eitaa logo
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
1.8هزار فایل
آیدی مدیر کانال @Mohamadjalili1 ادمین پاسخگو @Mesbaholhodaaa 👈 انتشار مطالب و فایل ها با ذکر آیدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ‍ یادمان باشد با آمدن زمستان ❄️ ♨اجاق خاطره ها را روشن بگذاریم ♨ و دور هم چای بنوشیم☕ تا دچار سردی فاصله ها نشویم . . . زمستان پر برکتی را براتون آرزو میکنم ❄️❄️❄️ چهارشنبه‌ی دی ماهی‌تون پُرمهر ☕ 😊 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتابخانه‌مدافعان‌حریم‌ولایت
#قدّیس 📌فصل ۱۳ 🔷کشیش بعد از اینکه با پروفسور صحبت کرد، گوشی را گذاشت و همان جا کنار میز تلفن ایست
🔶کشیش نفس عمیقی کشید. ضربان قلبش آرام شده بود و از شدت سرگیجه و سوزش زیر پوست، کاسته می شد. فکر کرد خبری که پروفسور به او‌ داده بود، در واقع خبر بدی نبوده است؛ چه بسا اگر این اتفاق نمی افتاد ، معلوم نبود او و ایرینا چه سرنوشتی در پیش داشتند و تا کی باید دور از خانه ، در بیروت بمانند. حالا می توانستند بدون هیچ احساس خطری برگردند. 🔷کشیش با این فکرها آرامش خود را باز یافت. احساس کرد پس از یک ماه که فقط به خواندن کتاب گذشته بود؛ دلش برای مسکو و برای کلیسا تنگ شده است. ☎️ صدای زنگ تلفن افکار او را برید. با دستپاچگی گوشی را برداشت. فکر کرد پروفسور است، اما صدا از توی گوشی پرسید:" منزل آقای ایوانف؟" 🔸کشیش احساس کرد صدا آشناست. گفت:" بله ! بفرمایید". صدا گفت:" شمایید پدر ایوانف؟ منم جرج. حال شما چطور است؟" ایرینا با شتاب خود را به او رساند و آهسته پرسید:" کیست؟ پروفسور است؟" ایرینا که به آشپزخانه برگشت، کشیش گفت:" من خوبم جرج. چه خوب شد که زنگ زدی." جرج گفت :" نگو که منتظر تلفنم بودی؛ چون قرار نبود من به تو زنگ بزنم. تو هم که رفتی و پیدات نشد. لابد سرت حسابی گرم مطالعه ی کتاب بود؟..." 📚 🔶کشیش گفت:" من هیچوقت فراموشت نمی کنم جرج. مصاحبت با تو همیشه برایم لذت بخش بوده است." جرج گفت:" زنگ زدم بگویم که یک جلد کتاب عالی پیدا کرده ام که به دردت می خورد. امروز عصر کجایی؟ میخواهم به نوشیدن قهوه ی تُرک‌ دعوتت کنم ؛ آن هم در یک جای خوب که حتما" خاطرات تو را هم زنده می کند." 🔸🔸🔸 🔷کشیش گفت:" از سن و سال من و تو گذشته که برای خوردن یک فنجان فهوه در بیرون از خانه قرار بگذاریم. اگر حوصله اش را داری بیا اینجا که حیاط خانه ی پسرم جای باصفایی است، یا من می آیم به باغ باصفای تو که شاخ درخت هایش پر از کتاب است." 🔹🔹🔹 جرج گفت:" نه باغ من، نه حیاط مصفای خانه ی تو ؛ می خواهم دعوتت کنم به ساحل دریا، کنار صخره های "الروشه". گمان نکنم بدت بیاید که لبی با خاطرات گذشته مان تر کنیم پدر!" 😃 صدای خنده ی جرج ، لبخندی بر لبان کشیش نشاند. گفت:" چه جمله ی زیبایی ، الحق که شاعری جرج! قبول می کنم جرج. قرارمان امروز عصر کنار صخره های الروشه." جرج گفت:" ساعت ۴عصر منتظرت هستیم ." 🔸کشیش گفت:" بسیار خوب، می بینمت جرج." ادامه دارد... 🎚۱۶۷ @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 اونی که راهیِ سفری 🍁 طولانی و کمی سخت شده، با شنیدن خبر از جایی که به اون تعلق داره و بهش برمی‌گرده، هم آروم می‌شه و هم پر از شوق.. شاید برای همین بود 🔆 که خدای مهربون توی قرآن، با کلمه‌های ساده و قشنگ، برای قلب‌های پاک، از زیبایی‌های بهشت گفت... 🌱 🌿 گفت تا اگه روی زمین دلمون بی‌قرار شد، شبیهِ ساکنای اونجا بشیم؛ بلکه عطر بهشت رو حس کنیم... 💤 💫 مثلاً بعد از گفتن دربارۀ نوشیدنی‌های اونجا و فرشته‌هاش، فرمود: .... .... 🌸 اونایی که توی بهشت نفس می‌کشن، پایه شنیدن و گفتن حرفهای بیهوده نیستن... 🎀 برای ما (خصوصا خانمها) حرف‌ زدن و درددل‌کردن، یه راه ساده‌ست برای آروم‌شدن، اما خوبه اگه دلمون هوایی بهشت و لبخند خداست، مراقب حرفهایی که میگیم و می‌شنویم، باشیم . . . 💚💜 📗 آیه‌های دخترونه. تولیدات فرهنگی حرم امام رضا (علیه السلام) 📚 @ketabkhanehmodafean
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا