eitaa logo
کتاب یار
848 دنبال‌کننده
173 عکس
111 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Yamahdi18062
مشاهده در ایتا
دانلود
dokhtar_tamadonsaz.pdf
863.6K
📥 📔 دختران تمدن ساز؛ توصیه‌ها و تذکرات به دختران از نگاه آیت الله خامنه‌ای 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
پروپوزال نویسی. دکتر آذر.pdf
9.24M
📥 📔 جزوه پاورپوینت پرپوزال نویسی 🖌نویسنده: دکتر آذر 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
ஜ۩۞۩ஜ 🌺 ஜ۩۞۩ஜ آدم‌ها با دلایل خاص خودشان به زندگی‌ ما وارد می‌شوند! و با دلایل خاص خودشان از زندگی ما می‌روند! نه از آمدن‌‌ها زیاد خوشحال باش‌، نه از رفتن‌‌ها زیاد غمگین تا هستند دوستشان داشته باش به هر دلیلی‌ که آمده‌اند به هر دلیلی‌ که هستند بودنشان را دوست داشته باش بی‌هیچ دلیلی‌ ... شادمانی‌‌های بی‌ سبب ؛ همین دوست داشتن‌‌های بی‌چون و چراست! 📙 ✍🏻 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
این حرف درگوشیه.mp3
10.11M
●━━━━━━─────── ⇆ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷    🎧 گـوش ڪنیــد ♬ 📼 یک حرف درگوشی مهم 🎤 استاد امینی خواه 🔊 میلیون ها شیطان آزاد شدند!! دوستان خواهش می کنم گوش کنید و حتما برای دیگران ارسال کنید 🖤💔🖤 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: نمی‌دانم کجا بود، باید ماشین را عوض می‌کردیم. دلیل تعویض ماشین را هم نمی‌دانم. حاج آقا زودتر از ما پیاده شد. جوانی دوید جلو، حاج آقا را گرفت در بغل و ناغافل به فارسی گفت: تسلیت میگم! نفهمیدم چی شد. اصلا این نیرو از کجا آمد که توانستم به دو خودم را برسانم پیش حاج آقا. یک حلقه از آقایان دوره‌اش کرده بودند. پاهایش سست شد و نشست. نمی‌دانم چطور از بین نامحرمان رد شدم. جلوی جمعیت یقه‌اش را گرفتم. نگاهش را از من دزدید، به جای دیگری نگاه می‌کرد. با دستم چانه‌اش را گرفتم و صورتش را آوردم طرف خودم. برایم سخت بود جلوی مردها حرف بزنم، چه برسد به اینکه بخواهم داد بزنم، گفتم: به من نگاه کنید! اشک‌هایش ریخت. پشت دستم خیس شد. با گریه داد زدم: مگه نگفتین مجروح شده؟ نمی‌توانست خودش را جمع کند. به پایین نگاه می‌کرد. مردهای دور و بر نمی‌توانستند کمکی کنند، فقط گریه می‌کردند. دوباره داد زدم: مگه نگفتین خونریزی داره؟ اینا دارن چی میگن؟ اشکش را پاک کرد، باز به چشم‌هایم نگاه نکرد؛ و گفت: منم الان فهمیدم! نشستم کف خیابان، سرم را گذاشتم روی سنگ‌های جدول و گریه کردم. روضه خواندم، همان روضه‌ای که خودش در مسجد رأس‌الحسین برایم خواند: من می‌روم، ولی جانم کنار توست تا سال‌های سال، شمع مزار توست عمه‌جانم، عمه‌جانم، عمه‌جان قد کمانم عمه‌جانم، عمه‌جانم، عمه‌جان نگرانم عمه‌جانم، عمه‌جانم، عمه‌جان مهربانم انگار همه بی‌تابی و پریشانی‌ام را همان لحظه سر حاج آقا خالی کردم. بدنم شل شد، بی‌حس بی‌حس. احساس می‌کردم که یکی آرامشم داد‌، جسمم تموان نداشت، ولی روحم سبک شد. ما را بردند فرودگاه. کم کم خودم را جمع کردم. بازی‌ها جدی شده بود. یاد روزهایی افتادم که هی فیلم آن مادر شهید لبنانی را می‌گرفت جلویم که: توام همین طور محکم باش! حالا وقتش بود به قولم وفا کنم. کلی آدم منتظرمان بودند. شوکه شدند از کجا باخبر شده‌ایم. به حساب خودشان می‌خواستند نرم نرم به ما خبر بدهند. خانمی دلداری‌ام می‌داد. بعد که دید آرام نشسته‌ام، فکر کرد بهت زده‌ام. هی می‌گفت: اگه مات بمونی دق می‌کنی! گریه کن، جیغ بکش، داد بزن! با دو دستش شانه‌هایم را تکان می‌داد: یه چیزی بگو! گفتند: خانواده شهید باید برن، شهید رو فردا صبح زود یا نهایتاً فردا شب می‌آریم! از کوره در رفتم. یک پا ایستادم که: بدون محمدحسین از اینجا تکون نمیخورم! هرچه عز و جز کردند، به خرجم نرفت. زیر بار نمی‌رفتم با پروازی که همان لحظه، حاضر بود برگردم. می‌گفتم: قرار بود با هم برگردیم! می‌گفتند: شهید هنوز تو حلب توی فریزه! گفتم: می‌مونم تا از فریز درش بیارن! گفتند: پیکر رو باید با هواپیمایی خاصی منتقل کنن! توی اون هواپیما یخ می‌زنی! اصلاً زن نباید سوارش بشه، همه کادر پرواز مرد هستن! می‌گفتم: این فکر رو از سرتون بیرون کنین که قراره تنها برگردم! مرتب آدم‌ها عوض می‌شدند. یکی یکی می‌آمدند راضی‌ام کنند، وقتی یک‌دندگی‌ام را می‌دیدند، دست خالی برمی‌گشتند. آخر سر خود حاج آقا آمد، گفت: بیا یه شرطی با هم بذاریم! تو بیا بریم، من قول می‌دم هماهنگ کنم دو ساعت با محمد حسین تنها باشی! خوشحال شدم، گفتم: خونه خودم، هیچ کسم نباشه! حاج آقا گفت: چشم! تو هواپیما پذیرایی آوردند. از گلویم پایین نمی‌رفت، حتی آب. هنوز نمی‌توانستم امیرحسین را بگیرم. نه اینکه نخواهم، توان نداشتم. با خودم زمزمه کردم: الهی بنفسی انت! آفریننده که خود تو بودی، نمیدونم شاید برخی جون‌ها رو با حساب خاصی که فقط خودتم می‌دونی، ارزشمندتر از بقیه خلق کردی که خودت خریدارشون می‌شی! بعد از ۲۸ روز مادرم را دیدم، در پارکینگ خانه. پاهایش جلو نمی‌آمد. اشک از روی صورتش می‌غلتید اما حرف نمی‌زد. نه او، همه انگار زبانشان بند آمده بود. بی‌حس و حال خودم را ول کردم در آغوشش. رفته بودم با محمدحسین برگردم، ولی چه برگشتنی! می‌گفتند: بهتش زده که بر و بر همه رو نگاه میکنه! داد و فریاد راه نمی‌انداختم، گریه هم نمی کردم. نمی‌دانم چرا، ولی آرام بودم. حالم بد شد، سقف دور سرم چرخید، چیزی نفهمیدم. از قطره‌های آب که پاشیده می‌شد روی صورتم، حدس زدم بیهوش شده‌ام. یک روز بود چیزی نخورده بودم، شاید هم فشارم افتاده بود. شب سختی بود. همه خوابیدند اما من خوابم نمی‌برد. دوست داشتم پیام‌های تلگرامی‌اش را بخوانم. رفتم داخل اتاق، در را بستم. امیرحسین را سپردم دست مادرم. حوصله هیچکس و هیچ چیز را نداشتم و می‌خواستم تنها باشم. ⏯ادامه دارد... روایت زندگے شهیدمحمدحسین‌محمدخانے بہ روایت همسر ✍ به قلم محمد علی جعفری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5832465205992358832.mp3
2.01M
🎧 گـوش کنیـد 📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی قصــّه معـــراج 🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان 🌀 پارت نهم / فصل هشتم 🔚 پایان 🆔 @ketabyarr https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 👩‍💻 🔅 🔘 نتیجه‌گیری: در این قسمت توصیف مختصر و مفیدی از آنچه بدست آمده، ارائه می‌شود. 🔹در حقیقت باید مشخص شود كه مقاله به روشن شدن مسئله چه كمكی كرده است، بنابراین دستاوردها و حاصل پژوهش، بدون بیان ادله و شواهد در بخش پایانی بیان می‌شود. 🔸نتیجه برخلاف چكیده متضمن تعریف و بیان مسأله، ضرورت تحقیق، ذكر ادله و دیدگاههای رقیب نیست. 🔹نتیجه نشان می‌دهد كه مقاله حاضر چه نوآورری‌هایی داشته و چه مشكلی را حل نموده است؛ ⭕️ روش متداول بیان نتایج آن است كه ابتدا مهمترین و سپس یافته‌های كم اهمیت‌تر ارائه می‌شود. 🔸به عبارت دیگر در این قسمت یافته‌های مهم، برجسته و نتایج کلی جمع‌بندی می‌شوند. 🔹 پاسخ نهايی به پرسش اصلي تحقیق و مقايسه نتیجه‌های به دست آمده با توجه به فرضیه و هدفهای از قبل تعیین شده و تجزيه و‌ تحلیل قسمت‌های عمده تحقیق و ارزيابی آنها بدون ذکر ادله و شواهد می‌باشد. 🔸امانت‌داری و صداقت دو‌ اصل مهم در نگارش نتیجه است. بر این اساس، باید صرفاً به آنچه در مقاله آمده است، بسنده کرد و از طرح هرگونه ادعایی که در متن مقاله مورد بحث استدلالی قرار نگرفته‌اند، خودداری کرد. 🔹نتیجه مقاله، در حقیقت پاسخ سؤالاتی است که در مقدمه پژوهش طرح شده است. این نتایج، یافته‌های مستدل و مستندی است که در متن مقاله، مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است. 🔘 عناصر‌ نتیجه: 🔻 بیان عنوان تحقیق 🔻 اهمیت تحقیق در موضوع 🔻 بیان فرضیه تحقیق 🔻 بیان نتايج حاصله 🔘 در نگارش نتیجه لازم است به نکات ذیل توجه شود: ✔️نتیجه از اين جهت با چکیده متفاوت است که در نتیجه فقط نتايج حاصله از ادله و اقوال ذکر می‌شود اما در چکیده به توضیح مسئله تحقیق و اهداف و روشها و سیر بحث پرداخته می‌شود. ✔️در نتیجه گیری محقق ضمن نوشتن نکات برجسته و یا کاستی‌های تحقیق که احیاناً نتوانسته است به آنها پاسخ گوید، با استنباط و ارائه راه حل، تا حدی مسئله را تکمیل یا به صورت کامل آن را حل میکند. ⭕️ در طول تحقیق ممکن است محقق به راه‌کارهایی در زمینه موضوع و مسئله رسیده باشد که در این قسمت آن را بیان کرده، پیشنهادات کاربردی خود را مطرح می‌نماید. ⭕️ همچنین ممکن است محقق به این نتیجه برسد که موضوع، نیاز به پژوهش‌های دیگری دارد که در دایره مقاله او نمی‌گنجد و یا با آن ارتباط مستقیم ندارد. در این صورت آنها را در قالب پیشنهادات پژوهشی بیان می‌کند. ✔️می‌توان این بخش را با ذکر دوباره هدف پژوهش شروع کرد. 🔴 به مثال زیر توجه کنید: پژوهش حاضر به منظور بررسی ... انجام گرفت. ✔️یافته‌ها به صورت خلاصه و به شکل جداگانه آورده می‌شود. 🔴به طور مثال: اولین یافته‌ای که از پژوهش حاضر به دست آمد، این بود که ... . ⏯ ادامه دارد... ۱۴۰۱/۰۸/۰۹ 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
برتراند راسل در تاریخ فلسفه.pdf
339.4K
📥 📔 برتراند راسل در تاریخ فلسفه؛ برگرفته از کتاب تاریخ تمدن 🖌نویسنده: عباس زریاب 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
برادران_اهل_سنتم_را_دوست_دارم_ام.pdf
782K
📥 📔 چرا سنی نیستم؟ 🖌نویسنده: دکتر درخشان 📌برادران و خواهران اهل تسنن را دوست دارم و به یکایک آنها احترام میگذارم ولی چرا سنی نیستم؟! 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
نگاهی به حدیث منزلت نسخه قائمیه.pdf
943K
📥 📔 نگاهی به حدیث منزلت 🖌نویسنده: آیت الله میلانی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
نکته مهم آیین دادرسی مدنی.pdf
260.5K
📥 📔 ۱۰۰ نکته مهم آیین دادرسی مدنی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@BookTopخرده جنایت ها.pdf
307.7K
📥 📔 خرده جنایت‌های زناشوهری 🖌نویسنده: اریک امانوئل اشمیت 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
div div.pdf
1.19M
📥 📔 دیو...! دیو...! 🖌نویسنده: بزرگ علوی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
AUD-20220912-WA0057.mp3
3.96M
●━━━━━━─────── ⇆ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷    🎧 گـوش ڪنیــد ♬ 📼 ایرانی‌ام سلمانی‌ام عاشق الله‌ام פּ ایرانی‌ام ıllıllı 🖤💔🖤 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: بعد از این مدت به تلگرام وصل شدم، وای خدای من، چقدر پیام فرستاده بود! یکی یکی خواندم: بار اول که دیدمت چنان بی مقدمه زیبا بودی که چند روز بعد یادم افتاد باید عاشقت می‌شدم. جنگ چیز خوبی نیست، مکر اینکه تو مرا با خود به غنیمت ببری. شق‌القمری، معجزه‌ای، تکه ماه/ لاحول ولا قوةالابالله خندیدی و بر گونه تو چال افتاد/ از چاله درآمد دلم افتاده به چاه دوستت دارم بگو این بار باور کردی! عشق در قاموس من از نان شب واجب‌تر است! دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست/ آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست تو نیم دیگر من نیستی، تمام منی! تنها این را می‌دانم که دوست داشتنت، لحظه لحظه لحظه زندگی‌ام را می‌سازد و عشقت ذره ذره ذره وجودم را. مرا ببخش و با لبخندت بهم بفهمان که بخشیده‌ای ‎مرا، ‏که من هرگز طاقت گریه‌ات را ندارم! بهش فحش دادم. قبل از رفتن، خیالم را راحت کرده بود. گفت: قبلش که نمی‌تونستم از تو دل بکنم، چه برسه به حالا که امیرحسینم هست، اصلاً نمی‌شه! مطمئن بودم این آدم قرار نیست به مرگ طبیعی بمیرد. خیلی تکرار می‌کرد: اگه شهید نشی می‌میری! ولی نه به این زودی. غبطه خوردم. آخرین پیام‌هایش فرق می‌کرد. نمی دانم به خاطرایام محرم بود یا چیز دیگری: هیئت سیار دارم، روضه‌های گوشی‌ام... این تناقض تا ابد شیرین‌ترین مرثیه است/ سرترین آقای دنیا را خدا بی‌سر گذاشت وقتی می‌میرم هیچ کسی به داد من نمی‌رسد الا حسین/ ای مهربان‌تر از پدر و مادرم حسین پیامم به دستش نمی‌رسید. نمی‌دانستم گوشی‌اش کجاست، ولی برایش نوشتم: نوش جونت! دیگه ارباب خریدت، دیدی آخر مارک‌دار شدی! ‏هیچ وقت به قولش وفا نکرد. نمی‌دانم دست خودش بود یا نه. می‌گفت: ۴۵ روزه برمی گردم! اما سر ۵۷ روزیا ۶۳ روز برمی‌گشت. ‏بار آخر بهش گفتم: تا رکورد صد روز رو نشکنی، ظاهرا قرار نیست برگردی! گفت: نه، مطمئن باش زیر صد نگهش می‌دارم! این یکی را زیر قولش نزد. روز نودونهم برگشت، ولی چه برگشتنی! ‏همانطور که قول داده بود، یکشنبه برگشت. اجازه ندادند بیاورمش خانه. وعده دو ساعت دیدار شد نیم ساعت. روی پایم بند نبودم برای دیدنش. از طرفی نمی‌دانستم قرار است با چه بدنی روبه رو شوم. می‌گفتند: برای اینکه از زخمش خون نیاد، بدن رو فریز کردن. اگه گرم بشه، شروع می‌کنه به خونریزی و دوباره باید پیکر رو آب بکشن! ظاهراً چند ساعتی طول کشیده بود تا پیکر را برگردانند عقب. گفتند: بیا معراج! حاج آقا قول داده بود باهم تنها باشیم، از طرفی نگران بود حالم بد شود. گفتم: مگه قرار نبود تنها باشیم؟ شما نگران نباشین، من حالم خوبه! خیالم راحت شد، سر به بدن داشت. آرزویش بود مثل اربابش بی سر شهید شود. پیشانی‌اش مثل یخ بود. به به! زینت ارباب شدی! خرج ارباب شدی! نوش جونت! حقت بود! اول از همه ابروهایش را هم مرتب کردم، دوست داشت. خوشش می‌آمد. وقتی ابروهایش را نوازش می‌کردم، خوابش می‌برد. دست کشیدم داخل موهایش، همان موهایی که تازه کاشته بود. همان موهایی که وقتی با امیرحسین بازی می‌کرد، می‌خندید: نکش! می‌دونی بابت هر تار اینا پونصد هزار تومن پول دادم! یک سال هم نشد. مشمای دور بدن را باز کرده بودند، بازتر کردم. دوست داشتم با همان لباس رزم ببینمش. کفن شده بود. از من پرسیدند: کربلا و مکه که رفتید، لباس آخرت نخریدید؟ گفتم: اتفاقاً من چند بار گفتم، ولی قبول نکرد! می‌گفت: من که شهید می‌شم، شهیدم که نه غسل داره نه کفن‌! ناراحت بودم که چرا با لباس رزم دفنش نکردند. می‌خواستم بدنش را خوب ببینم. سالم سالم بود، فقط بالای گوشش یک تیر خورده بود. وقتش رسیده بود. همه کارهایی را که دوست داشت، انجام دادم. همان وصیت‌هایی که هنگام بازی‌هایمان می‌گفت. راحت کنارش زانو زدم، امیرحسین را نشاندم روی سینه‌اش، درست همانطور که خودش می‌خواست. ⏯ادامه دارد... روایت زندگے شهیدمحمدحسین‌محمدخانے بہ روایت همسر ✍ به قلم محمد علی جعفری 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_5884263078517804463.mp3
1.05M
🎧 گـوش کنیـد 📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی فـــریاد مهــــتابــ 🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان 🌀 پارت اول / مقدمه 🆔 @ketabyarr https://eitaa.com/joinchat/695271612C6bdeec85a5 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 همانطور که کشوری که نیازی اندک به‌ واردات دارد یا از آن بی‌نیاز است، خوشبخت‌ترین کشورهاست، انسانی که به‌قدر کافی غنای درونی دارد و برای تفریح به چیزی از بیرون نیاز ندارد یا فقط اندکی نیاز دارد، سعادتمند است؛ زیرا واردات بهایی گزاف دارند، وابسته می‌کنند، خطراتی به همراه می‌آورند، موجب گرفتاری می‌شوند و جایگزین بدی برای محصولات داخلی‌اند. 📕 نام اثر: ✍🏻 نویسنده: 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Shab.BookTop.pdf
957.6K
📥 📔 شب 🖌نویسنده: الی ویزل 📝 مترجم: نینا استوار مسرت 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
برهان نه فلسفه .pdf
141.6K
📥 📔 برهان، نه فلسفه! 🖌نویسنده: حسن میلانی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
چندی با زمین تخت گرایان.pdf
2.48M
📥 📔 پاسخ به شبهات زمین تخت؛ چندی با زمین تخت گرایان 🖌نویسنده: یوسف ظریف 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
چندی با زمین تخت گرایان2.pdf
2.58M
📥 📔 پاسخ به شبهات زمین تخت؛ چندی با زمین تخت گرایان 🖌نویسنده: سلمان هادی پور 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈