eitaa logo
خادمان🌹شهدا🌹
431 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.6هزار ویدیو
15 فایل
ما‌ از خم‌ پرجوش‌ ولایت‌ مستیم عهدی‌ ازلی‌ با ره‌ مولا بستیم بنگر‌ که‌ وظیفه‌ چیست‌ در‌ این‌ میدان ما‌ افسر‌ جنگ‌نرم ♡‌آقا‌♡‌ هستیم ارتباط با مدیر 👇 @sarbaze_emamzman
مشاهده در ایتا
دانلود
نامش عبدالمطلب‌اَکبری بود. زمان جنگ توی محل ما مکانیکی می‌کرد و چون کر و لال بود، خیلیا مسخره‌ش می‌کردن. یه روز رفتیم سر قبر پسرعموی شهیدش ” شه‍یدغلامرضا اکبری“ عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش ”شهید عبدالمطلب اکبری“! ما هم خندیدیم ومسخره‌ش کردیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ کرد و با دست، نوشته‌‌ش رو کرد و سرش رو انداخت پایین و آروم از کنارمون رفت… فردای اون روز عازم شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شد و پیکرش رو آوردند جالب اینجا بود که دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و کردیم! ← خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود: ” بسم الله الرحمن الرحیم “ یک عمر هر چی گفتم به من ! یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم، فکر کردن من آدم نیستم و مسخره‌‌م کردن! یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم. اما مردم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام (عج) حرف می‌زدم. آقا خودش گفت: تو شهید میشی... https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
ماجرای توبه حمیدرضا_میرافضلی معروف به جوون بـود و بـا کله ای پـر از بـاد، هـای محله کلی ازش حساب می بردنـد. خلاصه بزن بهادری بود بـرای خودش. یه روز ایـن آقـا حمید، ایـشون رو از خونه بیرون انداخت و گفت: بـرو دیگه مـن نیستـی، خستـه شـدم از بـس جـواب ِکـاراتـو دادم ...همه ی هـا هـم از دستش کلافـه شـده بودنـد ...تا اینکه برادرش شد و حمید تحت تاثیر پیکر برادر ... روزی از روزهـا یـک راننـده ی بهش می گه حمیـد تـو نمی خوای آدم شی ؟؟! بیـا بـا من بریم ، حمیـد میگه اونجـا من رو راه نمیدن با این سابقه، به حمید می گه تو بیا و ناراحت نباش ... سید حمید ما مدتی بعد بر می گرده ، اولین جـا هم میره پیش دوستـاش کـه سر بودن !! می گه بچه هـا من دارم میرم جبهه !! شماها هم بیائیـد!! می گه بچـه هـا خاک بر سر من و شماهـا؛ پاشیم بریم مـون در خطـره...! اومد خونـه از مادر طلبیـد و خداحافظی کرد و رفـت ... بـه جبهـه کـه رسید کفشاشـو داد به یکی  و دیگـه تو جبهه کسی اونـو با کفش نـدیـد، می گفت: اینجا جایی که شهدامـون ریخته شده. معروف شــد به « » اونقدر مونـد تـا آخـر با دو تایی سـوار موتـور، هدف قرار گرفتن و رفتن پیش ... عملیات خیبر سال شصت و دو او در روز هفدهم بهمن سال سی و پنج در شهرستان رفسنجان در محله قطب‌آباد دیده به جهان گشود. از مهم‌ترین فعالیت‌ها و مأموریت‌ها سیدحمید به همراه دیگر نیروهای اطلاعات ـ عملیات، شناسایی منطقه "هورالعظیم" بود، که حاصل آن در عملیات "خبیر" به بار نشست. عوارض جسمی این مأموریت حساس و دراز مدت، که مستلزم حضوری چندین ساعته و مستمر و شبانه‌روزی در آب‌های سرد هور بود، به شکل پا درد شدید بروز می‌کرد، اما کمتر کسی از بستگان و دوستان و نزدیکان سید حمید از این دردهای آزاردهنده اطلاع داشت. آری. او با یک پیکر برادر شهیدش متحول شد. توبه کرد. در مناطق جنگی بزرگی خون شهدا رو درک کرد و در آخر شهید شد. شادی روحش صلوات https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
32.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 راهی شدیم. روستایی از توابع شهرستان و زادگاه آیت الله والامقام. خانه قدیمی بود و ساده و مادر خانه روزگاری پنج پسرش را راهی کرده بود..‌.اهالی محل وقتی به او می‌گفتند حداقل به چندتاشون بگو نرن و پیشت بمونن.میگفت : دلم میخاد پیشم باشن اما نمیتونم بهشون بگم نرین ، فردای جواب حضرت رو نمیتونم بدم ؛ دلم نمیاد. . ▫️سال ۱۳۶۴ پسر اولش عبدالحمید داوری تو در حالی که ۱۹ ساله بود رسید.یازده ماه بعد بهمن ماه ۱۳۶۵ پسر دومش عبدالصاحب ۱۶ ساله تو عملیات کربلای پنج رسید و حليمه خانم اسحاقی شد مادر داوری شادی روحشان https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
💢 .توفیق شد به خانه ای بهشتی سر بزنیم.خانه ای که از دل آن فرمانده تخریب لشکر ویژه۲۵ کربلا پرورش یافت.واقعا نمی‌شود آن همه زیبایی را در چند خط وصف کرد .زیبای و صفای مادر کمیل را ، سادگی و گرمای خانه‌ را ؛ طمع چای دستانی که روزگاری شهید پروراند ...چند فریم از آن همه عشق را برای آیندگان ثبت کردم و تقدیم نگاه پرمهرتان میکنم. .۱۹ ۲۲ ساله ی ۲۵ که بیش از ۷ سال در ها بود و شش مرحله مجروح گشت.بیاد ویژه ۲۵ سردار کمیل ایمانی... https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹