⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
🔸کوفیان با چشمهایی حیرتزده به باران نگاه میکنند. به بارانی که هیچگاه گمان نمیکردند به دعای حسین(علیهالسلام) نازل شود. همه غرق در تعجب و حیرتاند. همه دستهای شکر را بالا میبرند. همه شاد و خوشحالاند. از خوشی در پوست خود نمیگنجند. بهسوی حسین(علیهالسلام) میروند. یکی سروصورتش را میبوسد، یکی دستش را میبوسد، دیگری او را در بغل میگیرد. هرکس به طریقی ابراز محبت و سپاسگزاری میکند. کسی نمیداند این لطفی که حسین(علیهالسلام) در حقشان کرده را چگونه میشود جبران کرد. لطفی که نظیری برایش نیست؛ نجات کوفیان از تشنگی و عطش!
برشی از کتاب #خون_خدا
🔻به ما بپیوندید🔻
کتاب رسان | شبکه کشوری توزیع کتاب📚
@ketabresan
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
🔸 خیال میکنم انسان اگر هر یک از مشاهد مشرفه🕌 را طواف کند، همهٔ مشاهد را در همهجا زیارت کرده است و برای او مفید است.
🔸 آنها أَحْیاءٌ عِندَ رَبِهِمْ یُرْزَقُونَ (زندهاند و نزد خدا روزی داده میشوند) هستند و با دیگران قابل قیاس نیستند. هرجا هستیم، میتوانیم به هرکدام از آنها متوسل شویم.
🔸 در زیارت حضرت سیدالشهدا (ع) بر همهٔ ائمه، بلکه انبیا (ع) سلام شده است: آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد صلواتاللهعلیهماجمعین.
🔸اگر کسی بخواهد #تشنگی و #عطش دیدار آنها را در وجود خود تخفیف دهد، زیارت مشاهد مشرفه بهمنزلهٔ ملاقات آنها و دیدار #حضرت_غایب(عج) است. آنها در هرجا حاضر و ناظرند.
🔸هرگاه انسان به یکی از آنها متوجه شود، مانند آن است که به همه متوجه شده و همه را زیارت و دیدار کرده است.
🔸گذشته از اینکه [امام عصر (عج) در برخی تشرفات] فرمودهاند: شما خود را اصلاح کنید، ما خودمان به سراغ شما میآییم و لازم نیست شما به دنبال ما باشید.
برشی از کتاب #رحمت_واسعه
♨️کتاب رسانی شو😍👇
🆔@ketabresan
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
🥀 ما برای این #ذکر_مصیبت میکنیم که باز از گوشه و کنارهای زندگی این بزرگواران، #آگاهی بیشتری به دست بیاوریم. البته فاجعه آمیز است، دلسوز است، نشان دهنده ی جنایت ها و ددمنشی های بشری از سویی، و فضیلت ها و درخشش های انسانی از سوی دیگر است. بنابراین ای بسا که کسانی را منقلب کند، متأثر کند، #اشک بر چهره ی آنها جاری بشود؛ اما من خیلی اصراری بر این معنا ندارم که شما حتماً با ذکر مصیبت گریه کنید.
💡 ما لازم است بدانیم که علی ها چگونه کشته می شوند و به دست که ها کشته می شوند. امروز زمانی است که ما این را باید بیشتر و بهتر از همیشه بدانیم.
🔖 برشی از کتابِ #انسان_۲۵۰_ساله ، حلقه سوم، ص ۳۳۹
♨️کتاب رسانی شو😍👇
🆔@ketabresan
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
فردای آن روز، یاران نیرومند امام یکی یکی به میدان جنگ میرفتند و مبارزه میکردند و شهید میشدند اما #قاسم هنوز نتوانسته بود امام حسین(ع) را راضی کند که به او هم اجازهی جنگیدن بدهند. قاسم میدانست کوچک و کم توان است و شاید نتواند بجنگد ولی دلش میخواست از امامش دفاع کند، درست مثل پدرش قاسم از هر راهی که بلد بود خواستهاش را به امام گفت ولی امام نمیپذیرفتند قاسم درمانده شده بود.
🔖 برشی از کتابِ #قاسم
♨️کتاب رسانی شو😍👇
🆔@ketabresan
8.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
اسلم قصههای زیادی بلد بود؛ در کودکی در ایران قصههای زیادی شنیده بود و حالا هم قصههای زیادی از قرآن میدانست. او بچههای خانواده را دور خودش جمع میکرد و برایشان قصه میگفت. گاهی هم با آنها #خواندن_و_نوشتن تمرین میکرد به خاطر اینکه چند زبان بلد بود امام حسین(ع) نوشتن نامهها را هم به او میسپرد. مردی که ابتدا کارگر خانهی امام بود با نزدیکی به امام حسین(ع) و تلاش زیاد حسابی پیشرفت کرد. او در کربلا هم از همراهان امام حسین(ع) بود.
🔖 برشی از کتابِ #اسلم_ترک
⛔️ حتما ببینید ⛔️
♨️کتاب رسانی شو😍👇
🆔@ketabresan
بسم الله
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
♨️ اگرچه #صلح_امام_حسن (ع) نبود، واقعه ی کربلا هم نبود _ اگر واقعه ی #کربلا نبود، تمام انقلاب هایی که ما امروز سراغ داریم، به حسب ظاهرِ موازین تاریخی، وقوع پیدا نمی کرد و خدا می داند دنیا به چه شکلی بود.
🔖 برشی از کتابِ #انسان_۲۵۰_ساله ، حلقه سوم، ص ۳۷۹
♨️کتاب رسانی شو😍👇
🆔@ketabresan
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
🔸ما هشت نفر بودیم که یکی دو نفرمان مجروح بودند و بقیه به خاطر ضرب و شتم عراقی ها، حال و روزشان بهتر از مجروحان نبود. عراقی ها ماشین آیفایی آوردند. با عجله چشم هایمان را بستند و ما را سوار ماشین کردند.
🔹حدود نیم ساعت در راه بودیم. چند #درجهدار_مسلح_عراقی به عنوان نگهبان در عقب ماشین نشسته بودند و با هم حرف می زدند. هوا گرم بود و گرسنگی و تشنگی امانمان را بریده بود. به جایی رسیدیم که بعد فهمیدیم #پادگان_بزرگی است.
🔸ماشین پس از گذشتن از چند پست ایست و بازرسی متوقف شد. در آن را باز کردند. صدای عراقی هایی که می گفتند: «اُخرُج...» یادمان آورد که باید پیاده شویم.
🔹آیفا سطح بلندی داشت و پیاده شدن از آن با #دست_و_چشم_بسته بسیار مشکل بود، اما عراقی ها اصلاً به این موضوع اهمیت نمی دادند.
🔖 برشی از کتابِ #صد_و_هفتاد_و_ششمین_غواص
♨️کتاب رسانی شو😍👇
🆔 @ketabresan
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
🔸درست است عشق به امام حسین علیهالسلام از طریق خانواده به بچهها منتقل میشود؛ ولی چیزی که وجود دارد این است که هنر میتواند این ارتباط را زیبا کند؛ یعنی آنقدر #زیبا جلوهاش بدهد که آن آدم تا پایان عمر لحظات شیرینی را که با امام حسین علیهالسلام سپری کرده، فراموش نکند.
🔖 برشی از کتابِ #موکب_رنگی_پنگی
♨️کتاب رسانی شو😍👇
🆔@ketabresan
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
🔸«سیدی مجید؟
🔹با هول و ولا جواب دادم: «بله... خودم هستم... انا سیدی مجید»
🔸 از روی اسب خم شد و دستش را بیشتر دراز کرد و به لهجهای غلیظ، اما فارسی گفت: «پشت سر من سوار شو»
🔹 چی؟! پشت سر شما روی این #اسب؟
🔸به اطراف چشم چرخاندم. کسی آنجا نبود. آن پلیس هم انگار غیبش زده بود. حسابی جاخورده بودم. فرودگاه و اسب؟! آخر آن اسب و آن سوار را با آن شکل و شمایل عجیب، چه ّ جوری به آن محوطه راه داده بودند؟!
🔹 - عجله کن، تعجیل سیدی! مرد اسبسوار، مغناطیس گیرایی داشت که خیلی زود من را بیاختیار به سمت خود کشاند. جلو رفتم و خیرهخیره نگاهش کردم. مهربان میخندید؛ اما خسته به نظر میآمد. بهخاطر گرمای بیابان هوا خیس عرق بودم. بیحال گفتم:«به گمانم شما فارسی متوجه میشوید! من مهمان آقایی به اسم #کرار هستم. بچۀ محلۀ هندیه نجف است. با هم قرار داشتیم که ...»
🔸- دستت را به من بده و پشت سرم سوار شو. دوستانم به کرار خبر میدهند»
🔖 برشی از کتابِ #مسیر_خارج_از_نقشه
♨️کتاب رسانی شو😍👇
🆔@ketabresan
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
🔸 اگر حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از کنار کسی عبور کنند چه اتفاقی برای شخص می افتد؟
🔖 برشی از کتابِ #حضرت_حجت
♨️کتاب رسانی شو😍👇
🆔@ketabresan
⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
نقش من هم این بود که مواد فکری و فرهنگی لازم دربارهی طرح صهیونیسم و اسرائیل را تدوین کنم ، کاری که تا همین امروز همچنان
مشغول آن هستم.
اولین نوشتهام در این زمینه...
#برشی_از_کتاب پیوسته بیقرار
♨️کتاب رسانی شو😍👇
🆔@ketabresan
🔸 #دقایقی_با_کتاب
#برشی_از_کتاب
#شب_زیارتی
مهلا که کوچک بود با همان موتور توی زمستان هیئت میرفتیم. توی راه، حسین طوری رانندگی میکرد که پشت اتوبوس ها باشیم، این طور هم باد کمتری میخوردیم و هم گرمای اندکی از دود اگزوز نصیبمان میشد.
اتوبوس سر هر ایستگاه که میایستاد ما هم توقف میکردیم تا باز اتوبوس راه بیفتد. بعد از هیئت و کمی موتورسواری، آخر شب که خانه میرسیدیم خسته و هلاک بودیم. ما اغلب تا نزدیک ظهر خواب بودیم ولی حسین صبح زود راهی کار میشد.
📚 برشی از کتاب #روایت_بیقراری
✅ خاطرات شفاهی مرضیه بلدیه
همسر شهید مدافع حرم حسین محرابی
♨️کتاب رسانی شو 💔🥀
🆔@ketabresan 🇵🇸