eitaa logo
کتابنوشان
810 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
325 ویدیو
9 فایل
سلام و ادب با "کتابنوشان" همراه شوید و هر روز جرعه ای کتاب بنوشید! ما اهل تک خوری نیستیم! باهم کتاب نوش جان میکنیم. ارتباط با رامیان: @OFOQRAMIYAN آیدی خریدکتاب: @store_manager
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به همراهان عزیز کتابنوشانی 🌱 امروز میخوام ببرمتون کرمانشاه! کجای کرمانشاه؟ فرامان! البته کرمانشاه الان نه ها! کرمانشاه تقریبا ۱۰۰ سال قبل! ایام بعد از جنگ جهانی اول( ۱۹۱۴_۱۹۱۸) بریم ببینیم آمریکایی ها تو کرمانشاه با بچه های بی سرپرست چکار داشتن؟ ✅️ به کتابنوشان ملحق شو 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
جرعه ای کتاب بنوشیم🍀 📝 برش ششم از کتاب تاریخ استعمار جلد۴ بچه های یتیم و بی سرپرست بیش از کودکان دیگر، توجه کشیشان اروپایی و آمریکایی را جلب می کردند. این بچه ها که به محبت بیشتری نیاز داشتند، با مهربانی ها و مراقبت‌های مبلغان به شدت به آن ها علاقه مند می شدند. دکتر «استد» یک مبلغ امریکایی بود که پس از جنگ جهانی اول با کمک کلیسای «وست مینستر» آمریکا بیمارستانی را در کرمانشاه ساخت و شروع به درمان بیماران و تبلیغ مسیحیت کرد. او مدتی بعد، در یکی از روستاهای کرمانشاه به نام فرامان یک مدرسه و یک پرورشگاه ساخت. بچه های بی سرپرستی که پدر و مادرهای ناشناخته داشتند به این پرورشگاه منتقل می شدند و هنگامی که به سن تحصیل می رسیدند، وارد مدرسه ی پرورشگاه می‌شدند. بسیاری از این بچه ها که شیفته محبت های دکتر "استد" شده بودند به مسیحیت گرویدند و نام خانوادگی «استدآبادی» را انتخاب کردند. دکتر «سیترالکا» هم یک کشیش دو رگه هندی و انگلیسی بود که بیمارستانی را در منطقهٔ مرزی سیستان و بلوچستان تأسیس کرد. دکتر الکا هنگامی که متوجه می شد کودک یتیم یا بی سرپرستی را به بیمارستان آورده اند، شخصاً مراقبت از او را به عهده می‌گرفت و پس از بهبودی هم ارتباط خود را با او قطع نمی‌کرد. او موفق شد چند کودک بی سرپرست سیستانی را غسل تعمید داده، مسیحی کند. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض ادب🍀 بریم سراغ آخرین برش از جلد چهارم تاریخ استعمار برش امروز، به فعالیت های فرهنگی انگلیس و آمریکا توی شهرهای مختلف ایران پرداخته. تأسیس مدارس ِمجهز و ترویج مسیحیت تو مدارس از مهمترین فعالیت های غربی ها در ایران بود. البته این فعالیت ها بدون واکنش مردمی نبود. فرخی یزدی ِشاعر، اون دوران که نوجوان بود، در اعتراض به تبلیغ مسیحیت در مدارس، اشعاری سرود و البته از مدرسه ی فرنگی ها اخراج شد‌. راستی به مناسبت سالروز بازگشت آزادگان عزیز به کشور، معرفی کوتاه کتاب" پایی که جاماند" رو بالای کانال سنجاق شده. پیشنهاد میکنم حتما سر بزنید. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
جرعه ای کتاب بنوشیم🍀 📝 برش هفتم از کتاب تاریخ استعمار جلد۴ در ایران هم مبلغان مسیحی مدرسه هایی را در شهرهای مختلف ساخته بودند.این مدرسه ها از مدرسه های ایرانی بسیار مجهزتر بودند. آزمایشگاه های بزرگ، سالن‌های ورزشی و تئاتر و برگزاری سفرهای آموزشی، بسیاری از خانواده ها را وسوسه می‌کرد تا کودکانشان را برای تحصیل به این مدرسه ها بفرستند. اما در کنار همه این‌ها بچه ها باید در کلاس‌های خواندن انجیل و سرودهای مسیحی شرکت می کردند. بچه هایی که در خانواده هایی با ریشه های قوی مذهبی بزرگ شده بودند با تبلیغات مسیحی مدرسه مخالفت می‌کردند و از مدرسه اخراج می‌شدند. محمد فرخی یزدی که بعدها شاعر بزرگی شد، یکی از این بچه ها بود. او که خواندن و نوشتن را در خانه آموخته بود برای ادامه تحصیل وارد مدرسه کشیشان انگلیسی در یزد شد؛ اما مدتی بعد به علت آموزش‌های مسیحی به معلمان مدرسه اعتراض کرد و در پانزده سالگی شعری را علیه آنها سرود: دین ز دست مردم برد فکرهای شیطانی جمله طفل خود بردند در سرای نصرانی شخص گبرشان عالم، مرد ارمنی استاد بهر درس خوش دادند، دین احمدی برباد منظور فرخی یزدی از «سرای نصرانی» مدرسه مبلغان انگلیسی است که گویا علاوه بر معلمان مسیحی از معلمان «گبر» یا زرتشتی هم استفاده می کرده اند. فرخی یزدی که در این شعر فکر مبلغان انگلیسی را «شیطانی» معرفی کرده بود از مدرسه اخراج شد و چون در یزد مدرسۀ دیگری برای ادامه تحصیل نبود در یک کارگاه پارچه بافی و بعد از آن در یک نانوایی به کار مشغول شد؛ اما خواندن اشعار شاعران بزرگ و سرودن شعر را ادامه داد. حسن دهقانی تفتی هم که پیش از این از او یاد کردیم در همین مدرسه درس خوانده بود. مادر حسن که در بیمارستان مبلغان انگلیسی در یزد مسیحی شده بود، هنگام مرگ وصیت کرد که او در مدرسه مبلغان در یزد تحصیل کند. اما در آن زمان هنوز این مدرسه پسرانه تأسیس نشده بود و حسن که فقط شش سال داشت در مدرسه دخترانه مبلغان انگلیسی شروع به درس خواندن کرد و با تأسیس مدرسه پسرانه به آنجا منتقل و مسیحی شد. در تهران نیز مبلغان آمریکایی مدرسه دخترانه ای را ساختند که بسیاری از دانش آموزان این مدرسه بعدها به مسیحیت گرویدند. مبلغان اروپایی فقط به تأسیس مدرسه و آموزش مستقیم بچه ها بسنده نمی کردند. در سال هایی که کتاب‌ها و مجلاتی مناسب کودکان و نوجوانان منتشر نمی شد، کشیش‌های اروپایی آثاری را برای بچه ها منتشر می‌کردند. مبلغان انگلیسی دو کتاب کلوچه ایرانی و حسن پسر یک راهزن را منتشر کردند و کشیشان آلمانی مجله ای را به نام دوست کوچک مشرق زمین انتشار دادند. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام اول هفته ی همگی بخیر🍀 با نزدیک شدن به اول شهریور میخوام این هفته شما رو ببرم لب رود ارس توی شهر مرزی جلفا، رودی که ما محلی ها بهش میگم آراز. از لحاظ زمانی باید حدودا ۸۰ سال به عقب برگردیم. یعنی سال ۱۳۲۰ زمان جنگ جهانی دوم که لشکر روس قصد داره وارد خاک ایران بشه و شاه مملکت یعنی رضاشاه دستور عدم مقاومت صادر کرده! اما این کشور همیشه مردان بزرگی داشته که حافظ خاک و ناموس وطن بوده اند. ۳ سرباز وطن، تنها و بدون پشتبانی ارتش رضاخان به مدت ۴۸ ساعت مقابل لشکر مجهز روس مقاومت می کنند و در نهایت به شهادت می‌رسند. هر‌ سه شهید عزیزمان رو به صلواتی مهمان کنیم. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
جرعه ای کتاب بنوشیم🍀 📝 برشِ اول از کتاب آخرین فشنگ حاج بایرام تبریزلی، از دفترداران و تاریخ دانان قدیمی و معتبر تبریز بود‌. همین طور که صحبت هایش را به بزرگان تبریز ادامه می داد، درب اندرونی باز شد و حسینعلی با کاغذی پیچیده شده به پارچه ای ابریشمی در دست وارد اتاق شد. از نگاه مضطرب و چشمان نگرانش، همه ی حضار توجه‌شان را به حضور بی موقع او در اتاق و کاغذ در دستش معطوف کردند. حاج بایرام کلامش را که تمام کرد بی مقدمه از حسین علی پرسید: _ مش حسین علی خیر است انشاالله؟ (بیر خبر وار؟) حسین علی بدون کلامی، نامه را جلوی میرزا گذاشت و گفت: _ آقا صاحب نامه همان طور که نگران آمده بود، به تاخت به لنکران برگشت. از طرف حاج محمد لنکرانی است.سلام کرد و نامه را داد و گفت: _ مرقومه را از لنکران تا تبریز بی‌توقف رسانده‌ام. همین امشب آقا باید باخبر شوند‌. بسم الله الرحمن الرحیم " خدمت عالم جلیل القدر حضرت مستطاب حاج میرزا صادق آقای تبریزی بعد از حمد و ثنا درگاه باری تعالی به خدمت آن استاد بزرگوار می رسانم. قشون روس لشکر چهل و هفتم خود به فرماندهی سرگئی ترفمینکو را که فردی باهوش و اهل جنگ است را به سمت سرحدات ایران حرکت داده و دو لشکر دیگر خود را به آستارا و خراسان گسیل داشته است به همراه قشون چهل و هفت روسیه. فردی سفاک و خونریز به نام جعفر باقراف از جیره خوران کومونیسم راهی شده است لذا با نگرانی و ترس از ورود اجنبی به خاک آن ولایت اسلامی دست به دعا برده و از صاحب عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف در امان ماندن عِرض و ناموس مسلمین را مسئلت داشته ایم. چند عریضه ی دیگر به عشایر پیله سوار و مُغان جهت اطلاع و آمادگی فرستاده ایم و هرچه از دستمان بربیاید در خدمت‌گذاری آماده ایم‌. پیک را سپرده ام بی وقفه به تاخت از کوه های صعب العبور ارسباران از راه های خفی و بی راه خود را برساند تا قبل از رسیدن پای روس به ایران تدبیری بیاندیشید. خداوندحافظ و نگهبان تمام مسلمین باشد. والسلام علیکم و رحمه الله." ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تبریز در تب و تاب حمله‌ی قشون روس هست و بزرگان شهر منتظر خبری از دربار هستند. تا این که تلگرافی از تهران به تبریز مخابره می شود. مقاومت ممنوع! شهرها همگی تسلیم روس شوند! و این چیزی نیست که مردمان غیور ترک بپذیرند. امروز بریم ببینیم بزرگان تبریز چه تصمیمی در مقابل دستور شاه می‌گیرند. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جرعه ای کتاب بنوشیم🍀 📝 برشِ دوم از کتاب تا آخرین فشنگ شاید این گرمای هوای اتاق نبود که عرق سرد پیشانی شهردار را در آورده بود و سرخی چهره اش را براق تر نشان می داد. محتوای تلگرام رسیده از دربار بعد از این که حالت محرمانگی خود را از دست داده بود احوال خیلی از حضار و سرشناسان شهر را به هم ریخته بود. چه آنانی که تا آخرین لحظه تعصب دربار و سران قشون را در تهران داشتند. چه آن هایی که حرفشان حرف آقا میرزا بود. متن تلگرام دربار این بود: از: دربار شاهنشاه همایونی به: والی تبریز و فرمانده پیاده نظام ارتش و ژاندارمری تبریز "بر اساس فرمایشات اعلی حضرت همایونی رضاشاه پهلوی بنا به مصلحت امورات محروسه مملکت ایران، لشکر چهل هفتم روسیه جهت عبور از سرحدات ایران مجوز داشته و می تواند از ولایات عبور کرده و خود را به اهداف مورد نظر برساند. لذا هر گونه مقاومت و ممانعت در مقابل در مقابل قشون روسیه مخالفت با دستور صریح شاه ایران بوده و شامل مجازات سخت و سنگینی خواهد گردید." سکوت سنگین حاکم بر جلسه را صدای گرفته‌ی شهردار برهم زد‌: _ آقایان این پیام مستقیم شاه ایران است. قشون روس بدون ممانعت احدالناسی باید تا هر کجا که دلش می خواهد پیش روی کند! _ این یعنی چه آقا؟! یکی از حضار گفت: یعنی روس از خدا بی خبر، بدون هر مقاومتی از جانب ما، صاحب مال و جان و ناموس مان خواهد شد! رئیس تامینات که خود از طرف داران دربار بود گفت: _ چه تضمینی هست که آنها بدون ایجاد مزاحمت و قتل و غارت و تجاوز از ولایات خواهند گذشت؟ در ثانی مگر ما می توانیم حادثه ی ناگوار حمله ی اول روس ها به تبریز و جنایات سربازان مست روسی را فراموش کنیم؟ _ این غیر منطقی است جناب شهردار! و تایید حضار و همهمه ی صداها بود که تالار عمارت شهرداری را در خود پیچیده بود. همه حاضران به نوعی مخالفت خود با تلگرام دربار اعلام داشته بودند. شهردار ساکت بود و انگار که به تصمیم بزرگی رسیده باشد ناگاه از صندلی اش بلند شد و با صدای رسایی که بتواند هرج و مرج جلسه را مطیع کلامش کند خطاب به حاضران گفت: من نمی توانم اجازه بدهم که شهر به دست سربازان مست و لایعقل روسی بیفتد. ما کم از اجنبی زخم نخوردیم. بوی جسارت و گستاخی آمیخته به شجاعت در مقابل دستور صریح شاه از سیاق کلمات ادا شده بود. شهردار در حالی که داشت متن تلگرام دربار را با عصبانیت پاره می کرد گفت: _ خاصیت روس ها، گرگ صفتی و درندگی است هرکس برای آماده شدن جهت مقاومت در برابر قشون روس با من موافق است قیام کند لطفاً! صدای جمعیت حاضر در تالار با همهمه و صلوات های مکرر شور و شوقی را به ارمغان داشت که جنسی متفاوت از خبر مسرت بخش با موفقیتی دسته جمعی بود. حکایت آن لحظات نابی که شهردار همه را دعوت به قیام علیه اجنبی متجاوز کرد و حال و هوای حاکم بر محیط و بغض مردانه ای که در گلوی مردان آن جمع پنجه انداخته بود را تاریخ برای همیشه در سینه ی خود ثبت نمود. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرجوخه مصیب محمدی و ۳ سرباز تحت امرش سید محمد، عبدالله و قیطران، تنها کسانی بودن که بعد از فرمان رضاه شاه مبنی بر عدم مقاومت پایگاه های مرزی، پاسگاه جلفا رو ترک نکردن و تصمیم داشتند مقابل ارتش مجهز روس مقاومت کنند. چندباری هم به پادگان مرند و مرکز فرماندهی ژاندارمری تبریز تلگرام زده بودن ولی کسی پاسخگو نبود. سرجوخه و نیروهاش قصد داشتن روس ها رو معطل کنن تا نیروهای کمکی از تبریز و مرند برسن ... ولی به گواهی تاریخ این چند نفر به تنهایی دو روز ارتش روس رو زمین‌گیر کردند و در نهایت جونشون رو فدای وطن کردند. برش امروز ، شرح این روزهای مدافعان وطن هست. با کتابنوشان همراه باشید ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جرعه ای کتاب بنوشیم🍀 📝 برشِ سوم از کتاب تا آخرین فشنگ صدای موتور تانک های تی ۳۵ و خودروهای کوهستانی کاماز روسی که قابلیت عجیبی در حرکت در مسیرهای صعب العبور سنگلاخ و کوهستانی داشتند، دقیقا صدایی شبیه خرناس خرس و زوزه گرگ داشتند. سرجوخه با دیدن آن همه تجهیزات مکانیزه نظامی و نیروهای پیاده که به سمت سرحدات ایران پیش می آمدند، دیگر یقین داشت که این جابه جایی بی موقع نیرو و حرکت سریع دشمن با برنامه تصرف پل و پیشروی به سوی پاسگاه و به دست آوردن اولین پادگان نظامی ایران است و این یعنی اندیشه پلیدی برای تصرف سرزمین. این جا حرف اول و آخر را فن جنگیدن و جرات مبارزه می زد. خبری از پیک فرماندهی ژاندارمری تبریز نبود تا به نوعی اخبار سیاسی حاکی از احتمال حمله روس را به سرحدات جهت آماده باش نظامی بدهد‌. اندیشه سرجوخه در تلاطم اتفاقی که به زودی خواهد افتاد و فاجعه ای که بعد از گذر قشون روس از پاسگاه در قصبات و شهرها توسط این لشکر باسابقه در بی رحمی رخ می داد، موج می زد. جسارتی کاملاً ناشناته تمام وجودش را زنده می کرد، حسی غیر قابل باور که او را از ترس مرگ و سوزش زخم گلوله می رهانید. انتخاب به نقطه عجیب و حیات بخش خود رسیده بود. اگر نیروی کمکی تا چند ساعت دیگر می رسید، چقدر می توانست خودش با هنر تک تیراندازی که بی نظیر بود با سه چهار سربازی که از اول خدمت و ورودشان به پاسگاه مرزی به آنها تک تیراندازی یاد داده بود و مهارتی مطلوب در تکزنی داشتند، مقاومت کنند‌. حساب تک تک گلوله های جعبه های مهمات یا نوار حمایل های مسلسل انبار مهمات را در دست داشت و اگر نیروی کمکی دیر می رسید یا اصلا... . سرجوخه تنها به نقشه مقاومت در مقابل این ستون مکانیزه نظامی نمی اندیشید، بلکه فکر عقب نشینی تا پادگان مرند و اجرای طرح غافلگیری و انهدام ستون را هم از سر می گذراند. اما عبور از پل آهنی و رسیدن به خاک وطن یعنی وضعیتی غیر قابل تغییر و جنگیدن در داخل خانه احتمال از دست دادن موقعیت ها و هارتر شدن دشمن برای قتل و غارت و تجاوز. ولی آیا امکان داشت که نیروی کمکی از مرند و تبریز که چندین ساعت به طول خواهد انجامید برسد؟ توان رزمی نیروهای خودی چقدر بر سیستم دفاعی و جنگی دشمم خواهد چربید؟ _ تلگرام فرستادم به تبریز و گزارش تحرکات سرحدات را به فرماندهی ژاندارمری اطلاع دادم فعلاً که خبری نیست امیدوارم در فکر تدارک حرکت دادن قشون تبریز به سمت جلفا باشند این مار بی شاخ و دمی که من دیدم زهر فلج کننده ای دارد قیطران! ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم رو از کنار پل آهنی جلفا گرفتم. مرز ایران و جمهوری آذربایجان ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32