11.mp3
7.33M
🎙عنوان : اندلس یا تاریخ حکومت مسلمین در اروپا
✍اثر : مرحوم محمد آیتی
📼 قسمت یازدهم
🎧📘
@ketabkhanehmodafean
12.mp3
7.37M
🎙عنوان : اندلس یا تاریخ حکومت مسلمین در اروپا
✍اثر : مرحوم محمد آیتی
📼 قسمت دوازدهم
🎧📘
@ketabkhanehmodafean
🎓 #ڪــ🎒ــــلاس درس مهدویت
💠 شناخت امام مهدی"عج" از دوران #تولد تا #حکومت جهانی:
⬅️ #قسمت_شصت_و_هشتم
🌍زمینه های ظهور
🔰 آمادگی عمومی
✍..پس امر ظهور زمانی است که همه از عمق جان خواهان عدالت اجتماعی، امنیّت اخلاقی و روانی و رشد و شکوفایی معنوی باشند وقتی مردم از بی عدالتیها و تبعیضها خسته شوند و ببینند که آشکارا حقوق ضعیفان به وسیله صاحبان قدرت و ثروت پایمال میگردد و امکانات مادی در انحصار عده ای معدود است عطش عدالت خواهی به اوج میرسد.
♻️ زمانی که فساد اخلاقی در انواع مختلف رواج پیدا کند و افراد در انجام کارهای ضد اخلاقی بر یکدیگر سبقت بگیرند بلکه به اعمال زشت خود افتخار کنند و یا چنان از اصول الهی و انسانی فاصله بگیرند که بعضی از اعمال منافی عفّت را قانونی کرده و در نتیجه نظام خانواده را سست کنند و فرزندان بی سرپرست را به دامن اجتماع بریزند، اشتیاق به ظهور پیشوایی که حاکمیت او، امنیّت و سلامتی اخلاقی و روانی را به بشریت هدیه خواهد کرد، فراوان میشود.
🌀 و آنگاه که مردم همه لذّتهای مادی را تجربه کنند ولی از زندگی و حیات خود راضی نباشند و در پی جهانی برخوردار از معنویت باشند، تشنه آبشارِ لطف امام عجل الله تعالی فرجه الشریف میشوند.
💓بدیهی است که شوق درک حضور امام، زمانی به اوج میرسد که بشریت با تجربه کردن دولتها و نظامهای مختلف بشری به این حقیقت برسد که تنها نجات دهنده عالم از فساد و تباهی، خلیفه و جانشین خدا در زمین حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است و یگانه برنامه ای که حیات پاک و طیبه را برای انسانها به ارمغان میآورد قوانین الهی است.
↩️ بنابراین با همه وجود نیاز به امام را درک میکنند و به دنبال این درک، برای فراهم شدن زمینههای ظهور او تلاش میکنند و موانع را از سر راه او بر میبردارند. و در این زمان است که فرج و گشایش فرا میرسد.
🔹پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در توصیف آخر الزمان و دوران پیش از ظهور فرمود:
👈«[زمانی میرسد] که انسان مؤمن هیچ پناهگاهی نمی یابد که از شرّ ظلم و تباهی به آن پناه برد پس [در آن زمان] خداوند عزوجل مردی از خاندان مرا بر میانگیزد. » [۱]
🔗ادامه_دارد..
✍..پی نوشتها:
📂[۱]. عقدالدرر، ص ۷۳.
📚کتاب نگین آفرینش/جلد(1).!
#شناخت_امام_مهدی"عج"
#کلاس_درس_مهدویت
─═इई🍃🌷🍃ईइ═─
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس 🔷کشیش صفحه ی فهرست را باز کرد . کتاب را به صورتش نزدیک کرد تا بدون عینک خطوط آن را بخواند.
#قدّیس
🔶کشیش در دستی قاشق و در دستی چنگال ، به نقطه ای از میز غذاخوری خیره مانده بود. ایرینا کنارش نشسته بود و با اشتها غذا می خورد.
اما سرگئی در حالی که لقمه را به آرامی می جوید، کشیش را زیر نظر داشت.
یولا نگاهی به کشیش و نگاهی به سرگئی انداخت؛ بعد با انگشت روی دست سرگئی زد و با چشم و ابرو ، به او اشاره کرد.
🍽
سرگئی نوک چنگالش را به طرف کشیش گرفت و بعد او را صدا زد و گفت :" پدر؟کجایید؟"
🔸کشیش مژه ای زد و گنگ و گیج به سرگئی نگاه کرد .
سرگئی گفت:" چه شده پدر؟ انگار توی این عالم نیستید!"
🔶کشیش قاشق و چنگال را روی بشقاب غذایش گذاشت و گفت:" چیزی نیست، اشتها ندارم."
ایرینا با چنگال به بشقاب کشیش اشاره کرد و گفت:" وا! تو که چیزی نخورده ای!؟"
🔶کشیش رو به یولا گفت:" ممنون دخترم، غذای خوشمزه ای بود."
بعد از جا بلند شد و زیر نگاه های متعجب سرگئی و ایرینا و یولا و حتی آنوشا؛ به طرف اتاقش رفت.
🗄
پشت میز کارش نشست ، کتاب خورشیدوش را به دست گرفت و عینکش را به چشم زد .
فکر کرد با وجود کتاب هایی که خریده، خواندن کتاب رمان حال و حوصله ی ویژه ای می طلبد؛ مخصوصا برای او که حال و حوصله ی خواندن رمان را نداشت.
📘
با وجود این، نگاهی به فهرست فصل های آن انداخت؛ عناوین برایش آشنا بودند؛ به نظر می رسید نویسنده رمانش را بر اساس وقایع زندگی علی نوشته است.
📗
فصل آخر رمان، عنوانش "غروب خورشید" بود. تصمیم گرفت مطالعه ی کتاب را از فصل پایانی شروع کند.
تقه ای به در خورد و سرگئی وارد شد.
وسط اتاق ایستاد و گفت:" چه شده پدر؟ چرا اینقدر به هم ریخته و افسرده اید؟ چیزی هست که من باید بدانم یا کمکتان کنم؟"
🔷کشیش از بالای عینک به او نگاه کرد و گفت:" کمی خسنه ام؛ کمی هم نگران"
سرگئی به میز کار پدر نزدیک شد ، کنار آن ایستاد و گفت:" نگران چه هستید؟"
🔹کشیش گفت:" نگران آینده ام، نمی دانم باید چه کار کنم و چه وقت به مسکو برگردم و تا وقتی راه حلی برای این مسئله پیدا نکنم، باید مثل یک فراری ، دور از شهر و دیارم باشم."
💢
سرگئی لبخندی زد و گفت:" خدا را شکر که مشکل شما این است پدر. اگر این مشکل سبب می شود که پیش ما بمانید، باید گفت خدا پدر آن دو جانی را بیامرزد که طمع ورزی شان سبب چنین خیری شده است!
☺️
بهتر است باهم یک سفر به مسکو برویم و هرچه دارید بفروشیم و برگردیم و قید مسکو را برای همیشه بزنید."
🔶کشیش گفت:" من به اندازه ی کافی در غربت زیسته ام سرگئی. دلم می خواهد در وطن خودم بمیرم."
ادامه دارد..
🎚۱۴۸
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
ادامه دارد..
عرض سلام و ارادت
خدمت همراهان عزیز
🍎🍏
بخش پایانی از کتاب صوتی #حضرت_محمد صلی الله علیه و آله رو تقدیمتون مینمائیم
🍏🍎
داستان زندگی حضرت محمد 7پایان.mp3
14.17M
داستان زندگی حضرتمحمد(صلیاللهعلیهوآله)
اثر استاد #علیموسویگرمارودی
قسمت 7⃣ پایان
➖➖➖🎧📚➖➖➖
@ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معجزه محبّت #حضرتمحمد (صلی الله علیه و آله )
مرحوم مجتهدی تهرانی
➖➖➖🎧📚➖➖➖
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس 🔶کشیش در دستی قاشق و در دستی چنگال ، به نقطه ای از میز غذاخوری خیره مانده بود. ایرینا کنار
#قدّیس
⚜⚜
سرگئی بدون اینکه بنشیند، باسنش را به لبه ی کاناپه تکیه داد و گفت:" حرف از مرگ نزنید پدر که من همیشه از آن وحشت داشته ام."
🔷کشیش گفت:" تو هنوز هم از یاد مرگ غافلی پسر! انگار صدای علی را می شنوم که می گوید:
" شما را به یادآوری مرگ سفارش می کنم..از مرگ غفلت نکنید..
چگونه مرگرا فراموش می کنید در حالی که او شما را فراموش نمی کند؟
و چگونه به زنده ماندن طمع می ورزید در حالی که به شما مهلت نمی دهد؟
مرگِ گذشتگان برای عبرت شما کافی است..
آنها را به گورهایشانحمل کردند بی آنکه بر مرکبی سوار باشند. آنان را در قبرهایشان فرود آوردند بی آنکه خود فرود آیند..
چنان از یادها رفتند و فراموش شدند که گویا از آبادکنندگان این دنیا نبوده اند..
💠
آن جا را که وطن خود می داشتند، از آن رمیدند و در جایی که از آن می رمیدند، آرام گرفتند..اکنون نه قدرت دارند از اعمال زشت خود دوری کنند و نه می توانند عمل نیکی بر نیکی های خود بیفزایند..
آنها به دنیایی انس گرفتند که مغرورشان کرد و چون به آن اطمینان داشتند ، سرانجام مغلوبشان کرد."
🔹کشیش آه بلندی کشید و ادامه داد:" پسرم! سرگئی...تو از چیزی وحشت داری که ناخواسته به سویش در حرکتی،
ترس از مرگ بی معناست..
بلکه با یاد مرگ می توانی غم ها و غصه های دنیا را از خود دور کنی و از زندگی لذت بیشتری ببری."
🔸🔸🔸
سرگئی گفت:" اگر آنچه را به من گفتی؛ خود نیز به آن ایمان داری، پس چرا از کشته شدن می ترسید؟"
🔷کشیش گفت :" ترس من از آن دو جانی، به معنی ترس از مرگ نیست؛
از طرفی ، کسی که از مرگ نمی ترسد، هرگز خودش را به زیر قطار نمی اندازد و خودش را در معرض مرگقرار نمی دهد.
غمی که امروز به دلم نشسته، از بلاتکلیفی است؛ از اینکه درمانده ام باید چه کنم...چرا؟! چون دو انسان طمّاع ، چشم به کتابی دوخته اند که مال آنها نیست، به من هم تعلق ندارد
بلکه امانتی است در دست های من از سوی عیسی مسیح. "
🔹🔹🔹
سرگئی با تعجب به کشیش نگاه کرد و گفت:" چه گفتی پدر؟ امانت عیسی مسیح؟!"
🔹کشیش پشتش را به صندلی تکیه داد و گفت:" بهتر است مرا تنها بگذاری سرگئی. باید فصلی از این کتاب را بخوانم."
سرگئی آرام زیر لب گفت:" بله! می فهمم."
بعد از اتاق خارج شد.
🔷کشیش کتاب را باز کرد . بالای صفحه نوشته شده بود:" غروب خورشید"
ادامه دارد....
🎚۱۴۹
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
✍ زِیْن ـ أَب ؛
تمام زیباییِ علیست ...
وقتی تاریخِ #کربلا ، روی انگشتان او میگردد!
زِیْن ـ أب میشویم ؛
اگر تاریخ #مقاومت ، با انگشتانِ ما، به فصل آخرش، برسد ...
"زینت پدر " ؛ میلادت مبارک 💫
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
بر چهره تابندۀ زينب صلوات
بر منطق كوبنده زينب صلوات
در گريه به رخسار حسينش خنديد
بر گريه و بر خنده زينب صلوات
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
#میلادزینبکبری
#پرستار_کربلا
#زینت_پدر
#عیدمون_خجسته
#روزپرستار
#چشم_مولا_روشن
#چشم_زهرا_روشن
#کتابخانه_مدافعان_حریم_ولایت
@ketabkhanehmodafean
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
خجسته میلاد
با سعادت مظهر صبر و ایثار، پیامآورکربلا
حضرت زینب سلامالله علیها را به رهروان آن حضرت
و بویژه اعضای محترم کانال کتابخانه مدافعان حریم ولایت، تبریک عرض کرده
و
به همین مناسبت
از پرستاران زحمتکش و صبور که اکنون در خط مقدم دفاع از سلامت کشور قرار دارند، تشکر و قدردانی خود را اعلام میداریم.
🌹خادم کانال کتابخانه مدافعان حریم ولایت 🌹
📚🌹
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
ادامه دارد
ادامه و بخش پایانی کتاب صوتی #ابن_مشغله تقدیم نگاه مهربانتون👇
4_5976398038346762783.mp3
10.17M
🔺زینب ای گل محمدی
💐مونس علی خوش آمدی
🎤 حاج میثم مطیعی
❤️📚
@ketabkhanehmodafean
کتابخانهمدافعانحریمولایت
#قدّیس ⚜⚜ سرگئی بدون اینکه بنشیند، باسنش را به لبه ی کاناپه تکیه داد و گفت:" حرف از مرگ نزنید پدر
#قدّیس
✍...آنها سه نفر بودند.
"عبدالله بن ملجم" آشفته و هراسناک به برک بن عبدالله نگاه کرد. برک سرش پایین بود و با انگشت دستهایش بازی می کرد، اما دوستش "عمرو بن بکر" نگاهش به عبدالله بن ملجم بود تا سخنی بگوید و علت فراخواندنش را به کنج مسجد بداند.
💢💢💢
آن سه تن بر روی زیلوی کهنه ای نشسته بودند؛ در زیر کور سوی نور لرزان پیه سوزی که روی دیوار آویخته شده بود.
عبدالله بن ملجم نگاهش را به درِ بسته ی مسجد دوخت.. جز آن سه تن کسی در مسجد نبود. به خادم پیر مسجد دیناری داده بود تا آنها را تنها بگذارد.
با وجود این عبدالله نگران بود و انگار از چیزی می ترسید.
⭕️
عمرو رو به او گفت:" چه شده عبدالله؟ ما را در این وقت شب فراخوانده ای تا چه بگویی؟"
برک نیز سرش را تکان داد و گفت:" من اینجا حس خوبی ندارم. زودتر حرفت را بزن که باید بروم "
⭕️
عبدالله که چهار زانو نشسته بود، آرنج هایش را روی زانوهایش گذاشت و با کف دو دست گونه های لاغرش را فشرد و گفت:
" می دانید که اوضاع ، رضایت بخش نیست؛ علی و معاویه به جان هم افتاده اند..جنگ قدرت بین آن دو ، سرنوشت دین و ملت را به مخاطره انداخته است.
تفرقه و شکاف بین مسلمانان ، می رود تا خرمن قرآن و اسلام را به آتش بکشد..گفتم بیایید تا فکرهایمان را روی هم بگذاریم و برای نجات دین خدا کاری بکنیم."
⭕️
عمرو با تعجب به او نگاه کرد و گفت:" از دست ما چه کاری ساخته است؟ خلیفه ی مسلمین علی است که ما بیعت هایمان را با او شکسته ایم..
معاویه که هم می دانی تمرّد کرده و علیه خلیفه جنگیده است..ما در این بین ، کاره ای نیستیم."
👳♂
برک عمامه اش را از سر برداشت و روی زانویش گذاشت و گفت:" عمرو درست می گوید عبدالله!
ما اینک در مکه و در جوار خانه ی خدا زندگی راحتی داریم و از مرکز حکومت و آشوب ها دوریم..
هم به علی پشت کرده ایم و هم معاویه.
حکومت و دنیا را به آنها سپرده ایم..
هرکدام که خلیفه باشند؛ توفیری به حال ما نمی کند؛ چون هردو خارج شدگان از دینند."
💢💢
عبدالله گفت:" چگونه توفیری نمی کند؟ ما هم تکلیفی به عهده مان است...مگر مسلمانی فقط به عبادت است؟
آنقدر عبادت کرده ایم که زانوها و پیشانی هایمان بر اثر سجده زخم شده است.
مگر فراموش کرده ایم که خداوند می فرماید:" کسانی که ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداخته اند، نزد خدا مقامی والا دارند و اینان رستگارانند."
💢⭕️💢
علی و معاویه مشمول این آیه اند؛ آنها خارج شدگان از دین و کافرند.
مگر فراموش کرده اید که علی در نهروان با دوستانمان چه کرد؟...
مگر پیامبر نگفت که سکوت در برابر ستمگران ستمی است دیگر؟..."
عمرو گفت:" یعنی تو می خواهی بگویی ما باید با این ستمگران بجنگیم؟"
ادامه دارد ...
🎚۱۵۰
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean