eitaa logo
در هر حال کتــاب💕
84 دنبال‌کننده
533 عکس
44 ویدیو
16 فایل
❀|یا ناصرنا یا حافظنا|❀ #در_هر_حال_کتاب 📚 کسے کہ با #کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشے را از دست نداده است..🍃 🔵ثبت سفارش: @sefaresh_ketabekhoobam
مشاهده در ایتا
دانلود
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب "پنجره ‌های در به ‌در"، داستانی است عاشقانه و پرهیجان درباره دختر دانشمندی به ‌نام آرس
📌 (۱) او چگونه حرف دلش را بگوید؟ یعنی امشب هم این فرصت فراهم نخواهد شد تا پیشنهاد دور از ذهن آرسینه را به زبان بیاورد؟! پیرمرد مکثی کرد و در میان سکوت مرموز خود، برای لحظه ای چهره ی زیبای آرسینه را بعد از شنیدن پیشنهاد غیر منتظره ی خود تصور کرد. بی شک کلافه می شد. دچار شوکی ناگهانی! یا شاید هم اشک در چشمانش حلقه می زد و با بغض می گفت: باور نمی کنم در همه ی این سال ها چنین فکری در ذهن داشته اید! 📌 برشی از کتاب (۲) به چشم های متفکر باغبان خیره شد. با مکثی کوتاه به او لبخند زد: ادوارد! اگر از تو بخواهم کاری برای من انجام دهی، کمکم می کنی؟! البته نمی خواهم موقعیت تو را در این خانه به خطر بیندازم. اما کاری که از تو می خواهم، باید کاملا محرمانه انجام شود. حتی بدون اطلاع پروفسور! ➖➖➖➖ •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈• _ خواب دیدم تمام مردم دنیا، همه با لباس های خواب راه راه یک شکل ایستادن توی کوچه‌ها و خیابان ها و دارند آسمون را تماشا می‌کنن! از آسمون بارون شدیدی می بارید ولی هیچ کس از این بارون خیس نمی شد. همه خشک بودن. انگار نه انگار که بارون می بارید! همه مثل مجسمه خشک شون زده بود و داشتند به یک نقطه خاص توی آسمون نگاه می کردن. هیچ کس تکون نمی‌خورد. من کنجکاو سرم را بالا کردم طرف آسمون و با تعجب به اون چیزی که اونها تماشا می کردند نگاه کردم. صدای رعدی بلند می شود. توماس و جاستین هر دو به طرف پنجره برمی‌گردند.‌ جاستین سری تکان می دهد. - چقدر عجیب! توماس میان درد ادامه می‌دهد. _ کنجکاو سرم را بلند کردم تا ببینم چه چیزی توی آسمون هست که تمام مردم دنیا دارند نگاهش می کنند. جاستین می پرسد: _ اون رو دیدی؟ توماس سری تکان میدهد. _ چه بود بالای ابرها؟ _ مسیح نشسته بود روی یک کاناپه قدیمی و داشت به کاریکاتور محمد در روزنامه‌ نگاه می‌کرد و اشک می‌ریخت. 🍃🌸 بخشی از کتاب @ketabekhoobam
«هدیه ولنتاین» در قالب مجموعه داستان، با زبان ساده و دور از اغراق، مخاطب را با خود همراه می‌کند و ذهن خواننده را با جریان داستان‌هایش همچون موجی آرام حرکت می‌‌دهد. این کتاب با داستان‌های کوتاه، نکات مثبتی را به ما یادآوری می‌کند. درواقع نویسنده سعی دارد علاوه بر لذت مطالعه و ثبت نکته‌ای مثبت، شخصیت‌ها را در ذهن‌مان ماندگار کند.. ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب «هدیه ولنتاین» در قالب مجموعه داستان، با زبان ساده و دور از اغراق، مخاطب را با خود همر
📌 (۱) قفل در باز شد. بابا با سرعت به طرف صدف آمد. گوشی را به گوشش چسباند. صدایی شنید که می گفت:« صدف جان!... الو صدف! اون موقع چرا یه دفعه رفتی؟» یکدفعه انگار کسی در درونش آتش روشن کرده باشد، تمام بدنش گر گرفت. گونه هاش سرخ شد. خواست گوشی را بگیرد که بابا دستش را کنار زد. قلبش به شدت می تپید. نمی دانست باید چه بگوید. _ میشه لطفا توضیح بدی که این آقا پسر مهربون کی بودن؟! سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. بابا با گوشی به صورتش زد و داد کشید:« با توام! به جای اینکه فقط مثل آدمای بی گناه سرامیکا رو بشمری، جواب بده!» دندان هایش را روی هم فشار می داد. صدف سرش را بلند کرد و گفت:« اشتباه قضاوت میکنین؛ داداش دوستم بود. بعضی وقتا موبایلشو می گیره بازی میکنه باهاش.» بابا نگاهی به صفحه ی گوشی انداخت؛ چیزی را از روی آن خواند و گفت:« داداش مینا، درسته؟» صدف لبخند زد و گفت:« آره، مینا.» خیالش راحت شد؛ خوشحال بود که شماره را به اسم یکی از همکلاسی هاش ذخیره کرده بود. بابا دست صدف را گرفت و دنبال خودش کشید. او را از آشپزخانه بیرون برد و روی مبل نشاندش. گفت:« داداش دوستت بود که سه ساعت داشت قربون صدقه ات می رفت؟ می گفت چرا وسط چت یه دفعه غیبت زد؟!»... 📌 برشی از کتاب (۲) آرام می گویم:« یادته دو هفته پیش گفتی بچه ها چقدر بهت اصرار کردن که بری؟ یادته زنگ زدی به من و با چه افتخاری گفتی که نرفتی باهاشون؟ گفتی بطری ها رو بردی تو دستشویی و همه رو خالی کردی. یادته...» به وضوح دست و پا می زنم. نمی توانم باور کنم. دست هایت را روی میز می گذاری و سرت را به من نزدیک می کنی. سیگارت همین طور برای خودش می سوزد. می گویی:« آره یادمه. اون موقع می تونستم، اما الان نه. دیگه نمی تونم..» عقب می روی. لحن صدایت را عوض می کنی و کمی بلندتر می گویی:« دیشب خیلی ها رو اونجا دیدم، از بچه های قدیمی...» _ دخترا؟ سرت را به علامت تایید تکان می دهی و به سیگار پک می زنی. می دانم که برای چه این حرف ها را می زنی. می خواهی اتمام حجت کنی. اما من چه کنم در این دو راهی، که یک سر آن تو هستی و محبتی که هر لحظه زیادتر می شود، و سر دیگر آن، خدایی است که مدت ها ادعا کردم دوستش دارم. یک سیگار دیگر می گیرانی و نگاهم می کنی. می پرسم:« پس حکمت این آشنایی چه بود؟» شانه بالا می اندازی و زیر لب می گویی:« نمی دونم.» چقدر بی رحم شده ای. انگار اصراری برای با هم بودن مان نداری. هرچند، خیالم از بابت تو راحت می شود. تا پیش از این، اگر هم به جدایی فکر می کردم، دلم نمی آمد دلت را نادیده بگیرم و امروز این تو هستی که من را نمی بینی. ➖➖➖➖ •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ قلم / ۴ وَ اِنَّکَ لَعَلَی‌ٰ خُلُقٍ عَظیم .... ✍ و آنکس که خُلق عظیم تو را شناخت ؛ بی‌شک در برابر پروردگارت، زانو خواهد زد ! این همان هراسی است که قرنهاست، دیواری از خباثت را عَلم کرده ... تا دستِ مردم زمین، به آغوشت نرسد! دیوارها فرو می‌ریزند و ... نور خدا، با آخرین محمّد از نسل تو، تمام جهان را در بر خواهد گرفت...💫 ❤️ (ص) 🌸
🍃🍃🍃🌸🍃🍃🍃 امام صادق عليه السلام: خداوند عزّوجلّ هيچ درى از روزى را بر مؤمن نمى‌بندد، جز اين كه بهتر از آن را براى او مى‌گشايد. 📚 بحار الأنوار، جلد ۶۹، صفحه ۵۲ 🍃🍃🍃🌸🍃🍃🍃 (ع) (ع)
کلبه عمو تام در زمان انتشارش در آمریکا انقلابی بوجود آورد و آبراهام لینکلن(رییس جمهور وقت آمریکا) اظهار کرد:" یکی از دلایل جنگ داخلی آمریکا برای آزادی بردگان، انتشار رمان کلبه عمو تام بود." خانم هریت بیچر استو از کودکی با کتاب های مذهبی آشنا شد و در آموزشگاه های مذهبی تحصیل کرد. او رمان کلبه عمو تام را با الهام از ماجرای برده ی سیاهپوست مومنی نوشت که زیر شکنجه جان باخت. ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب کلبه عمو تام در زمان انتشارش در آمریکا انقلابی بوجود آورد و آبراهام لینکلن(رییس جمهور و
📌 و تام خواند:" ای همه زحمت کشانی که بار گران دارید، به سوی من بیایید. من به شما استراحت و آرامش می دهم." زن گفت:" چه کلمات قشنگی، کی گفته؟" _ عیسی مسیح. زن گفت:" کاش می دانستم کجا می شود پیدایش کرد تا پیشش بروم و دوباره آرامش پیدا کنم. بدنم زخم شده و هرروز تنم می لرزد. چون سامبو همیشه دنبالم است. آخر من نمی توانم تند تند کار کنم. هر شب هم تا نیمه شب طول می کشد تا شام بپزم. شب هم هنوز چشمم روی هم نرفته، صبح شده و شیپور بیدارباش می زنند. اگر می دانستم مسیح کجاست، پیشش می رفتم و این ها را بهش می گفتم." تام گفت:" مسیح این جاست، مسیح همه جا هست." _ شما که نمی خواهید من باور کنم. من می دانم که مسیح اینجا نیست. تازه چه فایده؟ من بروم به آلونکم تا اگر توانستم کمی بخوابم. زن ها به آلونک شان رفتند و تام تنها در کنار شعله های آتش نشست. تمام آینده ی فلاکت بار و همه ی آرزوهای بر باد رفته ی گذشته از جلوی چشمش گذشت. با خود گفت:" آیا خدا این جاست؟" سپس با دلی شکسته برخاست و افتان و خیزان به کلبه خود رفت. قبل از او کارگران خسته جای جایِ کف کلبه دراز کشیده بودند. هوای سنگین و کثیف حالش را به هم زد. اما دست و پایش خسته و کوفته بود. روانداز پاره پوره ای را که تنها رختخوابش بود، دورش پیچید و روی کاه ها دراز کشید و به زودی خوابش برد. ➖➖➖➖ •┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
معجزه، کلمه ای دور و نزدیک، آشنا و رمزآلود. حتما راجع به این واژه زیاد شنیدی! توی قصه های قدیمی و توی برخی اتفاقات جدید. این کتاب داستان هاست! داستان خدایی که وقتی میگه «بشو» بدون شک «میشه». دنیای پیامبرانی که به آن ها سلام می دهیم ناشناخته است و نامأنوس. راجع به شخصیت های ورزشی و مطالب بسیاری می دانیم اما از زندگی پیامبرانی که گذشته ما را کرده اند هیچ. این کتاب به صورت رمانی و جذاب، پیوندی جذاب بین ما و گذشتگان برقرار میکند. موسای عیسی روایت دوران پیامبری حضرت و به زبان شیوای نویسنده در قالب داستان است روایت فرعون و به ذلت کشیدنش. روایت نجات و لطف بی کران به این قوم و ناسپاسی آنها در اوج بی حیایی.. موسای عیسی روایت دو پیامبر آسمانی مبعوث شده بر قوم بنی اسرائیل است که با تمام محبت ها باز هم از اطاعت سر باز زدند. قومی سنگدل که خود را به کوری و کری میزنند. ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @ketabekhoobam