[ #صبورانه🥀]
گفتند:
قدبلندیـ
خوش چهرهـ ایـ
خوش تیپیـ
خوش لباسیـ
حال، دارم لابه لایـ
استخوان های خاک خورده اتـ 😭
دنبال حرف مردم می گردمـ ... 😔
[یا بࢪگرد...
یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ]
بینِ هزاࢪ آشنــا،
سمٺ مـــࢪا نشان بدھ ...
#صلےاللهعلیڪیارسوݪالله🍃
[و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شہید_زندھ💖 ]
تَهِ همهی عشــــقِ بــچه بسیــجیا به امام"ره" این بود که رابطهشون رابطهی خیلی نزدیکی شده بود. که آخرش امــام میگه خدایا منو با بسیجیــام محــشور کن. امام الـعارفین، امام الحــکیم و فرزانه میگه خدایا منو با بسیجیـام محــشور کن! [امام با این حرف] یا داره شــعار سیــاسی قبل انتخــاباتــی میده و یا داره به ما یه چیزی رو میفهــمونه که تـوی این بــچهها یه خــبری بود...
#حسین_یکتا
[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
🍃اگر نباشۍ
سنگ روے سنگ بند نمیشود ڪه هیچ...
آسمان به زمین میرسد...
مے دانم ڪه هستی
فقط...
ڪاش پیدایت میڪردم...
🍃 #الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّڪَ_الْفَرَج
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
شهادت یعنی - سید رضا نریمانی.mp3
6.64M
[ #نقارھ_خونہ🔉 ]
شهادت یعنی ... 🥀
آرزوی شهادت و تو سینه میکشونم...🕊
شهادت ، همه آرزومه♥️
#کربلایی_سیدرضا_نریمانی
#بسیار_زیبا👌👌👌
#شهادت_رویای_نا_تمومه
#اللهم_الرزقنا_توفیق_شهادت_فی_سبیلک
[در این هیاهـو
با گوش دل بشـنو💓]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #جاماندھ😓 ]
#جامانده
خدا کند 🙏
کــــــــه #قیامت،
با #شفاعتی،
میهمــــــــان کنند ما را ... 😍😔
.
#گلــــــــزار_شهدا
#جامانده_از_قافله
[من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
20.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[ #رئوفانہ🦋 ]
چوبِ فروشی نداریم
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_چهل_سوم اهاي سنگين و تن كوفته اش را از زمين مي كند اما همة و
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_چهل_چهارم
زن ميخواهد براي به دوش كشيدن جنازه ناصر را كمـك كنـد كـه ناصـر نهيـبش
ميزند: 🗣
ـ شما برو! اينجا را دارن ميزنن، درست نيست وايسي. 😞
حلقه هاي چشم زن پر از اشك ميشود و ميگويد:
مگه جون ما از شما جوونا عزيزتره مادر؟ 🥺
ـ آخه الان كاري نميتوني بكني؛ من خودم ميآرمش. تو برو مسجد من ميآم
اونجا، اسلحه رو ازت ميگيرم.
زن تازه يادش مي آيد كه سلاح ناصر را در دست دارد . وحشت زده تفنگ را
نگاه ميكند و ميماند:👀
ـ چطوري ببرمش؟
ـ همينطور كه تا حالا آوردي.
زن ميپرسد:
ـ سرشو به كدام طرف بگيرم؟
ـ هركدوم طرف راحتتري. نترس؛ روي ضامنه. برو ديگه؛ منم اومدم.🏃♂
زن سر كلاش را رو به زمين مي گيرد و مضطرب جلو مـي افتـد . ناصـر زيـر
جثة بي حركت زن به هن و هـن افتـاده و عـرق، تمـام بـدنش را پوشـانده و از
صورت و سينه ستبرش سرازير شده اسـت .😓 آخـرين تلاشـش را مـي كنـد و بـا
ناتواني خود كلنجار مي رود كه چند زن و مرد به طرفش مي دوند. زن هـا جنـازه
را از كمرش ميگيرند و مردها ميپرسند:
ـ بازم هست؟
ناصر به زور انگشت دست هايش را به علامت «نه» بالا مي برد و كنار ديوار،
خودش را روي خاك ول مي دهد. نفس هاي بلند و كشدارش و به شماره افتـاده
است. 😥
آرنجش را بالا ميبرد و روي پيشاني ميكشد و خيسي اش را نگاه ميكند. 👀
سرش را كه روي دست ها ميخواباند، پلك هايش سنگين روي هم مي آيند. 😴
ـ چِت شده ننه؟
ناصر به دنبال صدا و باد گرمـي كـه بـر صـورتش مـي وزد، سـرش را بلنـد
ميكند. همان عاقله زن است كه تفنگ ناصـر را بـه دسـت دارد . 👀
درمانـدگي در تمام تنش دويده و اشك، حلقة چشم هايش را پر كرده است .🥺
پـرِ چـادرش را از كمر باز مي كند و آن را در هوا تكان مي دهد و ناصر را باد مـي زنـد .☺️
زن دوبـاره
ميپرسد:
ـ بميرم ننه، چيزيته؟ 😢
ناصر دردش را پنهان ميكند:
ـ نه مادر، چيزي نيست؛ زحمت نكش، خنكم شد.
بعد، از زمين كنده ميشود و به زن ميگويد:
ـ برو بريم. ☺️
زن نگاه از ناصر نمي كند؛ هم براي خستگي اش دل مي سوزاند و هـم بـراي
مقاومتش غبطه مي خورد. اشك هاي ناصر بيشتر مي شود و روي گونه هايش خط
مياندازد.😭
دست روي دلش مي گذارد و در حالي كه در خود مچاله مي شـود بـه
سختي ميگويد:
ـ خدايا از همة اين مردم قبول كن. 🤲
ناصر به خود ميپيچد. چشم هاي زن بيرون ميزند: 👀
ـ بميرم، دلت درد ميكنه؛ آره؟
فشار دست هاي ناصر روي دلش كمتر مي شود و تلاش ميكند تا اخـم هـاي
صورتش را باز كند:
ـ نه؛ مهم نيست.😄
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi