eitaa logo
🏡کتاب خانه مادرانه سبزوار🏡
165 دنبال‌کننده
934 عکس
14 ویدیو
10 فایل
این جا محلی برای امانت کتاب های ماست🍃 ادمین ثبت امانات📚 @Ya_ghafar ادمین مشاوره کتاب📚 @m_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
🏡کتاب خانه مادرانه سبزوار🏡
#با_ذکر_صلوات #دفاع_مقدس #مربع_های_قرمز #زینب_عرفانیان #نشر_شهید_کاظمی کتاب مربع‌های قرمز، یا خا
📖📚 کمک می کنی؟ طوری حرف زد، مثل این که خیلی وقت است مرا می‌شناسد. نتوانستم نه بگویم. یک سنگ گذاشتم لای در حیاط و معطل نکردم. یادم رفت قرار است ماست بخرم. آفتاب تیرماه قم انگار لب جوی کنار خیابان نشسته بود. گرمای چسبنده‌اش را می‌پاشید به سر و صورتمان و داغمان می‌کرد. دانه‌های عرق تا وسط کمرم سر می‌خوردند. نردبان را دو دستی چسبیده بودم. از ترس افتادن جعفر حتی نمی‌توانستم خودم را بخارانم. با چشم های تنگ شده از نور تیز آفتاب نگاهش می‌کردم. رو ی آخرین پلۀ نردبان کش و قوس می‌آمد و به پلاکارد میخ می‌کوبید. با هر چکشی که می‌زد دلم می‌ریخت. می‌ترسیدم با سر، وسط پیاده‌رو سقوط کند. با خواندن نوشتە روی پلاکارد یاد شهادت آقای بهشتی افتادم. دلم سوخت. اسم آقای بهشتی وسط پارچۀ سفید نوشته شده بود؛ با رنگ سرخ و قطره های خون که از حروف «ش»، «ه» و «ی» چکه می‌کرد. به نظرم آمد همە کلمات دور بهشت جمع شده اند و تماشا می کنند. دو سال پیش آقای بهشتی را درست همین جا دیدم؛ جلوی بقالی حسن آقا. سر کوچه‌مان از یک بلیزر سیاه پیاده شد. با ذوق به سمتش دویدم. سلام کردم و اسمم را پرسید. پر عبایش را روی شانه کشید و با قدم های بلندش رفت و در پیچ کوچه گم شد. @ketabkhanemadarane