هدایت شده از مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
حج عمره خانواده و دوستان
سال 1391 بود که از طرف بسیج، اسمش برای حج عمره در آمده بود. همانجا زنگ زد و موضوع را با من مطرح کرد؛ علی واقعاً بدون اجازهی ما آب نمیخورد. گفتم: "علی جان خوش به سعادتت، باعث افتخار ماست که شما تو این سن کم به حج مشرف بشی"، خیلی خوشحال شد.
خیلی خودش را آماده میکرد تا زیارت بامعرفتی داشته باشد. قبل از اعزام از همه طلب حلالیت كرد. تا اينكه همراه علی به سمت فرودگاه حرکت کردیم، جمعیت زیادی در سالن انتظار نشسته بودند. موقع خداحافظی، علی خم شد و پاهای من و مادرش را بوسید و گفت: "تا شما اجازه ندید من به این سفر نمیرم".
وقتی برگشت تقریباً هیچ سوغاتی نیاورده بود و میگفت: "پولم رو به وهابیها نمیدم". فقط تعدادی تسبیح از بازار شیعیان مدینه خریده بود که کمک به اقتصاد آن شیعهها بشود که خیلی وضعیت سختی داشتند. یک کاسه خرما هم خریده بود و برای سلامتی امام زمان (ع) داخل هتل بین سایر زائرین تقسیم کرده بود. یکی از همسفرهایش فکر کرده بود که علی همراهش پول ندارد که سوغاتی بخرد، گفته بود: "آقای خاوری اگر مشکل مالی داری این پول رو بگیر، من انشاءالله تو ایران ازتون پس میگیرم". علی گفته بود: "من چهطوری از این وهابیها سوغاتی بخرم؟ اين پولی که ما اینجا خرج میکنیم فردا تبدیل به بمب و موشک ميشه و بر سر مردم مظلوم یمن و سایر کشورها فرود میاد! حاضر نیستم حتی تا این اندازه در جنایت این دشمنان خدا شریک باشم. توصیهی بسیاری از مراجع اینه که با توجه به این شرایط کسی چیزی نخره". علی سالها قبل این دید را داشت، بعدها که جنگ یمن شروع شد و داعش شکل گرفت و تکفیریها جنایتهای بسیار هولناکی را در منطقه انجام دادند، علی میگفت: "خدا رو شکر که یک ریال از جیب من تو حلقوم اینها نرفت".
يكبار گفتم: "علی جان تو قبرستان بقیع چه حالی داشتی؟ راسته که بقیع روضه خوندن نمیخواد؟!". تا این حرف را زدم اشکهایش جاری شد و دیگر نتوانست جلوی خودش را بگیرد، خیلی گریه کرد. از غربت امام حسن مجتبی (ع) و خانم حضرت زهرا (س) گفت، از قبر خاکی و بی شمع و چراغ خانم حضرت امالبنین (ع) گفت. ولیمهی حج را هم در روز اول ماه مبارک رمضان دادیم، علی خیلی خوشحال بود و میگفت: "خدا روشکر ما هم در ثواب روزهی مهمانان شریک خواهیم بود". حتی روی کارت دعوت مراسم این جمله را نوشته بود: «کادوی شما سه صلوات جهت سلامتی و تعجیل فرج آقا امام زمان (ع) (عج) و سلامتی نایب بر حقش امام خامنهای»؛ همهی کارهای علی با ولایت گره خورده بود.
#شهید_علی_خاوری
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
حقالناس را شوخی نگیریم (خانواده، آقایان گوهری کنجکاو و...)
نسبت به رعایت مسائل شرعی و بیتالمال بسیار مقید بود؛ داخل اداره نشسته بودم و تفنگ بادیام درست کار نمیکرد. علی استاد سلاح بود، گفتم: "اگر فرصت کردی یک سر بیا اداره و این تفنگ رو تنظیم کن". یکی دو روز بعد علی آقا آمد و در حیاط اداره، اسلحه را تنظیم کرد. جهت آزمایش، یک گلوله شلیک کرد و گلولهی تفنگ بادی به دیوار آجری اداره برخورد کرد و یک تکه از آجر دیوار کنده شد! علی خیلی ناراحت شد، گفت: "برم آجر و سیمان بیارم و اینجا رو ترمیم کنم". گفتم: "علی آقا اینکه چیزی نشده! یک خراش کوچک روی دیوار افتاده!".
علی گفت: "بهخاطر همین خراش کوچک ممکنه جلوي ما رو بیگرند". گفتم: "داداش تو بعضی ادارات شتر با بارش گم میشه، حالا شما گیر دادی به این یه تیکه آجر؟!". گفت: "از حقالناس میترسم، من نمیخوام مدیون بشم". درنهایت و با اصرارهای زیاد، وقتی گفتم مطمئن باش با هزینهی شخصی خودم دهها برابر این کار را جبران میکنم و شما نگران نباشید، منصرف شد.
*
گاهی اوقات هزینههای اضافهکاری که قرار بود برایش محاسبه شود را قبول نمیکرد، میگفت: "تو ساعت کاری صبحانه میخوریم، گاهی طول میکشه و نمیخوام مدیون بشم، یا گاهی با خانمم تلفنی صحبت کردم". گاهی ما اعتراض میکردیم و میگفتیم: "بابا اینقدر دقت و سختگیری واقعاً نیاز نیست" اما علی راه خودش را میرفت. برای تفریح به جنگلهای اطراف شهر میرفتیم، جنگلها تقریباً عمومی بود و مردم از آنجا استفاده میکردند. همراه با علی آقا و رفقا چند بار رفتیم و جاهایی که معلوم بود قبل از ما آنجا آتش روشن کرده بودند ما هم آتش روشن کردیم و چای درست کردیم. مدتی که گذشت علی آقا گفت: "بریم صاحب اون زمینها رو پیدا کنیم و حلالیت بگیریم". به ما پیشنهاد داد، هیچکدام زیر بار نرفتیم و گفتیم: "بابا اونجا عمومیه و همه میان این کار رو انجام میدن" اما علی گوشش بدهکار این حرفها نبود و میگفت: "حقالناس خیلی سخته و من یکی توان جواب دادن به حقالناس رو ندارم". خیلی پیگیر شد و صاحب تمام آن جنگلها را پیدا کرد و حلالیت گرفت.
*
در دبیرستان امام حسین (ع) كه درس مي خواند، یک راکت تنیس را شکسته بود. بعدها یک راکت خریده بود؛ چون من آنجا تحصیل میکردم، آورد داد به من وگفت: "اگر زحمتی نیست این راکت رو ببر بده مدرسه". راکت را دادم به مدیر مدرسه و قضیه را به او توضیح دادم، چشمان مدیر از تعجب گرد شده بود! برایش خیلی جالب و تأثیرگذار بود که دانشآموزی اینقدر به این موضوعات بهظاهر کوچک اهمیت بدهد. بارها این موضوع را در جلسات به سایر دانشآموزان تأکید میکرد که الگو بگیرند و در حفظ اموال مدرسه کوشا باشند. لحظات آخر اسم چند نفر را نوشت که از آنها حلالیت بگیرم. زیر اسم یکی از آنها نوشته بود: من قول داده بودم برای این آقا شیرینی بگیرم که نتوانستم، از او حلالیت بگیر.
من هم بعد از رفتن علی زنگ زدم و گفتم شماره کارت بدهید تا هزینهی شیرینی را واریز کنم، آن بنده خدا گریهاش گرفت و گفت: "خدایا این آدم چهقدر دل بزرگی دارد". علی به وفای به عهد حساس بود. به چند نفر هم که زنگ زدم برای حلالیت شرمنده شدند و از بدی که در حق علی کرده بودند به گریه افتادند و گفتند باید علی حلال کند. همین دقت در مسائل بود که علی را رشد داد.
#شهید_علی_خاوری
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
دوران راهنمایی با یکی از معلمها مشکلی پیدا کرده بود. حتی مادرمان هم به مدرسه رفت. سالها گذشت و بعد از شهادت علی سر مزارش نشسته بودم و خیره به عکس علی در حال و هوای خودم بودم. آقایی به سمت مزار علی آمد و تا چشمش به عکس علی افتاد با زانو روی زمین نشست؛ حالش خیلی بد شد و اشک امانش نمیداد. خانمش گفت: "داداش شما شاگرد همسرم بوده. درست چند ماه قبل از شهادت در صف نانوائی بودم و بین آن همه جمعیت یکدفعه جوان بلند بالائی با محاسن بلند و سیمای بسیار نورانی نزدیک شد و صورت من رو بوسید و دائم از من عذرخواهی میکرد. من شوکه شده بودم و گفتم جوان شما کی هستید؟! گفت من علی خاوری هستم، دوران راهنمائی بین من و شما کدورتی پیش آمد و سالها از آن قصه گذشته؛ اما دلم راضی نشد. حالا شما رو که دیدم گفتم ازتون حلالیت بگیرم. بالاخره دنیا خیلی کوچیکه دیر یا زود باید بریم اما حقالناس چیزی نیست که بشه از او آسون گذشت. باید این مسائل رو تو این دنیا حل کنیم، اگر بمونه اونن طرف خیلی سخت میشه".
*
یکبار برای مراسم حضرت زهرا (س) در خانه شربت آماده کرده بودم تا علی بیاید و ببرد برای ایستگاه صلواتی؛ رفتم بیرون که خریدکردم. کلی وسایل خریده بودم و دوتا دستهام پر بود از وسایل؛ سنگینیاش حسابی روی انگشتهایم جا انداخته بود. نفسزنان به سمت منزل میرفتم که با بوق ممتد یک ماشین متوقف شدم! نگاهم را که چرخاندم علی را با ماشین سپاه دیدم. خوشحال شدم و گفتم: "علی جان، کاش از خدا چیز دیگهای میخواستم". تا به سمت در ماشین رفتم علی مانع شد و گفت: "مامان جان شرمنده، نمیشه، ماشین بیتالماله". گفتم: "باشه، حداقل بذار وسایل رو بذارم، تو ببر من خودم پیاده میام خونه!". گفت: "مامان جان الهی فدات بشم، اینم نمیشه، تو آن دنیا باید جواب بدیم، من خودم نوکرتم یک لحظه وایسا!". ماشین را برد کنار پارک کرد و نفس زنان آمد سمت من، کلی قربان صدقهام رفت تا من دلخور نشوم و با هم پیاده برگشتیم خانه. مدتی که همسرم در ادارهی برق کار میکرد، میرفت کنتور نویسی. خیلی وقتها که از سرِکار برمیگشت علی میگفت: "بابا شرمنده، خواهشاً لوازم اداره حتی خودکار رو تو خانه نیار، ممکنه ما اشتباهی برداریم استفاده کنیم و مدیون بشیم. اینطوری حقالناس به گردنمون میاد".
*
تازه از کربلا برگشته بودم. علی یک پلاکارد برای من نوشته بود و قبل از اینکه من بیایم آن را روی دیوار منزلمان نصب کرده بود. بعد از مراسم استقبال آمد سراغم، در آن شلوغی صدایم زد و گفت: "مرتضی آن بنر خوش آمد رو من نصب کردم، نصف پارچه روی دیوار همسایه افتاده، من چند تا میخ به دیوار همسایه زدم. لطف کن حتماً ازشون حلالیت بگیر". گفتم: "علی جان این که نیاز به گفتن نداره، اما حالا که شما میگی به روی چشم". با اکراه به سمت منزل همسایه رفتم و موضوع را مطرح کردم، بنده خدا خیلی تشکر کرد و گفت: "چند تا میخ نیاز به این حرفها نداره". گفتم: " چی بگم، اصرار دوستم بود که اومدم و گفتم". روز بعد علی برای کاری دوباره درِ منزل ما آمده بود، تا من را دید بیمعطلی گفت: "مرتضی با همسایه صحبت کردی؟". منتظر جواب من نشد و خودش رفت و مجدد موضوع را با همسایه مطرح کرد. آن بنده خدا از اینهمه توجه به حقالناس متعجب بود و با خوشرویی گفت: "جَوون، من که قبلاً به آقا مرتضی عرض کرده بودم این موضوع نیاز به گفتن نداره". علی به سمت من آمد گفتم: "علی من حلالیت گرفته بودم، نیازی نبود شما دوباره بری". با خنده گفت: "از قدیم گفتن کار از محکمکاری عیب نمیکنه، امام صادق (ع) میفرمایند عبادتی بالاتر از پرداخت حقالناس نیست یا در شب عاشورا امام حسین (ع) به یارانشان فرمودند فردا همهی ما شهید خواهیم شد، هرکس بدهکار است من راضی نیستم در لشکر من باشد. پیام این صحبت امام اینه که پرداخت بدهی و حقالناس از حمایت امام حسین (ع) بالاتره". این روایت بسیار عجیب است، شب عاشورا بسیار حساس است و همان شب حضرت فرمودند: خداوند یارانی بهتر از شما خلق نکرده است، بهترین انسانهای هستی آمدهاند جانِشان را فدا کنند اما درعینحال امام فرمودند: اگر بدهکارید بروید بدهیتان را پرداخت کنید! پناهبرخدا از حقالناس.
#شهید_علی_خاوری
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
غیبت، خط قرمز علی آقا راوی خواهر و جمعی از دوستان
علی در حلالیت گرفتن جرئت عجیبی داشت؛ بارها شده بود حرف کسی پیش میآمد و علی احساس میکرد که خداینکرده غیبت یا تمسخُر صورت گرفته است. سریع زنگ میزد و از آن شخص حلالیت میطلبید. بارها من این موضوع را دیده بودم. خیلی وقتها با من بگومگو داشت و میگفت: "حواست نیست الَکی داری غیبت مردم رو میکنی؟ حیفه اینطوری مفت برای خودمون آتش جهنم رو بخریم". هر وقت مهمان میآمد ما مشغول صحبت میشدیم و ناخودآگاه حرف فامیل و آشناها که میشد علی از اتاق میآمد، تذکر میداد و با شوخی و خنده بحث را عوض میکرد. میگفت: "تمومش کن، خدا راضی نیست، اینجا رو مجلس شیطان کردید". حتی پشت سر کسی که خیلی اذیتش کرده بود هم هیچوقت حرفی نمیزد. گاهی اوقات بچهها میگفتند: "علی کسی پشت سرت این حرف رو زده و در موردت اینطوری گفته". علی فقط یک جمله میگفت: "خدا رحمتش کنه". سریع بحث را عوض میکرد و دوست نداشت به این موضوعات دامن بزند. در بیمارستان، سردار بهاریان جهت سرکشی آمد سراغ علی؛ بعد از احوالپرسی با سردار، علی گفت: "سردار، تو جمعی بودیم حرف از شما شد و بچهها سر یک موضوعی خندیدند. من فرصت نشده بود از شما حلالیت بخوام، ما رو حلال کنید". با این حرف علی سردار بغض کرد و اشک ریخت، گفت: "علی جان، فدات بشم، شما انشاءالله سرحال بشید دوباره هرچقدر خواستید به من بخندید".
آن روزهایی که بیمارستان بود تماس تصویری گرفتیم، میخواستم حال و هوایش عوض بشود. اسم کسی را آوردم و شوخی کردم. علی خیلی ناراحت شد، گفت: "لطفاً غیبت نکن؛ من تمام کارهای رفتنم رو انجام دادم حیفه این لحظات آخر حقی به گردن من باشه". حسابی از خودم شرمنده شدم.
پشت سر برخی از اراذل محل، بچهها مطالبی را عنوان میکردند؛ علی ناراحت میشد و میگفت: "شما چرا بهخاطر ظاهرشون اونها رو قضاوت میکنید؟ این افراد مثل من نیستند که عیوبم در باطن هست، هرچی که دارند تو ظاهره. نباید قضاوت بکنید، ممکنه فردا اونها کاری رو انجام بدن که کارشون رو خدا قبول کنه اما تمام اعمال ما بهخاطر ریا از بین بره، اون موقع میخوایم چیکار کنیم؟!". خیلیوقتها میگفت: "من دیشب جایی بودم، غیبت شما شد حلال کنید". بعضی وقتها اسم شخصی را میآوردم، احساس غیبتی پیش میآمد و میگفت: "بابا حالا من چطوری برم حلالیت بگیرم؟ برای من دردسر درست نکنید". میگفتم: "بابا گناهش پای من!". بارها زنگ میزد و میگفت: "آقا حلالم کنید، جایی بودم غیبت شما شد زنگ زدم حلالیت بگیرم". یکبار با یکی از دوستانم کار خاصی داشتم، دهها بار با گوشیاش تماس گرفتم، جواب نمیداد. آمپرم بالا رفت، خیلی عصبانی بودم و داشتم میرفتم سراغش که علی را در راه دیدم، گفتم: "علی برو به این .. بگو چرا گوشی من رو جواب نمیده؟". چند تا فحش آبدار نثارش کردم! علی چشماش گرد شد! گفت: "آقا من اجازه دارم به او بگم که این القاب زشت رو بهش نسبت دادی؟" گفتم: "نه علی جان، آبروم میره، عصبانی بودم حالا یه چیزی گفتم!". گفت: "بالاخره منم تو گناه شما شریک شدم، من نمیخوام مفتی جهنم برم!". خیلی رک و صریح بود. علی واقعاً دائمالذکر بود و خیلی وقتها میدیدم که لبهاش تکون میخورد، صلوات شمار یا تسبیح هم که بیشتر اوقات در دستش بود.
روزهای آخر خیلی تأکید داشت تا از کوچکترین عضو فامیل هم که شده حتماً حلالیت بگیرم. من به هرکس میگفتم علی رو حلال کنید همه گریه میکردند. یک سنگی در بیمارستان بود که برای تیمم از آن استفاده میکردند. یکبار آوردیم تیمم کرد، دو روزی پیش تخت علی مانده بود. علی وقتی متوجه شد این سنگ تیمم را ما دو روز نگه داشتیم خیلی ناراحت شد و گفت: "شما با این کارتون شاید باعث شدید چند تا بیمار نتونن برای نمازشون تیمم بگیرن. حقالناس به گردن ما آمده". گفتم: "علی جان چشم، حتماً میرم دونهدونه از مریضها رضایت میگیرم، خیالت راحت باشه".
#شهید_علی_خاوری
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
10.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم بسیار زیبا از بوسیدن پای مادر توسط حاج علی خاوری هنگام بازگشت از جبهه سوریه سال ۱۳۹۵ .. روحش شاد..
میخواستم قصیـده بگویم به وصف تو
دیـدم که پـــای قافیــــههـا لنــگ میزند❤️❤️❤️❤️
#مثل_ابراهیم
#مدافع_حرم_حاج_علی_خاوری
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
گاهی اوقات حتی از کسانی که به ناحق از علی او دلخور بودند به من میگفت برم حلالیت بگیرم. میگفتم: "علی این رو دیگه مطمئنم بههیچوجه شما مقصر نیستی". میگفت: "اشکال نداره، میخوام خیالم راحت باشه و هیچ دغدغهی حقالناس به گردنم نمونده باشه". موارد بسیار زیادی را لیست کرده بود و میرفت برای گرفتن حلالیت. خیلی از آن موضوعات برای امثال ما اصلاً مهم نبود، مثلاً موقع رانندگی مراقب عابرین بود یا اگر رانندهای حقتقدم داشت خیلی رعایت میکرد و به ما هم سفارش میکرد این موضوعات بهظاهر کوچک را رعایت کنیم.
خدا را میپرستی؟ یا پدر و مادرت را؟! خواهر؛ آقای قنبری و..
اینقدر احترام پدر و مادرش را داشت که من به او میگفتم: "تو «پدر و مادر پرست» هستی. قرآن میفرماید بعد از پرستش خدا، احترام به والدین را داشته باش اما تو برعکس داری عمل میکنی!".
جوان بودیم و مغرور، اصلاً برای ما عار بود که هرجا میرویم از پدر و مادر اجازه بگیریم. اما علی آقا در اوج جوانی هم همیشه پدر و مادرش را در جریان قرار میداد، با اینکه برخی از بچهها مسخره میکردند اما در کار او هیچ تأثیری نداشت.
مادر که مریض میشد، علی همیشه گریه میکرد و دلِ نازکی داشت. علاقهاش به مادرش باورنکردنی بود. از غذای خودش لقمه میگرفت و به مادر میداد. اولینباری که از سوریه برگشتند، ایشان را مشایعت کردیم. جلوی در منزل که رسیدیم علی خم شد و با اصرار پای پدر و مادرش را بوسید. والدین علی، او را خیلی دوست داشتند. اگر علی چند دقیقه دیر میکرد مادرش حتماً زنگ میزد. در عرض چند ساعتی که با هم بودیم حداقل دو بار با مادرش صحبت میکرد. اینقدر رابطهی گرم و صمیمی با مادرش داشت که همیشه پشت تلفن ایشان را مامان جون خطاب میکرد. من یکبار هم نشنیدم که لفظ مادر را به کار ببرد، شاید در صحبت کوتاهی که داشت چندین بار ایشان را مامان جان صدا میکرد.
علی با رفقایش رفته بود استخر؛ بابا به نيش زنبورعسل حساسیت دارد و در همین زمان زنبور نیشش زد! یکدفعه حال بابا خیلی بد شد، زنگ زدم اورژانس اما متأسفانه نیامد. خیلی نگران بودم و سراسیمه رفتم در خیابان و بهزور جلوی یک ماشین را گرفتم؛ دو تا آقا بودند و با اصرار من آمدند و بابا را بردیم بیمارستان. الحمدلله مشکل خاصی نبود و بابا خیلی زود مرخص شدند. علی وارد خانه که شد تا بابا را در بستر دید نگران شد، ماجرا را که گفتم خیلی ناراحت شد، جلو آمد وکف پای بابا را بوسید و گریه کرد. میگفت: "بابا جون کاش من میمردم و با بچهها نمیرفتم بیرون. آخه من مگه مُردم که شما رو باید دو تا مرد غریبه ببرند دکتر". آن موقع هم که در تیپ همدان خدمت میکرد با اینکه میتوانست پیگیری کند که خانه بگیرد و در همدان مستقر شود، اما گفت: "من فقط به عشق مامان و بابا هر روز تا شهر رزن رفتوآمد میکنم".
سال 1391 وقتی علی را بردیم فرودگاه همدان برای سفر مکه، لحظهی خداحافظی زانو زد و بین آن همه جمعیت صورتش را گذاشت روی پاهای پدر و پاهایش را بوسید. صحنهی عجیبی بود، حتی خانمهای بدحجابی که برای بدرقه آمده بودند داشتند گریه میکردند، علی حال و هوای همه را عوض کرد. بعد از شهادت علی وقتی که فیلم بوسیدن پای بابا و مامان پخش شد خیلیها آمدند و به ما گفتند که ما هم به عشق علی و شهدا با اینکه خیلی سختمان هست اما پای مادر و پدرمان را میبوسیم. به نظر من اگر علی در کل عمرش همین یک کار خوب را هم نهادینه کرده باشد برای عاقبت به خیریاش کافی است.
علی هر وقت میآمد خانه خم میشد و پای من را میبوسید؛ میگفت:"مامان دعا کن عاقبتبهخیر بشم، بگو که از من راضی هستی". هروقت پدرش از بیرون میآمد، علی به احترامش بلند میشد. پدرش میگفت: "علی جان راحت باش، آخه این چه کاریه که میکنی و من شرمنده میشم". بارها دیده بودم که دست و پای بابا و مادر را میبوسید.
صورتش را میگذاشت روی زمین و با اصرار و التماس زیاد به من میگفت: "پاهات رو بذار روی صورت من و دعا کن عاقبتبهخیر بشم، من دوست دارم شهید بشم، برایم دعا کن". خیلی وقتها در خانه میدیدم که خلوت میکرد و روضه گوش میداد، خیلی به حالش غبطه میخوردم. روزهای آخر بیماریاش بود که در منزل بستری بود. من هم فرصت را غنیمت شمردم و رفتم پاهایش را بوسیدم، علی خیلی ناراحت شد. یکبار هم که از سوریه آمده بود خواب بود، رفتم پاهایش را بوسیدم تا جبران اینهمه محبتش را کرده باشم.
یکبار که از دوره برمیگشت، من هم در خیابان بودم؛ یکدفعه علی من را که دید سریع به طرف من دوید و بدون معطلی در خیابان خم شد و پای من را بوسید. گفتم: "مامان جان زشته، علی جان، تو رو خدا این کار رو نکن، من خجالت میکشم! الان مردم ميگن چی شده، چرا اینها اینطوری میکنند!".
#شهید_علی_خاوری
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
علی میگفت: "مامان فدای سرت، بذار مردم هر چی میخوان بگن، من مگه بهخاطر اونها این کار رو میکنم؟ اگر قراره آبرو و غرور جوانیام بهخاطر احترام به مادرم از بین بره، همان بهتر که بره". آخرین بار رفتم عیادتش، علیِ من خیلی درد میکشید و مُسَکّن های بسیار قوی به او تزریق کرده بودند. بیحال بود، چند ساعتی بالای سرش بودم اما متوجه حضور من نشد. وقتی به منزل برگشتم گوشیام زنگ خورد. علی جانم بود، پشت تلفن خیلی گریه کرد، عذرخواهی کرد که متوجه حضور من نشده بود. گفت: "تابهحال اینطوری جلوی شما پاهام رو دراز نکرده بودم، چندین مرتبه حلالیت گرفت".
من سی سال با علی زندگی کردم، کوچکترین بی احترامی از علی به پدر و مادرم ندیدم. خیلی وقتها میرفت مادر را میبوسید، میگفت: "مامان من همیشه از خدا خواستم من زودتر از شما برم و داغ شما رو نبینم". زن همسایه میگفت: "یکبار دیدم علی و مامانت از روبرو داشتند میاومدند. علی وقتی دید یک کم پایین چادر مامانت خاکی شده، خم شده بود و با آستین لباسش چادر مادرت رو تمیز میکرد!".
اصلاً برایش عار نبود که جلوی همه پای پدر و مادرش را ببوسد. یکبار رفته بودم خانهشان، علی آقا قرار بود برود مسافرت، موقع خداحافظی در حیاط خم شد و پای مادرش را بوسید. برای من عجیب بود که من خودم حتی در خلوت هم جرئت این کار را نداشتم و تا حالا هم هرکاری کردم نتوانستم این کار را انجام بدهم اما علی آقا مقید به این کار بود. حتی شب عروسیاش، جلوی در تالار بین آن همه جمعیت با لباس دامادی خم شد و پای پدرش را بوسید. خیلیها از تعجب چشمهایشان گرد شده بود، بعضیها حتی ملامتش میکردند. علیآقا همیشه میگفت: "اگر میخواهید عاقبتبهخیر بشید، دست پدر و مادرتون رو ببوسید. خم بشید پای پدر و مادرتون رو ببوسید. دعای پدر و مادر رَدخور نداره".
هروقت ناراحت بودم یا مشکلی داشتم میرفتم پیش علی آقا؛ خیلی روح بلندی داشت و آرامم میکرد. توصیههای مختلفی داشت اما خیلی وقتها میگفت: "برو سراغ پدر و مادرت، دست و پاهاشون رو ببوس و بعدش بگو برات دعا کنند. مطمئن باش مشکلت حل میشه". میگفتم: "علی جان من روم نمیشه، تو عجب روح بزرگی داری که این کار رو انجام میدی! برای من واقعاً کار خیلی سختیه". مشکل کاری داشتم، رفتم پیش علی آقا، او باز همین توصیه را کرد و گفت: "برو سراغ مادرت". رفتم، با تمام حجب و حیایی که بین ما بود بالاخره با سختی زیاد این کار را انجام دادم و گفتم: "مامان جان دعام کن، کارم حسابی گیر کرده؛ علی آقا گفته بیام به شما بگم دعام کنی". مادرم خیلی خوشحال شد، دستهایش را بالا برد و گفت: "انشاءالله هرچی از خدا بخوای بهت بده دست، به خاک بزنی برات طلا بشه". خدا رو گواه میگیرم که خیلی زود مشکلم برطرف و مساله انجام شد.
#شهید_علی_خاوری
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari