⏰ #دقایقی_با_کتاب 📚
🔸«سیدی مجید؟
🔹با هول و ولا جواب دادم: «بله... خودم هستم... انا سیدی مجید»
🔸 از روی اسب خم شد و دستش را بیشتر دراز کرد و به لهجهای غلیظ، اما فارسی گفت: «پشت سر من سوار شو»
🔹 چی؟! پشت سر شما روی این #اسب؟
🔸به اطراف چشم چرخاندم. کسی آنجا نبود. آن پلیس هم انگار غیبش زده بود. حسابی جاخورده بودم. فرودگاه و اسب؟! آخر آن اسب و آن سوار را با آن شکل و شمایل عجیب، چه ّ جوری به آن محوطه راه داده بودند؟!
🔹 - عجله کن، تعجیل سیدی! مرد اسبسوار، مغناطیس گیرایی داشت که خیلی زود من را بیاختیار به سمت خود کشاند. جلو رفتم و خیرهخیره نگاهش کردم. مهربان میخندید؛ اما خسته به نظر میآمد. بهخاطر گرمای بیابان هوا خیس عرق بودم. بیحال گفتم:«به گمانم شما فارسی متوجه میشوید! من مهمان آقایی به اسم #کرار هستم. بچۀ محلۀ هندیه نجف است. با هم قرار داشتیم که ...»
🔸- دستت را به من بده و پشت سرم سوار شو. دوستانم به کرار خبر میدهند»
🔖 برشی از کتابِ #مسیر_خارج_از_نقشه
♨️کتاب رسانی شو😍👇
🆔@ketabresan
💠معرفی کتاب مسیر خارج از نقشه اثر مجید ملامحمدی💠
🔸مجید نویسنده ای ایرانی و راوی داستان این کتاب است؛ او می خواهد برای اولین بار به #سفر_اربعین برود تا از زاویه دید خودش درباره ی آن بنویسد. قرار است #کرار، دوست عراقی اش در فرودگاه به دنبالش بیاید و بعد مجید را به دیگر زائران ایرانی پیوند بدهد.
🔹 اما فرود در فرودگاه همان و نبودن کرار همان؛ و این آغاز ماجراست...
🔸 آغاز ماجرایی عجیب که او را با خود همراه می کند. آن چه برای مجید اتفاق می افتد او را به سال ها پیش باز می گرداند و در جایی بسیار دورتر از کربلا و نجف قرار می دهد. گویی همه چیز تنها #خواب است، یا اگر آن چه می بیند در واقعیت رخ می دهد، چیزی است بسیار باور نکردنی، از آن چیزها که اگر برای کسی تعریف شان کنی می گویند خیالاتی شده ای!
♨️کتاب رسانی شو😍👇
🆔@ketabresan