📜 هفتم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
_ یزید گفت:
"قصد دارم وفا کنم، سه حاجتی را که به تو وعده کرده ام."
+ سیدالساجدین گفت:
"اول آنکه، سر مقدس پدرم را به من دهی،"
"دوم آنکه، اموال به غارت رفته مان را باز پس دهی،"
"سوم آنکه، اگر قصد کُشدن مرا داری، بانوان را با فرد امینی به مدینه بفرستی."
_ یزید گفت:
"صورت پدر را، هرگز نخواهی دید،"
"زنان را تو خود به مدینه ببر، از کشتن تو صرف نظر کردم."
"و در ازای اموالتان، چندین برابر عوض می دهم."
+ سیدالساجدین گفت:
"از اموال تو، هیچ نمی خواهیم، اموال تو ارزانی خودت،"
"آنچه از ما به غارت برده اند را باز گردان،"
"چون در میان آنها، بافته ها و مقنعه و گردنبند و پیراهن مادرم فاطمه است."
🔺یزید پذیرفت و بازماندگان کاروان، آمادۀ سفری دگر شدند.🔻
🔹صدای زنگولۀ اشترانِ زینت شده با منگوله ها و زنگوله ها، در کوچه پس کوچه های شهر پیچید🔹
🔸نعمان بن بشیر، همراه قافله بود که بازماندگان کاروان را تا مدینه همراهی کند🔸
🔸رهگذرانِ کنجکاو، به دنبال قافله روان شدند تا به باب الصغیر رسید.🔸
•••بازماندگان کاروان، از ویرانه بیرون آمدند•••
✔️ ادامه دارد • • •
● ۱۳ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 هشتم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
🐪رد پای اشتران بر زمین نقش زد تا کاروان به مدینه رسید•••
🔰خورشید سر فرو بُرد و در پس افق رُخ در هم کشید، سیدالساجدین، کاروان از حرکت باز داشت و اقامت گزید•••
•••شاعری رفت و اهل مدینه را باخبر کرد•••
🔺مدینه سراسر عزا و ماتم شد، زانوی غم بغل گرفت🔻
🔰مردمان به سر زنان و شیون کنان آمدند•••
•••ناله کردند و گریستند•••
🔹سید الساجدین حمد کرد پروردگار دو جهان را و زبان به مدح و ثنا و ستایش او گشود.🔹
+ گفت:
"حمد می کنم پروردگارم را که ما را به مصیبتهای بزرگی که در اسلام واقع شد، امتحان کرد."
"اباعبدالله و عترت او را کشتند و زنان و کودکان او را اسیر کردند"
"سر مبارک او را در شهرها بر نیزه گرداندند"
"و این مصیبتی است که نظیر و مانندی ندارد."
"ای مردم! کدامیک از مردان شما پس از این مصیبت با نشاط خواهد بود؟"
"کدام دلی است که از غم و اندوه و درد خالی بماند؟"
"کدام چشمی است که از ریختن اشک امتناع کند؟"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۱۲ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 دهم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
🔰در مصیبت خامس آل کسا مدینه ماتم کده بود•••
🔰مانده بودم تنها، در هراس و التهاب، تکیه دادم به دیوار خانه ای گلین، وسیعتر از زمین•••
🔰در گسترۀ زمین، و در همیشۀ تاریخ، از آسمان بر زمین می بارد، جز این خانه که همه چیز از اینجا به آسمان پَر می کشد•••
🔰گذشته و حال و آیندۀ تاریخ را اهل این خانه رغم زده اند، و ملائک، ذکر و تسبیح و تقدیس، از این خانه آموخته اند•••
🔹در و دیوار این این خانه پُر از خاطره بود🔹
•••خاطراتی تلخ، خاطراتی شیرین•••
🔸گِرد آمدن اهل خانه در زیر کسا، خاطره ای شیرین بود🔸
•••اهل این خانه، همان پنج تن آل عبا بودند•••
🔸محمّد و علی و فاطمه، حسن و حسین.🔸
* محمّد در زیر کسا گفت:
"خدایا! اینان اهل بیت من اند،"
"گوشتشان گوشت من و خونشان از خون من است،"
"رنجشان رنج من و اندوهشان اندوه من است،"
"در صلح ام، با هر که با اینان در صلح است،"
"دشمن ام، با هر که با اینان دشمن است،"
"اینها از من، و من از اینهایم."
🔹خدا آنها را که در زیر عَبا با هم دید، به خود بالید🔹
✨ گفت:
"ای ملائک من، ای ساکنان آسمانهای من"
"آسمان بنا شده و زمین گسترده و ماه تابان و خورشید درخشان، و کهکشانهای چرخان و دریای روان و کشتی در جریان را، نیافریدم مگر بخاطر دوستی این پنج تن زیر کسا."
🔹جبرییل از خدا خواست تا ششمین نفر باشد، جبرییل به آنان پیوست🔹
••• و خدا برای اهل کسا به جبرییل پیغام داد •••
✔️ ادامه دارد • • •
● ۱۰ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 یازدهم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
🔰خورشیدِ کم فروغ، با انوار طلایی خود از میان نخل های قد کشیده به آسمان، بر فرات می تابید•••
•••غروب بود، غروبی غمگین•••
🔰نخل های بلند و سر برآورده سوی آسمان، ریشه در زمین سِفت می کردند•••
•••در کنار رود پُر آب فرات•••
🔹از تشنگی لَه لَه می زدند و به انتظار عباس و مشک های پُر آب بودند•••
🔰و من به پای پیاده، سفر کرده از دشت ها و صحراهای تفتیده، به عشق و امیدِ سفر به بهشت خدا بر زمین، کربلا، در سایه سار نخلستان فرات لحظه ای ماندم، تا رنج سفر از تن برون کنم•••
🔸به صدای گریۀ مردی، نگاهم سوی او چرخید🔸
🔺مرد به کنار رود نشسته بود و دست بر آب فرات می سایید.🔻
••• نزد او رفتم •••
~ گفتم:
"غم و دلتنگی ات از چه رو است برادر؟"
•••بغض ترکاند و گریست•••
~ گفتم:
"عزیز از دست داده ای؟"
•••گریه اش بیشتر شد•••
- گفت:
"گنه کارم برادر."
~ گفتم:
"خدا ارحم الراحمین است."
- گفت:
"اما نه برای من."
•••بر خود لرزیدم•••
~ با احتیاط پرسیدم:
"نکند از جانیان روز عاشوری؟"
- گفت:
"کم از آنان ندارم!"
🔸به او نزدیک تر شدم. چهره اش آشنا بود🔸
~ گفتم:
"تو کیستی؟"
- گفت:
"طِرمّاح بن عدی!"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۹ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 دوازدهم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
⚫️شب بود و کربلا در سکوت آرمیده بود•••
🔰و نسیم شب، بوی خوش این سرزمین عطر آگین را به مشام می رساند•••
🔰ستارگانِ زینت بخشِ آسمان، سوسو می زدند، و ماه، پرتو خود را بر کربلا گسترده بود•••
🔹در گسترۀ زمین، کربلا یکی بود، حسین یکی، و علم دار کربلا یکی🔹
🔹تنها نشان علم دار کربلا، پرچم در اهتزاز قبر عباس بود🔹
•••باد بر آن می وزید و حیات عباس را بشارت می داد•••
🔺سرگشته و شیدا و در اشتیاق سوی قبر سالارشهیدان رفتم🔻
🔰به صدای مویۀ مردی، گوش سپردم و ایستادم•••
•••مرد، سر بر قبر نهاده بود و می نالید•••
- گفت:
"این چه حسرتی است که تا پایان زندگی، در بین سینه و گلو، در آمد و شد خواهد بود؟"
"آنروز به من گفتی؛ ما را رها نکن"
"یاری طلبیدی برای جنگ"
"گفتی؛ از ما جدا نشو"
"گفتم؛ از مرگ گُریزانم."
"اگر حسرت و آه قلب را بِشکافد"
"قلب من در خور شکافتن است"
"اگر جان خود را فدایت می کردم"
"ارزش و کرامت بود، توشۀ قیامت بود"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۸ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 سیزدهم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
🔰سر بر خاک گذاشته و بخواب رفته بودم، خورشید، خرامان خرامان از پس افق دیده بیرون کشید، نسیم صبحگاه صورتم را نوازش داد، و به تیغ گرما بخشِ خورشید که بر کربلا می تابید•••
•••چشم گشودم و بیدار شدم•••
🔺دیدم نوشته ای بر زمین کربلا حک شده است🔻
•••نگاهم را به آن دوختم•••
🔸سیدالساجدین به دست خود بر قبر حسین نوشته بود🔸
💠هذا قَبْرُ الحُسَیْنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِب اَلَّذِی قَتَلُوهُ عَطْشاناً غَریباً💠
🔰«این قبر حسین بن علی بن ابیطالب است، که او را تشنه و غریب کشتند.»🔰
🔹اشک در چشمانم خانه کرد و یاد عطش و غربت روز عاشور در خاطرم زنده شد.🔹
🔰دیشب که رسیدم، شب بود و تاریک، هیچ ندیدم، از فرط خستگی و در اندیشۀ سرنوشت عبیدالله بن حُر جُعفی، بر قبر و تربت پاک سالار شهیدان آرمیده بودم•••
•••نفسی تازه کردم و نگاه چرخاندم•••
🔺در جای جای دشت وسیع کربلا، هنوز نشان از روز حادثه بود🔻
🔸پرچم در اهتزازِ بالای قبر عباس، در مجد و شکوه خودنمایی می کرد🔸
🔵و یاران دگر در دل خاک، در پایین پای امام خُفته بودند•••
🔰زن و مردی گویی از دل زمین جوشیدند و قد کشیدند•••
•••پیش آمدند، نزدیک شدند•••
🔸زن سوی قبر دوید، بر قبر فرو افتاد و گریست🔸
🔹مرد شرمگین و سر بزیر، با فاصله از قبر ایستاده بود🔹
•••مرد بر خاک زانو زد و گریست•••
•••قدری گذشت، به او نزدیک شدم•••
~ گفتم:
"از مردمان کوفه ای؟"
•••بیشتر گریست•••
✔️ ادامه دارد • • •
● ۷ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#مجتبی_فرآورده
#روزشمار_محرم
📜 چهاردهم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
🔰آسمان دل گرفته بود و خورشید در غروب روی پوشانده بود•••
🔹کربلا در امتداد زمان گسترده بود🔹
🔰و خیل بسیار ملائک به طواف، گِرد قافله سالار کربلا، همگی در لباس رزم، آماده و در انتظار•••
🔹به انتظار رَجعت حسین لحظه شماری می کردند🔹
•••عده ای گریه و گروهی مویه می کردند•••
•••عده ای در انتظار انتقام، تیغ خود تیز می کردند•••
🔸در غروبی سرخ، آسمان رخشنده تر از خورشید، یکباره درخشید🔸
•••و منِ سرگرشته و مات، حیران ماندم•••
🔺خدایا این چه نوری است؟🔻
🔰نوری زیبا و لطیف، از بلندای آسمان به کربلا تابید•••
🔰از دل پهنای آسمان، ملائک سر ریز شدند و فرود آمدند بر زمین•••
🔹پُر نشاط و در جنب و جوش گِرد حسین چرخیدند🔹
~ از مَلک پرسیدم:
"این نور بی مانند از چیست؟"
+ گفت:
"نور حسین!"
~ گفتم:
"نور حسین همیشگی است، فرق این نورِ دِلرُبا با آن در چیست؟"
+ گفت:
"حسین در شب جمعه مهمان دارد."
~ گفتم:
"مهمان اش کیست؟"
+ گفت:
"خوبان و صالحان، از هر عصر و هر زمان."
~ گفتم:
"من چه؟ می توانم بمانم؟"
+ گفت:
"اینجا زمین برزخ است، برزخ اجازه می خواهد."
~ گفتم:
"از کی؟"
+ گفت:
"از صاحبُ الامر و مالکِ مطلق اش علی!"
✔️ ادامه دارد • • •
● ۶ روز مانده تا #اربعین ●
#مجتبی_فرآورده
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
📜 پانزدهم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
🔰در هنگامۀ سحر، آسمان آبی و پُرستاره بود•••
🔰سپیدۀ صبح از پس نخل ها سر کشید، و فروغ ستارگان آسمان را به نور خویش با خود بُرد•••
🔰مردمانِ پُر نیاز، دل شکسته گروه گروه آمدند به کربلا، تا تن و جان به دریای زُلال نُدبه بسپارند•••
•••همه بی قرار، سراپا نیاز، اما در سکوت•••
🔹پُر شور و در اشتیاق گِرد حَرم حلقه زدند🔹
🔸یکی دعا می خواند، دیگران زمزمه می کردند🔸
💠"اَلْحَمْدُ لله رَبِّ الْعالَمینَ، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ نَبِیِّهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلیماً."💠
🔰"ستایش و سپاس برای خدای آفرینندۀ جهانست و درود و تحیّت کامل بر سیّد ما و پیغمبر خدا،محمد مصطفى و آل اطهار اش."🔰
💠"اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ عَلى ما جَرى بِهِ قَضاؤُکَ فى أَوْلِیائِکَ الَّذینَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِکَ وَ دینِکَ،إِذِ اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزیلَ ما عِنْدَکَ."💠
🔰"پروردگارا ترا ستایش می کنم براى هر چه که در قضا و قدر تقدیر کردى بر خاصّان و محبانت، بر آنان که وجودشان را براى حضرتت خالص و براى دینت مخصوص گرداندی"🔰
💠"مِنَ النَّعیمِ الْمُقیمِ، الَّذى لا زَوالَ لَهُ وَ لَا اضْمِحْلالَ، بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَیْهِمُ الزُّهْدَ فى دَرَجاتِ هذِهِ الدُّنْیا الدَّنِیَّهِ،"💠
🔰"و نعمت باقى و بى زوال ابدى را که نزد توست بر آنان اختیار کردى،بعد از آنکه زهد در مقامات و لذات و زیب و زیور دنیاى دون را بر آنان شرط فرمودى،"🔰
💠"وَ زُخْرُفِها وَ زِبْرِجِها، فَشَرَطُوا لَکَ ذلِکَ، وَ عَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفاءَ بِهِ،"💠
🔰"آنان بر این شرط متعهد شدند، و تو مى دانستى که به عهد خود وفا می کنند."🔰
💠"فَقَبِلْتَهُمْ وَ قَرَّبْتَهُمْ، وَ قَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّکْرَ الْعَلِىَّ، وَالثَّناءَ الْجَلِىَّ، وَ أَهْبَطْتَ عَلَیْهِمْ مَلائِکَتَکَ، وَ کَرَّمْتَهُمْ بِوَحْیِکَ."💠
🔰"پس آنان را مقبول و مقرّب درگاه خود فرمودى و عُلوّ ذکر، [یعنى قرآن را] با بلندى نام و ثناى خاص و عام بر آنان از پیش عطا کردى و فرشتگانت را بر آنان فرو فرستاده و با وحی خود آنان را کرامت بخشیدی."🔰
● ۵ روز مانده تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 شانزدهم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
🔰بوی عِطر تربت پاک حسین، لذتی دارد نگفتنی•••
🔰در کنار تربت حسین، دست بر قبر او ساییدم•••
•••روز عاشور را بارِ دِگر مرور کردم•••
🔹قطعه سنگی بر سطح زمین خودنمایی کرد🔹
🔺دست بردم و سنگ را برداشتم، از زمین خون جوشید🔻
🔸از دل خون حسین، نور تابید و زمین را پویید🔸
🔰بارها دیده بودم از دل خون حسین نور می تابد، اما باز، سرگشته و حیران و در اندیشه شدم•••
•••از بس که می گفتند محمّد و اهل بیت او، بَشر اند، بشری مثل ما•••
🔵از یاد بُرده بودم این بشرهای نازنین، این آسمانیانِ روی زمین، اصل وجودشان از نور است•••
💠"اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجَهٍ الزُّجاجَهُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لا شَرْقِیَّهٍ وَ لا غَرْبِیَّهٍ یَکادُ زَیْتُها یُضیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللّهُ اْلأَمْثالَ لِلنّاسِ وَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ."💠
🔰"خدا نور آسمانها و زمین است. مَثَل نور او چون چراغدانی است که در آن چراغی، و آن چراغ در شیشهای» «است. آن شیشه گویی اختری درخشان است که از درخت خُجستۀ زیتونی که نه شرقی است و نه غربی،افروخته میشود. نزدیک است که روغنش ـ هر چند بدان آتشی نرسیده باشد ـ روشنی بخشد.روشنی بر روی روشنی است. خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت میکند،و این مَثَلها را خدا برای مردم میزند و خدا به هر چیزی داناست."🔰
🔶نور حسین کربلا را پویید و در زمین چرخید•••
✔️ ادامه دارد • • •
● ۴ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 هفدهم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
🔰در کنار فرات دو تن را دیدم، یکی پیرمردی تکیده و نابینا با محاسنی سپید، دیگری جوانی رشید•••
🔹خواستم به نزدشان روم و با آنان هم سخن شوم🔹
~ ابتدا با خود گفتم:
"شاید از مخالفین باشند،"
🔹اما طاقت نیاوردم، عاقبت سوی شان رفتم🔹
•••هر دو را می شناختم•••
✔️پیرمرد، از اصحاب نبی بود و یار علی، در هجده غزوه همراه نبی بود و راوی سنت او، و در صفین در خدمت علی•••
✔️و مرد جوان، از اصحاب علی•••
🔺نام پیرمرد، جابر بن عبدالله انصاری، و مرد جوان عطیّۀ عوفی🔻
~ با خود گفتم:
"نزدیک نرو، دور بایست،"
"ببین که این تربیت یافتۀ آل نبی، در زیارتِ حسین چه می کند."
•••جابر تن به آب زد و غُسلی کرد•••
🔰و سپس مُحرِم شد، همچو حاجیان که به شوق طواف کعبه به مکه می روند، همیان گشود و خود را به بوی خوش معطر کرد، ذکر گویان به راه افتاد•••
🔺حمد کرد خدا را و ثنا گفت او را، تا به قبر سالار شهیدان رسید.🔻
•••لحظه ای ایستاد، نفسی تازه کرد•••
🔹نابینا بود، اما تو گویی می دانست قبر حسین در این نزدیکی است.🔹
+ به عطیّه گفت:
"دست مرا بگیر و بگذار روی قبر."
🔸عطیّه دستش را روی قبر گذاشت، جابر صیحه ای زد و از هوش رفت🔸
🔺عطیّه ترسید، دست و پایش را گم کرد🔻
•••آب مَشک را بر او پاشید•••
🔴جابر به هوش آمد•••
+ پیاپی گفت:
"یاحسین! یاحسین! یاحسین!"
○لحظه ای ساکت ماند○
•••سکوت بود و سکوت•••
•••صدایی نشنید•••
✔️ ادامه دارد • • •
● ۳ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 هجدهم صفر 📜
🔘 #بخش_اول
🔰علقمه به صدای آرام و روان، به ترنم می خواند•••
•••باد از شاخسار نخل ها گذر می کرد•••
🔰و پرندگان به زیارت سالار شهیدان، فوج فوج به کربلا می آمدند•••
•••و منِ واله و شیدا، کربلا مأوایم شده بود•••
🔹گاه بر مزار حسین بودم، گاه بر مزار عباس، گاه بر مزار یاران.🔹
🔶و اکنون بر مزار باب الحوائج عباس بودم، همان عباس که تمام شهیدان در قیامت به منزلت او غبطه می خورند•••
🔹جسم عباس در خاک آرمیده بود، اما پرچم او همچنان برافراشته بود و در اهتزاز🔹
🔷تا در روزگار قحطی هر فریاد، هر جنبش، هر جوشش و هر کوشش، نام و ذکر دلیر مردی عباس، کالبد خَمود و نیمه جان آدمیان را حیاتی دوباره بخشد•••
🔸عباس، پُر تلاش بود و پُر خروش، در رفع نیاز نیازمندان🔸
🔰خدا که دستان او را گرفت، در اِزا دو بال به او هدیه داد، تا حد و مرزی برایش نماند، زمین و آسمان را در نوردد•••
•••عباس مجال نیافت که نیاز اهل خیام را به آب بر طرف کند•••
🔹خدا در عوض، برآوردن نیاز تمام اهل زمین را به او سپرد🔹
🔵تا بر زمین تشنۀ اهل نیاز ببارد و تشنه دلان را سیراب کند•••
🔷بر مزار عباس نشسته بودم و در اندیشۀ کارستان او، که صدای نوحه و گریه در کربلا پیچید•••
•••صدا آشنا بود، چشم تیز کردم و کربلا را کاویدم•••
🔻کاروانی سیه پوش نزدیک می شد🔺
🔸اشتران از حرکت باز نایستاده بودند هنوز🔸
•••زن و مرد، پیر و جوان بر زمین غلتیدند•••
- یکی گفت:
"یاحسین!"
+ دیگری گفت:
"عمویم عباس!"
~ آن یکی گفت:
"ای وای برادرم، محبوب دلم."
¤ آن کس دیگر گفت:
"غریب پدرم، مظلوم پدرم، عطشان پدرم."
✔️ ادامه دارد • • •
● ۲ روز تا #اربعین ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
📜 اربعین 📜
#بخش_اول
🔰صبح روییده است، صبحی پُر امید، به عرش آسمان رخشنده تر خورشید می تابد•••
🔰نسیم صبحگاه بر شاخسار نخلستان می وزد، و پرندگان از فراز نخل های فرات به پرواز می آیند•••
•••علقمه پُر آب شده است و آب آن جاری•••
🔹و ملائک گِرداگِرد حَرم به پیشواز، بال گشوده و به صف شده اند🔹
🔸از اقیانوس ژرف محمّد، رحمت العالمین، از بلندای هفت آسمان، رحمت گسترده اش همچو باران می بارد بر زمین🔸
🔹علی امیرالمومنین، صراط را بر پهنۀ آسمان حَک کرده است، راه را روشن کرده است،جای جای زمین و هفت آسمان را ولایت می کند.🔹
🔸مادر مهربان از فراز هفت آسمان، نصرت اش را بر زمین گسترده است،🔸
•••نصرتِ فاطمه شامل و کامل است، زمین و زمان را در بر گرفته است•••
🔵محشری در کربلا برپا شده است، دشت کربلا نور باران است، کربلا نه، تمام پهنۀ زمین پُر نور است•••
🔺چون که خلیفۀ الله، احیاگر دین رسول الله، قافله سالار ما رُخ نموده است🔻
•••قافله سالار آمده است تا اُمّت رسول را احیاء کند•••
🔹از هرطرف، از هر جهت، از هر مسیر که به کربلا آیی غوطه ور در نور می آیی، از سرتاسر زمین، دریای بیکران نور سوی کربلا در جریان است،🔹
⚫️اربعین است، اربعین حسین،⚫️
🔹قافله سالار ما بار دِگر رُخ نموده است.🔹
○ مردمان، پیر و جوان، زن و مرد•••
○ از هر قوم و هر نژاد•••
○از هر بِلاد کوچک و بزرگ. دور و نزدیک•••
○شیعه و سُنی و مسیحی و پیروان یحیی•••
✔️ ادامه دارد • • •
#روایت_کاروان_عشق
#مجتبی_فرآورده
#روزشمار_محرم