eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
87 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 (1) -تو یه مسلمون رو بردی خونه ما؟ کارولین می گوید: -اون چندین روز توی بیمارستان بستری بوده توماس، بدون اینکه کوچک ترین مزاحمتی برای کسی فراهم کنه. توماس از تعجب دو دستش را بر سرش میگذارد. -الان اون توی خونه ما تنهاست؟ کارولین نگاهش میکند و سری تکان میدهد. -باور کن اون یه قاتل فراری و یه جلاد تحت تعقیب نیست. یه نویسنده است، فرقش با من اینه که من به مسیح معتقدم اون به محمد.. .... -آدم خوبیه توماس. فقط کافیه باهاش رو به رو بشی. -چه طور میتونیم به آدمی که نمیشناسیم بگیم آدم خوب؟ کارولین به طرف پنجره میرود و به حیاط نگاهی می اندازد. - خب آدم خوب مشخصه! از رفتارش، نگاهش، حرف زدنش. برمیگردد طرف توماس و نگاهش میکند. -احتیاط بله اما این همه سخت گیری لازمه؟ توماس کتاب نارنجی را نشان کارولین میدهد. - گفتی این کتاب را اون نوشته؟ این کتاب درباره محمد نوشته شده. کارولین توی نگاه توماس دقیق میشود. -خب آره. توماس ادامه می دهد: -خب برات مهم نیست اون آدم چه طرز فکری داره؟ کارولین میداند الان سخت ترین قسمت راضی کردن توماس است. لبخندی میزند و خیلی خونسرد میگوید: -اون کتاب درباره محمد نیست. درباره یکی از فرزندان محمد به نام حسین هست. توماس با تعجب می گوید: -حسین؟ کارولین سری تکان می دهد و می آید طرف توماس. کتاب را از دستش میگیرد ورق میزند. -بله داستان غم انگیز حسین و خانواده اش. اغراق نکردم اگر بگم که من تا به حال داستان غم انگیزی مثل این داستان نخوندم... ➖➖➖➖➖ 📌 (2) خواب دیدم تمام مردم منچستر، شاید هم تمام انگلیس و تمام مردم دنیا، توی کوچه ها و خیابان ها ایستاده اند و آسمان را تماشا میکنند... باران شدیدی میبارید و با این حال هیچ کسی خیس نشده بود! همه به جایی خاص در آسمان نگاه میکردند. هیچکس تکان نمیخورد... کنجکاو سرم را بلند کردم و با تعجب به آن چیزی که آدم ها تماشا میکردند، نگاه کردم. آنجا جایی بالای ابرها مسیح نشسته بود و هق هق گریه میکرد و فرشته ها داشتند اشک های مسیح را از روی گونه هایش پاک میکردند! 〰️〰️〰️〰️ 🔹سفارش کتاب از طریق آی دی: 🆔 @sefaresh_ketabekhoobam 📚 @ketabekhoobam
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈• _ خواب دیدم تمام مردم دنیا، همه با لباس های خواب راه راه یک شکل ایستادن توی کوچه‌ها و خیابان ها و دارند آسمون را تماشا می‌کنن! از آسمون بارون شدیدی می بارید ولی هیچ کس از این بارون خیس نمی شد. همه خشک بودن. انگار نه انگار که بارون می بارید! همه مثل مجسمه خشک شون زده بود و داشتند به یک نقطه خاص توی آسمون نگاه می کردن. هیچ کس تکون نمی‌خورد. من کنجکاو سرم را بالا کردم طرف آسمون و با تعجب به اون چیزی که اونها تماشا می کردند نگاه کردم. صدای رعدی بلند می شود. توماس و جاستین هر دو به طرف پنجره برمی‌گردند.‌ جاستین سری تکان می دهد. - چقدر عجیب! توماس میان درد ادامه می‌دهد. _ کنجکاو سرم را بلند کردم تا ببینم چه چیزی توی آسمون هست که تمام مردم دنیا دارند نگاهش می کنند. جاستین می پرسد: _ اون رو دیدی؟ توماس سری تکان میدهد. _ چه بود بالای ابرها؟ _ مسیح نشسته بود روی یک کاناپه قدیمی و داشت به کاریکاتور محمد در روزنامه‌ نگاه می‌کرد و اشک می‌ریخت. 🍃🌸 بخشی از کتاب @ketabekhoobam