eitaa logo
کتاب رسان 📚
21.2هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1هزار ویدیو
94 فایل
توزیع کتاب‌های شاخص تا #۲۰_درصد_تخفیف با ارسال #کم_هزینه کشوری سفارش کتاب @sefaresh_ketab پیشنهادات @javadyarahmadi خرید سریع و مستقیم از: www.ketabresan.net مشهد: نبش شهید صادقی ۱۹ ، مجتمع تابان ، طبقه منهای یک واحد ۹ و ۱۰
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 دکتر مجیدی با ذکر نام خداوند، خواست حرف هایش را شروع کند که خانمی قدبلند با موهایی طلایی که آنها را از پشت بسته بود، از میانه ی سالن دست بلند کرد و گفت: 🙋‍♀️ببخشید خانم دکتر! درباره تا الان نکاتی رو بیان کردین که خوب هم بود. اما نکات دیگه ای هم وجود داره مثل علم آموزی، حق ، حق در زمینه های . چرا در این زمینه ها برای زن نقشی قائل نیستین؟ زن حق نداره بشه یا باشه؟ 🤷‍♀️ چرا به بهانه و و مسائل دینی، زن رو از این موقعیت ها و حقوق می کنین؟ 🔺 کنجکاو شده بود که دکتر مجیدی چه جوابی دارد. ماشا سرش را به سمت سارا کج کرد و آهسته گفت: اوه! زد تو خال!... 🧕 دکتر مجیدی نفس عمیقی کشید و گفت: متشکرم از شما. پاسخ سؤال شما اتفاقاً دربرگیرنده مطالب دقیقی در به هست که در به طور جدی مطرح شده؛ مثلا در مورد حق : 📆 درحالیکه زنان تا اواخر قرن ۱۹ میلادی در بیشتر مناطق جهان از علم آموزی محروم بودن، زن در نگاه اسلام از این حق بهره مند و حتی کسب علم برای او یک تکلیف بوده... حدود چهل-پنجاه سال پیش در ایران و در شهر ، خانمی معروف به شاگرد دانشمندان مطرح علوم دینی بود. او به بالاترین درجه این علوم، یعنی رسید و و ی ایشون رونق زیادی داشت. 📝 بزرگی این بانو تا جایی رسید که برای دو نفر از علمای بزرگ ، یعنی و اجازه ی روایت صادر کردند.😳 بانو امین یک استثنا نبود... ✴️ اما در مورد حق مالکیت اقتصادی زنان... 📕 « » 🔻به ما بپیوندید🔻 کتاب رسان | شبکه کشوری توزیع کتاب📚 @ketabresan
📚 نمای بعدی فیلم، بیرون از اتاق و در فضایی تاریک بود؛ زیر درختی بلند و پیر. دیگر حرکتی نمی کرد. با چراغ گوشی، دهانه چاه را پیدا کردند؛ صفحه گرد فلزی که روی چاه بود را کنار زدند؛ دختر را بلند کردند؛ و انداختند داخل چاه. مرد ریشو سر و دست هایش را رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! این خدمت رو از ما قبول کن. خدایا! ریشه رو از این مملکت بِکَن. تمام شد. چراغ های اتاق جلسه روشن شد. ده نفری که در سالن دور میز نشسته بودند، چشم هایشان را از مانیتور برداشتند و کف زدند. موهای بلند قهوه ای اش را از روی صورتش کنار زد و نگاهی همراه با لبخند به ماشا که کنارش نشسته بود، کرد... جک میلر، مدیر موسسه که در صدر نشسته بود، رو به علینژاد[ ] کرد و گفت: خب! نظرتون؟... کار داریم. سریع، هر کدوم اگه نظری دارین بگین. علی نژاد گفت: من میگم همین خوبه. مشکلی نداره... 📕 برشی از کتاب 🔻به ما بپیوندید🔻 کتاب رسان | شبکه کشوری توزیع کتاب📚 @ketabresan
📚 نمای بعدی فیلم، بیرون از اتاق و در فضایی تاریک بود؛ زیر درختی بلند و پیر. دیگر حرکتی نمی کرد. با چراغ گوشی، دهانه چاه را پیدا کردند؛ صفحه گرد فلزی که روی چاه بود را کنار زدند؛ دختر را بلند کردند؛ و انداختند داخل چاه. مرد ریشو سر و دست هایش را رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! این خدمت رو از ما قبول کن. خدایا! ریشه رو از این مملکت بِکَن. تمام شد. چراغ های اتاق جلسه روشن شد. ده نفری که در سالن دور میز نشسته بودند، چشم هایشان را از مانیتور برداشتند و کف زدند. موهای بلند قهوه ای اش را از روی صورتش کنار زد و نگاهی همراه با لبخند به ماشا که کنارش نشسته بود، کرد... جک میلر، مدیر موسسه که در صدر نشسته بود، رو به علینژاد[ ] کرد و گفت: خب! نظرتون؟... کار داریم. سریع، هر کدوم اگه نظری دارین بگین. علی نژاد گفت: من میگم همین خوبه. مشکلی نداره... 📕 برشی از کتاب 🔻به ما بپیوندید🔻 کتاب رسان | شبکه کشوری توزیع کتاب📚 @ketabresan