eitaa logo
کتاب یار
915 دنبال‌کننده
174 عکس
114 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ حکمت 🔟: معاشرت نیکو با مردم 🌼 وَ قَالَ (علیه‌السلام): خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَكَوْا عَلَيْكُمْ، وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُمْ. 🌼 و درود خدا بر او، در روش زندگى با مردم فرمود: با مردم آنگونه معاشرت كنيد، كه اگر مرديد بر شما اشك ريزند، و اگر زنده مانديد، با اشتياق سوى شما آيند.   🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
حکمت-دهم.oga
1.72M
🎧 گوش کنید 📻 🔷 حکمت 🔟 🎙 استاد مهدوی ارفع 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
با من مهربان باش(1).pdf
615.8K
📥 📔 با من مهربان باش؛ با خدای خویش اینگونه سخن بگوییم 🖌 نویسنده: مهدی خدامیان 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
رازهایی_درباره_زنان_باربارا_دی_آنجلس.pdf
4.95M
📥 📔 رازهایی درباره زنان 🖌 نویسنده: باربارا دی آنجلیس 📝 مترجم: هادی ابراهیمی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
آرامش درون - جان کایلی.pdf
2.75M
📥 📔 آرامش درون 🖌 نویسنده: جان کایلی 📝 مترجم: فریده مهدوی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
ஜ۩۞۩ஜ ◦•●◉✿ ࡅ߳ܠܝ̇ߺܭَܝ‌ߊ‌ܝ̇ߺܘ ✿◉●•◦ 😇 عادت‌هایی كه معجزه می‌کند: 🔸با ملايمت = سخن بگوئيد، 🔹عــمــيـــق = نفس بكشيد، 🔸شــــــيــك = لباس بپوشيد، 🔹صـبـورانه = كار كنيد. 🔸نـجـيـبـانه = رفتار كنيد، 🔹هــمـــواره = پس انداز كنيد، 🔸عــاقــلانـه = بخوريد، 🔹كــــافـــى = بخوابيد، 🔸بى باكانه = عمل كنيد، 🔹خـلاقـانـه = بينديشيد، 🔸صـادقانه = عشق بورزید، 🔹هوشمندانه = خرج كنيد، 💮
خوشبختی یک سفر است، نه یک مقصد. 
⏳هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد. 👌زندگی کنید و از حال لذت ببرید. ‎‌‌‌‌‌‌ ‌🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
Alame-Zar.pdf
8.77M
📥 📔 جایگاه عالم ذر و ارواح در فطرت توحیدی انسان 🖌 نویسنده: محمد بیابانی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
چرا عقب مانده ايم.pdf
3.86M
📥 📔 چرا عقب مانده‌ایم؟! جامعه‌شناسی مردم ایران 🖌 نویسنده: دکتر علی محمد ایزدی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: تا صبح مدام گوشی‌ام را نگاه می‌کردم. نکند خاموش شود یا احیانا در خانه آپارتمانی در دسترس نباشم. مرتب از این پهلو به آن پهلو میشدم. صبح از دمشق زنگ زد. کد دار صحبت میکرد و نمی‌فهمیدم منظورش از این حرف‌ها چیست!؟ خیلی تلگرافی حرف می‌زد. آنتن نمی‌داد، چند دفعه قطع و وصل شد. بدی‌اش این بود که باید چشم انتظار می‌نشستم تا دوباره خودش زنگ بزند. بعضی وقتها باید چند بار تماس میگرفت تا بتوانیم دل سیر حرف بزنیم. بعد از بیست دقیقه قطع میشد؛ دوباره باید زنگ میزد. روزهایی میشد که سه چهار تا بیست دقیقه‌ای حرفمان طول می‌کشید. اوایل گاهی با وایبر و واتساپ پیامکهایی رد و بدل میکردیم. تلگرام که آمد، خیلی بهتر شد. حرف‌هایمان را ضبط شده میفرستادیم برای هم. این طوری بیشتر صدای همدیگر را می‌شنیدیم و بهتر میشد احساساتمان را به هم نشان بدهیم. ۴۵روز سفر اولش، شد ۶۳روز. دندان‌هایش پوسیده بود. رفتیم پیش دایی‌اش دندانپزشکی. دایی‌اش گفت: چرا مسواک نمیزنی؟ گفت: جایی که هستیم، آب برای خوردن پیدا نمیشه، توقع دارین مسواک بزنم؟! اگر خواهر یا برادرم یا حتی دوستان از طمع و مزه یا نوع غذایی خوششان نمی‌آمد و ناز می‌کردند، میگفت: ناشکری نکنین! مردم اونجا توی وضعیت سختی زندگی میکنن! بعد از سفر اول، بعضیها از او می‌پرسیدند که: تو هم قسی‌القلب شدی و آدم کشتی؟ می‌گفت: این چه ربطی به قساوت قلب داره؟ کسی که قصد داره به حرم حضرت زینب تجاور کنه، همون بهتر که کشته بشه! بعضی می‌پرسیدند: چند نفرشون رو کشتی؟ می‌گفت: ما که نمی‌کشیم، ما فقط برای آموزش می‌ریم! اینکه داشت از حریم آل الله دفاع میکرد و کم کم به آرزوهایش می‌رسید، خیلی برایش لذت بخش بود. خیلی عاطفی بود. بعضی وقتها می‌گفتم: تو اگه نویسنده بشی، کتابات پر فروش میشن! با اینکه ادبیات نخوانده بود ولی دست به قلمش عالی بود. یکسری شعر گفته بود. اگر اشعار و نوشته‌های دوران دانشجویی‌اش را جمع کرده بود، الان به اندازه یک کتاب مطلب داشت. خیلی دلنوشته می‌نوشت. میگفتم: حیف که نوشته‌هات رو جمع نمیکنی وگرنه وقتی شهید بشی، توی قد و قواره آوینی شناخته میشی! با کلمات خیلی خوب بازی میکرد. هر دفعه بین وسایل شخصی‌اش، دوتا از عکس‌های من را با خودش میبرد: یکی پرسنلی، یکی را هم خودش گرفته و چاپ کرده بود. در مأموریت آخری، با گوشی از عکسهایم عکس گرفت و با تلگرام فرستاد. گفتم: چرا برای خودم فرستادی؟ گفت: میخوام رو گوشی داشته باشم! هر موقع بی‌مقدمه یا بد موقع پیام میداد، می‌فهمیدم سرش شلوغ است. گوشی از دستم جدا نمیشد، ۲۴ ساعته نگاهم به صفحه‌اش بود، مثل معتادها. هر چند دقیقه یک بار تلگرام را نگاه می‌کردم ببینم وصل شده است یا نه. زیاد از من عکس و فیلم می‌گرفت. خیلی‌هایش را که اصلا متوجه نمی‌شدم. یک دفعه برایم می‌فرستاد. عکس سفرهایمان را می‌فرستاد که: یادش بخیر، پارسال همین موقع! فکر اینکه در چه راهی و برای چه کاری رفته است، مرا آرام و دوری را برایم تحمل پذیر می‌کرد. گاهی به او می‌گفتم: شاید تو و دیگران فکر کنین الان خونه پدرم هستم و خیلی هم خوش میگذره، ولی اینطور نیست. هیچ‌جا خونه خود آدم نمیشه، دلتنگی هم چیزیه که تمومی نداره! گرفتاری شیرینی بود. هیچ وقت از کارش نمی‌گفت، درخانه هم همینطور. خیلی که سماجت می‌کردم چیزهایی می‌گفت و سفارش می‌کرد: به کسی چیزی نگو، حتی به پدر و مادرت! البته بعداً رگ خوابش دستم آمد. کلکی سوار کردم. بعضی اطلاعات را که لو میداد، خودم را طبیعی جلوه میدادم و متوجه نمی‌شد روحم در حال معلق زدن است. با این ترفند خیلی از چیزها دستم می‌آمد. حتی در مهمانی‌هایی که با خانواده‌های همکارانش دور هم بودیم، باز لام تا کام حرفی نمیزدم. میدانستم اگر کلمه‌ای درز کند، سریع به گوش همش می‌رسد و تهش برمیگردد به خودم. کار حضرت فیل بود این حرفها را در دلم بند کنم، اما به سختی‌اش می‌ارزید. میگفت: افغانستانیا شیعه واقعی هستن! و از مردانگی‌هایشان تعریف میکرد. از لا به لای صحبتهایش دستگیرم میشد پاکستانی‌ها و عراقی‌ها خیلی دوستش دارند. برایش نامه نوشته بودند، عطر و انگشتر و تسبیح بهش هدیه داده بودند. خودش هم اگر در محرم و صفر مأموریت می‌رفت، یک عالمه کتیبه و پرچم و اینطور چیزها می‌خرید و می‌برد. میگفت: حتی سنی‌ها هم با ما اونجا عزاداری میکنن! یا می‌گفت: من عربی خوندم و اونا با من سینه زدن! جو هیأت خیلی بهش چسبیده بود. از این روحیه‌اش خیلی خوشم می‌آمد که در هر موقعیتی برای خودش هیأت راه می‌انداخت. ⏯ادامه دارد... روایت زندگے بہ روایت همسر ✍ به قلم محمد علی جعفری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈