eitaa logo
خادمان🌹شهدا🌹
431 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
15 فایل
ما‌ از خم‌ پرجوش‌ ولایت‌ مستیم عهدی‌ ازلی‌ با ره‌ مولا بستیم بنگر‌ که‌ وظیفه‌ چیست‌ در‌ این‌ میدان ما‌ افسر‌ جنگ‌نرم ♡‌آقا‌♡‌ هستیم ارتباط با مدیر 👇 @sarbaze_emamzman
مشاهده در ایتا
دانلود
مهارت های کلامی 24.mp3
12.42M
۲۴ 💥 [ این رازی که الآن بهت میگم؛ به کسی نگی ها ! ... ] چه از شما بخواهند، و چه نخواهند، آنچه در یک مجلس، جلسه، دورهمی، مکالمه‌ی تلفنی یا مکالمه‌ی فضای مجازی و... می‌گذرد؛ فقط به همان جا مربوط می‌شود! ✘و بازگو کردنش، از مظاهر افشای راز بوده، و نشانه‌ی "ضعف ایمان" است! https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ چطور تشخیص بدیم که فرزندمان بیش‌فعال هست یا خیر؟! 💠از زبان دکتر عزیزی یعنی ویژه مامانهاست که دائما نگرانند https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹 ‌‌‌ ‌
این واقیعت غرب است آنچه که در کف خیابان های غرب دیده می‌شود، شکل و ظاهر افرادی است که خود را متمدن می‌دانند تمدنی که..... غذای مردمش گوشت خوک باشد، نوشیدنی مردمش عقل را زایل کند، هم خانه و همدمش سگ‌ باشد، قوانین و حق من جای ما و حقوق الهی را بگیرد به بهانه‌ی آزادی ، زنا و فحشاء تمام جامعه را فرا بگیرد مردان به بهانه اینکه من احساس می کنم زن هستم به تمام فضای اختصاصی زنان دسترسی پیدا کنند ، خروجیش چنین جامعه‌ی بی‌هویت و بیماری می‌شود. https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
26.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما تو این کشور خیلی کار داریم، کجا بریم؟! همیشه به فکر این نباشید که زمین بازی رو عوض کنید... گفتگو با خانم دکتر مریم بحرینی مخترع و نخبه موفق ایرانی https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی: مدیر باید خلاق باشد، نوآور باشد، مبتکر باشد، از دل بحران خلاقیت ایجاد کند. بحران را دور بزند، بحران را سرکوب کند، بحران را به ضد بحران تبدیل کند... https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
ثواب فعالیت های امروز کانال را از طرف شهیدان 🌷مصطفی_ردانی‌پور🌷 به امام زمان (عج) تقدیم می کنیم. 🤲زندگی و عاقبتمون و ان شاالله 🤲 https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
السلام علیک یا ابا عبدالله 💠 (۱۲) خرداد 💠 هشتصدو شانزدهمین( ۸۱۶) وچهل ۴۰ مرتبه ذکر • •••••••••••••••••••••••• متوسل می شویم به ⬇️⬇️⬇️ کشتی نجات اباعبدالله(ع) و شهیدان معززراه اسلام ⬇️⬇️⬇️ 🌹 🌹 ••••••••••••••••••••••• ⏰ شروع ⏮ ۲۶ بهمن ( ۱۴۰۰ )-- ۱۳ رجب ❇️ ادامه ⏮ تازمانی که پروردگار توفیق عنایت نماید •••••••••••••••••••••••• دوستان معنوی گرانقدر اولین نیتمان از ✅سلامتی وتعجیل در ظهور امام زمان باشد وپس ازآن⬇️⬇️⬇️ ✅نماز اول وقت ⛔️ترک گناه ✅حاجات شخصی •••••••••••••••••••••••• ⏰زمان قرائت ازاذان صبح تا نیمه شب شرعی هرروز می باشد ••••••••••••••••••••••••• ان شاالله به هرنیتی مهمان شهدای گرانقدر شده اید حاجت روا باشید https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
32.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 راهی شدیم. روستایی از توابع شهرستان و زادگاه آیت الله والامقام. خانه قدیمی بود و ساده و مادر خانه روزگاری پنج پسرش را راهی کرده بود..‌.اهالی محل وقتی به او می‌گفتند حداقل به چندتاشون بگو نرن و پیشت بمونن.میگفت : دلم میخاد پیشم باشن اما نمیتونم بهشون بگم نرین ، فردای جواب حضرت رو نمیتونم بدم ؛ دلم نمیاد. . ▫️سال ۱۳۶۴ پسر اولش عبدالحمید داوری تو در حالی که ۱۹ ساله بود رسید.یازده ماه بعد بهمن ماه ۱۳۶۵ پسر دومش عبدالصاحب ۱۶ ساله تو عملیات کربلای پنج رسید و حليمه خانم اسحاقی شد مادر داوری شادی روحشان https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
این ها را با خنده می گفت و روی پایش بند نبود. خدیجه از سر و صدای صمد خواب زده شده بود. گفتم: «پس شام چی؟! من گرسنه ام.» برگشت و تیز نگاهم کرد و گفت: «امام دارد می آید. آن وقت تو گرسنه ای. به جان خودم من اشتهایم کور شد. سیر سیرم.» مات و مبهوت نگاهش کردم. گفتم: «من شام نمی خورم تا بیایی.» خیلی گذشت. نیامد. دیدم دلم بدجوری قار و قور می کند. غذایم را کشیدم و خوردم. سفره را تا کردم که خدیجه بیدار شد. بچه گرسنه اش بود. شیرش را دادم. جایش را عوض کردم وخواباندمش توی گهواره. نشستم و چشم دوختم به سیاهی شب که از پشت پنجره پیدا بود. همانطوری خوابم برد. خیلی از شب گذشته بود که با صدای در از خواب پریدم. صمد بود. آهسته گفت: « چرا اینجا خوابیدی؟!» رختخوابم را انداخت و دستم را گرفت و سر جایم خواباندم. خواب از سرم پریده بود. گفتم: «شام خوردی؟!» نشست کنار سفره و گفت: «الان می خورم.» خدیجه از خواب بیدار شده بود. لحاف را کنار زدم. خواستم بلند شوم. گفت: «تو بگیر بخواب، خسته ای.» نیم خیز شد و همان طور که داشت شام می خورد، گهواره را تکان داد. خدیجه آرا م آرام خوابش برد. بلند شد و چراغ را خاموش کرد. گفتم: « پس شامت؟!» گفت:       « خوردم.» صبح زود که برای نماز بلند شدم، دیدم دارد ساکش را می بندد. بغض گلویم را گرفت. گفتم: «کجا؟!» گفت: «با بچه های مسجد قرار گذاشتیم بعد از اذان راه بیفتیم. گفتم که، امام دارد می آید.» یک دفعه اشک هایم سرازیر شد. گفتم: «از آن وقت که اسمت روی من افتاد، یا سرباز بودی، یا دنبال کار. حالا هم که این طور. گناه من چیست؟! از روز عروسی تا حالا، یک هفته پیشم نبودی. رفتی تهران پی کار، گفتی خانه مان را بسازیم، می آیم و توی قایش کاری دست و پا می کنم. نیامدی. من که می دانم تهران بهانه است. افتاده ای توی خط تظاهرات و اعلامیه پخش کردن و از این جور حرف ها. تو که سرت توی این حرف ها بود، چرا زن گرفتی؟! چرا مرا از حاج آقایم جدا کردی. زن گرفتی که این طور عذابم بدهی. من چه گناهی کرده ام. شوهر کردم که خوشبخت شوم. نمی دانستم باید روز و شب زانوی غم بغل کنم و بروم توی فکر و خیال که امشب شوهرم می آید، فردا شب می آید...» خدیجه با صدای گریة من از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. صمد رفت گهواره را تکان داد و گفت: «راست می گویی. هر چه تو بگویی قبول دارم. ولی به جان قدم، این دفعه دیگر دفعة آخر است. بگذار بروم امامم را ببینم و بیایم. اگر از کنارت جم خوردم، هر چه دلت خواست بگو.» خدیجه اتاق را روی سرش گذاشته بود. بندهای گهواره را باز کردم و بچه را بغل گرفتم. گرسنه اش بود. آمد، نشست کنارم. خدیجه داشت قورت قورت شیر می خورد. خم شد و او را بوسید. صدایش را عوض کرد و با لحن بچه گانه ای گفت: «شرمندة تو و مامانی هستم. قول می دهم از این به بعد کنارتان باشم. آقای خمینی دارد می آید. تو و مامان دعا کنید صحیح و سالم بیاید.» بعد بلند شد و به من نگاه کرد و با یک حالتی گفت: «قدم! نفس تو خیر است. تازه از گناه پاک شده ای. برای امام دعا کن به سلامت هواپیمایش بنشیند.» با گریه گفتم: «دلم برایت تنگ می شود. من کی تو را درست و حسابی ببینم...» چشم هایش سرخ شد گفت: «فکر کردی من دلم برای تو تنگ نمی شود؟! بی انصاف! اگر تو دلت فقط برای من تنگ می شود، من دلم برای دو نفر تنگ می شود.» https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹