#معرفی_کتاب
این رمان پرماجرا و جذاب به قلم «محمد حنیف» داستانهایی از عشق و نیرنگ، وفا و خدعه و عزت و ذلت را روایت میکند. «خرمالوها را به گنجشکها بفروش» داستان زندگی دختر و پسری که است که به رسم خویشاوندی به نام هم خوردهاند اما طمع و زیادهخواهی، این رابطه را وارد چالشهای جدیدی میکند. چالشهایی که همگی از حرامخواری و بیمبالاتی آدمیان سرچشمه میگیرد. در این داستان به حکم عشق و طمع آدمها، داستانهای هر کدام را با هم پیوندی میخورند و داستان زندگیشان در مسیر جدیدی قرار میگیرد. آدمهای از جنس خودمان با افکاری که همیشه در سر داریم.
#خرمالو_ها_را_به_گنجشک_ها_بفروش
#محمد_حنیف
@ketabekhoobam
لیست اول ✨🌱
#تکفیری
#مادر
#خرمالو_ها_را_به_گنجشک_ها_بفروش
#رویای_نیمه_شب
#سلام_بر_ابراهیم1
#سلام_بر_ابراهیم2
#تاریخ_مستطاب_آمریکا
#سایه_ملخ
#خاطرات_سفیر
#ایرج_خسته_است
#نرگس
#فرشته_ای_در_برهوت
#شاهرخ
#پسران_دوزخ_فرزندان_قابیل
#آقای_سلیمان_می_شود_من_بخوابم
#پدر
#کشتیبان_دوست
#تن_تن_و_سندباد
#فریادرس
#هوای_من
#پدر_عشق_و_پسر
#خواب_باران
#یوما
#از_کدام_سو
#کمیک_استریپ_های_شهاب
#از_دیار_حبیب
#زایو
#سو_من_سه
#جستجوگران_شمشیر_عدالت
#زنی_در_جزیره_ای_گمنام
#یادت_باشد
#بچه_های_فرات
#پنجره_چوبی
#و_آنکه_دیرتر_آمد
#ناقوس_ها_به_صدا_در_می_آیند
#مفرد_مذکر_غایب
#اقیانوس_مشرق
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#کیمیاگر
#تولد_در_لس_آنجلس
#امام_من
#پر_پرواز
#گریه_های_مسیح
#مسافر_کربلا
#فواره_گنجشک_ها
#امام_رئوف
#پنجشنبه_فیروزه_ای
#مسلخ_عشق
#زنان_عنکبوتی
#پروانه_در_چراغانی
#حاج_قاسم
#آن_ها
#معرفی_کتاب
"خرمالوها را به گنجشکها بفروش" به قلم محمد حنیف داستانهایی از عشق و نیرنگ، وفا و خدعه و عزت و ذلت را روایت میکند.
این رمان پرماجرا و جذاب، داستان زندگی دختر و پسری که است که به رسم خویشاوندی به نام هم خوردهاند اما طمع و زیادهخواهی، این رابطه را وارد چالشهای جدیدی میکند.
#خرمالو_ها_را_به_گنجشک_ها_بفروش
#محمد_حنیف
══════°✦ ❃ ✦°══════
➣ @ketabekhoobam
✂️ #برشی_از_کتاب (۱)
از همان روزی که با وساطت مادرش آمد خانه، به دلم نشست. سادگی اش را با پوشیدن شلوار سیاه و پیراهن آبی رنگ و رو رفته بی آستینش نشان داد. وقتی صحبت کردیم بیشتر شنونده بود میفهمیدم که پشت حرف های اندکش ثبات رأی ندارد. پی در پی نظراتش را با من هماهنگ می کرد یا از حرفهایش عقب نشینی می کرد.
✂️ برشی از کتاب (۲)
همه جوره یغما را امتحان کرده بودم. نه دستش کج بود و نه نگاهش ناپاک. درست همان پسری بود که من می خواستم… . با کاری هم که پدرم در حقش کرده بود حسابی خودش را مدیون خانواده ما می دانست مانده بودم چه جوری علامت بدهم تا خودش پا پیش بگذارد. باید بیشتر محبت من را حس می کرد. وقتی دیدم با خانم کیان ارثی، خانم کیان ارثی گفتنش ولم نمیکنه، لجم درآمد، گفتم: اسم من مریمه، لطفاً منو مریم صدا بزن! ولی مگر باورش میشد؟ چشم خانم کیان ارثی.
➖➖➖➖
#خرمالو_ها_را_به_گنجشک_ها_بفروش
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046