تولدت مبارک🎂
#شهید_عباس_غلامی
تاریخ و محل تولد: ۵ مهر ۳۴ ، باغچه
تاریخ و محل شهادت: ۲۵ دی ۶۵ ، هفت تپه
نام عملیات: بمباران هوایی
محل دفن: باغچه
#شهیدانه
🍁🌹🍁🌹🍁
🌹@khadem_mayamey🌹
هرروز یک آیه:
هر چه در دل دارید چه آشکارش کنید چه پنهان خدا به آن آگاه است.
آل عمران آیه ۲۵
@khadem_mayamey
تعالیم_خردمندانه
روزی روزگاری، پادشاهی بود که می خواست کلیه ی تعالیم خردمندانه ی روزگار خود را گردآوری کند.
او تمام علمای کشور را فرا خواند و به آنها دستور داد تا در اسرع وقت این کار را انجام داده و حاصل کار را در قالب یک کتاب به وی ارائه دهند.
آنها نیز تحقیق خود را شروع کردند و بعد از یک سال با در دست داشتن کتاب قطوری عنوان ” تعالیم خردمندانه” نزد پادشاه بازگشتند.
پادشاه از این کار خشنود شد، اما از آنها خواست تا کتاب را فشرده تر کنند. بعد از مدتی در حالی که حجم کتاب را به یک فصل رسانده بودند بازگشتند. اما باز هم پادشاه گفت که کتاب را فشرده تر کنند.
سرانجام حاصل کار یک جمله شد. وقتی پادشاه آن جمله را خواند بسیار خوشحال شد و گفت:
” این خردمندانه ترین تعلیم روزگار است.”
آن یک جمله ی ساده این بود:
” بهای هر چیز را باید بپردازی.”
@khadem_mayamey
ڪلام_استاد
از علامه پرسیدم ،
شهید را چرا ، شهید مے گویند؟
آیا براے این است ڪه در میدان نبرد و جهاد است؟
فرمودند ،
نه ، بالاتر ،
براے اینڪه حاضر در مقام است و مقام ، صعود اعمال است....
#علامه_طباطبایی
📕 آشناے آسمان ، ص110
@khadem_mayamey
ڪلام_استاد
از علامه پرسیدم ،
شهید را چرا ، شهید مے گویند؟
آیا براے این است ڪه در میدان نبرد و جهاد است؟
فرمودند ،
نه ، بالاتر ،
براے اینڪه حاضر در مقام است و مقام ، صعود اعمال است....
#علامه_طباطبایی
📕 آشناے آسمان ، ص110
@khadem_mayamey
خورشید به این مدار بر می گردد/
با ابر بگو ببار بر می گردد/
صدقرن اگر زمین زمستان باشد/
با آمدنش بهار بر می گردد
#سید_مهدی_حسن_زاده
پ.ن:انتظار بهانه نمیخواهد..
🌹@khadem_mayamey🌹
یڪےنوشتہبود
سهمِمنازجنگ
پدرےبود
ڪه هیچوقت
درجلسہےاولیاومربیان
شرڪتنڪرد...:)💔✨
•
[زِ تمام بودنـے ها تو فقط از آنِ من باش...]
#شهیدانه
🌹@khadem_mayamey🌹
#تلنگر🍁
بزارحقالناس رو
قشنگبراتمعنےڪنم :
حقالناســـ...
هموناشکایےِڪہامامزمانعج
برایِگنـاهایِمامیریزهــ...😔
#ابو_عماد
🌹@khadem_mayamey🌹
✨با اینکه جانشین فرماندهی تیپ شده بود و کل نیرو ها زیر نظرش بود، همیشه گوشه نمازخانه می خوابید.
یک شب برای آب خوردن به سمت نمازخانه رفتم دیدم دارد نماز شب میخواند...📿
✨آنقدر محو مناجات با خدا بود که متوجه حضورم نشد.
نماز شبش که تمام شد کنارش نشستم و گفتم: خب آقاجان، ما بعد از ظهر کلی کار کردیم. توی کوه و جنگل بالا و پایین کردیم و خسته شدیم.
کمی هم استراحت کن شما فرمانده مایی، باید آماده باشی!
✨لبخندی زد و گفت: خدا به ما به جون بخشیده، باید جونمون رو فداش کنیم... جز این باشه رسم آزادگی نیست❗️
〖 #شہیدمصطفےصدرزاده 〗
🖤↶【 #ʝѳiɳ 】↷🖤
🌹@khadem_mayamey🌹
••✾••
#ڪلامشهید🕊💌
#شهیدآسیدمرتضۍآوینۍ
گردشخوندر رگهاۍزندگي
شيريـــناستـــ؛
اماريختنآندر پاۍمحبوب
شيريـــنتراستـــ؛
ونگوشيريـــنتر،
بگو"بسياربسيارشيريــــــنتر"
#اللهمارزقناتوفیقالشهادةفۍسبیلڪ
#ڪلنابفداڪیازینبسلاماللهعلیها
🌹@khadem_mayamey🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••✾••
ڪربلاواسمضروریهحسین
اربعیناوضاعچجوریهحسین؟!
ڪارمنامسالصبوریهحسین
دارممیمرم ...''💔 !
#استوری | #Story ✨🌿
#اربعین🤍
#محمدحسینپویانفر 🎤
🌹@khadem_mayamey🌹
•••💔🥀
منجاموندم...
ولےنہمثلسہسالہاےکہغمتروخرید
منجاموندم...
شبیہکسےکہهرچےدویدولےنرسید
"تنہا دوازدھ روز تا #اربعین ..."💔🕊
🖤↶【 #ʝѳiɳ 】↷🖤
🌹@khadem_mayamey🌹
یڪےنوشتہبود
سهمِمنازجنگ
پدرےبود
ڪه هیچوقت
درجلسہےاولیاومربیان
شرڪتنڪرد...:)💔✨
•
[زِ تمام بودنـے ها تو فقط از آنِ من باش...]
#شهیدانه
🌹@khadem_mayamey🌹
#رمان_قدیس
😍😍😍😍
رمان پر طرفدار و زیبای قدیس
📚📚📖📚📚
🌹@khadem_mayamey🌹
🌼🌼🌼🌼
🌺🌺🌺
🌼🌼
🌺
#رمان_قدیس
#قسمت_صد_بیست_هشت
به ابن عباس، فرماندارش در بصره نامه مینویسد تا از مردم بصره برای پیوستن به سپاه کوفه کمک بگیرد:
(..... اما بعد! ما به اردوگاه خود در نخیله رفته ایم. تصمیم داریم به جنگ دشمن خود و خدا برویم . پس با مردم بصره حرکت کن و به ما پیوند.)
اما مردم بصره که بیش از ۶۰ هزار مرد جنگی دارند، از یاری علی سرباز میزنند و تنها سه هزار نفر از آنان راهی نخیله میشوند. علی آنچنان که امیدوار بود، افراد یک نبرد تعیینکننده برایش فراهم نشده است. از سوی خوارج در نهروان اردو زده اند و حاضر به همراهی نیستند . تفرقه ای که در صفین حاصل شد، هنوز پابرجاست. چه باید میکرد علی ؟ چگونه باید با مخالفان را به صف سپاهیان خود فرا میخواند؟ چه میگویند آنان؟ حرف حسابشان چیست و چرا دست از لجاجت و عناد بر نمیدارند؟ همین پرسش را علی، روزی از عده ای از آنها می پرسد. میگویند:( مگر شما آن روز در صفین مرا را مجبور به قبول حکمیت نکردید ؟ حالا چرا مرا به خاطر پذیرش حکمیت گناهکار می شناسید؟)
آنان پاسخ می دهند:( ما آن روز اشتباه و گناهی بزرگ انجام دادیم ؛ نباید حکمیت را می پذیرفتیم و با معاویه می جنگیدیم، اما از گناه خود توبه کردیم و حال تو نیز باید توبه کنی.)
از آن پس آزار و اذیتهای این قشر شروع می شود. هر روز به مسجد میآیند و شعار میدهند:( لا حکم لللّه ).
و امام پاسخ میدهد:( سخن حقی را بر زبان می آورند اما هدف باطلی را دنبال میکنند.)
آنان در صدد هستند که نظم شهر و وحدت بین مردم را آسیب پذیر کنند. یک روز علی خطاب به آنها میگوید :( اعتراض و خواسته های نابجایی دارید. هر روز به مسجد می آیید و اسباب تفرقه را فراهم میسازید؛ اما این را بدانید که شما را از ورود به مسجد باز نمی دارم، حقوق شما را از بیت المال قطع نمی کنم ، از شهر بیرونتان نمی افکنم و تا وقتی بر علیه من، وارد جنگ نشده و سلاح به دست نگرفته اید، با شما نمی جنگم .)
اما آنان دست از علی بر نمیدارند؛ پیوسته آزارش می دهند، در خانه ، در راه در مسجد و در هر جایی که علی را می بینند، با عیب جویی، با طعنه و دادن شعار با او مقابله میکنند. اما علی با خونسردی با آنان برخورد میکند. شکیبایی در پیش گرفته تا اینکه آنها کم کم از شهر خارج میشوند. در نهروان تجمع میکنند. شمشیرهایشان را برای جنگ با علی مهیا می سازند.
و اینک که علی آماده ی جنگ با معاویه شده است و خوارج را به حال خود رها ساخته، پیکی را به نزدشان می فرستد تا برای آخرین بار آنان را به سوی خود دعوت کند، اما آنان پیک امام را به قتل میرسانند. تردید به جان سپاه امام میافتد. میگویند:( ای علی! ما را به سوی خوارج ببر . چرا آنان را به حال خود رها ساخته به جنگ معاویه میرویم تا در دوری ما سراغ اهل و عیال و اموال ما رفته و به آنان آسیب رسانند؟)
🌸🌸🌸🌸
#ادامه_دارد.....
🌹@khadem_mayamey🌹
🌼🌼🌼🌼
🌺🌺🌺
🌼🌼
🌺
#رمان_قدیس
#قسمت_صد_بیست_نه
علی میداند که اگر به سوی شام حرکت کند و خوارج را به حال خود بگذارد، عدهای از او جدا شده و نخواهند آمد. پس دستور میدهد که به سوی نهروان حرکت کنند.
سپاه علی به سوی نهروان حرکت میکند .وقتی دو سپاه مقابل هم قرار میگیرند ،علی رو به آنان می گوید:( کشندگان فرستاده ی مرا بدهید تا دست از شما برداشته و کاری به کارتان نداشته باشم. شاید خدا دل هایتان را دگرگون و به راهی بهتر از آن که در پیش گرفتهاید، هدایت کند.)
اما آنها پاسخ می دهند:( ما همه کشندگان فرستاده ی تو بودیم! و اینک ریختن خون شما را نیز مباح می دانیم مگر اینکه توبه کنید .)
چه میشود کسانی را که تا دیروز ، علی پیشوا و رهبرشان بود؟ امروز او را کافرش میخوانند و تهدید به مرگش می کنند! قیس بن سعد از یاران علی رو به آنها میگوید:( ای بندگان خدا! این شمایید که با آن سابقه ی درخشان در اسلام ، در مقابل امامتان ایستاده اید او را و ما را مشرک می نامید و خون مسلمانان بی گناه را می ریزید؟! به راه راست باز گردید که بین ما و شما جدایی و اختلافی نیست . پس چرا اکنون با ما قصد جنگ دارید در حالی که ما در کنار هم باید با معاویه بجنگیم که بر خلیفه مسلمین خروج کرده است.)
اما چنین به نظر می رسید که آنها جنگ را به عنوان پایان اختلافی که برانگیخته بودند برگزیدهاند. شیوه های تفاهم یکی پس از دیگری قطع گردید . لحظه، لحظه ی حساسی است. گویی هیچ راهی جز جنگ وجود ندارد.
🌸🌸🌸🌸
#ادامه_دارد.....
🌹@khadem_mayamey🌹
🌼🌼🌼🌼
🌺🌺🌺
🌼🌼
🌺
#رمان_قدیس
#قسمت_صد_سی
گفتگوها نتیجه ای نمیدهد. برای علی، سخت و ناگوار است که تیغ بر صورت دوستان و یاران دیروزش بکشد. او در کنار این مردان به برادری زیسته بود. دوست نداشت که به ضلالت در افتادن آنان را ببیند . این بار با صدای محکم و قاطع فریاد میزند:(ای گروهی که لجاجت در عداوت، شما را از حق باز داشته است! در مصیبت عظیمی گرفتار شدهاید! مرگی را برای خود برگزیده اید که پایانش جز در افتادن در جهنم نیست. من به شما اخطار می کنم؛ مبادا از افراد پست این امت باشید که فردا میان این همه، کشته تان افتاده باشد.)
سپس به برخی از سران خوارج که در صف جلو ایستادهاند، نگاه میکند و میگوید :(شما را چه می شود؟ مگر آن روز شما را از پذیرش حکمیت باز نداشتم؟! مگر نگفتم که این نیرنگی است از سوی معاویه ؟ مگر نگفتم اسیر این مرد فریب کار نشوید، مگر من شما را باخبر نساختم که آنان اهل دین و قرآن نیستند و دروغ میگویند و قصد فریب شما را دارند؟! حال که پی برده اید فریب معاویه را خورده اید، چرا به عهد و پیمان خود باز نمی گردید و ما را در جنگ با آنها یاری نمی کنید؟)
گروه خوارج که جوابی برای این سخنان قاطع و محکم امام ندارند ، شعار (لا حکم الا لللّه )سر میدهند تا بدین وسیله اعلام کنند در میان امت اسلام فقط آنان به حق چنگ زده اند و پس از گمراهی، به راه راست برگشته اند.
صدای فریاد لا حکم لللّه آنها دشت را پر کرده است. علی با صدایی کوبنده خطاب به یارانش فریاد میزند:( هان! به هوش باشید که حجت برایتان تمام شده است . هر کس این شعار را میخواند او را بکشید ؛ اگرچه سرش زیر این عمامه باشد.)
علی با این گفته ، دستش را بالا بوده روی دستارش میگذارد .
سپس بار دیگر ، به امید هدایتی، به آنها میگوید:( سوگند به خدا که هرگز دوست ندارم خونی از شما بر زمین بریزم . قاتلِ فرستاده ی مرا تحویل بدهید و این غائله را ختم کنید.)
🌸🌸🌸🌸
#ادامه_دارد.....
🌹@khadem_mayamey🌹
💫💫💫💫💫💫
*⚜ یاد شهید بابایی بخیر که طلاهای همسرش را فروخت و به افسران و سربازان متاهل داد و گفت: مایحتاج عمومی گران شده و حقوق شما کفاف خرج زندگی رو نمیده!!*
*⚜یاد شهید رجبی بخیر که پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت کسی دیگر پرداخت میکند.*
*⚜یاد شهید بابایی بخیر که یکی از دوستانش تعریف میکرد که: دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده که معلوله ... شناختمش و رفتم جلو که ببینم چه خبره که فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره!!*
*⚜یاد شهید حسین خرازی بخیر که قمقمه آبش را در حالی که خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت که کامش از تشنگی به هم نچسبه!!*
*⚜یاد شهید مهدی باکری بخیر که انبار دار به مسئولش گفت: میشه این رزمنده رو به من تحویل بدهید، چون مثل سه تا کارگر کار میکنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باکری هست که صورتشو پوشونده کسی او را نشناسد و گفت چیزی به انباردار نگه!!*
*🔱آره یاد خیلی شهدا به خیر که خیلی چیزها به ما یاد دادند که بدون چشم داشت و تلافی کمک کنیم و بفهمیم دیگران رو اگر کاری میکنیم فقط واسه رضای خدا باشه و هر چیزی رو به دید خودمون تفسیر نکنیم!!*
*برای رد شدن از سیم خاردار باید یه نفر روی سیم خاردار میخوابید تا بقیه از روش رد بشن(!!) داوطلب زیاد بود.*
*قرعه انداختند، افتاد بنام یک جوان زیبا رو!! همه اعتراض کردند الا یک پیرمرد که گفت: چکار دارید بنامش افتاده دیگه...*
*همه تو دلشون گفتند: عجب پیرمرد سنگدلی!! دوباره قرعه انداختند، باز هم افتاد بنام همون جوون...*
*جوان بدون درنگ خودش رو انداخت روی سیم خاردار*
*تو دل همه غوغائی شد...!!*
*بچه ها گریان و با اکراه شروع کردند به رد شدن از روی بدن جوان... همه رفتند الا همون پیرمرد... گفتند چرا نمیای؟؟*
*گفت: نه شما بروید من باید* *بدن پسرم رو ببرم برای مادرش*
*آخه مادرش منتظره... درود بر شهامت و غیرت آنان!!*
*نمیدونم الان برای رد شدن و رسیدن به عرش دنیا پاتون رو روی خون کدام شهید گذاشتید؟؟!!*
_*آنقدر انتشار بدهید بزار بفهمند چه کسانی رفتند تا امروز در آسایش، زندگی کنیم!!!!!!!!!!
⭕️ قبل از بارش باران، تندبادی برمیخیزد و گرد و غبار زیادی برپا می کند و همه خس و خاشاکها را جارو می کند؛
اما اگر صبر کنیم، باد آرام میگیرد و باران میبارد و هوا لطیف میشود؛
نابسامانیهای روزگار ما هم نزدیک شدن هوای لطیف و آسمان صاف عصر ظهور را بشارت میدهد.
#میرزا_اسماعیل_دولابی
@khadem_mayamey
دمیباشھدا
°|مجرایاشڪچشم|°
چشماش مجروح شد و منتقلش کردند تهران؛
محسن بعد از معاینه از دکتر پرسید:
آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه... ؟
میتونم دوباره با این چشم گریه کنم ؟
دکتر پرسید :
برایچی این سوال رومیپرسی پسرجون...؟
محسن گفت :
"چشمی کھ برای امامحسین«؏»
گریه نکنه به درد من نمیخوره... :)"
شھیدمحسندرودی
•@khadem_mayamey
پسر طلحه در کوچههای شام
به "علیبنالحسین؏" با نیشخند گفت:
"چھ کسی پیروز شد؟"
آقا با سربلندی جوابش داد؛
"در اذان و اقامهۍنمازت خواهی فهمید!"
@khadem_mayamey
#تلنگـــــر⚠️
هرباری کھ از #عاشورا میگذرد...
و«حجتبنالحسنالعسکری»ظهور نمیکند
یعنی تعدادِ
عباسها کم است
علیاکبرها کم است
قاسمها کم است
خوشغیرت،
علی اصغرها هم کم است:)!
@khadem_mayamey
"حجاب"مانند اولین خاکریز جبھه است
کھ دشمن براۍ تصرف سرزمینی
حتماً باید اول آن را بگیرد.
شھیدمطهری
@khadem_mayamey
خاکِ جبھه هنوز
زمزمههاۍ مناجات قنوتِ
عاشقانهترین نمازها را بخاطر دارد
قنوتی کھ ذکر
«اللهمارزقنیتوفیقشهادتکفیسبیلک»
نخستین دعاۍ آن بود ... :)
التماسدعای
@khadem_mayamey
هرروز یک آیه:
﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَّعَ إِيمَانِهِمْ...﴾
ﺍﻭﺳﺖ کھ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻝﻫﺎۍ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩ ، ﺗﺎ ﺍﻳﻤﺎنے ﺑﺮ ﺍﻳﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﺑﻴﻔﺰﺍﻳﺪ .
[ فتحآیه۴ ]
@khadem_mayamey