eitaa logo
خادمان افتخاری حضرت‌فاطمه‌معصومه‌سلام‌الله‌علیها
7.5هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
48 فایل
ویژه خادمین افتخاری آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه‌سلام‌الله‌علیها آموزش مجازی و غیرحضوری، اطلاع از اخبار و رویدادهای مربوط به حرم مطهر و خادمان افتخاری، ارتقاء سطح آگاهی عمومی خدام، #جهاد_تبیین https://eitaa.com/khadem_astan ادمین: @khademharam86
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅═══✼✼═══┅┄ قبل از اذان صبح برگشت. پیکر هم روی دوشش بود. خسته بود و خوشحال. می گفت: یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم. فقط همین شهید جا مانده بود. ┄┅═•°••⃟🕊⃟•°•═┅┄ پیرمردی جلو آمد. بود. همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود. سلام کردیم و جواب داد. همه ساکت بودند. انگار می خواهد چیزی بگوید اما! لحظاتی بعد سکوتش را شکست: آقا ابراهیم ممنون! زحمت کشیدی! اما پسرم...! پیرمرد مکثی کرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است! لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت.😔 چشمانش گرد شده بود از تعجب! بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود. چشمانش خیس از اشک بود. صدایش هم لرزان و خسته: دیشب پسرم را در خواب دیدم. می گفت: در مدتی که ما و بی نشان بر خاک افتاده بودیم، هر شب مادر سادات سلام الله علیها به ما سر می زد. اما حالا، دیگر چنین خبری برای ما نیست...!😭 می گویند مهمانان ویژه حضرت زهرا سلام الله علیها هستند! پیرمرد دیگر ادامه نداد. ┄┅═•°••⃟🕊⃟•°•═┅┄ سکوت جمع ما را گرفته بود. به ابراهیم هادی نگاه کردم. دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلت میخورد و پایین می آمد.😭 می توانستم فکرش را بخوانم. ابراهیم هادی گمشده اش را پیدا کرده بود! ... ╔═•__●°•🌷•°●__•══╗ @khadem_astan ╚══•__●°•🌷•°●__•═╝
┄┅═══✼✼═══┅┄ همان روزی که نامش را از القاب انتخاب کردند، به برکت صاحب نام، زندگی اش ختم به خیر شد. راهش را انتخاب کرد به قول خودش جهیزیه اش بود و فارغ از دلخوشی های هم سن و سال هایش، به فکر می کرد.. فعال فرهنگی و به تمام معنا، گاهی معلم آیه های نور و گاهی تیمار بیماران و سالمندان، گاهی شهدا هرچه که بود برای رضای خدا بود. ┄┅═•°••⃟🕊⃟•°•═┅┄ عاشق و پیرو رهبرش بود وقتی سرباز شاه به بی حرمتی کرد جوابش سیلی صدیقه شجاع و با غیرت بود. در بدون خستگی می کرد.. در پا به پای رزمنده ها می جنگید تا جایی که منافقان پیغام داده بودند "اگر دستمان به تو برسد پوستت را از کاه پر می کنیم" فرقی نمی کند باشی یا ، عاشق عجل الله تعالی فرجه الشریف که باشی و برایش سربازی کنی ، با عزت خریدارت می شود مثل صدیقه. در جوانی شد همچون حضرت مادر.در ی از جنس و حیا گفته بود" از جنازه ام نگیرید و به جایش و نوشته هایم را چاپ کنید" ╔═•__●°•🌷•°●__•══╗ @khadem_astan ╚══•__●°•🌷•°●__•═╝
┄┅═══✼✼═══┅┄ در منطقه ، با چند نفر از همکاری می کردیم. فکر زیارت یک لحظه هم  را آرام نمی گذاشت. با مجاهد عراقی صحبت کرد. قرار شد او کارهای جعل کارت تردد و بقیه مسائل را حل کند. یک روز آمد سر وقت سید که برویم. مجاهد عراقی می گفت: از ایستگاه ایست و بصره رد شدیم. شب را در منزل خودم بودیم و فردا عزم کردیم. حرف ها را قبلا زده بودیم که باید خود را کنی، نکند ها متوجه شوند و همه لو بروند. ┄┅═•°••⃟🕊⃟•°•═┅┄ سید تا چشمش به ضریح امام حسین (ع) و حرم بی زائرش افتاد، از خود بی خود شده بود. هر چه بچه ها ایما و اشاره و قسم دادیم، کارگر نیفتاد. حالا سید بیست دقیقه ای می شد که کنار مشغول راز و نیاز بود. بعدها می گفت: تا چشمم به ضریح افتاد اختیارم را از دست دادم. با شوق و علاقه‌ای که سید حمید به داشت، اگر نمی‌رفت، از محالات بود. اصلاً شاید زنده ماندن او در آن همه مخاطرات ، فقط برای این بود که بوسه‌ای بر ضریح جدش بزند و بعد شود. اين كيست كه همه اوست اين چه است كه همه اوست. ╔═•__●°•🌷•°●__•══╗ @khadem_astan ╚══•__●°•🌷•°●__•═╝
┄┅═══✼✼═══┅┄ علی آقا در روز به دنیا آمد. ، و بود. ایشان سرسپرده بود. مراسم عروسی مان را ظهر گرفتیم که به چشم نیاید و حرمت داغداری خانواده حفظ شود. آمدیم توی اتاق که ناهار بخوریم؛ علی در را بست و پشت آن ایستاد، رو به من کرد و گفت: می‌دونی که تو این لحظه دعای ما مستجابه؟ گفتم: آره ولی الان بیا ناهار بخوریم. گفت: روزه ام. گفتم: تو روز عروسی گرفتی؟؟ گفت روزه ی نذره، گفتم: چه نذری؟ گفت: این که همون طور که خدا منو تو کرد تو هم کرد، حالا میخوام تو هم رو نصیبم کنه. ┄┅═•°••⃟🕊⃟•°•═┅┄ حاج علی سالها به جنگ رفت و حتی مجروحیت هایش باعث نشد که او دست از جنگ بردارد، شب آخر قبل از شهادتش، که شب عید غدیر بود انگار می‌دانست آخرین دیدار است برای همین تا صبح به راز و نیاز با پرداخت و پس از آن آخرین وصیتش را کرد. عید غدیر بود که لباس سفید عروسی را به تن پوشیدم و هفت سال بعد درست عید غدیر بود که لباس سیاه بر تن پوشاندم و چهار فرزند از ۶ ماهه تا ۶ ساله به رسم امانت از علی پذیرفتم. حاج علی می‌گفت: «من در عید غدیر به دنیا آمدم، در عید غدیر سنت ازدواج را به جا آوردم، و در عید غدیر پای از این دنیا بر می نهم.» و درست در روز عید غدیر در منطقه سومار شربت را نوشید. راوی: همسربزرگوارشهید ╔═•__●°•🌷•°●__•══╗ @khadem_astan ╚══•__●°•🌷•°●__•═╝