#معرفی_کتاب
این اثر در راستای رمزگشایی از این سؤالات است که آیا به هرکس که ادعای عاشقی کرد باید اعتماد کرد؟!!
تفاوت عشّاق واقعی و مدعیان عشق چیست؟!!
از کجا بفهمیم کسی که ادعای عشق می کند، صادق است یا بازیگر؟!! و ...
#من_عشق_مخاطب_خاص
#محمد_داستان_پور
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب این اثر در راستای رمزگشایی از این سؤالات است که آیا به هرکس که ادعای عاشقی کرد باید اع
📌 #برشی_از_کتاب (۱)
اگر از کسی شنیدید که گفت:
"میخواهم عشقم را به تو اثبات کنم."
بدانید عاشق نیست...
زیرا صدق عشق نیاز به اثبات ندارد؛ بلکه سلامت عشق را باید ثابت کرد.
📌 برشی از کتاب (۲)
عاشق دروغین، با گفتن جمله هایی مانند: دیدی خانواده ات را به من ترجیح دادی، دیدی حرف فلانی را به حرف من ترجیح می دهی، دیدی همه چیز از من برایت مهم تر است و...
خواسته هایش را به طرف مقابل تحمیل می کند و او را مجبور می سازد برای اینکه ثابت کند که کسی یا چیزی را به او ترجیح نداده است، در برابر خواسته هایش تسلیم شود.
📌 برشی از کتاب (۳)
اگر تنها دلیل ماندنت در یک دلدادگی، ترس از عدم تحمل در خماری جدایی است، بدان که این عشق محکوم به شکست است؛ به زودی...
قهراً... جبراً...
➖➖➖➖
#من_عشق_مخاطب_خاص
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
برای اسمِ "حسن" حق نوشته غربـت را
چه عسکری بشــود یا کـه مجتبی باشد
شهادت #امام_حسن_عسکری ع 🏴
#آجرکاللهیاصاحبالزمان
#معرفی_کتاب
"پنجره های در به در"، داستانی است عاشقانه و پرهیجان درباره دختر دانشمندی به نام آرسینه. او بی خبر از همه جا، دارد به یک اندیشمند صهیونیست کمک می کند تا پروژه جهانی سازی اندیشه های خطرناک صهیونیسم را پی بگیرد. اما در همین حال و هوا، سروکله روزنامه نگاری به نام بنیامین پیدا می شود که مسیر زندگی آرسینه را تغییر می دهد؛ این تغییر خطرهایی برای او به وجود می آورد تا آن جا که…
این #رمان، با تحلیل اندیشه ها و آرمان های #صهیونیسم، به وجه مشترک ادیان الهی می رسد که هر یک از پنجره اعتقاد خویش، موعود جهان را می طلبند. اما صهیونیسم، با انحراف از فرمان الهی، در پی ساخت #موعود دست ساز خویش است…
#پنجره_های_در_به_در
#محبوبه_زارع
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب "پنجره های در به در"، داستانی است عاشقانه و پرهیجان درباره دختر دانشمندی به نام آرس
📌 #برشی_از_کتاب (۱)
او چگونه حرف دلش را بگوید؟ یعنی امشب هم این فرصت فراهم نخواهد شد تا پیشنهاد دور از ذهن آرسینه را به زبان بیاورد؟!
پیرمرد مکثی کرد و در میان سکوت مرموز خود، برای لحظه ای چهره ی زیبای آرسینه را بعد از شنیدن پیشنهاد غیر منتظره ی خود تصور کرد. بی شک کلافه می شد. دچار شوکی ناگهانی! یا شاید هم اشک در چشمانش حلقه می زد و با بغض می گفت: باور نمی کنم در همه ی این سال ها چنین فکری در ذهن داشته اید!
📌 برشی از کتاب (۲)
به چشم های متفکر باغبان خیره شد. با مکثی کوتاه به او لبخند زد: ادوارد! اگر از تو بخواهم کاری برای من انجام دهی، کمکم می کنی؟! البته نمی خواهم موقعیت تو را در این خانه به خطر بیندازم. اما کاری که از تو می خواهم، باید کاملا محرمانه انجام شود. حتی بدون اطلاع پروفسور!
➖➖➖➖
#پنجره_های_در_به_در
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈•
_ خواب دیدم تمام مردم دنیا، همه با لباس های خواب راه راه یک شکل ایستادن توی کوچهها و خیابان ها و دارند آسمون را تماشا میکنن!
از آسمون بارون شدیدی می بارید ولی هیچ کس از این بارون خیس نمی شد.
همه خشک بودن. انگار نه انگار که بارون می بارید! همه مثل مجسمه خشک شون زده بود و داشتند به یک نقطه خاص توی آسمون نگاه می کردن.
هیچ کس تکون نمیخورد.
من کنجکاو سرم را بالا کردم طرف آسمون و با تعجب به اون چیزی که اونها تماشا می کردند نگاه کردم.
صدای رعدی بلند می شود. توماس و جاستین هر دو به طرف پنجره برمیگردند. جاستین سری تکان می دهد.
- چقدر عجیب!
توماس میان درد ادامه میدهد.
_ کنجکاو سرم را بلند کردم تا ببینم چه چیزی توی آسمون هست که تمام مردم دنیا دارند نگاهش می کنند.
جاستین می پرسد:
_ اون رو دیدی؟
توماس سری تکان میدهد.
_ چه بود بالای ابرها؟
_ مسیح نشسته بود روی یک کاناپه قدیمی و داشت به کاریکاتور محمد در روزنامه نگاه میکرد و اشک میریخت.
🍃🌸 بخشی از کتاب #گریه_های_مسیح
#لبیک_یا_رسول_الله
#من_محمد_را_دوست_دارم
@ketabekhoobam
#معرفی_کتاب
«هدیه ولنتاین» در قالب مجموعه داستان، با زبان ساده و دور از اغراق، مخاطب را با خود همراه میکند و ذهن خواننده را با جریان داستانهایش همچون موجی آرام حرکت میدهد. این کتاب با داستانهای کوتاه، نکات مثبتی را به ما یادآوری میکند. درواقع نویسنده سعی دارد علاوه بر لذت مطالعه و ثبت نکتهای مثبت، شخصیتها را در ذهنمان ماندگار کند..
#هدیه_ولنتاین
#سارا_عرفانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب «هدیه ولنتاین» در قالب مجموعه داستان، با زبان ساده و دور از اغراق، مخاطب را با خود همر
📌 #برشی_از_کتاب (۱)
قفل در باز شد. بابا با سرعت به طرف صدف آمد. گوشی را به گوشش چسباند. صدایی شنید که می گفت:« صدف جان!... الو صدف! اون موقع چرا یه دفعه رفتی؟» یکدفعه انگار کسی در درونش آتش روشن کرده باشد، تمام بدنش گر گرفت. گونه هاش سرخ شد. خواست گوشی را بگیرد که بابا دستش را کنار زد. قلبش به شدت می تپید. نمی دانست باید چه بگوید.
_ میشه لطفا توضیح بدی که این آقا پسر مهربون کی بودن؟!
سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت.
بابا با گوشی به صورتش زد و داد کشید:« با توام! به جای اینکه فقط مثل آدمای بی گناه سرامیکا رو بشمری، جواب بده!» دندان هایش را روی هم فشار می داد.
صدف سرش را بلند کرد و گفت:« اشتباه قضاوت میکنین؛ داداش دوستم بود. بعضی وقتا موبایلشو می گیره بازی میکنه باهاش.»
بابا نگاهی به صفحه ی گوشی انداخت؛ چیزی را از روی آن خواند و گفت:« داداش مینا، درسته؟»
صدف لبخند زد و گفت:« آره، مینا.» خیالش راحت شد؛ خوشحال بود که شماره را به اسم یکی از همکلاسی هاش ذخیره کرده بود.
بابا دست صدف را گرفت و دنبال خودش کشید. او را از آشپزخانه بیرون برد و روی مبل نشاندش.
گفت:« داداش دوستت بود که سه ساعت داشت قربون صدقه ات می رفت؟ می گفت چرا وسط چت یه دفعه غیبت زد؟!»...
📌 برشی از کتاب (۲)
آرام می گویم:« یادته دو هفته پیش گفتی بچه ها چقدر بهت اصرار کردن که بری؟ یادته زنگ زدی به من و با چه افتخاری گفتی که نرفتی باهاشون؟ گفتی بطری ها رو بردی تو دستشویی و همه رو خالی کردی. یادته...» به وضوح دست و پا می زنم. نمی توانم باور کنم.
دست هایت را روی میز می گذاری و سرت را به من نزدیک می کنی. سیگارت همین طور برای خودش می سوزد. می گویی:« آره یادمه. اون موقع می تونستم، اما الان نه. دیگه نمی تونم..»
عقب می روی. لحن صدایت را عوض می کنی و کمی بلندتر می گویی:« دیشب خیلی ها رو اونجا دیدم، از بچه های قدیمی...»
_ دخترا؟
سرت را به علامت تایید تکان می دهی و به سیگار پک می زنی. می دانم که برای چه این حرف ها را می زنی. می خواهی اتمام حجت کنی. اما من چه کنم در این دو راهی، که یک سر آن تو هستی و محبتی که هر لحظه زیادتر می شود، و سر دیگر آن، خدایی است که مدت ها ادعا کردم دوستش دارم.
یک سیگار دیگر می گیرانی و نگاهم می کنی.
می پرسم:« پس حکمت این آشنایی چه بود؟»
شانه بالا می اندازی و زیر لب می گویی:« نمی دونم.» چقدر بی رحم شده ای. انگار اصراری برای با هم بودن مان نداری. هرچند، خیالم از بابت تو راحت می شود. تا پیش از این، اگر هم به جدایی فکر می کردم، دلم نمی آمد دلت را نادیده بگیرم و امروز این تو هستی که من را نمی بینی.
➖➖➖➖
#هدیه_ولنتاین
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
✨ قلم / ۴
وَ اِنَّکَ لَعَلَیٰ خُلُقٍ عَظیم ....
✍ و آنکس که خُلق عظیم تو را شناخت ؛
بیشک در برابر پروردگارت، زانو خواهد زد !
این همان هراسی است که قرنهاست،
دیواری از خباثت را عَلم کرده ...
تا دستِ مردم زمین، به آغوشت نرسد!
دیوارها فرو میریزند و ...
نور خدا، با آخرین محمّد از نسل تو، تمام جهان را در بر خواهد گرفت...💫
#ProphetMuhammad
#من_محمد_را_دوست_دارم ❤️
#میلاد_پیامبر_اکرم (ص) 🌸