🥀
گاهى احساس میکردم که فاطمه اصلاً دل ندارد. وقتى میدیدم به هیچ چیز دل نمیبندد، با هیچ تعلقى زمینگیر نمیشود، هیچ جاذبهاى او را مشغول نمیکند. هیچ زیور و زینت و خوراک و پوشاکى دلخوشیاش نمیشود، هر داشتن و نداشتن تفاوتى در او ایجاد نمیکند، یقین میکردم که او جسم ندارد، متعلق به اینجا نیست. روح محض است، جان خالص است.
گاهى احساس میکردم که فاطمه دلى دارد که هیچ مردى ندارد. استوار چون کوه، با صلابت چون صخره، تزلزل ناپذیر چون ستونهاى محکم و نامرئى آسمان.
یکه و تنها در مقابل یک حکومت ایستاد و دلش از جا تکان نخورد، من مأمور به سکوت بودم و حرفهاى دل مرا هم او میزد...
#فاطمیه
#کشتی_پهلو_گرفته
#سید_مهدی_شجاعی
@ketabkhanemadarane
🥀🥀🥀
بیست و پنج سال پیش بود، یا کمی بیشتر. علی(ع) در مسجد نشسته بود و گرد او یاران و دوستان و اصحاب، حلقه زده بودند. در این حال، پیرمردی بیابانی که محاسنی سپید و چهرهای آفتاب سوخته اما نمکین داشت به مسجد درآمد.
با لهجهای شیرین به همه سلام کرد، حلقه جمع را شکافت، بر دست و روی علی بوسه زد و زانو به زانوی او نشست: «علی جان! خیلی دوستت دارم. دلیلش هم این است که این شمشیر عزیزم را آوردهام به تو هدیه کنم.»
علی خندید؛ ملیح و شیرین، آنچنانکه دندانهای سپیدش نمایان شد.
«دلیل، دل توست عزیز دلم! اما این هدیه ارجمندت را به نشانه میپذیرم.»
پیرمرد عرب، خوشحال شد، دوباره دست و روی علی را بوسید و رفت.
فراوان داشت علی از این عاشقان بینام و نشان. شمشیر را لحظاتی در دست چرخاند و نگاه داشت، انگار که منتظر خبری بود یا حادثهای.
خبر، عباس(ع) بود که بلافاصله آمد. هفت یا هشت ساله اما زیبا، رعنا و بلند بالا، سلام و ادب کرد اما چشم از شمشیر برنداشت.
علی فرمود: عباس من! دوست داری این شمشیر را به تو هدیه کنم؟
عباس خندید. آرزوی دلش بود که بر زبان پدر جاری شده بود.
«بله، پدر جان! قربان دست و دلتان.»
علی فرمود: بیا جلو نور چشمم!
عباس پیش آمد. علی از جا بلند شد، شمشیر را با وسواسی لطف آمیز بر کمر او بست، او را در آغوش گرفت، بوسید و گریه کرد: «این به ودیعت برای کربلا.»
فضای اطراف شریعه ملتهب شده است صدای پا و شیهه اسبها و صدای عبور سوارها از لابلای نخلها، نشان از تجهیز و بازسازی سپاه دشمن دارد...»
#بریده_کتاب
#سقای_آب_و_ادب
#سید_مهدی_شجاعی
#ام_البنین
@ketabkhanemadarane
#درخواست_امانت
#کتاب_سقای_آب_و_ادب
#سید_مهدی_شجاعی
دوستان عزیزم هرکس این کتاب رو داره و تمایل داره که امانت بده یکی از عزیزان، درخواست امانت دارند.
به این آیدی مراجعه بشه👇👇
@N_saleh
@ketabkhanemadarane
#آسمانی_ترین_مهربانی
#سید_مهدی_شجاعی
#بزرگسال
#نیستان
#معرفی
کتاب آسمانی ترین مهربانی مجموعه ای است از احادیث قدسی و نبوی و سخنان معصومین علیهم السلام درباره ی 🦋حضرت جواد الأئمه (ع)🦋 که توسط سید مهدی شجاعی جمع آوری شده است. برای سهولت کار خواننده، منبع هر حدیث یا روایت ذیل مطلب همراه با توضیح (در صورت نیاز) درج شده است. بخش های پایانی کتاب اختصاص دارد به ذکر چند نمونه از نامه هایی که امام جواد به افراد مختلف نوشته اند، مشخصات ظاهری امام، نام ها و کنیه ها و القاب حضرت، زیارت نامه ی حضرت جواد به نقل از سید بن طاوس به همراه ترجمه و در آخر چند حدیث از سخنان گهربار امام آمده است.
🍃بخش هایی از کتاب🍃
می خواستم تو را خورشید بنامم. از روشنایی منتشرت. دیدم که خورشید، سکه صدقه ای است که تو هر صبح از جیب شرقی ات درمی آوری، دور سر عالم می چرخانی و در صندوق مغرب می اندازی. و بدین سان استواری جهان را تضمین می کنی. می خواستم نام تو را ابر بگذارم - از شدت کرامتت. دیدم که نسیم، فقط بازدم توست که در فضای قدسی فرشتگان تنفس می کنی. به اینجا رسیدم که: زیباترین و زیبنده ترین نام، همان است که خدا برای تو برگزیده است، ای کریم ترین بخشنده ی روی زمین. ای جواد!
@ketabkhanemadarane
#معرفی_کتاب
#آفتاب_در_حجاب
#بزرگسال
#سید_مهدی_شجاعی
#نشر_نیستان
"آفتاب در حجاب" روایت سید مهدی شجاعی از زندگی حضرت زینب (س) است، از کودکی تا عاشورا و پس از آن، از اسارت تا وفات. رمانی که به پشتوانه تحقیقات دقیق و عالمانه تاریخی و روایی، به همه زوایای پنهان و آشکار زندگی و رفتار و درونیات بانوی کربلا پرداخته است.
در این اثر نویسنده با بخشهای مختلفی از زندگی حضرت زینب(س) آشنا میشود.
از جریان به دنیا آمدن تا نامگذاری اسمش، از ازدواج با پسر عمویش عبدالله تا رحلت پیامبر صلوات الله، از شهادت مادرش حضرت زهرا(س) تا شهادت پدرش علی بن ابیطالب(ع) و در ادامه شهادت برادرش امام حسن(ع) تا آنجا که به فصل عاشورا، شهادت حسین و به اسارت گرفتن او و خاندانش میپردازد.
@ketabkhanemadarane
#بریده_کتاب
#آفتاب_در_حجاب
#سید_مهدی_شجاعی
داستان از کابوس حضرت زینب(س) در کودکی آغاز میشود: چشمهای اشکآلودت را به پیامبر دوختی، لب برچیدی و گفتی: «خواب دیدم، خواب پریشان دیدم. دیدم که طوفان به پا شده است، طوفانی که دنیا را تیره و تار کرده است. طوفانی که مرا و همه چیز را به این سو و آن سو پرت میکند، طوفانی که چشم به بنیان هستی دارد. ناگهان در آن وانفسا چشم من به درختی کهنسال افتاد و دلم به سویش پرکشید…» داستان از این کابوس که گواه رحلت پیامبر(ص) است و شهادت مادر و پدر و… است، آغاز میشود و در انتهای کتاب باز به همین خواب پریشان میرسیم: «تعبیر شد خواب کودکیهای من پیامبر! و من اکنون با یک دنیا مصیبت و غربت تنها ماندهام…»
@ketabkhanemadarane
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
«... کیست این سردار که از میان چهار هزار سوار نیزهدار عبور کرده است و خود را به آب رسانده است، بی آنکه آب در دلش تکان بخورد؟! این، عباس علی است، عباس، فرزند علی بن ابیطالب(ع).
تو را برای همین روز میخواستم عباس! ناز بازوان تو! حالا بدان که چرا در ابتدای ورودت به این جهاد، بر دستها و بازوان تو بوسه میزدم و سر انگشتانت را به آب دیده میشستم. باغبان اگر در آینه نهال، شاخسار سر به آسمان کشیده درخت را نبیند که باغبان نیست."
کیست این سردار که از میان چهار هزار سوار نیزهدار عبور کرده است و خود را به آب رسانده است، بی آنکه آب در دلش تکان بخورد؟! این، 🌹عباس علی است، عباس، فرزند علی بن ابیطالب(ع)🌹
«تو را برای همین روز میخواستم عباس! ناز بازوان تو! حالا بدان که چرا در ابتدای ورودت به این جهاد، بر دستها و بازوان تو بوسه میزدم و سر انگشتانت را به آب دیده میشستم. باغبان اگر در آینه نهال، شاخسار سر به آسمان کشیده درخت را نبیند که باغبان نیست.»
#بریده_کتاب
#سقای_آب_و_ادب
#سید_مهدی_شجاعی
@ketabkhanemadarane
🌱
عجیب بود رابطه میان این پدر و پسر. من گمان نمی کنم در تمام عالم، میان یک پدر و پسر، این همه تعلق، این همه عشق، این همه انس و این همه ارادت حاکم باشد. من همیشه مبهوت این رابطه ام. گاهی احساس می کردم که رابطه ی حسین با علی اکبر فقط رابطه ی یک پدر و پسر نیست؛ رابطه ی یک باغبان با زیباترین گل آفرینش است، رابطه ی عاشق و معشوق است، رابطه ی دو انیس و همدل جدایی ناپذیر است. احساس می کردم رابطه ی علی اکبر با حسین، فقط رابطه ی یک پسر با پدر نیست؛ رابطه ی مأموم و امام است، رابطه ی مردید و مراد است، رابطه ی عاشق و معشوق است، رابطه ی محبّ و محبوب است و اگر کفر نبود می گفتم رابطه ی عابد و معبود است...
#پدر_عشق_پسر
#سید_مهدی_شجاعی
#انتشارات_نیستان
#علی_اکبر
@ketabkhanemadarane
🏡کتاب خانه مادرانه سبزوار🏡
«چشم انتظاری» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/115986
گاه غبار روزمرگی بدجوری روی دل هامان می نشیند و هدف و رسالت و بار امانتی که به دوش می کشیم را از یادمان می برد. آقا شما به بزرگواری خود ما را ببخش که اسباب بازی های بی ارزش این دنیا گاه ما را چنان غرق در خود می کند که شما را فراموش می کنیم. بچه ایم دیگر. هنوز عقلمان بزرگ نشده.
بخش هایی از کتاب:
«به ما دست دادند که برای تو بیفشانیم.
به ما پا دادند که در پی تو بگردیم.
به ما سر دادند که در راه تو نثار کنیم.
به ما دل دادند که به محبت تو بسپاریم.
به ما گوش دادند که صدای دلنشین تو را بشنویم.
و به ما چشم دادند که در قدمانت بگستریم.
ما را به شوق دیدار تو راهی این دیار کردند.
کسی در آستانه ی در ایستاده بود و در گوش ما که در نوبت تردید برای ورود به این جهان بودیم، زمزمه می کرد: نترسید و محزون نباشید! این راه اگرچه خار بسیار دارد، ولی به گلزار می رسد. این دریا اگرچه طوفانی است، ولی کشتی شما بی ناخدا نیست. شما اگرچه در معرض هجوم حرامیانید، ولی در پناه نجات بخش جهانید. مبادا که آشفته و پریشان بمانید!»
«کسی که چشم و دلش منتظر است، دست و دلش به بازی نمی رود.»
«بیا که هستی حیات یابد، و جهان قرار و آرام گیرد.»
«ای بی کرانگی محض! ای مهربانی منتشر! ای هویت بخش رأفت! ای کمال کرامت! و ای تمام سخاوت!
ما چه کنیم با عجز و ناتوانی واژه ها؟ واژه هایی که اندازه ی فهم ماست و نه قاعده ی شخصیت تو.
واژه هایی که حتی از انتقال ادراک ما عاجز است چه رسد به بیان هویت تو.
ما چه کنیم و چه می توانیم بکنیم جز اینکه دست به دعا برداریم و از خدا بخواهیم که آن «ابن الرضا»ی آخرین بیاید و آن خورشید چهاردهم طلوع کند. گفته اند وقتی او بیاید، دست مهربانش را بر سر خلایق می گذارد و عقل هایشان را کمال می بخشد، آن چنان که می فهمند بسیاری از آنچه را که قبلا نمی فهمیدند.»
آقا جان شما را به خدا بیا و دستی بر سر ما بکش... ❤️
📚کتاب «چشم انتظاری» اثری جدید از استاد سیدمهدی شجاعی است در باب انتظار و منتظر.
متن زیبای آن در کنار صفحه آرایی بی نظیرش که تلفیقی از هنر خطاطی و گرافیک است، دل را جلا می دهد و روح را صفا می بخشد. گزینه ی مناسبی برای هدیه دادن هم می تواند باشد.
#چشم_انتظاری
#سید_مهدی_شجاعی
#انتشارات_نیستان
@ketabkhanemadarane
#با_ذکر_صلوات
#کتاب_بزرگسال
#دموکراسی_یا_دموقراضه
#سید_مهدی_شجاعی
#انتشارات_نیستان
#معرفی
کتاب دموکراسی یا دموقراضه کتابی خیالی است که سید مهدی شجاعی با زبانی طنزگونه در ۱۵ فصل آن را نوشته است. داستان دموکراسی یا دموقراضه در رابطه با کشور ساختگی غربستان و پادشاه آن، ممول است که می خواهد دموکراسی را در کشور خود اجرا کند. به این شکل که بعد از مرگش مردم بتوانند با انجام انتخابات، از بین پسران او پادشاه آینده خود را انتخاب کنند. در نهایت پس از برگزاری انتخابات بسیار دموقراضه به سلطنت میرسد.
#امانت_دهنده:
@physiotherapyIRANMEHR
@ketabkhanemadarane
#با_ذکر_صلوات
#کتاب_بزرگسال
#متقین
#سید_مهدی_شجاعی
#انتشارات_نیستان
#معرفی
متقین شرح خطبه متقین نهجالبلاغه است، خطبهای عظیم و عمیق که حضرت امیرالمؤمنین در پاسخ همام که گفت یا علی! صف لی المتقین (متقین را برایم توصیف کن)، فرمودند. خطبه چنان عمیق و پرمعنا است که با اعتراف نویسنده مبنی بر ایجاز متن باز کتاب قریب چهارصد صفحه شده است. در این کتاب سیدمهدی شجاعی با استفاده از آیات قرآن و احادیث و روایات، به شرح و توضیح عبارت به عبارت خطبه میپردازد. در ذیل عبارت «ومشیهم التواضع» میخوانیم: این دریادلان بال بر زمین تواضع میسایند و در آسمان خضوع پرواز میکنند و از زلال چشمه خشوع مینوشند و در باران فروتنی غسل میکنند. تواضع را میوه درخت علم خویش میدانند و فروتنی را زکات خرمن متراکم شرف و فضیلت خود میشمرند. این بزرگمنشان همچنان که شیرینی عفو و گذشت را در زیر دندان قدرت خود مزمزه میکنند، حلاوت تواضع را بر بام رفعت خویش می چشند.
#امانت_دهنده:
@physiotherapyIRANMEHR
@ketabkhanemadarane
🏴عباس برادر حسین فقط یک سردار نیست، یک پرچمدار هم نیست، یک برادر هم نیست.
عباس، عمود خیمه ی لشگر حسین است، نه؛
عباس عمود خیمه ی "وجود" حسین است...
اگر عباس بشکند خیمه ی وجود حسین فرو میریزد. اگر عباس بشکند،
پشت حسین می شکند
و اگر عباس بیفتد، حسین از پا می افتد...
🏴حسین در مقابل پیکر به خون نشسته ی "عباس" زانو می زند.
عباس به دنبال دسٺ های خود میگردد تا برای برخاستن به رسم ادب،
از آن ها مدد بگیرد...
🏴عباس من!
دست هایت کو؟!
+بھ شوقِ دیدار شما دسٺ و پا گم کرده ام....
#سقای_آب_و_ادب
#سید_مهدی_شجاعی
@ketabkhanemadarane