با شیرینی لبخندم یکی شده بود. #آنا_هنوز_هم_می_خندد #اکبر_صحرایی 🌼 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
📚 #معرفی_کتاب داستانی دفاع مقدسی اما متفاوت و جذاب... دیده ای بعضی ها در اوج غم می خندند و بعضی ها
📌 (۱) هیچ کس به اندازه ی زنِ خانه خوش حال نبود. نوزادی تپل و سفید را که بعد از سیزده سال به دنیا آورده بود از بغل جدا نمی کرد. روی میز بزرگ وسط حال هدیه های خاله ، دایی ، عمو و عمه و … داخل برگه های کادو پیچیده شده بودند. کودکی خود را رساند کنار میز هدیه ها و با اسپری، برف شادی به هوا پاشید. کودک دیگری فشفشه ی روشنی را که داخل دستش می سوخت و جرقه میپراند را دور خود می چرخاند. منتظر بودند تا کادوها زودتر باز شوند. زن لحظه ای فرصت پیدا کرد تا به شوهر نگاه کند. مرد روی کاناپه آرام و بی حرکت نشسته بود. زن خود را به شوهر رساند و پرسید : حسن همه چیز مرتبه؟ مرد سرد پاسخ داد: بله! -شام…دسر…کیک…یه وقت… . -گفتم همه چیز مرتبه! -چیزی شده؟ این جوری مهمونا یه وقت فکر می کنن…پاشو بیا گرم بگیر! مرد لبخند سردی زد. چیزی نیس. برو می آم! زن نوزاد را نشان داد. _همه زندگی مون رو هم خرج کنیم . ارزش داره! اونم بعد این همه سال. مرد فقط سر تکان داد. بلند شد. به نوزاد خیره شد و صورتش را بوسید. به زن گفت: تو برو پیش مهمونا، یه سیگار می کشم بر می گردم.! -سیگار سمه برات ، با اون ریه درب و داغون شیمیائیت. مرد رفت داخل حیاط .دانه های برف کمی درشت تر شده بود. بعد از مدت ها سیگاری آتش زد. دود کرد و به پنجره ی هال خیره شد. سرفه لحظه ای رهایش نمی کرد. سیگار را که زیر پا له کرد ، صدایی شنید: -آقای قنبری ،بدجور سرفه می کنی. -شیمیایی لعنتی! -ناراحتی؟ زنت نگرانه! مرد مردد کاغذ آزمایشی از جیبش بیرون آورد. طرف رفیقش دراز کرد. _بچه سرطان خون داره! عارضه شیمیایی شدنم تو جنگه! 🍃🌹🍃 📌 (۲) هاشم…شما هستی؟ برگشت، گفت: امریه؟! نوجوان هول گفت: بی…بی‌ سیم چی‌ ام. -بی‌سیم‌ چی کجا بودی؟ -گردان بودم! -با کی کار کردی؟ انگشتان دست را یکی یکی تا زد کف دست حنا بسته اش. -اسلام نسب، اعتمادی، عباسی، زارع، کدخدایی، بازم بگم؟ -خدا بیامرزتشون! یکی رو بگو زنده باشه. -والله حالا که فکر می‎کنم، بی سیم چی هرکی بودم، شهید شده! -پس سر همه رو خوردی؟ برو خدا روزیت رو جای دیگه بده! -نیگاه به قد ریزم نکن، تجربه دارم. -با این اسمایی که ردیف کردی معلومه! -پس قبول کردی؟ -حرفی نیس! ولی میدونی هرکی تا حالا شده بی سیم چی من، شهید شده؟ -بله! شما تا الان نُه تا بی سیم چی داشتید که همشون شهید شدن. منم نُه تا فرمانده داشتم که شهید شدن. -خوبه! پس بچرخ تا بچرخیم! ➖➖➖➖ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی: 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚 @ketabekhoobam
📚 #معرفی_کتاب زنان عنکبوتی فرا داستانی است که از میان جامعه ایران، سر بلند می کند… #زنان_عنکبوتی #نرجس_شکوریان_فرد 👠 @ketabekhoobam