eitaa logo
⚘هادیان نور خواهران شهرستان میامی ⚘
79 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
803 ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✨يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ ✨وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقينَ ✨اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد ✨از خدا پروا كنيد و با ✨راست‌گويان باشيد 📚سوره مبارکه التوبة ✍آیه۱۹ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @khadem_mayamey •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✋🌸 😢⇩ •{💔اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌸🍃}• ╔══❥●•➘ʝօɨռ❀══╗ 🌼@khadem_mayamey🌼 ╚══❥●•➚ʝօɨռ❀══╝
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🦋28 مردادماه، چهلمین سالروز شهادت شهیده صدیقه رودباری شهمیرزادی گرامی باد.🦋 صدیقه رودباری دختر 19ساله ای که تا پای جان در راه اسلام و انقلاب ایستاد و در 28مرداد 59به آرزوی دیرینه اش رسید. 📖شهید در دست نوشته هایش نگاشت شهیدم من 🌹 شهیدم من🌹 به راه خود رسیدم من🌹 تو را مادر ندیدم من🌹 شهیدم من 🌹 شهیدم من🌹 🌸. 🌸 🌹🌹 🌹🌹 🌸🌸🌸. 🌸🌸🌸 https://eitaa.com/mashghe_eshgh 🌹@khadem_mayamey 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹🌹28 مردادماه، چهلمین سالروز شهادت شهیده صدیقه رودباری شهمیرزادی گرامی باد🌹🌹🌹 امام خامنه ای:: «اگر در جنگی که هشت سال بر ما تحمیل شد، زنان ما، بانوان کشور ما در میدان جنگ، در عرصه‌ی عظیم ملی حضور نمیداشتند، ما در این آزمایش دشوار و پر محنت پیروز نمیشدیم.» https://eitaa.com/mashghe_eshgh 🌹@khadem_mayamey 🌹
امروز به همراه دوستان خادم الشهدا قرار گذاشتیم تا به مناسبت چهلمین سالگرد شهادت شهیده صدیقه رودباری سری به گلزار مطهر شهدای گمنام شهرمون بزنیم حس عجیبی بود وقتی که به آنجا رسیدیم چندسالیست شاهد این هستیم که شهدای گمنام که در بالاترین نقطه شهرمون قرار دارن خیلی مظلوم واقع شده اند نه بارگاه زیبایی و نه.... کاش مسئولین نگاهی به این موضوع بکنن و یادشون بیاد که اگه شهدا جونشونو برای ما نمیدادن ما الان خیلی چیزارو نداشتیم جناب سرهنگ رجبی از راویان دفاع مقدس خیلی زیبا گفتن اینها گمنام و خوشناممند و ما باید برای آنها خواهری ، مادری ، برادری و پدری کنیم اینجاست که واقعا باید گفت شهدا شرمنده ایم 🌹@khadem_mayamey 🌹
غبارروبی گلزار شهدای گمنام شهرستان میامی با حضور خادم الشهدای خواهر شهرستان میامی در سالروز ۲۸مرداد و چهلمین سالگرد شهادت شهیده صدیقه رودباری 🌹@khadem_mayamey 🌹
توزیع بروشور زندگینامه شهیده صدیقه رودباری در حاشیه گرامیداشت چهلمین سالگرد شهادت ایشان99/5/28 🌹@khadem_mayamey 🌹
قرائت قرآن توسط یکی از خادم الشهدا در گرامیداشت چهلمین سالگرد شهادت شهیده صدیقه رودباری در حسینیه شهدای گمنام 🌹@khadem_mayamey 🌹
حضور حاج آقای حیدری در جمع خادم الشهدا خواهر شهرستان میامی در چهلمین سالگرد شهادت شهیده صدیقه رودباری در آستانه ماه محرم 🌹@khadem__mayamey 🌹
مروری بر زندگی شهید صدیقه رودباری به گزارش ایسنا، صدیقه رودباری ۵ خرداد سال ۵۹، از طرف جهاد سازندگی برای انجام فعالیت های جهادی به شهر بانه کردستان اعزام شد.در بانه هر کاری که از دستش بر می آمد انجام می داد.در روستاهایی که پاکسازی می شدند،کلاس های عقیدتی وقرآن بر گزار می کرد.با توجه به شرایط بسیار سخت آن روزهای کردستان، دوشادوش پاسداران بانه فعالیت می کرد در حالی که هیچ گاه اظهار خستگی نکرد. در سپاه بانه مسئول آموزش اسلحه به خانم ها  بود. علاوه بر آن مخابرات سنندج نیز محل فعالیت او به شمار می رفت.آنقدر فعال بود که یکی دوبار منافقین برایش پیغام فرستادند که «اگر دستمان به تو بیفتد ،پوستت را از کاه پر می کنیم.» رورز ۲۸ مرداد سال ۵۹، روزی بود که صدیقه  و دوستانش خسته از مداوای مجروحین ودر حالی که پا به پای پاسداران دویده بودند، در اتاقی دور هم نشسته واستراحت می کردند. در همین هنگام دختری وارد جمع سه نفره شان شد. صدیقه قاتل خود را می شناخت. گاهی او را در کتابخانه دیده بود.آن دختر به بهانه ای اسلحه صدیقه را برداشت و مستقیم گلوله ای به سینه اش شلیک کرد. @khadem_mayamey
😍😍😍😍 رمان پر طرفدار و زیبای قدیس 📚📚📖📚📚 🌹@khadem_mayamey🌹
🌼🌼🌼🌼 🌺🌺🌺 🌼🌼 🌺 ایرینا توی آشپزخانه بود و داشت شام می پخت. بوی غذا و بخاری که از دیگ جوشان بیرون میزد، هوای سالن پذیرایی را خشبو کرده بود. اما کشیش حواسش به ایرینا و (پیلمنی) که شام دلخواهش بود ، نبود ؛ غیب شدن مرد تاجیک ذهن او را به خود مشغول کرده بود . نگران او بود؛ مردی که گفته بود با فروش این کتاب قصد دارد به زندگی خود و خانواده‌اش سروسامانی بدهد ،چرا برای گرفتن پول کتابش مراجعه نمی کرد ؟ کشیش ساده ترین علت را بیماری می دانست و در بدترین حالت به آن دو جوان مشکوک فکر می‌کرد که آدم‌های سر به راهی به نظر نمی رسیدند و ممکن بود بلایی سر مرد تاجیک آورده باشند. این دو روز، وقتی کشیش به کلیسا می رفت ، چشمش به در و حواسش به مراجعان بود تا مرد تاجیک را ببیند، پولش را بدهد و خیالش از بابت مالکیت کتاب راحت شود. صدای ایرنا او را به خود آورد. او در حالی که داشت به طرف تلویزیون می‌رفت گفت:( وا ! چرا اینقدر ساکت و آرام نشسته ای؟) بعد تلویزیون را روشن کرد ، کنترل آن را روی میز گذاشت ،کمر راست کرد و رو به کشیش گفت:( برو جلوی آینه خودت را نگاه کن ببین چه ریش و پشم شانه نخورده ای برای خود درست کرده ای؟!) 🌸🌸🌸🌸 ..... 🌹@khadem_mayamey🌹
🌼🌼🌼🌼 🌺🌺🌺 🌼🌼 🌺 کشیش به جای اینکه ریش بلند به هم ریخته اش را مرتب کند، دستی به پیشانی و جلوی سر بی مویش کشید و به ایرینا خیره نگاه کرد. ایرینا گفت :(حتما عجله داری بروی سراغ کتابت .... الان شام را می‌کشم .) کشیش اشتهایی برای خوردن غذا نداشت اما می‌دانست که ایرینا بدون اوشام نخواهد خورد. پشتش را به مبل تکیه داد و چشم به تلویزیون دوخت که داشت اخبار ساعت ۹ شب را پخش می‌کرد. با اینکه میلی به دیدن اخبار نداشت، اما فهمید خبر مربوط به ولادیمیر پوتین نخست وزیر روسیه است که در لباس جودو در حال مبارزه با ورزشکار جوانی از سن پترزبورگ است. ایرینا سبد نان و کاسه سالاد گوجه و خیار را روی میز غذاخوری گذاشت و همانطور که به تلویزیون نگاه می کرد گفت؛( ببین پوتین با این سن و سال چه می کند ؟ عین جکی چان است ؛ فرز و چابک ! به آشپزخانه رفت. کشیش تبسمی کرد و گفت :(باز هم نشسته ای و فیلم های جکی چان را دیده ای ؟) ایرینا در حالیکه پارچ آب و دو لیوان کریستال قدیمی را در دست داشت ، آمد و گفت:( اگر تو هم مثل من صبح و شب توی خانه تنها بودی چه میکردی ؟) پارچ و لیوان ها را روی میز گذاشت و به کشیش نگاه کرد. کشیش از جا بلند شد، پشت میز غذاخوری نشست و گفت:( می‌نشستم و همه اش کتاب می‌خواندم.) بعد دست دراز کرد و از توی سبد تکه کوچکی نان کند و در دهانش گذاشت. ایرنا قبل از اینکه توی آشپزخانه برود و دیس نخود پلو را بیاورد، گفت:( کتاب‌های توکه خواندنی نیستند ؛ چند رمانی را هم که آوردی همه‌شان را خوانده‌ام.) 🌸🌸🌸🌸 ..... 🌹@khadem_mayamey🌹
🌼🌼🌼🌼 🌺🌺🌺 🌼🌼 🌺 کشیش گفت:( این کتاب آخری چی بود آوردم؟ مال میخائیل بولگاکف؟ همه اش را خواندی؟) ایرینا دیس نخود پلو را روی میز گذاشت ، خودش هم نشست و گفت:( مرشد و مارگاریتا، یکی از بهترین رمان هایی بود که خواندم. دو سه روزه تمامش کردم.) کشیش آن شب خوش اقبال بود که در طول شام ایرینا قصه رمان مرشد و مارگریتا را با همان اشتهایی که نخود پلویش را می‌خورد، تعریف کرد؛ چون از آنجایی که او که میلی به خوردن نداشت ، توانست با همان یک کفگیر پلویی که کشیده بود ور برود تا ایرینا که کیفیت دستپختش را با اشتهای کشیش می سنجید، گمان کند او با اشتها مشغول خوردن است. بعد از شام در جمع کردن میز به ایرینا کمک کرد تا هر چه زودتر به اتاق کارش برود و مطالعه کتاب را پی بگیرد. اما هنوز پشت میز کارش ننشسته بود که تلفن زنگ خورد . صدای دوستش پروفسور آستروفسکی را شناخت. با آرامش روی صندلی نشست و پشتش را به آن تکیه داد‌. در جواب پروفسور که پرسیده بود با گنج باد آورده ات چه می‌کنی؟ گفت :(خبرهای خوبی برایت دارم پروفسور. دیشب بخش‌هایی از آن را خواندم؛ با این که خواندنش برایم سخت بود ، اما دارم به خطش عادت می کنم . موضوع راجع به یکی از قدیسین دین اسلام است. شخصی به نام علی که مسلمانان لبنان به او امام علی می‌گویند . شاید اسمش به گوشت خورده باشد .) پروفسور گفت:( من در مسائل دینی اطلاعات چندانی ندارم. در دین اسلام فقط محمد را می‌شناسم .حالا این کتاب را خود علی که می‌گویی نوشته است؟) 🌸🌸🌸🌸 ..... 🌹@khadem_mayamey🌹
🌼🌼🌼🌼 🌺🌺🌺 🌼🌼 🌺 کشیش جواب داد:( نه! نویسنده‌اش مردی است که هم عصر علی بوده و قلم خوبی دارد. با یکی از دوستان نویسنده ام در لبنان تماس گرفتم، او چند جلد کتاب درباره علی نوشته است. قرار است به من کمک کند تا کتاب‌های مرتبط با علی را مطالعه کنم.) پروفسور پرسید :(این دوستت که میگویی مسلمان است لابد!) کشیش گفت:( جالب است بدانی که او یک نویسنده و متفکر مشهور مسیحی است. می‌گفت علی یکی از مردان بزرگ تاریخ ماست. او را به مسیح تشریح می‌ کرد، اما نکته جالب تر اینکه علی کتابی دارد به نام نهج البلاغه .من این کتاب را در بیروت دیده‌ بودم ، اما هرگز رغبتی به مطالعه آن نداشتم .دوستم میگفت:( نهج البلاغه تنها کتابی است که با مطالعه آن می توان علی را آنچنان که هست بشناسی.) پروفسور گفت:( حالا چه اصراری دارید که علی را بشناسی؟ همین‌که چنین کتابی دستت رسیده کافی است. خودت را خسته نکن.) کشش گفت:( درست می‌گویی پروفسور . میل من بیشتر به جمع‌آوری نسخه خطی است تا مطالعه و پژوهش در موضوع آنها ، اما این کتاب با بقیه فرق می کند .) پروفسور گفت:( بله ،می فهمم. رَوِشت را قبول دارم و توصیه می‌کنم کتاب را با دقت بخوانی. خود من از خواندن نسخه خطی، بیشتر از نگهداری اش لذت می‌برم.) کشیش گفت:( اگر یک دستگاه اسکنر در منزل داشتم، همه صفحات آن را برایت اسکن می‌کردم. دوست دارم تو هم آن را بخوانی.) پروفسور گفت:( فعلاً چنین کاری نکن، دستگاه های اسکنر معمولی ممکن است به کتاب آسیب برساند .بعدها یک روز کتاب را با خودت به انستیتوی نسخ خطی بیاور، ما اینجا دستگاه هایی داریم که می‌توانیم از کتابت میکرو فیلم تهیه کنیم . فعلاً زیاد وقتت را نمی گیرم، برو کتابت را بخوان و هر وقت مشکلی پیش آمد به من زنگ بزن.) گوشی را قطع کرد. احساس خوبی به او دست داد. 🌸🌸🌸🌸 ..... 🌹@khadem_mayamey🌹
🔶🔹🔶🔹🔶 🔹إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ🔹 ✨پادشاهی و مالکیت آسمانها و زمين براي اوست ✨ (او) زنده میکند و مي‏ميراند ✨و غیر از خدا ولي و ياوري نداريد. 💠 سوره توبه ✨ آیه116💠 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•• @khadem_mayamey
💌عاشقانه‌های_جوشن‌کبیر ]اللُّهُــمَّ انّی اُساُلُک باسمک...] بارالها! تو را میخوانــــم... تو را ، با تمام زیبایت... از تو میخواهـــم ای صاحب اسماءالحسنی ای که نام و یاد تو مایه‌ی است ای و که اطمینان بخش هــمه‌ی قلبهایی مرا از دنیا و آخرت نجات بــــده. ✔️ @khadem_mayamey
🔴‏١-این عکس یکی ازدردناکترین ودر عین حال حماسی‌ترین لحظات فکه،ماجرای ‎ است که ٣٠٠نفرازنیروهایش درون یک کانال بمحاصرۀ ‎ هادر می‌آیندآنهاچندروزباتکیه بر ‎ خودبه مقاومت ادامه می‌دهندوبمرورهمگی توسط آتش دشمن ویاعطش مفرط به ‎ می‌ﺭﺳﻨﺪ،ساعات آخربیسیمچی گردان همت راخواست،حاجی پای بیسیم آمدصدای ضعیفی راازآن سوی خط شنیدکه میگوید: احمدرفت،حسین هم رفت،باطری بی‌سیم داردتمام می‌شود ‎ هاعنقریب می‌آیندتاماراخلاص کنند،من هم خداحافظی میکنم از قول مابه ‎ بگوییدهمانطورکه فرمودید ‎ وار ‎ کردیم،ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ وﺗﺎﺁﺧﺮایستادیم 😔 @khadem_mayamey