خادمان وصال🇵🇸
در جوار شما چه غم داریم؟
یه بحثی تو حلقه ها از پوشش راه افتاده بود ...
میخواستم بگم:
آهای دخترای امام رضایی
رنگِ رخساره خبر میدهد از سرّ درون
بعد عاشق شدن ، از یار اثر باید داشت
والسلام :)
خادمان وصال🇵🇸
#قسمت_هفتم نزدیکهای پاییز بود و حرف از باز شدن مدرسههاهم داشت جزو صحبتهای دخترای خادمان میشد
#قسمت_هشتم
یادمه روز اخر هیئت قرار بود
بازم قرعهکشی مشهد انجام بشه
البته با یه تفاوت
اینکه تکلیف اردوی مشهد هم روشن شده بود و نه تنها من بلکه همهی دخترا در حال راضی کردن خانواده بودن برای اومدن به اردو :)
مطمعن بودم امامرضا حواسش به دلِ تک تک دخترای هیئت هست
ولی خیلی دوست داشتم بدونم این دفعه
امام رضا قراره معجزهاش رو به کی نشون بده
قرعهکشی انجام شد و اسم خونده شد..
نگاهش کردم
مطمعن بودم هیچکس توی اون جمع حال اون دختر رو به اندازه من درک نمیکنه
نمیدونم اون توی دلش به امام رضا چیگفت ولی اینو میدونستم
هیچ کار خدا بیحساب و کتاب نیست
شاید اینم یه نشونه بود برای اون دختر...
هر چی که بود این هیئتها و
این قرعهکشیام گذشت و
ما درگیر راضی کردن مامان و بابا شدیم
و البته بیصبرانه منتظر اردوی مشهد..!
خادمان وصال🇵🇸
#قسمت_هشتم یادمه روز اخر هیئت قرار بود بازم قرعهکشی مشهد انجام بشه البته با یه تفاوت اینکه تکلی
#قسمت_نهم
با هر سختیای که بود بالاخره تلاشام برای راضی کردن خانواده جواب داد و
بعد ثبت نام تونستم یه نفس راحت بکشم :")
قبل سفر گعدههایی برای همسفرای مشهد برگزار میشد
تا به قول خودشون قلب مارو برای زیارت امام رضا آماده کنن
یادمه همیشه میگفتن
بچهها داریم میریم معدن گنج
هر کسی ظرف بزرگتری قبل سفر دست و پا کنه میتونه گنج بیشتری برداره
اون ظرف قلب ما بود و وظیفه ما قبل سفر این بود که چیزای به درد نخور رو از
ظرف دلمون بیرون کنیم تا جای بیشتری برای گنج داشته باشیم
بماند که من از این حرفا هیچی سر در نمیاوردم و مثل تشنهای که دنبال آب بود
بی قرار رفتن بودم
تا زمانی که رفتم و دیدم :)
رفتم و دیدم معدن گنج رو
و وقتی برگشتم با تمام وجودم حس کردم چقدر ثروتمندترم...!
🔖حق ندارم به خانم امر کنم
خانم زهرا مصطفوی روایت میکند: من ندیدم در طول زندگی، امام به خانمشان بگویند:«در را ببندید.»
بارها و بارها میدیدم که خانم میآمدند و کنار آقا مینشستند، ولی امام خودشان بلند میشدند و در را میبستند و حتی وقتی پا میشدند، به من هم نمیگفتند که در را ببندم.
روزی من به آقا گفتم خانم که داخل اتاق میآیند همانموقع به ایشان بگویید در را ببندند. گفتند:«من حق ندارم به ایشان امر کنم».
حتی به صورت خواهش هم از ایشان چیزی نمیخواستند.
📚برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج۱، ص۷۸.
#کلبه
خادمان وصال🇵🇸
#قسمت_نهم با هر سختیای که بود بالاخره تلاشام برای راضی کردن خانواده جواب داد و بعد ثبت نام تونستم
#قسمت_دهم
بالاخره روز موعود فرا رسید :")
شاید همسفرای من تا اون روز بارها چمدونشونو باز و بسته کرده بودن و هزار بار وسیله هاشونو چک کرده بودن که مبادا چیزی یادشون بره
شایدم مثل من از هیجان و ذوق زیاد
وقتی بهخاطر خداحافظی طولانی با دوستاشون
یک ساعت دیرتر از همیشه از مدرسه برگشتن و چیزیم تا زمان حرکت نمونده
مادر همیشه نگران ازشون پرسیده
لباس گرم برداشتی یا نه؟!
اونام با سوال مادر یهو به خودشون اومدنو تازه یادشون افتاده چمدونی در کار نیست و باید هر چه سریع تر دست به کار شن :)
کم کم هوا رو به تاریکی میرفت و به زمان حرکت نزدیک تر میشدیم
بعد از خداحافظی با اعضای خانواده
همراه مادر همیشه نگران به سمت مکان حرکت رفتیم که اونجا با جمعی از
مادران همیشه نگران ، همسفرای هیجانزده و خوشحال مثل خودم،
و البته خادمایی که لحظهای آروم و قرار نداشتن و در حال تکاپو بودن روبهرو شدیم...!
خادمان وصال🇵🇸
#قسمت_دهم بالاخره روز موعود فرا رسید :") شاید همسفرای من تا اون روز بارها چمدونشونو باز و بسته کرده
#قسمت_یازدهم
چشمامرو توی جمعیت چرخوندم
تا رفیقایی که باهاشون همسفر بودم رو پیدا کنم
دیدمشون که داشتن بهمون اشاره میکردن بریم پیششون
رفتیم و کنارشون نشستیم
با کلی ذوق و هیجان راجب اینکه قراره کی برسیم و قراره چیکارا بکنیم شروع به حرف زدن کردیم و هر از گاهیهم سر به سر مادران همیشه نگرانمون میذاشتیم
چیزی به زمان حرکتمون نمونده بود که
مربی عزیزمون شروع به صحبت کردن
بعد از تاکید راجب اینکه داریم میریم معدن گنج و اینکه از آوردن گنج غافل نشیم
راجب مادرای همیشه نگرانمون صحبت کردن
حرفایی که یه بار دیگه بهمون یادآوری کرد
خدا چه نعمت بزرگی رو بهمون داده و
ما خیلی وقته بابتش شکر نکردیم
حرفایی که بهمون یادآوری کرد چقدر عاشق مادرامونیم و چقد بیمعرفتیم
که یادمون نمیاد آخرین بار کی غرورمونو کنار گذاشتیمو دستاشو بوسیدیم و قربون مهربونیاش رفتیم
اون لحظه گفتن و ما از ته دل خواستیم که این
خجالت و غرور دست و پا گیررو بشکنیم و با عشق دستاشونو ببوسیم...
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی علیه السلام💚
سلام خدمت اعضای کانال عزیزمون
هم اکنون صحن باصفای آقا علی بن موسی الرضا المرتضی در شب مبعث✨
بشرط لیاقت نائب الزیاره و دعاگوی تک تک شما هستیم🌷
↪@khademan_vesal
بچه هااااییی که منتظر یه فرصت بووودن
فردااارو یادتون نره هاااا
سحری بیدار شیم یه روزه مشتی بگیریم😁💚