eitaa logo
🏡کتاب خانه مادرانه سبزوار🏡
165 دنبال‌کننده
934 عکس
14 ویدیو
10 فایل
این جا محلی برای امانت کتاب های ماست🍃 ادمین ثبت امانات📚 @Ya_ghafar ادمین مشاوره کتاب📚 @m_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
🏡کتاب خانه مادرانه سبزوار🏡
🌸🌸🌸 کتاب از زبان "سلطان" کنیز حضرت معصومه(س) دختر امام موسی کاظم(ع) و تنها خواهر تنی امام رضا(ع) روایت می شود. کنیزی که البته مدت هاست به دست خانمش آزاد شده ولی به خاطر عشق به خاندان رسول الله نتوانسته است این خانه را رها کند... داستان از لحظه ی رفتن امام رضا(ع) از مدینه شروع می شود و تا سفر حضرت معصومه(س) به سمت مشهد و بیماری و وفات ایشان در قم ادامه می یابد. زبان داستان بسیار لطیف و نرم و مثل اسمش "به سپیدی یک رویا" است. از خواندن ظرایف و لطایف رفتار و گفتار حضرت فاطمه معصومه(س) و آرامشی که در تمام لحظات شادی و غم با ایشان بود و چون آب سردی آتش و تندی وجود برخی اطرافیان را خاموش می کرد و خانم سلیمانی چه زیبا و ملموس آن را به تصویر کشیده بود سیر نمی شدم.... 🌱🌱🌱 : - برو سلطان. مصلحت این است که من تنها بمانم. - مصلحت این است که مثل روح سرگردان در قبرستان گشت بزنی... اسیر ماموران بی دین و ایمان حاکم مدینه هم نشوی, اسیر جن گیرها می شوی... خندید. گفتم: چشمانم را ببند و مرا هم با خودت ببر. تجاهل کرد: کجا؟! - به مزار زهرای مرضیه سکوت کرد. گفتم: من باید در حسرت بسوزم و بمیرم؟ سکوت کرد: گفتم: سرب داغ به گلویم بریز اگر دهان باز کردم و نشانی اش را... - سلطان! مصلحت فعلا این است. تا فردای قیامت هم که اصرار کنی بی فایده است. اگر رازی قرار باشد راز بماند باید در سینه پنهان شود, به زبان که بیاید دیگر راز نیست... من به تو بیشتر از چشمهایم اعتماد دارم, اما اگر خودم رازدار نباشم, چطور به رازداری تو اعتماد کنم؟ تو همین قدر که خبر داری من به زیارت مادرم زهرا می روم, یعنی مورد اعتمادی... دستم را گرفت و مهربان گفت: اگر قرار نبود تو به راز من پی ببری تا دنیا دنیا بود, نمی فهمیدی, حتی اگر تمام شب ها را بیدار می ماندی و حتی یک لحظه هم از من جدا نمی شدی! بلند بلند گریه کردم. شاید دلش به رحم بیاید... پیشانی ام را بوسید. - برو سلطان. فاطمه ات را نرنجان! - ای کاش می شد شکایتت را به مادرت بکنم! - شکایت کن, من دلگیر نمی شوم. اما بدان همین آرزو و حاجت و اشتیاق تو کم از زیارت نیست. آن هایی که شوق زیارت زهرای مرضیه را دارند, روز همنشینش خواهند شد... - اینها را می گویی که دلم را خوش کنی؟ - از من دروغ شنیده ای تا به حال؟ . @ketabkhanemadarane
🏡کتاب خانه مادرانه سبزوار🏡
🥀🥀🥀 هرگاه مناسبتی نزدیک است می روم سراغ کتابخانه‌ام و اول از همه قفسه نشر نیستان را نگاه می کنم تا ببینم کدام کتاب است که در این ایام می شود خواند و من هنوز نخوانده ام. این بار هم قرعه به نام کتاب «یک خوشه انگور سرخ» افتاد؛ کتابی که هرچند اسمش و راوی‌اش ما را یاد شهادت امام می‌اندازد ولی خواندنش خالی از لطف نیست. نویسنده در این کتاب چه زیبا با تکیه بر مستندات تاریخی، و البته با خلق شخصیت هایی خیالی، داستان زندگی جواد الائمه(ع) را از زبان همسر قاتل ایشان روایت می کند. چه قدر عجیب و جالب است که از نگاه ام فضل دختر مأمون به امام نگاه کنی و بهت و تعجب او را از بزرگ منشی امام و در مقابل، حقارت و کوته نظری ام فضل را در امیال پستش و مقایسه‌های بی موردش به نظاره بنشینی. برشی از کتاب (درباره تولد فرزند بزرگوار امام جواد علیه السلام) سمانه شد مادر اولین پسر ابوجعفر. و شاید وارث نام و نشان آل محمد. نامش را علی گذاشتند و هادی‌اش خواندند. یحتمل برای سال‌های پیش رو که قرار بود هادی باشد و راهنما. نامش را علی گذاشتند. علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب... چند علی و چند محمد؟ این سلسله قرار بود تا کجا پیش برود؟ چه خیالاتی در سر می پروراندم بعد از فارغ شدن سمانه. ای کاش لااقل نام کودک را علی نمی گذاشتند. نام علی که می آید بندبند وجودم می لرزد. علی که باشی و از نسل فاطمه هم باشی، وارث برحق پیامبر بودن تاجی است که بر سرت می درخشد. حتی اگر اولین پسر هم نباشی. حتی اگر مادرت کنیزی باشد تازه مسلمان. نشانه اش هم علی بن موسی که اولین و بزرگترین فرزند موسی بن جعفر نبود. اگر نام این کودک علی نبود دلخوش می شدم به این که این، آن کودکی نیست که قرار است بعد از محمد امام علویان و بنی هاشم باشد. مگر نه این که مادر چنین فرزندی باید زنی والاتبار باشد؟ و مگر من خود از نسل هاشم نیستم؟ مگر من از قبیله قریش نیستم؟ کدام زنی لایق تر از من برای مادری چنین فرزندی؟ . @ketabkhanemadarane
امروز روز شهادت امام حسن عسکری(ع) است. کتاب «حاء مشدد» دقیقا همین روز و روزهای بعد از شهادت را روایت می‌کند. روزهای سختی که شیعیان در بدترین شرایط و بیشترین فشار از طرف حکومت عباسی قرار دارند. روزهایی که حکومت به دنبال جانشین امام یازدهم شیعیان کل سامرا را زیر و‌ رو می‌کند ولی هرچه بیشتر می‌گردد کمتر می‌یابد... آخر کسی تابه‌حال فرزند این امام را ندیده. اصلا از وجود چنین فرزندی هیچ کس خبر ندارد. جعفر کذاب، برادر امام شهید نیز آتش‌بیار معرکه شده است و با کارهایش خون به دل مادرش حدیثه خاتون و‌ عمه‌اش حکیمه خاتون می‌کند. برش‌هایی از کتاب: «خدایا! مرا مهیا ساز تا خوب بشناسم حکیمه و نرجس و مهدی را...! هنوز تا خانه‌ی ابامحمد، چند کوچه فاصله دارم. نمی‌دانم بعد از آن بلایی که جعفر سر خانواده برادرش آورده، اهل خانه، شام غریبان را چگونه گرفته‌اند. چه غربت عجیبی دارد سامرا... صدای ناله از خانه‌ها شنیده می‌شود. اهل سامرا، دل‌سوخته و داغ‌دارند. صوت قرآن بلند است. به یاد بریهه می‌افتم. رفیق روز و شبم همیشه می‌گفت: «لیلا، هیچ دیداری در این دنیا اتفاقی نیست.» کلام خوبی است، اما چرا این همه سال که در جلسات حکیمه بودم و بارها از روشنی و نور برایم گفته، نفهمیدم او را. هزار بار عهد کردم جز در راه حق و حقیقت گام برندارم، اما چه شده‌ام! یا مبهوتم یا سرگردان!» . «به سمت حدیثه می‌روم و می‌گویم: -باز خدا را شاکرم که اگر مولایم را ندیده‌ام، میان خانواده‌اش نفس می‌کشم. حدیثه نگاهم می‌کند و می‌گوید: -لیلی جان! آدم‌های محدودی در سامرا، ابالحسن و ابامحمد را دیده‌اند. ابالحسن و ابامحمد بیشتر با نامه در ارتباط با مردم بوده‌اند و حرف و پیام‌هایشان را از طریق نائب به شهرهای مختلف می‌رساندند. الان هم اباعمرو، کمتر میان مردم ظاهر می‌شود و سعی می‌کند به خاطر بازجویی‌های خلیفه، کمتر حرف بزند. روزگار سختی را در پیش داریم؛ ابالحسن سفارش می‌کرد به تقیه این روزها. من هم می‌گویم فقط تقیه! تقیه!» . پ.ن.۱: همه از روزهای سختِ پیشِ رو حرف می‌زنند؛ از روزهای غیبت آخرین امام. ولی چه کسی فکر ‌می‌کرد این روزهای سخت و‌ دوری از امام تا همین امروز هزار و اندی سال طول بکشد...😔😔😔 پ.ن.۲: فصل اول کتاب با وجود اسم‌های زیاد و جدیدی که دارد، کمی گیج کننده است. پیشنهاد من این است که اسم‌ها و روابط بین آدم‌ها را در کاغذی یادداشت کنید تا کمی از سردرگمی دربیایید.‌ @ketabkhanemadarane