eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
1.7هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
📚 #زنان_عنکبوتی ♥️ #قسمت_سوم سینا لبخند پهنی زد و گفت: – همیشه پای یک زن در میان بوده. حالا پای
📚 ♥️ فردا سینا و شهاب گزارش تعداد رفت و آمد ها و تیپ افراد و در دائم بسته را که به امیر دادند گفتند: – باید یه راهی به خونه باز کنیم تا دقیقا بتونیم کار رو جلو ببریم! امیر دستانش را درهم گره زد و مقابل دهانش گرفت: – کسی که خبر داده گفته اینا تلاش دارن بدون حاشیه کار کنند. اما، با اطلاعاتی که از جاهای دیگه به دستمون رسیده یه کم قضیه فرق می کنه! همراه صحبتش یک پوشه از اطلاعات ابتدایی که در این چند روزه تیم سایبری آرش توانسته بودند به دست بیاورند را مقابلشان گذاشت: – اینم مطالعه کنید. روند کاری که داره تو ایران انجام می شه. شهاب و سینا، هم زمان سر خم کردند روی پوشه که امیر گفت: – یه راه هم پیدا کنید که بشه داخل خونه رو بررسی کرد. امیر نگاه رد و بدل شده بین سینا و شهاب را ندیده گرفت و رفت. افراد داخل این مجموعه ساده به نظر نمی آمدند که با یک رفت و آمد ساده بشود سر از کارشان در آورد. من: – دو سال با هم دوست بودیم تا ازدواج کردیم. برای این که به هم برسیم مقابل خونوادش ایستاد. شبیه خونواده ما نبودن، خونواده ما خیلی آزاد برخورد می کردن و به من کاری نداشتن. من عادت داشتم که هر چیزی رو که می خواستم، داشته باشمش. اون رو هم دوست داشتم. از وقتی که توی دانشگاه هم دیگه رو دیدیم، بهش حس خوبی داشتم و همیشه، همه جایی که اون می خواست بودم. با هزار قهر و التماس و دعوا که با خانوادش کرد، ازدواج کردیم. ساده و مهربون بود و من برعکسش خیلی پر انرژی بودم و روابط عمومی بالایی داشتم. همه جذبم می شدن… اما اونو دوست داشتم… خاطره آن روز ها هیچ وقت از ذهنش محو نمی شد. دوران دبیرستان هم شیطنت کرده بود. یکی دو نفر را خودش در تور انداخته بود. اما همه اش برای وقت گذرانی و خوشی های آن دوران بود. حتی رابطه اش با یکی از پسرها خیلی جدی شد که با هزار بد بختی از سر خودش باز کرد. این شیطنت ها برای همه پیش می آمد. دل شکستن ها، چت های طولانی، گریه های زیاد، قرص های آرام بخش و… حداقل در جمع دوستان هم تیپ خودش، امری عادی بود، پا که از مدرسه بیرون می گذاشتند دیگر آزاد بودند. 🕸🕸🕸🕸🕸 ادامه دارد 🕸🕸🕸🕸🕸 ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب‌ها بهترین سرگرمی هستند، مابین آنها تبلیغات پخش نمی‌شود، نیاز به باطری ندارند، و در قبال هر دلار پرداخت‌شده ساعت‌ها سرگرمی برای مخاطبان ایجاد می‌کنند. ☺️ چیزی که من رو متعجب می‌کنه اینه که چرا آدم‌ها یه کتاب برای پر کردن وقت‌های مرده‌ای که در زندگی روزمره غیر قابل اجتناب هستن برنمیدارن... 👤 استفن کین 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان صوتی اثر تهیه شده در رادیو تهران با صدای بصورت 📙 مردی که می‌خندد نام رمانی از ویکتور هوگو نویسنده و شاعر مشهور فرانسوی است. داستان کتاب در اوائل قرن هجدهم و در انگلستان روی می‌دهد. کتاب روایت زندگی کودکی به نام است که از بدو تولد بی خانمان می‌شود او که توسط کودک ربایان دزدیده شده است در صورت خود زخمی دارد که در همه حالات به شکل انسانی است که می خندد و..... ادامه‌ی داستان را هرهفته در کتاب صوتی، دنبال کنید😊 🎧📙 @ketabkhanehmodafean
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه طوری زمینه های کتابخون شدن بچه ها رو فراهم کنیم؟! 📗📙📘 با بچه ها و برای بچه ها، فعالیت هایی مرتبط با کتاب، طراحی و اجرا کنیم. . ❓یعنی چه کار کنیم؟! ☘بچه ها در طول روز، فعالیت های متنوع و سرگرم کننده ای انجام میدن که ما میتونیم با همراهی خودشون اون فعالیت ها رو بر اساس کتاب ها طراحی و اجرا کنیم. نقاشی بر اساس محتوای کتاب ها، طراحی مسابقه بر اساس متن و تصویر کتاب، اجرای نمایش، روان خوانی و بلندخوانی جمعی کتاب، تصویرخوانی کتاب و ... تعدادی از فعالیت هایی است که می توانیم بر اساس یک کتاب انجام بدیم. . ❓چی به دست میاریم؟! ☘با انجام فعالیت های جانبی، کتاب ها وارد فضای روزمره ی بچه ها میشن و در افزایش علاقه ی اون ها اثرگذار هستن. حتی این برنامه ها می‌تونه با همراهی بچه ها در مورد برخی کتابهای والدین هم انجام بشه. . ؟! 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
📚 #زنان_عنکبوتی ♥️ #قسمت_چهارم فردا سینا و شهاب گزارش تعداد رفت و آمد ها و تیپ افراد و در دائم ب
📚 ♥️ خانواده ­اش هم اصرار بر همین مدل داشتند و خودشان هم مانعی نبودند. سبک سنتی در منزل آن­ ها سبکی تمام شده بود. اما در دانشگاه، کنار تمام شیطنت­ ها، او را خواست و برایش جدی بود. همه­ جا و همه ­چیز را با او می­ خواست… در تمام مهمانی ­ها و پارتی ­ها، ‌‌‌‌‌‌‌ ‌کوه… وقتی می­ رفت که با هم بودند: – حداقل دو سال دوست بودیم، همدیگه رو خیلی می­ شناختیم و می­ خواستیم. جشن بزرگ و پر سر و صدایی گرفتیم… خیلی خوب بود، همه­ ی دوستای دانشگاه رو گفتیم و اومدند. خیابون شریعتی رو آخر شب پسرا با ماشینشون بند آوردن و یه ده دقیقه ­ای همه با هم رقصیدیم… یادآوری آن لحظات لبخند روی لبانش می ­نشاند. هیجان­ هایی که در شلوغی زندگی درگیرش بود. شلوغی­ هایی که حداقل فایده ­اش این بود که سرش را گرم می­ کرد. دلش برای تمام آن لحظات تنگ شده بود، تمام لوازم آرایشش، بدلیجات و ماشین تویوتایش… همه­ ی این­ها بغض را می ­نشاند در گلویش. – خب حداقل باید دوسال هم ازدواجمون دوام می آورد… اما نشد. مردا همه عوضی­ اند. زود عوض شد. منم طاقت نیاوردم. اشک آرام آرام از گوشه ­ی چشمش راه گرفت… مثل همان اوایلی که جشن طلاق گرفته بود. در جشن کلی خندیده بود و با بچه­ های دانشگاه خوش گذرانده بود و بعد هم کیک سیاه را خودش بریده بود. اما همان شب تا صبح دو بار بالشش را عوض کرد، بس ­که اشک ریخته بود. پذیرش شکست سخت است، برای یک زن، سخت­ تر! چرا این­ طور شد: – البته اون می ­گفت من عوض شدم. دعوامون زیاد شده بود. خیلی به رابطه­ ی من با بعضیا حساس شده بود. دلش می­ خواست من حواسم بیشتر باشه. اصلاً دعوای من با فامیل اون، سر همین بود که خیلی قدیمی فکر می ­کردند. قرار بود مثل اونا نباشیم که راحت ­تر زندگی کنم؛ اما بعد از ازدواج این راحتی من اذیتش می­ کرد. خب… خب دوستش داشتم اما یه چیزای دیگه­ ای هم برام مهم بود که… اختلافمون زیاد شد. من اون ­موقع دلم می­ خواست مثل یه مرد کار کنم. اعتقادی ندارم به کار خونه و بچه­ داری. – مهریمو گذاشتم اجرا تا قبول کرد طلاقم بده. خیلی از مهریمو بخشیدم. یه خورده که گرفتم باهاش ماشین خریدم. ماشینی که اول داشتم؛ نه اینی که الان دارم. راستش اینو… حالا که داشت او را در ذهنش مرور می ­کرد، دلش تنگ می­ شد. شاید خنده­ دار بود اگر می­ گفت که دلش می­ خواهد تا دوباره او را ببیند. شاید اگر غرورش اجازه می­ داد، می ­گفت که دلش می ­خواهد دوباره با او زندگی را شروع کند… یعنی زمان این آرزو را برآورده می­ کرد؟ ┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔥 چوب حراج به آبروی هیچکس نزنید؛ برایتان گران تمام می‌شود! ※ خانم جان، آقا جان؛ آنجا که گوشتان را تیز می‌کنید و با چشمانتان، رفتار و اعمال انسان‌ها را برای رو کردن دستشان دنبال می‌کنید؛ دقیقاً در جاده‌ای قــرار گرفته‌اید که خطر سقوط تهدیدتان می‌کند؛ زیرا آبروی مؤمن، خط قرمز خداست⛔️ و شما با بازگو کردن آنچه که شنیده یا حتی دیده‌اید، از این خط قرمز، رد شده‌اید... 💢 آنچه بین او و خدا بود، با کنکاش شما، حالا برای همه برملا شده، و آب ریخته را هرگز نمی‌توان جمع کرد...✗ و آبرویی که هر لحظه، با نقل به نقل شدن آنچه شما فاش کردید، ریخته می‌شود، نه تنها جمع شدنی‌ نیست؛ بلکه آتشی شده و دامن شما را تا ابد خواهد گرفت... [ انسانیّت بدون ممکن نیست ❗️ تمرین کنیم از همین امروز، بجای رونمایی از اشتباه‌های دیگران، پوششی برای خطاهایشان باشیم.] 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2_5264750411557898360.pdf
19.93M
📚عنوان : ✍نویسنده : کریم زمانی 📖موضوع : شعر 1⃣جلد اول 📄تعداد صفحات : ۱۱۲۷ 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥از کتاب رهبر معظم انقلاب با عنوان «حماسه امام سجاد(علیه‌السلام)» رونمایی شد 📍علاقه مندان می توانند از طریق پایگاه الکترونیکی انتشارات انقلاب اسلامی به نشانی book-khamenei.ir و کتابفروشی های سراسر کشور این اثر ۳۰۰ صفحه ای را دریافت نمایند. 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
📚 #زنان_عنکبوتی ♥️ #قسمت_پنجم خانواده ­اش هم اصرار بر همین مدل داشتند و خودشان هم مانعی نبودند.
. 📚 ❤️ ما ۲ ساعت دوازده بود و کوچه در سکوت سرد پاییزی فرو رفته بود. سینا حسرت زده به ماشین­ هایی که از کنارشان رد می­ شد نگاه می­ کرد. شهاب خنده­ اش گرفت و گفت: – حسرت بخوری گرم می­شی؟ سینا در ماشین خاموش و سرد بیشتر مچاله شد و گفت: _ بخاری، شوفاژ، کرسی، چایی… همه میاد جلوی چشمم. حال بچم هم همین­طور! شهاب سرش را چرخاند سمت سینا و پرسید: – مگه تبش قطع نشده؟ – نه طفلکم! امروز سه روز شد که خونه سقفش سرجاشه. گفته ویروسه سه روز تحمل کنید تموم می­شه. بنده ­ی خدا خانمم خواب نداره! هم­زمان با این حرف، همراهش زنگ خورد. سینا صدای کودک مریضش را که شنید صاف نشست و کمی برایش شعر خواند و وعده­ ی آمدن داد. ارتباط را که قطع کرد، چند لحظه طول کشید تا چشم از صفحه ­ی روشن موبایل برداشت و برگردد به فضای سرد ماشین. شهاب با تأسف سری تکان داد. به خاطر مسائل امنیتی ماشین را خاموش نگه داشته بودند و سرما کلافه ­شان کرده بود. ساعت­ ها بود نگاه دوخته بودند به دیوارهای خانه ­ای که ارتفاعش بیشتر از خانه ­های دیگر توی ذوق می­ زد. سینا همان­ طور که برای گرم شدن، دستانش را زیر بغل گرفته بود گفت: -خونه نیست که، دژِ! ببین قسمت بالای دیوار رو، انگار نیم مترش را بعدا ساختن! هم بلندی دیوار غیر عادیه، هم دوتا دوربینی که روی خونه سواره! باید ببینیم توش هم همین­جوریه؟ – آقا امیر داره میاد ببینیم چی می­گه تا پیش­نهاد خودمون رو بهش بدیم! لحظاتی نگذشته بود که موتور امیر کنار ماشین توقف کرد. صدای گرم امیر در ماشین پیچید: – سلام سلام… چه سرمای دل ­چسبی! چه خبر؟ دستان سرد امیر را فشردند و شهاب گزارش داد: – منتظر شما بودیم. روی در اصلی سه تا دوربین سواره، البته یکیش برای ساختمون روبروییه. همون که سنگ سیاه کار کرده. یه در هم توی کوچه داره که برگ­ های خشک­ جمع شده­ جلوش نشون می­ده خیلی وقته باز نشده! البته توی این مدت هم ما ندیدیم کسی از کوچه رفت و آمد کنه! – خب پس شروع کنیم. شهاب از ماشین پیاده شد و در سکوت شب پهباد را راهی ساختمان کرد. سینا و امیر تصاویری که پهباد از فضای داخل حیاط نشان می­ داد را روی لب ­تاب کنترل می­ کردند. سینا گفت: – یه دوربین بالای در ورودی حیاط، اینم دومی بالای ورودی ساختمون، چه قفل کتابی زدن به درش، تمام پنجره ­ها هم نرده داره که! امیر به نور ضعیفی که از یکی از پنجره ­های این ساختمان دیده می­ شد اشاره کرد: – این ساختمونی که کنار حیاطه انگار تازه ساخته شده! یکی هنوز توی این ساختمونه سینا! سینا با وحشت نالید: – من مطمئنم که همه رفتند! 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟 اللهم أنت السَّلام و منکَ السّلام و لکَ السَّلام... الهنا ؛ تویی صاحب اسمِ و همه‌ی سِلم و امنیت از سوی توست! امر کرده‌ای؛ بر جانِ مضطرّ غریب‌ترین باقی‌مانده‌ات در زمین، دعای سلامتی بخوانیم... او را برهان از تیغِ تمام آنچه از سوی ما، جان خسته‌اش را می‌آزارد ... و مان را به حریم سلم و امنیتِ از ما، وارد کن! @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا