eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خطبه غدیر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله )؛ آخرین و مشهورترین خطابه رسمی ایشان است که طی آن علی(علیه السلام ) را مولا و جانشین مسلمانان معرفی می‌کند. پیامبر(صلی الله علیه و آله ) این خطبه را در ۱۸ ذی‌الحجه سال ۱۰ق، هنگام بازگشت از حجة الوداع در منطقه‌ای به نام غدیر خم، بعد از نزول آیه ۶۷ سوره مائده بیان کرد. این خطبه یکی از قویترین دلایل ولایت و سرپرستی امام علی(علیه السلام ) بعد از پیامبر اسلام است. قرائن و شواهد مختلفی این حدیث را در اثبات ولایت امام علی(علیه السلام ) تأیید و تقویت می‌کنند. خطبه غدیر را از لحاظ موضوعی میتوان به ۱۱ قسمت تقسیم بندی کرد : بخش اول : حمد و ثنای الهی بخش دوم : فرمان الهی برای مطلبی مهم بخش سوم : اعلان رسمی ولایت و امامت دوازده امام علیهم السلام بخش چهارم : بلند کردن امیرالمومنین علیه السلام بدست رسول خداصلی الله علیه و آله بخش پنجم : تاکید بر توجه امت به مسئله امامت بخش ششم : اشاره به کارشکنی های منافقین بخش هفتم : پیروان اهل بیت علیهم السلام و دشمنان ایشان بخش هشتم : حضرت مهدی عجل الله فرجه الشریف بخش نهم : مطرح کردن بیعت بخش دهم : حلال و حرام، واجبات و محرمات بخش یازدهم : بیعت گرفتن رسمی ...........📙............. @ketabkhanehmodafean
Khotbe ghadir part1.mp3
3.24M
خوانش پیامبر اکرم 1⃣بخش اول خطبه : حمد و ثنای الهی @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
#قدّیس 💥 معجزه وقتی بیشتر رخ نمود که او در بالای اوراق ، در بین خطی که به عربی متفاوتی با خط امروز
🔶 کشیش به ریش بلندش دست کشید و در همان حال فکر کرد که بهتر است مرد را بفرستد برود، کتاب را نگاه دارد و آن را به دوستش " پروفسور آستروفسکی" نشان بدهد و از اصل بودن آن مطمئن شود. اگر پروفسور بر قدمت آن صحه گذاشت، با چندصددلار کتاب را بخرد. 🔸کشیش گفت:" ظاهرا" این کتاب یک کتاب قدیمی است، اما باید آن را با دقت ببینم و صفحاتی از آن را بخوانم تا معلوم شود موضوع آن چیست و چه ارزشی دارد. هنوز نویسنده ی کتاب مشخص نیست. میدانید که بخشی از ارزش کتاب ، به نویسنده ی آن بستگی دارد. من نمیتوانم همه ی اطلاعات‌ لازم نسبت به این کتاب را الان به دست بیاورم... باید چندساعتی روی آن کار کنم. الان هم غروب است و باید از کلیسا بروم.. فرداعصر درباره ی کتاب باهم صحبت خواهیم کرد. اگر آن را مفید یافتم، با قیمت خوبی از تو خواهم خرید..مطمئن باش پسرم." ◻️مرد مطمئن بود که کشیش راست می گوید . او حق داشت که درباره ی صحت قدمت و موضوع کتاب مطالعه کند؛ اما این چیزی نبود که او دلش می خواست باشد. گفت:" البته درست می گویید شما...اما دلم می خواست همین امروز کار را تمام می کردیم، چون من می ترسم." 🔶کشیش گفت:" حق با شماست پسرم..باید هم بترسید..حالا که معلوم شده دو غریبه دنبالت هستند و قصد دارند کتاب را از چنگت درآورند ، بهتر است کتاب را با خودت نبری..من آن را جایی نمی برم ، همینجا پنهانش می کنم تا فرداعصر همین موقع که نظرم را به شما بگویم و روی آن قیمتی بگذارم." ◽️رستم لب زیرینش را به دندان گرفت. به دنبال راه گریزی بود تا کار به فردا نکشد.. 🔸کشیش سکوتِ تواءم با تردید او را که دید گفت:" اگر به پول نیاز داری من می توانم مقداری بیعانه به تو بدهم." ◽️رستم دستپاچه جواب داد: " نه پدر! فعلا به پول احتیاج ندارم." 🔸کشیش گفت:" نکند به من اطمینان ندارید؟ اگر چنین است ، کتاب را ببرید و فردا آن را برایم بیاورید." 🔴 کشیش تیر خلاص را شلیک کرده بود؛ امکان نداشت مردِ تاجیک کتاب را باخود ببرد..او می دانست باید کتاب را در کلیسا جا بگذارد.... ادامه دارد.... 🎚۱۳ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️ما را ببخش یا ! در جهانی که علم را در برابر دین می‌دانند، نگفتیم که چگونه علم را شکافتی و به خدمتِ دین درآوردی؛ !نگفتیم از اینکه ما را سفارش کرده بودی به گفتگوی علمی؛ نگفتیم که بنیان مکاتبِ سیمیا و کیمیایی که پسرت جعفر بن محمد آنها را به اوج رساند، از شما بود و هزاران نگفته‌ی دیگر... ▫️ما را ببخش! ما امامِ زنده و قائم خود را هم فراموش کرده‌ایم؛ 😭 همان که آرزوی فداکاری و جان فشانی در رکابش را داشتی و ما غافل از اینکه کسی را تنها گذاشته‌ایم که اینگونه امامی معصوم در آرزوی دیدارش است. ما را ببخش و برای ثبات قدم ما در راه قائم آل محمد دعا کن...😭🤲 🏴🏴🏴🏴🏴 ▪️ای آنکه قبرت بی چراغ و سایبان است ▪️روضه نمی خواهی؛ مزارت روضه خوان است ▪️گلدسته ات سنگی ست، روی تربت تو ▪️گنبد نداری...گنبد تو آسمان است 🏴🏴🏴🏴🏴 🏴📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب موقوفه ماندگار است، کتابهای خوب را پس از مطالعه کنیم.😊 📚 @ketabkhanehmodafean
khotbe ghadir part2.mp3
2.19M
خوانش پیامبر اکرم 2⃣بخش دوم خطبه : فرمان الهی برای اعلان ولایت امیرالمومنین علیه السلام 📚🎧 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
#قدّیس 🔶 کشیش به ریش بلندش دست کشید و در همان حال فکر کرد که بهتر است مرد را بفرستد برود، کتاب را
_کتاب را پیش شما میگذارم . فردا چه ساعتی بیایم؟ 🔸کشیش با آرامش جواب داد:" همین ساعت" بعد برای اینکه مردِ غریبه را از نگرانی خارج کند ، گفت:" اگر صحت و قدمت آن اثبات شود ، مطمئن باشید که من با قیمت خوبی آن را خواهم خرید." ◽️رستم روی جمله ی" با قیمت خوبی آن را خواهم خرید " تمرکز کرد و سعی کرد طعم شیرین هزاران دلار پولِ بادآورده را از همین حالا بچشد. ⚪️ به چنان آرامشی رسیده بود که می توانست از همین فردا به فکر خرید بلیط هواپیما به تاجیکستان باشد و همه ی روءیاهایش را محقق کند.. 🔷کشیش که از جابرخواست ، او نیز بلند شد و ایستاد. کشیش گفت:" برای اینکه نگران آن دو غریبه ای که می گویی نباشی، از درِ پشتیِ کلیسا خارجت می کنم." 📑 سپس ورق های کتاب را در بقچه گذاشت ، آن را گره زد و با احتیاط داخل کشوی زیر میزش قرار داد و آن را قفل کرد و کلید آن را توی جیب قبایش انداخت.. بازوی مرد را گرفت و گفت:" برویم پسرم" 🕍 از اتاق بیرون آمدند..انتهای سالن پشت میزی که پر از شمع های نیم سوخته بود؛ درِ فلزی کوچکی قرار داشت که به حیاطِ پشتِ کلیسا باز می شد.. 🔸کشیش در خروجی را به او نشان داد و گفت:" برو پسرم؛ مواظب خودت باش." ◽️رستم به چشمهای کشیش نگاه کرد و گفت :" فردا میبینمت پدر" کشیش گفت:" بله! به امیدخداپسرم". 🔶کشیش در را بست و به داخل کلیسا بازگشت. نخست با شتاب شمع های روشن داخل محراب را خاموش کرد ، سپس کلیدِ همه ی لامپ ها را زد و به طرف در خروجی حرکت کرد. وقتی در کلیسا را قفل کرد و به طرف ماشین شورلت سفیدش رفت، متوجه دو جوانِ بور و بلند قدی شد که جلو آمدند. یکی از آنها پرسید:" ببخشید پدر ، مراسم دعا تمام شده است؟" 🔷کشیش به آن دو نگاه کرد؛ هردو حدود۳۵یا۳۶سال داشتند..شلوار جین پوشیده بودند..یکی کت قهوه ای و دیگری کاپشن سیاه به تن داشت.. 👮‍♂هیچ شباهتی به ماءموران امنیتی نداشتند..گفت:" بله بچه ها، مراسم دعا به پایان رسیده است..گمان کنم دیر آمدید." جوانی که کاپشن پوشیده بود پرسید:" شما در بین مردم یک‌مردِ تاجیک ندیدید؟" 🔹کشیش تبسمی کرد و باخونسردی جواب داد:" کلیسا پر از افراد مومنی بود که برای مراسم سخنرانی و دعا آمده بودند. من هرگز چهره های تک تک آنها را بخاطر نمیسپارم" ♦️همان جوان گفت:" ما دیدیم او وارد کلیسا شد ، اما ندیدیم که از آن خارج شود." 🔹کشیش با فلاشر سوئیچ، قفل در ماشین را باز کرد و گفت:" به هر حال من نمیدانم از چه کسی صحبت می کنید؛ اما مطمئن هستم کسی داخل کلیسا نمانده است." 🚕 سپس پشت فرمان ماشین نشست. از داخل آئینه دید که آنها به طرف کلیسا رفتند تا احتمالا گشتی در اطراف آن بزنند.. کشیش در آن لحظه نفسِ آرامی کشید ؛ نفسی که چند روز بعد با دیدنِ دوباره ی آنها مجبور شد در سینه اش حبس کند.... 📌پایان فصل۱ 🎚۱۴ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جوونایی که 😇 تازه ازدواج کردند رو دیدی؟ اونا برای اینکه طرفِ مقابلشون بیشتر دوستشون داشته باشه، هماهنگ با سلیقه‌ی او رفتار میکنن... بهشون نخندین 😊 چون طبق رفتار می‌کنن؛ اینکه وقتی کسی رو ❤️ دوست داری سعی می‌کنی طبق نظر او عمل کنی توی این دنیای بزرگ آدمایی که واقعــا خدا رو دوست دارند، چیزی رو زیبا می‌بینند که خدا دوست داره و می‌پسنده... اونا به قول قرآن: 💫 خدا رو شدیــدا دوست دارند و خدا واقعــا دوستشون داره . . . 📗 برگرفته از «به رنگ خدا » فرمول هایی به جهت شرح رفتار «تو» با "خدایت" تولیدات فرهنگی حرم امام رضا علیه السلام 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا