کتاب پزشک و روح فرانکل.pdf
7.43M
📥 #دانلود_کتاب
📔 پزشک و روح
🖌نویسنده: ویکتور فرانکل
📝 مترجم: فرخ سیف بهزاد
#روانشناسی
🆔 @ketabyarr
🔗 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
زندگینامه یک عشق.pdf
3.06M
📥 #دانلود_کتاب
📔 زندگینامه یک عشق
🖌نویسنده: الکساندر ژردن
📝 مترجم: ساسان تبسمی
#رمان_خارجی
🆔 @ketabyarr
🔗 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
ترجمه علم رجال.pdf
30.97M
📥 #دانلود_کتاب
📔 ترجمه کلیات علم رجال
🖌نویسنده: آیتالله جعفر سبحانی
📝 مترجم: مسلم قلی پور
#علم_رجال
🆔 @ketabyarr
🔗 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5989942106045547252.pdf
7.52M
📥 #دانلود_کتاب
📔 عصبیت و رشد آدمی؛ تلاشی در بازیافتن خود
🖌نویسنده: کارن هورتای
📝 مترجم: م.ج. مصفا
#روانکاوی
🆔 @ketabyarr
🔗 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
ஜ۩۞۩ஜ 🌺 ஜ۩۞۩ஜ
#یک_جرعه_کتاب
⏳ #زمان، فاصلهی میان موفقیت و شکست را بیشتر میکند.
هرچه به زمان بدهید، چند برابر به شما پس میدهد.
عادتهای خوب، زمان را به دوست شما؛
و عادتهای بد، آن را به دشمنتان تبدیل میکند.
📙 #خرده_عادتها
✍ #جیمز_کلییر
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #دمشق_شهر_عشق
◀️ قسمت: #دهم
مصطفی که همچنان نگران ما بود که برادرانه توضیح داد:
-اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم دمشق! تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره!
و شاید هنوز نقش اشکهایم به دلش مانده بود و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد:
-من تو فرودگاه میمونم تا شما سوار هواپیما بشید، به امید خدا همه چی به خیر میگذره!
زیر نگاه سرد و ساکت سعد، پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد که با لحنی دلنشین ادامه داد:
-خواهرم، ما هم مثل شوهرت سُنی هستیم! ظلمی که تو این شهر به شما شد، ربطی به اهل سنت نداشت! این وهابیها حتی ما سُنیها رو هم قبول ندارن…
و سعد دوست نداشت مصطفی با من همکلام شود که با دستش سرم را روی شانهاش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید:
-زنم سرش درد میکنه، میخواد بخوابه!
از آیینه دیدم قلب نگاهش شکست که مرا نجات داده بود، چشم بر جرم سعد بسته بود، میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر میبارید. او ساکت شد و سعد روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید.
چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود که با صدایی آهسته پرسیدم:
-الان کجاییم سعد؟
دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد:
-تو جادهایم عزیزم، تو بخواب! رسیدیم دمشق بیدارت میکنم!
خسته بودم، دلم میخواست بخوابم و چشمانم روی نرمی شانهاش گرم میشد که حس کردم کنارم به خودش میپیچد. تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ میزند که دلواپس حالش صدایش زدم.
مصطفی از آینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط از درد ناله میزد، دستش را به صندلی ماشین میکوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد:
-نازنین به دادم برس!
تمام بدنم از ترس میلرزید و نمیدانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد. بلافاصله در را از سمت سعد باز کرد، تلاش میکرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد و مضطرب از من پرسید:
-بیماری قلبی داره؟
زبانم از دلشوره به لکنت افتاده و حس میکردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس میکردم:
-تورو خدا یه کاری کنید!
و هنوز کلامم به آخر نرسیده، سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد، ناله مصطفی در سینهاش شکست و ردّ خون را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید.
هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده و سعد آنچنان با لگد به سینه مجروحش کوبید که روی زمین افتاد و سعد از ماشین پایین پرید.
چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت، درِ ماشین را به هم کوبید و نمیدید من از وحشت نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید. زبان خشکم به دهانم چسبیده و آنچه میدیدم باورم نمیشد که مقابل چشمانم مصطفی مظلومانه در خون دست و پا میزد و من برای نجاتش فقط جیغ میزدم.
سعد ماشین را روشن کرد و انگار نه انگار آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم:
-چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من میخوام پیاده شم!
و رحم از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم سیلی زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد، جراحت شانهام از درد آتش گرفت و او دیوانهوار نعره کشید:
-تو نمیفهمی این بیپدر میخواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟!
احساس میکردم از دهانش آتش میپاشد که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم که با دستی پر از #خون سینهاش را گرفته بود و از درد روی زمین پا میکشید.
سوزش زخم شانه، مصیبت خونی که روی صندلی مانده و همسری که حتی از حضورش #وحشت کرده بودم؛ همه برای کشتنم کافی بود و این تازه اول مکافاتم بود که سعد بیرحمانه برایم خط و نشان کشید :«من از هر چی بترسم، نابودش میکنم!»
از آینه چشمانش را میدیدم و این چشمها دیگر بوی خون میداد و زبانش هنوز در خون میچرخید:
-ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!
با چشمهایش به نگاهم شلاق میزد و میخواست ضرب شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید:
-به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت میکنم نازنین!
هنوز باورم نمیشد عشقم قاتل شده باشد و او به قتل خودم تهدیدم میکرد که باور کردم در این مسیر اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید.
⏯ادامه دارد...
بر اسـا๛ حوادثـ حقیقـے در سوریـہ
از زمســـتان۸۹ تا پایـےز ۹۵
✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
🔗 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5884263078517804476.mp3
4.67M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
فـــریاد مهــــتابــ
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت چهاردهم / فصل سیزدهم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
👩💻 #کارگاهمقالهنویسی
🔅 #جلسه_نهم
🔘شیوه ارجاع دهی(پاورقی)
1⃣ پاورقی به توضیح، ترجمه، اظهارنظر، یادداشت و یا ارجاعی گفته میشود که بیرون از متن و در پایین صفحه میآید.
2⃣ پاورقیها از نظر محتوا و اطلاعاتی که دربردارند به توضیحی، ارجاعی و ترکیبی تقسیم میشوند.
◾️پاورقی توضیحی:
در این نوع پاورقی به شرح اصطلاحات دشوار، توضیح وقایع و پدیدههای ناشناخته، ترجمه و یا نقد و نظر در مورد مطلبی پرداخته میشود.
◽️پاورقی ارجاعی:
به نوعی بیانگر امانتداری پژوهشگر است و مشتمل بر، این نوع پاورقی ضمن اعتبار بخشیدن به منابعی است که به نحوی از آنها در تحقیق استفاده شده است.
◾️پاورقی ترکیبی:
این نوع پاورقی از ترکیب پاورقی توضیحی و ارجاعی پدید میآید.
🔴 زمانی که محقق در پاورقی توضیحی خود از منبع دیگری کمك گرفته است، علاوه بر توضیح آن مطلب در پاورقی، نشانی کامل منبعی که از آن گرفته شده است نیز در انتهای توضیح میآورد.
3⃣ پاورقیها در زیر یك نیمخط پررنگ و دو شماره ریزتر از قلم متن نوشته میشود.
4⃣ پاورقیهای هر صفحه به طور جداگانه از عدد ۱ شروع میشود. و فاصله آخرین خط پاورقی با لبه پایینی صفحه ۲ سانتیمتر است.
5⃣ شیوه ارجاعدهی در مقالات پایانی، ارجاع در پاورقی است.
6⃣ القاب و عناوین مانند آیت الله، حجت الاسلام، استاد، دکتر، مهندس، شهید و... در پاورقی حذف میشوند.
🔘تنظیم پاورقی ارجاعی:
#پاورقی ارجاعی بسته به نوع منبع، اشکال مختلفی دارد:
✅ شیوه ارجاع دهی به آیات و روایات:
🔸در ارجاع به آیات، ابتدا نام سوره، سپس شماره آیه ذکر میشود. مثال: (بقره:۳۹)
🔹در صورتی که احادیث در منبعی دارای شماره باشند، علاوه بر سایر مشخصات، شماره حدیث نیز ذکر میشود.
مثال: مجلسی، بحارالانوار، ج۲،ص۱۱،ح۲۵
✅ شیوه ارجاعدهی به کتاب:
🔸نام خانوادگی نویسنده، عنوان کتاب، شماره صفحه.
مثال: مطهری، اسلام و مقتضیات زمان، ص ۳۵.
🔹اگر همان منبع بلافاصله بعد از منبع قبلی ذکر شد، به جای تکرار سند، کلمه «همان» آورده میشود.
مثال: فرض کنید محقق از کتاب (مطهری، اسلام و مقتضیات زمان ، ص۳۵) مطلبی را نقل و نشانی آن را ذکر کرده است.
🔸اگر بلافاصله در بند بعدی دوباره از این کتاب و همان صفحه استفاده کرد، بدون اینکه در این بین از منبع دیگری استفاده کند، به جای نشانی، کلمه(همان) ذکر میشود. اگر فقط شماره صفحه عوض شده بود، شماره صفحه ذکر میشود.
مثال: همان، ص۴۰
🔹چنانچه این منبع با تجدید نظر یا اضافات مجددا چاپ شده و محقق ناگزیر به استفاده از چاپ جدید باشد، در این صورت باید نشانی آن و یا تغییرات آن را در پاورقی بیاورد.
🔸چنانچه کتاب مورد استفاده محقق، چند جلدی باشد، لازم است شماره جلد نیز ذکر شود.
مثال: مطهری، عدل الهی،ج۲،ص۶۵
🔹اگر کتابی دو یا سه نویسنده داشته باشد، به ترتیبی که نام آنها روی جلد کتاب درج شده، در پاورقی آورده میشود.
مثال: فرامرز قراملکی، شالباف؛ تدوین پایان نامه (شیوهها و مهارتها)، ص۱۸
🔸اگر کتابی بیشتر از سه نویسنده داشته باشد، نام خانوادگی اولین نویسنده به همراه کلمه (و دیگران) آورده میشود.
مثال: عسکری و دیگران، سرشت انسان از دیدگاه فلاسفه مسلمان،....
🔹اگر کتاب دارای مجموعه نویسندگان بوده و نویسنده اصلی مشخص نیست یا توسط ارگانی به چاپ رسیده است، نام ارگان یا عبارت مجموعه نویسندگان درج میشود.
مثال: کمیسیون سیاستهای راهبردی مجلس، سیاستهای حاکم بر نظام تعلیم و تربیت، ص۱۸.
🔸اگر در ارجاع فقط از یك صفحه منبعی استفاده شود، علاوه بر اطلاعات دیگر، شماره صفحه به صورت ص ۱۲۰ نوشته میشود.
اما اگر از چند صفحه متوالی استفاده شود به صورت صص ۱۲۰-۱۲۵ نوشته میشود.
مثال: مطهری، انسان کامل، ص ۱۸-۲۰
🔹اگر محقق یك مطلب را از کتب مختلف تاریخی یا حدیثی و یا تفسیری بیان میکند، اولویت ذکر منبع با منبعی است که از جهت تألیف متقدمتر باشد.
مثال: محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی ج۱، ص۱۲۰؛ محمد بن حسن طوسی، تهذیب الاحکام، ج۳، ص۱۹.
🔸چنانچه منبعی از سوی چند ناشر منتشر شده و یا در چند نوبت و در سالهای مختلف چاپ شود، حتی الامکان پژوهشگر باید از یك چاپ و از یك انتشاراتی مشخص استفاده کند.
✅شیوه ارجاعدهی به مقالات:
🔸نام خانوادگی نویسنده، عنوان مقاله، شماره صفحه
مثال: قاسمی، شیوههای نوین استعماری در آفریقای جنوبی، ص۶۴
⏯ ادامه دارد...
#نکات_پژوهشی
#دوشنبه ۱۴۰۱/۰۸/۲۳
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
8475190537.pdf
757.8K
📥 #دانلود_کتاب
📔 کارنامه اسلام
🖌نویسنده: عبدالحسین زرین کوب
⭕️ به پیشرفتهایی در زمینه طب، نجوم، ریاضی، فیزیک، صنعت و... ایران بعد از اسلام اشاره کردهاند.
#تاریخی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
🔗 https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
daramadibarzabanshenasi-s@bamun1.pdf
2.52M
📥 #دانلود_کتاب
📔 درآمدی بر زبان شناسی
🖌نویسنده: کوروش صفوی
#ادبیات
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
روانشناسی-یادگیری.pdf
3.89M
📥 #دانلود_کتاب
📔 روانشناسی یادگیری
🖌نویسنده: دکتر پروین کدیور
#روانشناسی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5999183316593411804.pdf
2.78M
📥 #دانلود_کتاب
📔 روانشناسی انسان سلطهجو
🖌نویسنده: اورت شوستروم
📝 مترجم: دکتر قاسم قاضی
#روانشناسی
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
روشنایی ها.pdf
8.77M
📥 #دانلود_کتاب
📔 روشناییها
🖌نویسنده: آنتوان چخوف
📝 مترجم: حسن جلالی
#رمان_خارجی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
ஜ۩۞۩ஜ
◦•●◉✿ ࡅ߳ܠܝ̇ߺܭَܝߊܝ̇ߺܘ ✿◉●•◦
بعضی از گناهان مثل نفت
هستند و بعضیها هم مثل بنزین..!
قرآن درباره گناههای نفتی میگه🛢
👈«انجامش ندین»
درباره گناههای بنزینی میگه⛽️
👈«نزدیکش هم نشید❌» ' لاتقربوا '
چون بنزین، بر خلاف
نفت از دور هم آتیش میگیره🔥
حواسمون باشه رابطه با نامحرم و شهوت جز گناهان بنزینی❌
#تلنگر
#امام_زمان
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #دمشق_شهر_عشق
◀️ قسمت: #یازدهم
سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود که صورتم هرلحظه سفیدتر میشد و او حالم را از آینه میدید که دوباره بیقرارم شد:
-نازنین چرا نمیفهمی بهخاطر تو این کارو کردم؟!
-پامون میرسید دمشق، ما رو تحویل میداد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار میکردن!
نیروهای امنیتی سوریه هرچقدر خشن بودند، این زخم از پنجه همپیالههای خودش به شانهام مانده بود، یکی از همانها میخواست سرم را از تنم جدا کند و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد که دیگر عاشقانههایش باورم نمیشد و او از اشکهایم پشیمانیام را حس میکرد که برایم شمشیر را از رو کشید:
-با این جنازهای که رو دستمون مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم!
دیگر از چهرهاش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش میترسیدم که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه میچکید.
در این ماشین هنوز عطر مردی میآمد که بیدریغ به ما محبت کرد و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون میبارید.
در این کشور غریب تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر قاتل جانم شده بود که دلم میخواست همینجا بمیرم.
پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و نمیدانستم مرا به کجا میکشد که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید:
-پیاده شو!
از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازهای روی صندلی مانده که نگاهش را پردهای از اشک گرفت و بیهیچ حرفی پیاده شد.
در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لبهایم از ترس میلرزید و گریه نفسم را برده بود که دل سنگش برایم سوخت.
موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده و صورتم همه از درد و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم میلرزید:
-اگه میدونستم اینجوری میشه، هیچوقت تو رو نمیکشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم!
سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت:
-داریم نزدیک دمشق میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. میترسم این ماشین گیرمون بندازه!
دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال خط خون مصطفی بود که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند.
سعد میترسید فرار کنم که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست.
دستم در دست سعد مانده و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر زینبیه دمشق نشان داده شده و همین اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست.
سعد از گریههایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش مادرم را تمنا میکرد.
همیشه از زینبیه دمشق میگفت و نذری که در حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها کرده و اجابت شده بود تا نام مرا زینب و نام برادرم را ابوالفضل بگذارد؛
ابوالفضل پای نذر مادر ماند و من تمام این اعتقادات را دشمن آزادی میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم.
سالها بود خدا و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر مبارزه برای همین آزادی، در چاه بیانتهایی گرفتار شده بودم که دیگر امید رهایی نبود...
حتی روزی که به بهای وصال سعد ترکشان میکردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که:
-تو هدیه حضرت زینبی، نرو!
و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای عشقم کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم.
حالا در این غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم میزد و سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد:
-بس کن نازنین! داری دیوونهام میکنی!
و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود.
در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد:
-میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه!
-فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه ایرانی هستی که دوباره دردسر بشه!
از کنار صورتش نگاهم به تابلوی زینبیه ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم.
⏯ادامه دارد...
بر اسـا๛ حوادثـ حقیقـے در سوریـہ
از زمســـتان۸۹ تا پایـےز ۹۵
✍ به قلم فاطمـہ ولـےنژاد
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5884263078517804477.mp3
3.83M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
فـــریاد مهــــتابــ
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت پانزدهم / فصل چهاردهم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
༻⃘⃕࿇؛﷽༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄
📚 #برشی_از_کتاب
🥀وقتی کسی میگوید حالم خوش نیست،
دنبال اتفاقات بزرگ نگردیم و نگوییم این که چیز مهمی نیست!
🌱به دلایل متعدد بازتاب یک اتفاق بیرونی در درون ممکن است بسیار بزرگ باشد.
🌻به رسمیت شناختن هرازگاهِ «حق کم آوردن»
برای دوست، امنیت بخشترین قسمت دوستی است و شناخت این حق برای خود، نشان از صلح با خود دارد در عمیقترین لایههای وجود.
📘 #دروغگویی_روی_مبل
✍🏻 #اروین_دیالوم
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
رهایی از زندان ذهن.pdf
5.13M
📥 #دانلود_کتاب
📔 رهایی از زندان ذهن؛ هر فکری را زیاد جدی نگیرید!
🖌نویسنده: ماتیو مک کی
📝 مترجم: دکتر زهرا اندوز
#روانشناسی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
نقش و رسالت زن- جلد1.pdf
1.07M
📥 #دانلود_کتاب
📔 نقش و رسالت زن1⃣؛ عفاف و حجاب در سبک زندگی ایرانی_اسلامی
برگرفته از بیانات حضرت آیتالله خامنهای
🖌نویسنده: امیرحسین بانکی پور
📚 جلد اول
#حجاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈