🏴کتابخانهمدافعانحریمولایت🏴
🕛 ساعت ۱۲شب بود که خوابید..چون ساعت۵صبح باید به پادگان می رسید.. گوشی را روی ۴وبیست دقیقه تنظیم کردم
کنارش نشستم..خودش لقمه درست می کرد و به من می داد..برق خاصی در نگاهش بود..گفتم: حمید به حرم حضرت زینب که رسیدی، ویژه منو دعا کن..
🌹گفت:" چم عزیزم..اونجا که برسم حتما به خانوم میگم که همسرم خیلی همراهم بود..میگم که فرزانه پای زندگی وایستاد تا من بتونم پای اسلام و اعتقاداتم بایستم...میگم وقتایی که چشمات خیس بود و می پرسیدم چرا گریه کردی حرفی نمی زدی، دور از چشم من گریه می کردی که اراده ی من ضعیف نشه."
📲
همکارش تماس گرفت که سرکوچه منتظر است..سریع حاضر شد ..یک لباس سفید با راه راه آبی، همراه کاپشن مشکی و شلوار طوسی تنش کرده بود..
دوست داشتم بیشتر از همیشه روی حاضرشدنش وقت بگذارد تا بیشتر تماشایش کنم..
🕊
ولی شوق حمید برای رفتن بیشتر از شوق ماندن بود...
باهر جان کندنی که بود، کنار در خروجی برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم..
لحظه ی آخر به حمید گفتم: کاش می شد با خودت گوشی ببری..حمید تو رو به همون حضرت زینب منو از خودت بی خبر نذار..هرکجا تونستی تماس بگیر...
🌹گفت:" هرکجا جور باشه حتما بهت زنگ میزنم..فقط یه چیزی..از سوریه که تماس گرفتم، چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن..اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم!"..
❤️
بیاد زندگینامه و خاطراتی که از شهدا خوانده بودم افتادم..بعضی هایشان برای همچنین موقعیت هایی با همسرشان رمز گذاشته بودند..
به حمید گفتم: پشت گوشی بجای دوستت دارم بگو #یادت_باشه❗️ من منظورت رو می فهمم..
🌹از پیشنهادم خوشش آمد..پله ها رو که پایین می رفت برایم دست تکان داد و بلند بلند گفت:" یادت باشه..یادت باشه!!".
🍃
لبخندی زدم و گفتم: یادم هست..یادم هست...
✍ادامه دارد..
🌷۲۵۱
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean