🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
🕊🍃🌺 🌺شهادت ! رحمت خاص خداست ؛ و بارانی است که بر هر کس نمیبارد... 🍃عاشق دنیا شده را جام شهادت
#پاسدار_شهید_محمد_غفاری🌷
✍به روایت از برادر شهید:
محمد اصلا آدم گوشه نشین و اهل نشستن و یک جا ماندن نبود حتی اگر یک روز می آمد همدان، آن روز را هم مدام در جنب و جوش بود.
برای مثال همین آخرین بار، شب 21 ماه مبارک آمدند همدان، با هم رفتیم گنجنامه و نشستیم چای خوردیم که شروع کرد به #نصیحت کردن من که #مواظب پدر و مادر باش. این آمدن و رفتن من به همدان فقط به خاطر پدر و مادر است اما این بار که دارم میروم ماموریت، دیگر پدر و مادر را به تو می سپارم.
عادت داشت وقتی می خواست وارد اتاق من بشود در می زد. این آخرین بار نیمه شب در زد و داخل شد و گفت: اگه میشه مقداری تنهام بزار تا توی حال خودم با شم.
من رفتم. شروع کرد به #نماز شب خواندن. برگشتم و گفتم: محمد چقدر نماز می خوانی؟ کمرت درد می گیرد، خسته میشی. گفت: امیر می خواهم توی این ماه رمضان #پاک شوم.
منزلشان را بنده رنگ کردم، وقتی در کمدش را باز کردم و دیدم تمام در کمدش را با #عکس های شهدا پر کرده است و بالایشان نوشته بود:
🌷 ای سر و پا! من بی سر و پا، خود را کنار عکس شهدا پیدا کردم.🌷
خوب که دقت کردم یک جای #خالی روی در کمدش بود، گفتم:
محمد جان عکس یکی از شهدا رو بزن اینجا،
این جای خالی قشنگ نیست.
گفت: آنجا، جای عکس #خودم است....😔
#شهید_محمد_غفاری
#یگان_ویژه_صابرین
#یادش_گرامی_با_صلوات
🌺🍃 🍃🌺
برادرش می گوید:
محمد اصلا آدم گوشه نشین و اهل نشستن و یک جا ماندن نبود حتی اگر یک روز می آمد همدان، آن روز را هم مدام در جنب و جوش بود.
برای مثال همین آخرین بار، شب 21 ماه مبارک آمد همدان، با هم رفتیم گنج نامه و نشستیم چای خوردیم که شروع کرد به #نصیحت کردن من که #مواظب پدر و مادر باش. این آمدن و رفتن من به همدان فقط به خاطر پدر و مادر است اما این بار که دارم میرم ماموریت، دیگر پدر و مادر را به تو می سپارم.
عادت داشت می خواست داخل اتاق من بشود در می زد. این آخرین بار نیمه شب در زد و داخل شد و گفت: اگه میشه مقداری تنهام بزار تا توی حال خودم با شم.
✨✨✨
من رفتم.
شروع کرد به #نماز شب خواندن. برگشتم و گفتم: محمد چقدر نماز می خوانی؟ کمرت درد می گیرد، خسته میشی. گفت: امیر می خواهم توی این ماه رمضان #پاک شوم.
خانه شان را بنده رنگ کردم، در کمدش را باز کردم و دیدم تمام در کمدش را با #عکس های شهدا پر کرده است و بالایشان نوشته بود: ای سر و پا! من بی سر و پا، خود را کنار عکس شهدا پیدا کردم.
خوب که دقت کردم یک جای #خالی روی در کمدش بود، گفتم: محمد عکس یکی از شهدا رو بزن اینجا، این جای خالی قشنگ نیست. گفت آنجا، جای عکس #خودم است.
شهید به روایت پدر:
محمد غیراز #دانشگاه امام حسین(ع)، دو سه جای دیگر هم قبول شد. در رشته #دندان پزشکی و تغذیه هم قبول شد ولی اینها رو به من نگفت.
علاقه زیادی به نظام داشت و از بچگی هر چی اسباب بازی میخواست بخره اسلحه می خرید. از اینجا به عنوان دانشجوی همدان رفت تهران ولی نیروی همدان بود.
محمد در گروهش #نفراول چتر بازی شد و توی راپل هم نفر اول بود و #آموزش -خلبانی هم دیده بود. طوری شده بود که دست راست فرماندهشان بحساب میآمد و ایشان روی محمد خیلی حساب باز کرده بود.
یک بار گفتم محمد شما رو می فرستن این #ماموریت های سنگین، جانتان هم در خطره، چقدر #حق ماموریت میگیرید؟ می گفت: #روزی 14 تا 15
یکی از #شرطهایش این بود که چون #رزمنده مدافع حرم هستم دوست دارم باز هم به #عنوان مدافع حرم باقی بمانم و #نمیخواهم ازدواج مانعی برای اعزام مجددم شود. در پاسخ گفتم دقیقاً من هم از #همسر آیندهام این انتظار را داشتم که حداقل یکبار هم شده برای #دفاع از حرم بیبی زینب (س) گامی برداشته باشد. پس چه بهتر که شما خودتان مشتاق این امر هستید.🌼🍃
همسرم از #شرط من خیلی تعجب کرد. زیرا هر کجا که رفته بود و این شرط اعزام شدن مجدد خودش را به #سوریه اعلام کرده بود طرف مقابل نپذیرفته بود. 🌼🍃
حتی خود# شهید به من گفت شما چرا قبول کردید؟ خیلی از #دخترهای نسل امروزی در این وادیها نیستند. عجیب است که شما پذیرفتید.🌼🍃
بنده این شرط را #قبول کردم چون به این موضوع خیلی #اعتقاد داشتم که مرگ در دست خداوند است حتی اگر در هر شرایطی قرار بگیرید تا زمانی که خود خدا نخواهد چیزی نمیتواند به شما آسیب وارد کند.🌼🍃
برگشتم به #خواستگارم گفتم اگر قرار است برای شما اتفاقی بیفتد چه شما برای دفاع از بیبی #زینب(س) در سوریه باشید یا در خانه خود نشسته باشید حتماً اتفاق میافتد.🌼🍃
پس بهتر است که #مرگمان به شهادت ختم شود که در برابر خداوند ارزش معنوی داشته باشد. من #خودم به عنوان یک خانم نمیتوانستم برای دفاع از حرم #زینب (س) حضور داشته باشم چرا به شریک زندگیام که توانایی این کار را دارد #اجازه ندهم برود.🌼🍃
شاید باورتان نشود از روزی که همسرم برای اعزام مجدد میخواست راهی شود خودم پا به پایش او را همراهی کردم.🌼🍃
حتی خود #شهید به علت اعتقادی که داشت به من میگفت چون تو #دختر سید هستی فرم مشخصات بنده را بنویس ارسال کن تا کارهایم زودتر انجام شود. از آنجا که #شهید در اعزامهای قبلی توسط دشمن شناسایی شده بود برای اعزام مجدد با مشکل رو به رو بود🌼🍃
در هر حال من دوست نداشتم در رفتن همسرم به سوریه «نه» بیاورم که حتی #حسین آقا برگشت از من پرسید تو واقعاً از ته قلبت راضی هستی که من به سوریه اعزام شوم.🌼🍃
در جواب گفتم هرچه خدا صلاح میداند همان خواهد شد و نمیخواستم در روز محشر #شرمنده حضرت بیبی زینب (س) باشم.🌼🍃
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀
#سیره_شهدا
#شهید_والامقام
#ابراهیم_هادی
یک روز #ابراهیم را در بازار دیدم که دو کارتن بزرگ روی دوشش بود .
گفتم : آقا #ابراهیم ، برای شمازشته !!!
این کار باربرهاست نه #شما
#نگاهی کرد و گفت :
نه این برای #خودم بهتره مطمئن می شوم که #هیچی نیستم !!
گفتم : کسی #شما رو اینطور ببینه #خوب نیست
تو #ورزشکاری و....
#ابراهیم خندید و گقت :
ای بابا همیشه #کاری کن که #خدا تورو دید #خوشش بیاد نه مردم ...
📚 #سلام_بر_ابراهیم
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀
#سیره_شهدا
#شهید_والامقام
#ابراهیم_هادی
یک روز #ابراهیم را در بازار دیدم که دو کارتن بزرگ روی دوشش بود .
گفتم : آقا #ابراهیم ، برای شمازشته !!!
این کار باربرهاست نه #شما
#نگاهی کرد و گفت :
نه این برای #خودم بهتره مطمئن می شوم که #هیچی نیستم !!
گفتم : کسی #شما رو اینطور ببینه #خوب نیست
تو #ورزشکاری و....
#ابراهیم خندید و گقت :
ای بابا همیشه #کاری کن که #خدا تورو دید #خوشش بیاد نه مردم ...
📚 #سلام_بر_ابراهیم
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 @khademe_alzahra313